نقد نمایش «شکم»

 

دنیا به سوی گرسنگی حرکت کرده و به نقطه ای آخرالزمانی رسیده است. در این آخرالزمان سهمیه غذای هر نفر در روز چند قاشق غذاخوری است. همه چیز تقسیم بندی شده و برای هر عملی، ساعت مشخصی در نظر گرفته شده است، حتی برای محبت کردن. در این دنیا اعداد حرف اول را می زنند.

«شکم» نمایشی به نویسندگی و کارگردانی «علیرضا معروفی» و بازی «کیوان احمدی»، «احمد جعفری»، «مهناز میرزایی»، «لیلا میناوند» و «حامد نساج بخارایی» است که این روزها بر صحنه تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر در حال اجراست.

شکم، نمایشی متفاوت هم در متن و هم در اجراست. ایده اصلی نمایش درباره گرسنگی و شکم است. این موضوع، در بسیاری از فیلم ها و نمایش ها مطرح شده و معمولا به شکلی رئال به تصویر کشیده می شود. اما معروفی برای دوری از موضوعی که به شدت پتانسیل کلیشه شدن را دارد، فضایی متفاوت خلق کرده. او زمان و مکان را اجرا گرفته و داستانِ شخصیت هایش را در فضایی لامکان و لازمان تعریف کرده است. او حتی نام شخصیت ها را نیز از آنها گرفته است و نام های مادر، پدر، پسر و دختر را بر آنها نهاده است.

در این دنیای آخر الزمانی، پدر که ریاضیدان است و با اعداد سر و کار دارد، تمام اقلام غذایی خانه را تقسیم کرده که سهم هر نفر از غذای روز تنها چند قاشق است. او برای هر نفر یک موز خریده، آن را به سی قسمت تقسیم کرده و سهمیه هر نفر در روز را یک سی ام موز در نظر گرفته است. نمایش با اقدام ناخواسته پسر در خوردن تمام سهم موزِ ماه اش شروع می شود و پدری که برای تنبیه کردنش از او می خواهد آنچه را خورده بالا بیاورد. پس از تقلاهای پسر در برگرداندن موز، پدر قول می دهد در تایم محبت کردن این تنبیه را جبران کند. در این زندگی اعداد نقش اصلی را بازی می کنند و کل زندگی وابسته آنهاست.

در این دنیای عجیب، بچه دار شدن جرم نیست اما مساوی می شود با از دست دادن سهم غذای یک نفر. در سوی دیگر، مُردن پاداش دارد و سهمیه بیشتری به خانواده می ر سد. غذا به صورت آزاد نیز وجود دارد اما پول خانواده ها کفاف تهیه آن را نمی دهد. در این دنیای آخرالزمانی، هر ماه ماموری در خانه می آید، تمام اتاق ها را بازدید می کند و با گرفتن اثر انگشت از اعضای خانواده، سهم خوراکشان را پرداخت می کند. حال در این وضعیت اسفناک، زن خانواده باردار می شود و تمام تلاش مرد این است که به هر صورتی از شر این موجود هنوز نیامده خلاص شوند. اتفاقی که برای دختر و پسر نیز خوشایند نیست.

نمایش از قصه پردازی خوبی بهره برده، اما شخصیت پردازی در مواقعی با ابهام رو به رو است. مرد نمایش، با اعداد سر و کار دارد و سابقا مدرس ریاضی بوده است. این موضوع به خوبی در تلاش او برای حل کردن زندگی با کمک اعداد و معادلات دیده می شود. او سعی می کند گره بسته ی زندگی را با حل معادله ای که برایش جایزه ی قابل توجهی در نظر گرفته شده، حل کند. مدت ها طول می کشد اما از حل مسئله عاجز است. تا اینکه متوجه می شود فرزندی در راه دارد و مشکلات زندگی اش در حال بیشتر شدن است. او عاجزانه از مامور می خواهد این موضوع را اطلاع ندهد اما فایده ندارد. از زن می خواهد جنین را از بین ببرد ولی زن به این کار تن نمی دهد. مرد که متاصل شده، تنها راه حل را در مرگِ خود می بیند تا شاید با از بین رفتنش، سهمیه ای اضافه نصیب خانواده شود.

زن نیز کارمند است اما اینکه چه کار می کند مشخص نمی شود. او در تلاش است تا سهم بیشتری برای پسر بگیرد، اما با مقاومت مرد رو به رو می شود. وی به صورتی ناخواسته باردار شده و با مقاومتش در مقابل سقط، زندگی را در مسیری دشوار می اندازد.

دختر، بیمار و رنجور است. او خون ریزیِ پیوسته ای دارد که از استرس مدام اش نشات می گیرد. وی رفتاری متعادل نداشته و نرمال نیست. او در طول نمایش پیوسته ضعیف و ضعیف تر می شود و به سوی نیستی حرکت می کند.

ابهام ماجرا اما در شخصیت پردازی پسر نهفته است. این شخصیت پردازی در قالب انتخاب بازیگری که صورت گرفته، گنگ تر می شود. بازیگر نقش پسر، فردی تپل انتخاب شده که تلاش و تقلای زیادی برای خوردن بیشتر دارد. او زودتر از بقیه کم می آورد و بیشتر از بقیه غذا می خواهد. اما با توجه به شرایطی که خانواده دارد، مخصوصا معادلات پدر، پسر نمی تواند به این فیزیکِ بدنی برسد. غذایی که او می خورد در حدی است که بتواند زنده بماند. پس انتخاب بازیگری در این ویژگی های فیزیکی که او را به شدت از دیگر بازیگرها متمایز کرده، جهان و منطق قصه را زیر سوال می برد.

معروفی در این نمایش، عناصر مهم تئاتری را حذف کرده و فضای صحنه را عملا از هر چیزی خالی کرده است. او صحنه، آکسسوار و حتی نورِ مرسوم تئاتر را حذف کرده. یکی از خلاقیت های وی در نشان دادن فضا، استفاده ی متفاوتی است که از پروژکتور می کند. این ابزار که پیش از این برای نشان دادن تصاویر استفاده می شد، در اینجا نقش نورِ فالو را داشته و قاب هایی سینمایی می سازد.

بر روی صحنه هیچ چیزی وجود ندارد. مامور از راه می آید و سهمیه شخصیت ها را می دهد، اما چیزی روی صحنه دیده نمی شود. شخصیت ها غذا را تقسیم می کنند و می خورند، اما چیزی برای خوردن دیده نمی شود و آنها هیچ چیز را می خورند. استفاده نکردن از هیچ، درمورد غذا جواب داده و مخاطب می تواند آن را بپذیرد که مقدار غذا آن قدر ناچیز است که به هیچ می ماند. اما در مورد دیگر آکسسوار، استفاده از هیچ باعث دور شدن مخاطب از جهان نمایش می شود. اینکه هیچ ظرفی وجود نداشته باشد تا پسر در آن بالا بیاورد، هیچ ظرفی وجود نداشته باشد تا مادر از آن غذا بخورد، هیچ دستگاهی وجود نداشته باشد تا شخصیت ها روی آن انگشت بزنند، باعث می شود مخاطب گمان کند در حال دیدن تمرینات نمایش است و هنوز صحنه آماده نشده. صد درصد خالی بودن صحنه زمانی معنی می دهد که قرار نباشد از یک شیء فیزیکی که نیست استفاده شود. اینکه دست را نشانه ی ظرف بگیریم و انگشت را به نشانه ی قاشق، باعث می شود جهان نمایش کمی از باورپذیری دور شود.

شکم نمایشی است که از بازی های خوبی بهره برده و دست روی موضوعی مهم گذاشته است. این نمایش تلنگری به آینده زده و آن را پیش بینی کرده است. آینده ای که اگر مردم نه تنها ایران، بلکه جهان به همین مسیر ادامه دهند بی شک به آن خواهند رسید.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران