عباس نظام دوست
همه چیز خوب است، بازی به اوج هیجان رسیده، همه شخصیت های فیلم و بیننده های نشسته در سالن، منتظر رو شدن برگ دکتر هستند، آیا دکتر گرگ است؟ صدای تپیدن قلب ها بلند شده، اما ناگهان برق قطع می شود و اینجاست که گرگ ها کم کم پیدا می شوند. این اوج فیلم گرگ بازی، اولین فیلم بلند ساخته عباس نظام دوست است که فیلمنامه اش را به همراه مجید اسلامی، علی نعمت اللهی و بیتا شباهنگ نوشته و از بازیگرانی چون علی مصفا، هانیه توسلی، نگار جواهریان، سعید چنگیزیان، سهیلا گلستانی، مهسا علافر، ژرژ پطروسیان، فهیمه امن زاده، منوچهر زنده دل، محمد رضا مالکی و امیر حسین قدسی سود جسته است.
گرگ بازی همان بازی معروف مافیا است، بازی ای معمایی و پرحاشیه که حتی در دنیای واقعی هم می تواند اختلاف های زیادی بین بازیکنانش بیاندازد، چه برسد به دنیای داستان و فیلم و سوژه شدن این بازی خود دلیل کافی به بیننده برای دیدن این فیلم می دهد.
گرگ بازی خوب شروع می شود؛ هرچند از همان اول با لنگش هایی که دارد ما را به اتفاقی که قرار بیافتد نزدیک می کند. خانه ای قدیمی و بزرگ با ظاهری عجیب و البته قابل سکونت که از شیرآبش، آب زنگ زده بیرون می آید، مکان مهم ترین اتفاقات فیلم است. خانه ای که یکباره به شخصیت اصلی فیلم به ارث رسیده و او بی آنکه قبلا به آنجا سر بزند و موقعیت را برای مهمانی امشب بسنجد، همه را بی مقدمه به این خانه دعوت کرده است. انتخاب این مکان عجیب برای اولین آشنایی، خود این سوال را به وجود می آورد که این خانه تا به حال کجا بوده است؟ خانه ای که از آدرس دادن شخصیت ها مشخص می شود در مرکز شهر و حوالی انقلاب قرار دارد چه اتفاقی را قرار است رقم بزند؟ هیچ اتفاقی جز ترسیم فضایی مابین وهم و واقعیت؛ وهم و واقعیتی که بستر اتفاقات فیلم است.
داستان درباره یک گروه تئاتر به سرپرستی پرستو (نگار جواهریان) است که میزبان اسپانسر کار خود شده اند. اسپانسر آقای دکتری (با بازی علی مصفا) است که به تئاتر علاقه داشته، پرستو را پیدا کرده و خودش با او تماس گرفته و با او در بیمارستان قرار گذاشته است. پرستو داستان گرگ بازی را توضیح داده و اینکه قرار است تئاتری بر اساس این بازی روی صحنه ببرد و حال به دعوت او، دکتر به همراه همسرش (هانیه توسلی) به خانه تازه به ارث رسیده ی خاندان پرستو آمده، گروه تئاتر به همراه دکتر و همسرش دست به این بازی می زنند و ما شاهد اتفاق هایی هستیم که در روال این بازی رخ می دهد. شاهد کینه های که رو می آید و کنایه هایی که به زبان، شاهد بحث و جدل های بازی ای که خود، واقعیت زندگی است.
نکته مهم در مورد گرگ بازی روند فیلمنامه آن است. در نیمه اول فیلم، ما در زمان حاضر و در مهمانی هستیم و فلش بک به گذشته شخصیت ها زده می شود. در نیمه دوم زمان حاضر در اتاق بازجویی می گذرد و فلش بک ها به مهمانی بر می گردد. این روند جذاب فیلمنامه، مخاطبی را که عادت به دیدن فیلم های یکنواخت کرده کمی ذوق زده می کند اما ذوقش را با سوالاتی که مطرح شده اما پاسخ داده نمی شود، کور می کند.
گرگ بازی جذاب شروع می شود، جذاب ادامه می یابد و فلش بک هایی که از همان اول به گذشته شخصیت ها و راهروی طویل ناکجاآباد می خورد ما را جذب کرده و به بیننده می فهماند پشت این بازی، رازهای زیادی نهفته است؛ رازهایی که یکی یکی در فلش بک ها رو می شود. از سوی دیگر معماهایی زیادی نیز در طول بازی ساخته می شود و مهم ترینش که روال قصه را عوض می کند هیچ گاه پاسخ داده نمی شود. فیلم از نیمه خود تازه به طرح معماهای زمان حال می پردازد و تا پایان به روال معماسازی ادامه می دهد؛ اما هیچ کدام را پاسخ نمی دهد و در ذهن تماشاگر یک دنیای گنگ باقی می ماند که نمی داند ماجرای اتفاق افتاده برای گروه تئاتر واقعی است یا غیر واقعی. این رها کردن جواب های قصه، شمشیری دو لبه است و همان طور که ممکن است بعضی از تماشاگران را بسیار ذوق زده کرده و تا مدت ها ذهن شان را درگیر کند، بعضی دیگر را به خاطر جواب های داده نشده، پس بزند. باید پذیرفت که با توجه به سطح بسیاری از فیلم ها در ایران و صد البته سریال های آبکی و تماما مشخص تلویزیون، برخی از مخاطبان عادت کرده اند بی پاسخ نمانند و جواب سوالاتی که فیلم مطرح می کند را بگیرند و اتفاقی که در گرگ بازی می افتد می تواند آنها را ناراضی از سالن بیرون بفرستد.
گرگ بازی فیلمی جسورانه است، در صحنه ای شبیه «درباره الی» شده، در صحنه هایی مخاطب را یاد «سعادت آباد» می اندازد، اما در ذات خود فیلم متفاوتی است. بازی های فیلم خوب است؛ بازیگران حتی کسانی مانند مهسا اعلافر که بیشتر در فیلم های کوتاه درخشیده اند، در این فیلم بسیار خوب ایفای نقش می کنند، هر چند بازی نگار جواهریان و سادگی ذاتی که در شخصیت پرستو وجود دارد، بیننده را در پذیرش سرپرستی و کارگردانی او دچار سوءتفاهم می کند؛ اما باز هم قابل پذیرش است.
ایراد اصلی گرگ بازی به فیلمنامه وارد است. فیلمنامه ای که اضافات زیاد دارد و می توانست بسیار بیشتر در راستای هدف اصلی خودش گام بردارد و به جای پرداختن به جزئیاتی که لازم نیست درباره ی همه شخصیت های این گروه تئاتری بدانیم، جزئیات و داستان هایی که کمکی به ما و روال قصه نمی کند، باید به روال اصلی داستان می پرداخت و فیلمی بدون این همه قصه ی فرعیِ بی استفاده را در اختیار مخاطب قرار می داد.
گرگ بازی به بیتا شباهنگ، فیلمنامه نویس کار تقدیم شده است، نویسنده جوانی که آن قدر فرصت نداشت تا حاصل قلمش را بر روی پرده سینما ببیند و سرطان او را در بهمن ماه گذشته ربود و با خود برد، همان طور که گرگ های قصه اش شهروندانش را.
فرموده بودید برای تماشاگر ایرانی که عادت کرده جواب سوالات رو بگیره و ….. ببینید صحبت تماشاگر ایرانی و غیر ایرانی نیست. باید در درجه اول باید دید در یک فیلم یا داستان هدف از مطرح کردن سوال و در درجه دوم جواب دادن یا ندادن به اون سوالها چیه. فیلم باید منطق خودش رو زیر سوال نبره. فیلم جناییه؟ پس چرا در بخش جنایی انقدر اشکال داره. این گروه اگر آدم کش هستند آیا عقلشون نمیرسه جایی با دیگران قرار نذارند که دوربین مدار بسته نداشته باشه؟ اون هم در حالی که گریم چندان سنگینی هم نداره. پلیس که اااااااین همه وقت میذاره واسه چهره نگاری سه نفر با توجه به این همه شاهد(که کار بسیار وقت گیر و با عدم قطعیت بالاست) چرا به گفته خودش از دوربین مدار بسته بیمارستان انقدر سهل می گذره؟ و بعد این آدمها چرا این کارها رو می کنند؟ روانی اند؟ خب روانی یه نفر ، دو نفر. آخه سه نفر به شکل مشابه روانی؟
شاید فیلم جامعه شناسانه است. کارکرد اون همه فلاش بک چیه؟ این همه اطلاعات تیکه پاره از شخصیت ها چه دیدگاه انسانی رو در ما شکل می ده؟ این که این آدمها با خودشون و دنیا مشکل دارند یا ندارند؟ که چی؟ الان چی در ما تغییر کرد؟
فیلم آیا روانشناسانه است؟ به استناد چهار تا جمله خوشگل و به ظاهر با معنا آیا یه فیلم روانشناسانه می شه؟
به نظرم مشکل فیلم این نبود که سوال مطرح می کرد و جواب نمی داد. مشکلش این بود که تکلیف خودش با خودش معلوم نبود. برای ساخت فیلم معمایی با چاشنی های روانشناسانه و جامعه شناسانه (و یا برعکس) خیلی بیشتر از اینها باید روی فیلمنامه کار کرد. بار و وزن این فیلم تماما روی عناصر فنی (نور پردازی، بازی ها، فیلمبرداری، ….) بود.
نوشته ام برای برخی از تماشاگران ایرانی که به سریال های آبکی تلویزیون عادت کرده اند.
سپاس از نکته سنجی تان.
نکته ای که هیچ کسی تو فیلم بهش توجه زیادی نکرد کات کردن یهویی رابطه ی هما و سعید بود.اون گروه حالا اسمشو بذاریم ادمکش یا خطرناک یک گروه چهارنفره شامل هما و دکتر و مرتضی و مردی که توی بیمارستان به دکتره قلابی سلام کرد تا اعتماد پرستو و حتی بیننده بیشتر جلب بشه بود.اون مرد چهارم همون کسی بود که سعید رو بعد از بیرون اومدن از خونه کشت!و هما هم برای همین که از وجود اون مرد خبر داشت به سعید هشدار داد هیچ کدومتون از خونه خارج نشه!حالا قسمت کات کردن رابطه ی هما و سعید!درواقع این گروه
تقریبا روانی، میگشتن و افرادی که مافیا رو بازی میکردن رو پیدا میکردن و یکیشون به یک شکلی باهاشون طرح رفاقت میریخت و پاشو به جمع باز میکرد و راه رو برای ورود بقیه باند به اون خونه باز میکرد که تو سکانس اول دکتر اینکارو کرد و در سکانس اخر ظاهرا هما اینکارو انجام میده چون توی ماشین نیست و نشون میده مرتضی بدون هیچ مشکلی وارد اون خونه میشه.مثل خونه ی اول!!!!وقتی هما با سعید دوست میشه به همین علت خودشو به سعید نزدیک میکنه تا گروه رو وارد اونجمع بکنه ولی از یکجایی عاشق سعید میشه و برای نجات سعید از این بازیه خطرناک دوستیشو بی دلیل موجه کات میکنه و بهش میگه دارم بخاطر خودت اینکارو میکنم و من اونی نیستم که تو میشناسی…دستگیری کاوه نمایش داده میشه تا فقط بتونه اونو یک ادم نیمچه سوسابقه دار نشون بده تا توی بازجویی اون و دوستاشو برای پلیس مشکوکتر جلوه بده
توضیحات شما از باقی خیلی بهتر بود … آاافرین
ام سعید برای چی باید کشته میشد اصلا؟! انتفاع قاتلین در چی بود؟
سعید بعد از خارج شدن از خونه کشته نمیشه چون توی فلش بک نشون میده با هما رابطه گرم و صمیمی دارند
قاتل عاشق میشه؟! چرا قاتل دلش به حال سعید باید بسوزه؟!