نقد فیلم هزارپا

«هزارپا» آخرین ساخته «ابوالحسن داوودی» است، کارگردانی که توانسته سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگر را برای «رخ دیوانه» به دست بیاورد و خاطره خوبی با فیلم «تقاطع» برای مخاطب ساخته است و همین تثبیت شدنش در ذهن بیننده دلیل خوبی برای دیدن فیلم اوست. داوودی که قبلا هم با فیلم «نان، عشق و موتور هزار» به دنیای کمدی پا نهاده بود این بار چنان گامش را محکم کوبیده که بالاترین رکورد فروش فیلم در ایران را از آنِ خورد کرده است. هزارپا با فروش ۳۶ میلیاردی با اختلاف در بالای جدول فروش قرار دارد و فیلم بعدی یعنی «مصادره» با کمتر از نیمی از فروش هزارپا در رتبه دوم قرار دارد.

اما آیا هزارپا را می توان فیلمی خوب به حساب آورد؟

قصه هزار پا نیز مانند نامش هزار پا دارد؛ با این تفاوت که هر پایی به جهتی حرکت می کند، کمی چپ می رود، کمی راست و بلاخره لنگان لنگان و گیج و ویج خودش را به مقصد می رساند. البته همین جای بسی خرسندی که هزارپا قصه ای دارد که بتوان آن را تعریف کرد و مانند فیلم های دیگری که قبلا مورد بررسی قرار گرفته اند، فاقد عنصر مهمی به نام فیلمنامه نیست.

اما آیا فیلم نامه هزار پا خوب است؟ بدون شک نه. هزار پا هزار داستان برای تعریف دارد. رضا، (با بازی رضا عطاران) پسری است که در اوایل دهه شصت در ایران زندگی می کند و به همراه دوستش، منصور (با بازی جواد عزتی) به کیف زنی و دله دزدی می پردازند و در یکی از این دزدی ها کیفی را می قاپند که پشتش باندی بزرگ قرار دارد. در سوی دیگر رضا که با مادرش (شهین تسلیمی) زندگی می کند، از زن همسایه (با بازی شهره لرستانی) که مادر منصور هم هست، می شنود که دختری که زن در خانه شان کار می کند (سارا بهرامی) که از قضا دختری پولدار، دکتر و رئیس مرکز آسایشگاه جانبازان است، نذر کرده که با یک جانباز ازدواج کند.

پس رضا که او هم از قضا یک پایش را در تصادف از دست داده و پای مصنوعی دارد، وارد پروژه فریب دادن دختر می شود. حال در این میان یکباره پای گروهک تروریستی مجاهدین نیز به میان می آید و رضا که در آسایشگاه خود را به عنوان فردی مومن جا زده، توسط نماینده این گروه که نقش خدمه آسایشگاه را دارد (با بازی امیرمهدی ژوله) به عنوان یکی از اعضای مهم خنثی کننده عملیات فروغ جاویدان مجاهدین شناخته می شود و خطر در کمینش می نشیند.

حال اینکه این قصه های بی ربط و هر کدام به یک سو را چطور می شود در یک نقطه به هم رساند کاری است دشوار که «امیر برادران» نویسنده این کار نتوانسته از پس این مهم به خوبی بر بیاید. در این میان قصه های فرعی هم خود را در مسیر حرکت داده و گاهی از قصه های اصلی سبقت می گیرند. مادر رضا به سفر مشهد می رود و دیگر بر نمی گردد. دایی رضا با مادر منصور روی هم می ریزند و به سرانجامی نمی رسند، پرستار آسایشگاه، خانم کمالی (با بازی نعیمه نظام دوست) عاشق رضا و بعد از او عاشق منصور می شود و بی نتیجه می ماند و در یک کلام می توان گفت قصه های فرعی کلا رها می شوند.

 

از قصه های در هم که بگذریم به فضای ترسیم شده در فیلم که خلاقیتی در خود ندارد می رسیم، هزارپا کار جدیدی نیست و دنباله رو کمدی هایی است که قبلا از این معرکه جان سالم به در برده و اتفاقا خوب هم فروخته اند.

داوودی دست روی دهه شصت و اوایل انقلاب گذاشته است، کاری که قبلا نهنگ عنبر کرده و ثابت نموده بود که مردم ایران به شکل و شمایل دهه شصت خود می خندند، به فضای مسموم آن روزها که حتی بدون سیاه نمایی خود به تنهایی این قدر مضحک است که بیننده را به خنده وا می دارد، ماموران کمیته که در همه احوال زندگی مردم دخالت می کنند، لباس های زنان که بیشتر شبیه جعبه بوده و سر زنی از بالای جعبه بیرون زده است، فرم لباس مردان و گاها ته ریش و سبیلی که آنها را از خطر بازجویی ماموران کمیته دور می کند و دیگر ویژگی هایی از این دست.

این دهه شصت ایران است؛ فضای واقعی دهه شصت که حال با فاصله سی و چند ساله تبدیل به کمدی شده و می شود به پوشش مضحک اجباری آن روزها، ساعت ها خندید بدون آنکه فیلمساز بخواهد چیزی به آن اضافه و یا از آن کم کند.

فضای بسته ای که در زمان خود به شدت آزار دهنده بوده، تبدیل به شوخی این روزها شده و چه خوب است که مسئولین ما نیز این فیلم را فقط به خاطر فضایی که ساخته نگاه کنند و با اختلاف سی و چند ساله، آن روزها و سخت گیری های بی مورد آن دهه را ببینند و بفهمند چقدر بعضی از قوانین و امور من در آوردیِ قانون گذاران و دخالت شان در همه ابعاد زندگی مردم، دست مایه خنده است.

بفهمند پوچی آن روزها چقدر سوژه ریشخند شدن دارد، تا شاید با دیدن این فضا به امروزشان فکر کنند و بعضی از قوانین فعلی را در نظر آورند که می تواند سی و چند سال بعد نسل آینده را با دیدن پوچی و مضحک بودن این روزها بخنداند و با خود بگوید مردم دهه نود چطور زندگی می کردند، سوالی که امروز ما در مورد مردم دهه شصت می پرسیم.

از ترسیم فضای خنده دار دهه شصت که خود به تنهایی فروش فیلم را تضمین می کند رد شده و به دیگر المان های تکراری در کار داوودی می رسیم که مهم ترینش رضا عطاران است، عطارانی که حضورش در یک فیلم بی شک فروش فیلم را تضمین می کند، حتی اگر از فیلمی مانند نهنگ عنبر به هزارپا کوچ کرده باشد و صد البته قرار گرفتنش در کنار جواد عزتی که مستقیم از اکسیدان به اینجا نقل مکان کرده، شخصیت هایی که قبلا جواب بازی شان را پس داده و مخاطب پسند شده اند و کارگردان ایرادی ندیده که این شخصیت ها را از فیلم قبلی شان عاریه بگیرد.

اما عجیب ترین مورد در فیلم داوودی ترسیم زنانی از یک دم خنگ و عشق شوهر است. زنانی که تا یک مرد می بینند دست و پایشان شل می شود و راه را به سمت او کج می کنند. تنها زنی که در این فیلم از این مهم، قصر در رفته مادر رضا است که گویا او هم به خاطر نبودن در فیلم فرصت ابراز علاقه برای شوهر کردن را نداشته است.

سارا بهرامی، خانم دکتر جوان را باید سرآمد خنگ های این مجموعه به حساب آورد. زنی که نه تنها توانایی گرداندن یک آسایشگاه را ندارد بلکه با بهره هوشی پایین خود نیاز به بستری شدن در آسایشگاهی از جنس دیگر دارد. انتخاب نعیمه نظام دوست نیز فقط به خاطر هیبتش کار فریبنده ای است که کارگردان انجام داده و عجیب تر که بازیگر قبول کرده است تمام شوخی ها نه به خاطر بازی بلکه به خاطر خود شخص بازیگر و فیزیکش باشد و کسی غیر از او مناسب این نقش نبوده است.

 

 

هزار پا پر از شوخی های تکراری است که بعضا بسیاری از آنها از تاریخ دهه شصت گرفته شده است، شوخی با  مشروب، مامور کمیته، فیلم قاچاق و … را جغرافیا و تاریخ دهه شصت باعث شده نه خلاقیت فیلمساز.

هزار پا که از زیر تیغ سانسور بیرون آمده و می توان آن را از بعضی کات های به شدت بد فیلم فهمید، کمدی این روزهای سینمایی ایران است. سینمایی که کمدی پر مخاطب ترین، خسته ترین، تکراری ترین، بی هویت ترین و صد البته سخیف ترین فیلم ها را دارد. با این تعاریفی که می شود از کمدی در سینمای ایران داد، با این سلیقه ای که کمدی سازان در مردم نهادینه کرده و سطح توقعشان را از کمدی به پایین ترین درجه و حتی زیر صفر رسانده اند، هزار پا جای کمی امیدواری است، حداقل بهتر از بعضی فیلم هاست که کلا ساخته شده اند تا جیب تماشاگر را بزنند.

با هزار پا می شود هم خندید و هم افسوس خورد، افسوسی دو جانبه؛ هم به سلیقه خودمان که این قدر پایین آمده که با قری توی کمر می خندیدم و با دو تا شوخی جنسی لب می گزیم و هم به روزهای دهه شصت که واقعیت های تلخ اش از دور چقدر مضحک و خنده آور می نماید.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران