پرونده نمایش «آرش»

 

«گلچهر دامغانی» کارشناسی ادبیات نمایشی را از دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران گرفته است. او پس از آن به فرانسه رفته و در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد زیبایی شناسی در دانشگاه سوربن پاریس درس خوانده. وی پس از چهار سال تحقیق و پژوهش از دوره ی دکترای این رشته انصراف داده و پس از سیزده سال زندگی در فرانسه به ایران بازگشته است. او در کارنامه ی هنری اش تجربه های بازیگری، کار در رادیو و کارگردانی را دارد. وی در تجربه ی جدید خود دست روی اسطوره ی «آرش» گذاشته و این شخصیت را در سالن چهارسوی تئاتر شهر به روی صحنه آورده است.

نمایش «آرش» را بهانه کرده و به گفتگو با نویسنده و کارگردان آن «گلچهر دامغانی» نشسته ایم.

گلچهر دامغانی

گلچهر دامغانی– چندین ماه پیش نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟!» در خانه هنرمندان به روی صحنه رفت که شخصیت «شغاد» را محور قرار داده بود. این بار نیز شما سراغ اساطیر رفته و «آرش» را انتخاب کرده اید که این موضوعی بسیار خوشایند در اجراهای تئاتری است. چرا سراغ اساطیر رفته اید؟ و چرا از میان اسطوره ها، «آرش» را انتخاب کرده اید؟

ابتدا باید بگویم که داستان آرش از قصه های شاهنامه نیست. البته در شاهنامه به این شخصیت اشاره هایی شده است مانند زمانی که کسی تیراندازی اش را به آرش شبیه کرده یا بهرام که خودش را از نسل آرش می دانسته. یکی از دلایلی که محققان به نبودن آرش در شاهنامه اشاره می کنند این است که فردوسی نمی خواسته در شاهنامه هماوردی برای رستم وجود داشته باشد. آرش همان طور که می دانید منجی و نجات بخش مردم ایران زمین است و اگر در شاهنامه به اندازه ی تاثیرگذاریِ آرش به او پرداخته می شد، سایه ی بزرگی روی رستم می انداخت.

در پاسخ به اینکه چرا اسطوره، حماسه و در نهایت چرا آرش را برای صحنه ی تئاتر انتخاب کرده ام، باید بگویم به این دلیل که پرداختن به اساطیر و حماسه ها دینی است که احساس می کنم به این آب و خاک دارم. اگر هنر و قلمی داشته و توانایی این را دارم که بنویسم و کارگردانی کنم، باید بخشی از دغدغه ام اساطیر و حماسه ها باشند، همان طور که الان هستند. آرش اولین حماسه ای است که روی آن کار کرده ام و آخرینش نیز نخواهد بود. اما اینکه چرا این اسطوره را برای اجرا انتخاب کرده ام به دلیل ضرورتی است که زمانه ایجاب کرده. البته این ضرورت مختص زمان فعلی نیست، بلکه به همه دوران ها باز می گردد و همیشگی است. این ضرورتی که روی آن تاکید دارم، همدلی و همبستگی است. من مدت ها ایران زندگی نکردم و در این سه سالی که از نزدیک شاهد زندگی مردمم هستم، متوجه شده ام که در گذشته ما ملت همبسته تری بودیم. مثال عینی اش به دوران جنگ هشت ساله و سختی های آن سالها باز می گردد. در آن دوران با وجود همه ی کمبودها و سختی ها، همدلیِ لذت بخشی میان مردم جاری بود و آنها با یکدلی بیشتری سختی ها را پشت سر می گذاشتند. قطعا نمی شود انتظار داشت شرایط همیشه یکسان بماند، چراکه تغییر همیشه وجود دارد، اما این تغییرات نباید به از دست رفتن همبستگی ما منجر شود. منظورم از حفظ همبستگی، برای روز مبادا و مقابله با دشمن نیست، منظورم داشتن همدلی و عشق در تمام امور زندگی است. آرش نیز بر اساس همین دغدغه نوشته شده و کارگردانی شده و به روی صحنه آمده است. زمانی می توانیم عشق را صادر کنیم که پیش از آن این عشق را میان خودمان جاری کرده باشیم. آرش یک حماسه است و پرداختن به حماسه ها بر روی صحنه تئاتر، که یک هنر زنده است و جلوی چشم مخاطب و نفس به نفس او اتفاق می افتد، به باز گرداندن همدلی و همبستگی کمک خواهد کرد.

– شما سیزده سال در فرانسه زندگی کرده اید و حال با بازگشت به ایران دست روی تاریخ و اسطوره های غنی ایران گذاشته اید. اما در شرایط فعلی و با وجود دلزدگی ای که در میان جوانان برای زندگی در این خاک وجود دارد، به نظر شما چقدر دور شدن از ایران، در انتخاب شما برای اجرای اسطوره هایی که در حال فراموشی اند، تاثیرگذار بوده است؟

چهل سال است که مرزهای ما بسته شده و این امر سفر کردن، اقامت گرفتن و حتی درس خواندن را در دیگر کشور ها دشوار کرده است. در ذات انسان است که وقتی چیزی از او دریغ می شود درباره آن رویاپردازی می کند و حتی آن چیزی را هم که نیست، به آنچه از او دریغ شده نسبت می دهد. این حس فعلی ما ایرانی ها به جهان غرب است. دلیل این رویاپردازی هم به خاطر نداشتن تجربه ی زندگی در غرب، رو به رو نشدن با مشکلات و ندیدن سختی های زندگی یک مهاجر است. نکته ی مهم اما در مورد کسانی است که زندگی در غرب را تجربه کرده اند، ولی در راه روشنگری این مطلب نمی کوشند. در غرب امکانات خوب و فوق العاده ای وجود دارد که تمام آن در اختیار شهروندان آن کشورهاست و برای مهاجر ایرانی که شهروند درجه دو محسوب می شود دسترسی به همه آن امکانات راحت نیست. پس باز هم چیزهایی وجود دارد که از او دریغ شود و باعث فاصله افتادن میان او و رویایش گردد. یکی از مواردی که فاصله ایجاد می کند، شرایط اقتصادی است. یک شهروند مهاجر تا به درآمد برسد و بتواند از کالای فرهنگی کشور جدید استفاده کند، سالها باید زمان صرف کند و سختی ها را دوام بیاورد. بسیاری از افراد در این مرحله جا خالی کرده و نمی توانند شرایط را تحمل کنند. تعداد اندکی که سعی می کنند با آدم ها و فرهنگ جدید ارتباط برقرار کرده و وارد جمع آنها شوند، تازه متوجه می شوند که در کشور خودشان چیزهایی هست که قدرش را ندانسته اند. قصدم این نیست که شرایط فعلی کشور را ایده آل نشان دهم. مخصوصا در یک سال و نیم گذشته که مردم در تنگنای اقتصادی وخیمی گرفتار شده اند که حتی سخت تر از دوران جنگ است. مسائل فرهنگی در ذات از مسائل اقتصادی و سیاسی جداست، اما نمی توان منکر شد که سیاست و اقتصاد به شدت روی فرهنگ اثرگذار هستند. وقتی مردم در مسائل سیاسی و اقتصادی تحت فشار باشند، بی شک از فرهنگ غنی ایرانی خود فاصله می گیرند. همین امروز که برای رسیدن به تئاتر شهر از میان مردم می گذشتم، با دیدن عادات و رفتارها در رانندگی و روزمرگی هاشان، با خودم فکر می کردم ما بسیار کم یکدیگر را دوست می داریم و این جای تاسف دارد. اینکه ما یکدیگر را کم دوست داریم از این نشات می گیرد که برخی مسائل را لااقل در زبان هنر به یکدیگر یادآوری نمی کنیم، اسطوره ها منابع بزرگ و ازرشمند این یادآوری به همدلی هستند. امیدوارم روزی برسد که مردم کشورم حسرت زندگی یا سفر به اروپا یا آمریکا را نداشته باشند و بتوانند هر زمان که خواستند به هر گوشه ای از این دنیا سفر کنند و پس از آن به کشور بازگشته و زندگی را در کمال خوشی از سر بگیرند. ما پتاسیل های بسیاری داریم اما به آن واقف نیستیم. امیدوارم نمایش هایی مانند «آرش» بتوانند این دلزدگی جاری در میان مردم را کمتر کرده و این پتانسیل ها را به یادمان بیاورد.

– شما آنچه را می خواستید درباره ایرانِ امروز بگویید، از زبان اسطوره ی آرش بیان کردید که اسطوره ای ایرانی است. اما بسیاری از گروه ها برای دور زدن ممیزی ها، جغرافیای نمایش را عوض می کنند تا بتوانند در قالب شخصیت های غیرایرانی آنچه را می خواهند بگویند. این کارها نیز در موارد زیادی موفق نبوده و با شکست رو به رو می شوند. باید بگویم راهکار شما برای بیان دغدغه و نگرانی تان در مورد ایران بسیار زیرکانه بوده است.

یکی از دلایل این کار همان طور که اشاره کردید، فرار از ممیزی هاست. این موضوع هنرمند را گریز می دهد از اینکه حرفش را در زمان معاصر و مکانی آشنا بزند و مجبورش می کند به تغییر جغرافیای نمایش. این شیوه نمونه های موفقی هم داشته است، عنوان مثال می توان به نمایش «مصاحبه» از آقای «محمد رحمانیان» اشاره کرد. این نمایش در بازه ی زمانی جنگ های آزادیبخش الجزایر علیه فرانسه رخ می دهد اما حرف و دغدغه های روز کشور خودمان در رفتار و خواست مبارزان الجزایری نمود می یابد. دلیل موفقیت این نمایش به مطالعه و اشراف کامل آقای رحمانیان بر جغرافیا و تاریخی که در نمایش از آن حرف زده می شد، بر می گردد. در اروپا نیز بسیاری از نویسندگان این شیوه را داشته اند. در دوران تسلط کمونیسم نیز این شکل از نوشتن مرسوم بود و نویسندگان برای زدن حرف خود از این روش بهره می جستند. اما اینکه در کشور ما در کارهای برخی از جوانان این شیوه با شکست رو به رو می شود، به کم بودن مطالعه و تحقیقات آنان باز می گردد. در این کارها از جغرافیا و زندگی ای حرف زده می شود که نویسنده و کارگردان آن را تجربه نکرده و حتی در موردش مطالعه نکرده است. با تغییر اسم های فارسی به اسم های غربی نمی توان به نمایشی خلاق و موثر دست یافت و برای به ثمر رساندن این شیوه باید مطالعه و تحقیق را اولویت قرار داد. همین دیروز یک بازیگر به من می گفت یک زمانی کسی اگر دغدغه ای داشت به سراغ تئاتر  می رفت اما این روزها خود تئاتر کار کردن به هر قیمتی شده دغدغه ی بعضی اشخاص. حرف این است که تئاتر جای تفریح نیست. تئاتر نیاز به پژوهش، مطالعه، مراقبه و حتی ریاضت دارد.

– زبان در نمایش شما زبانی مطنطن و دور از زبان عامیانه است، اما با وجود سنگینی اش، بسیار قابل فهم و درک می باشد. چرا این زبان آهنگین را برای روایت آرش برگزیدید؟

زبان نمایش «آرش» برای من چالشی بود تا ببینم آیا این زبان مورد پذیرش مخاطب قرار می گیرد یا خیر. که این اتفاق افتاده و تقریبا تمامی مخاطبان با زبان نمایش ارتباط برقرار کردند. البته این ارتباط نتیجه بیان خوب و قوی بازیگران نیز هست. ریتم زبان نیز به این ارتباط مخاطب کمک می کند و باعث می شود مخاطب به ارزش موسیقایی زبان پی ببرد. این کوشش زبانی توسط برخی مؤلفان انجام شده و به گوش مخاطب ناآشنا نیست؛ هرچند در یکی دو دهه ی اخیر کمتر به آن پرداخته شده. پرچم دار این شکل از زبان استاد «بهرام بیضایی» ست. سعی من این است که این زبان را حداقل برای آثاری از این دست زنده نگه دارم. استفاده از زبان مطنطن و متفاوت با زبان عامیانه، در اروپا و مخصوصا فرانسه وقتی در مورد اسطوره ها می نویسند، بسیار رایج است؛ زیرا باید تفاخری در زبانِ اسطوره ها وجود داشته باشد. این موضوع ایرادی ندارد و باید بپذیریم هر زبانی را بهر کاری ساخته اند. در نمایش «آرش» یک زبان ساختگی را مورد استفاده قرار داده ام، زیرا نه کسی به این شیوه حرف می زند و نه می دانیم در زمان آرش مردم به شیوه ای صحبت می کرده اند. من از زبانی که خودم ساختم برای آرش استفاده کردم، همان طور که استاد بیضایی نیز زبان ساختگی خودشان را دارند. البته هستند نویسندگانی که در این تلاش موفق نبوده اند و این موضوع به ضعف آنها در زبان شناسی باز می گردد. در پرداختن یک زبان ساختگی، دانستن زبان های دیگر ثمربخش است. منظورم از زبان های دیگر حتما انگلیسی و فرانسه یا آلمانی نیست. منظورم زبان آذری، کُردی و بلوچی و حتی گویش های دیگری از کشور خودمان است. دانستن زبان دوم به ساختن ریتم کمک می کند و نویسنده ی مسلح به زبان و گویشی دیگر می تواند زبانی فاخر و مطنطن خلق کند. در زایش این زبان به طور حتم تحت تاثیر کسانی قرار داشته ام که آثارشان از ابتدای نوجوانی مطالعه کرده ام و خواندن مداوم اشعار شاعرانی مانند «احمد شاملو» و «فروغ فرخزاد» و «مهدی اخوان ثالث» نیز مؤثر بوده است . به لحاظ اندیشه نیز «مولانا» و «خیام» بر من تاثیر زیادی گذاشته اند. زمانی که در فرانسه زندگی می کردم روی زندگی این دو شاعر و همچنین «سهروردی» پژوهش کردم. وقتی یک ایرانی از ایران دور می شود و می بیند چه بسیار چیزها که غربی ها در مورد ایران می دانند و او نمی داند، باعث می شود دوباره به ریشه هایش بازگردد و بخواهد خودش را بهتر بشناسد.

– در فرم اجرای نمایش تمامی سیزده بازیگر همزمان و در تمام هفتاد و پنج دقیقه ی اجرا بر روی صحنه هستند. این موضوع باعث کوچک شدن دامنه ی حرکت آنها شده اما محدودیتی در اجرا به وجود نیاورده است و مخاطب از همان ابتدا با فرم اجرا ارتباط برقرار می کند. چرا چنین میزانسنی را برای اجرای نمایش «آرش» انتخاب کردید؟

این شکل کارگردانی و محدود کردن حرکت بازیگر را به عمد انتخاب کردم. زمانی که در پاریس به یک کلاس بازیگری می رفتم، یکی از تمرین ها این بود که بازیگر اجازه ی خروج از دایره ایی اندازه ی شانه هایش را نداشته باشد. با این اعتقاد که در این دایره ی محدود نیز بازیگر می تواند هرآنچه را می خواهد، بگوید و نشان دهد. وقتی بازیگر محدود می شود، توجه و تمرکز به جای حرکت از این سوی صحنه به آن سو، در خود او، در چشمانش، میمیک صورت و نگاهش جمع می شود. فاصله ی مخاطب و بازیگر در نمایش «آرش» زیاد نیست و با توجه به این فاصله، این فرم اجرا و میزانسن موثر می افتاد. سیزده بازیگر روی صحنه ی اجرا به صورت نیم دایره نشسته اند که هم یادآور کمان آرش است و هم نشان می دهد که در دایره همه با هم مساوی اند. کامل ترین شکل هندسی دایره است و فاصله هر نقطه روی محیط آن با مرکز دایره برابر دیگر نقاط می باشد. استفاده از نیم دایره نشان می دهد هیچ کدام از این شخصیت ها بر دیگری برتری و سلطه جویی ندارد. تنها زمانی که دایره به هم می خورد، آن هنگام است که افراسیاب از جای برمی خیزد و شروع به حرکت می کند، اما او نیز دوباره به جای قبلی اش بازگشته و نیم دایره را کامل می کند. از مخاطب انتظار ندارم در مواجهه اول تمام این مسائل را دریافت کند، اما امید دارم که بعد از خروج از سالن کمی روی اتفاقات و چیدمان صحنه و بازیگران فکر کند. در انتخاب این فرم اجرا عمدی بوده که شاید در ابتدا خیلی برای مخاطب ملموس نباشد. بسیاری از مخاطبان اما تحت تاثیر محدود بودن حرکت و بی چیز بودن صحنه قرار گرفتند.

– یکی از ویژگی های نمایش آرش استفاده متفاوت و خلاقانه از آواها است. مخاطب صدای باد و اسب و دیگر آواها را می شنود بی آنکه افکتی پخش شود. تولید این آواها توسط بازیگر و استفاده از موسیقی زنده در قالب اجرا باعث جذابیت اثر شده است. کمی در مورد این انتخاب بیشتر بگویید.

این اولین موضوعی بود که به آن رسیدم و خواستم در اجرا پیاده کنم. به دلیل اینکه سالها در رادیو کار کرده ام، روی صدا و قدرت صدا حساس هستم و صدا را در نمایش بسیار تاثیرگذار می دانم. با توجه به شیوه ی اجرا که همراه با میزانس های محدود است، سعی کردم این محدودیت را در صدا نیز اعمال کرده و از هیچ صدا و موسیقی خارج از صحنه استفاده نکنم، به جز موسیقی رورانس. اعتقاد دارم یک بازیگر باید علاوه بر بازی بتواند بخواند، برقصد و بدن منعطفی نیز داشته باشد. من به شکل آکادمیک موسیقی نخوانده ام، اما شانس این را داشتم که در محضر استادان مختلفی در زمینه های موسیقی سنتی و اپرا آموزش ببینم و حداقل بدانم از موسیقی چطور در تئاتر استفاده کنم. در این اجرا نیز از توانایی بازیگرها استفاده کرده و صدا، آوا و موسیقی را با تکیه به توانایی ایشان ساختیم و اجرا کردیم. به همین خاطر بخشی از تمرینات ما به تمرین آواز گذشت.

– بازیگران نمایش، چه آنها که دیالوگ های طولانی تری داشتند و چه کسانی که کوتاه صحبت می کردند، دارای بیان بسیار مناسبی بودند. به عنوان مثال باید به شخصیت افراسیاب اشاره کرد که یکی از شخصیت هایی است که با بیانش بسیار مخاطب را جذب خود می کند. او شاید شخصیت اصلی نمایش نباشد، اما جاذبه اش برای مخاطب از آرش کمتر نیست. بازیگران این نمایش چگونه و بر اساس چه ملاک هایی انتخاب شدند؟

این موضوع را یکی دیگر از مخاطبان نیز بیان کرده بود. ایشان می گفت در نمایش «آرش» هر گاه بازیگری نقش خود را بازی می کرد من گمان می کردم او شخصیت اصلی است. این اتفاق به دلیل عمدی است که در میزانسن وجود دارد. شما به شخصیت افراسیاب اشاره کردید. باید بگویم این شخصیت جزء شخصیت های اصلی و یکی از چالش های این نمایش بود.

– افراسیاب در این نمایش تعدیل و نرم شده است.

یک منتقد محترم عنوان «دشمن عزیز» را برای او انتخاب کرده بود. افراسیاب بنا بر جبر زمانه با ایران می جنگد وگرنه به تمام دستاوردهایی که ایرانیان در طول سالها به دست آورده اند، خوبی و مهر آنها واقف است. او ایرانیان را تحسین می کند و از اینکه ناچار است در این شرایط با ایران بجنگد دل خوشی ندارد. این سیاست است که جنگ طلب است. اما رفتار و گفتار او به تمامی «شاهنده» است یعنی که اگر فرصتی حتا به دشمن خود بدهد هرگز آن را بازپس نمی گیرد. افراسیاب در این نمایش دل عاشقی دارد و در نهایت سر تعظیم به این عشق فرود آورده و از جان «هومان» می گذرد. او به هومان احترام می گذارد و هومان برایش نمونه ی یک ایرانی تمام و کمال است.

در جواب سوال باید بگویم من این گروه را با ندای دلم گرد هم آوردم و در کل از گروه بسیار راضی هستم، زیرا هر یک از اعضا در هر سطحی که هستند و هر چند سالی است که بازی می کنند، بسیار منش جمعی خوبی دارند و این گروه مثال زدنی است. باید بگویم از این حرکت جمعی ای که با نمایش «آرش» پیش می بریم بسیار خوشنود و خرسندم.

– آرش تندیس معروفی دارد که در کاخ سعد آباد و برخی از شهر های کشور نصب شده است. این تندیس آرش را نشان می دهد که کمانش را کشیده و کمی به سوی آسمان آن را بالا برده است. در نمایش شما نیز یکی از سکوها بلندتر از دیگران در نظر گرفته شده بود و برای من به عنوان مخاطب این طور تصور می شد که قرار است این تصویر معروف آرش بر روی این سکو ساخته شود. اما این اتفاق نیافتاد.

البته، اما صحنه کمان کشیدن آرش در نمایش ما از یک اراده ی فردی به حرکتی جمعی تبدیل می شود.

– درست می فرمایید. اما منظور من ساختن تصویر آرشی است که در ذهن مان نقش بسته است.

در این نمایش معشوقه ای برای آرش به داستان اضافه کرده ام به نام «همه گل» و این سکو برای او و معاشقه ی ظاهری اش با آرش در نظر گرفته شده بود. خواستم او را در یک بلندی قرار دهم تا آرش در زیر پایش قرار بگیرد؛ بدین معنی که مرد با همه ی پهلوانی اش در مقابل عشق و زنانگی سر تعظیم فرود می آورد و به این زنانگی نیاز دارد.

– شاهنامه، اساطیر و حماسه ها قابلیت بسیاری برای تصویری شدن دارند و با توجه به محتوای قهرمانی آنها و جنگ میان پلیدی و نیکی در این دست داستانها که بسیار متناسب با زمانه ی فعلی ماست، کمتر مورد توجه هنرمندان تئاتر قرار گرفته و روی صحنه آمده اند. دلیل این امر از نظر شما که یکی از تئاتری های تحصیل کرده، دنیا دیده و فعال هستید، چیست؟

تقصیر را متوجه تئاتری ها می دانم. به این دلیل که تنبلی کرده و سراغ داستان های دم دستی می روند. آنها نه تنها سراغ شاهنامه و حماسه نمی روند، بلکه حتی سری به موضوعات تاریخی نمی زنند. پس از نمایش «آرش» در همین تالار چهارسو، نمایش «رگ» از آقای «ایوب آقاخانی» به روی صحنه می رود که کار دغدغه مندی است و دعوت می کنم که مخاطبان این کار را ببیند. در این کار نویسندگان به بخشی از تاریخ ما در دهه بیست اشاره کرده اند و برای این نوشتن این نمایشنامه تحقیق و مطالعه شده است. نمی گویم اجرا بردن کارهای ترجمه شده نادرست است، زیرا خودم مترجم هستم و دوست دارم ترجمه کنم تا جوانان ما با اتفاقات دیگر کشور ها نیز آشنا شوند. اما نباید فراموش کرد نمایشنامه نویسی بخش بزرگی از فرهنگ ماست. هیچ وقت اولین جمله ی آقای «دکتر ناظرزاده کرمانی» را در روز اول دانشگاه سال ۷۱، در هنرهای زیبا فراموش نمی کنم. ایشان گفتند: «یک جامعه ی فرهنگ مدار، جامعه ای است که تئاتر زنده ای داشته باشد.» و تئاتر، زنده به نمایشنامه نویس صاحب اندیشه است. نمایشنامه بعدی من درباره «سقراط» است، اما در آن کار نیز یک شخصیت ایرانی دارم که محوریت ماجرا با اوست.

– استقبال مخاطبان از اسطوره ی آرش با توجه به ساعت نامناسب اجرای این اثر چطور بود؟

ما با ساعت اجرا دچار مشکلیم البته اسم آن را ضربه نمی گذارم، بلکه لطف خداست. خیلی مواقع در ظاهر اتفاقاتی می افتد که حتما در پشت آن حکمتی وجود دارد. این عقیده من و گروهم است. در گروه نیز راجع به این مسائل بسیار حرف زده و با هم همدلی می کنیم.

– پس همدلی ای که در موردش حرف می زدید در گروه نیز وجود دارد؟

بله، قطعا! چرا که غیر از این من نمی توانستم کار کنم. در مورد ساعت اجرا هم معتقدم خیری وجود دارد. فرهنگ تئاتری با نمایش آرش شروع نشده و با آن نیز تمام نخواهد شد. این نمایش مشعلی ست که سعی می کند روشنایی ایجاد کند. آرش آخرین نمایش من نیز نخواهد بود. امیدوارم پس از من جوانان یا هم نسل های تئاتری ام کارهایی از این دست را روی صحنه ببرند. قرار نیست نتیجه ی مادی و معنوی هرکاری را صددرصد و در همان زمان ببینیم. این کارها آجری است که در زیربنا گذاشته می شود و قرار است روی آن نیز آجرهای دیگری قرار گیرند و برج و بارویی استوار شود. رسالت هنرمند این است که از این که کارش دیده یا درک نشده است، سرخورده نشود. حس می کنم اگر آرش حتی روی یک نفر هم اثر گذاشته باشد گروه به هدف خود رسیده است. ولی به هر حال خوشحال تر خواهیم شد اگر مخاطبان بیشتری کار را ببینند. ما همچنان به راه خود ادامه می دهیم و برای عشق به این فرهنگ و این خاک که در من به شدت ریشه دار، جدی و در بسیاری مواقع آمیخته با خشمی مقدس است، از این کار دست نخواهیم کشید.

– آیا قصد این را دارید که «آرش» را در سالنی دیگر و ساعتی مناسب تر به اجرا ببرید تا مخاطبان بیشتری بتوانند از لذت دیدن این اسطوره بهره ببرند؟

فعلا در لحظه و در سالن چهارسو زندگی می کنیم. پیشنهاداتی برای اجرا در شهرستان نیز داشته ایم که هماهنگی این گروه پرجمعیت پذیرش آن را دشوار می کند. فعلا اینجا هستیم و لذت می بریم و آینده را خدا بهتر از ما می داند.

– و حرف پایانی:

همه ی حرف ها را زده ام و ناگفته ای نمانده است.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران