درباره نمایش «آرش»

درباره نمایش آرش

اسطوره ی آرش، یادآور شعر سیاوش کسرایی است زمانی که عمو نوروز در برف، در دره های دلتنگ و راه های چشم انتظار برای کودکانش از «آرش» می گفت. از او که در روزگار تاریک زمانه منجی مردم شده و گره از گیسوی دختران و مشکلات مردم باز نمود. او جان خود را در تیر کرد و با آن روشنایی به روزگار ایرانیان بخشید. «آرش» همچنین یادآور برخوانی استاد بهرام بیضایی نیز هست. آرشِ بیضایی اما به اراده ی خود تن به تی رانداختن نداده و مجبور به پرتاب تیر شد تا ایران را از چنگ دشمن برهاند.

حال گلچهر دامغانی، آرشِ خودش را بر صحنه ی سالن چهارسوی تئاتر شهر آورده است. دامغانی خود متن را از نو نگاشته و اسطوره ی آرش را با نگاهی تازه بر روی صحنه آورده است. او در این نمایش خط روایت را همچون اثر استاد بیضایی جلو برده، اما آنچه به روی صحنه آورده نمایشی متفاوت از آرشِ بیضایی است.

در زمان پادشاهی منوچهر، در جنگی با توران، افراسیاب سپاه ایران را در مازندران محاصره می کند. او که می داند هیچ تیراندازی در ایران باقی نمانده، شرطی چنین می گذارد که یکی از تیراندازان ایران از فراز البرز تیری بیاندازد و هر کجا که تیر به زمین افتاد مرز ایران و توران همانجا باشد. هیچ کس را یارای چنین توامندی ای نیست و حتی کشوادِ پهلوان نیز از پذیرش این مسئولیت خودداری می کند. آرش شبانی است که گوسپندانش را نیز از دست داده و در نهایت به عنوان چاپاری بدون چهارپا، نزد افراسیاب می رود. افراسیاب که می داند این جوان تیرانداز نیست او را برای این امر انتخاب می کند. در آنجا آرش، هومانِ پهلوان را که گمان می کردند در جنگ مُرده، زنده می بیند. او از آرش می خواهد این کار را قبول کند و حرف از عظمت و معجزه ای که در این کار نهفته است می زند. آرش به کوه البرز می رود. تمام جان خود را در تیر کرده و آن را رها می سازد. تیر هفت شبانه روز راه طی می کند و در نهایت بر درختی می نشیند که زیر آن معشوقه ی تورانی آرش آرام گرفته است و با این تیر مرز ایران گسترده شده و غم ها رخت بر می بندند.

این داستانی است که گلچهر دامغانی از آرش روایت می کند. او این روایت را با تغییراتی به روی صحنه آورده که از جمله ی آنها می توان به تلطیف کردن شخصیت افراسیاب اشاره کرد. کسی که ایران را دوست داشته و می داند این سرزمین در طی سالها چه دستاوردهایی داشته است. او به ایران و پهلوانان ایرانی احترام می گذارد و دشمنی اش تنها از روی اجبار و شاهندگی است. در سوی دیگر، دامغانی معشوقه ای تورانی برای آرش در نظر گرفته. معشوقه ای که در دل خاک خفته است، اما همنشینی با او باعث شده آرش تورانی بداند و به عنوان پیک انتخاب گردد.

گلچهر دامغانی در اجرای این نمایش از سیزده بازیگر استفاده کرده که تمامی آنها در طول مدت نمایش روی صحنه اند. این سیزده نفر کنار یکدیگر همچون کمانی نشسته اند و منتظر کشیده شدن اند. در این نمایش دامغانی جنیست را زوده است. او برای بازیگران زن نیز نقش سرباز در نظر گرفته و به درستی زن و مرد را یکی دانسته است. به جز صحنه ی پایانی و عاشقانه ی نمایش که زن را بالاتر از مرد قرار داده، زیرا عشق در او حلول کرده است.

بازیگران دامغانی بیانی قوی دارند و به خوبی توانسته اند زبان آهنگین نمایش را به روی صحنه آورده و مخاطب را با این زبان درگیر کنند. زبان نمایش «آرش»، زبانی سنگین و دور از زبان عامیانه است اما با بیان خوب بازیگران می تواند به درستی هم با مخاطب ارتباط برقرار کند و هم عظمت داستانِ روایت شده روی صحنه را نشان دهد. ابهت این زبان و واژگان را می توان برابر با ابهت شخصیت هایی دانست که روی صحنه در حال روایتگری اند.

استفاده ی خوب کارگردان از آواها و موسیقی یکی دیگر از ویژگی های این نمایش است. در این نمایش تمامی آلات موسیقی که سازنده ی موسیقی ایرانی هستند به روی صحنه آمده اند. هیچ صدا و موسیقی ای خارج از صحنه پخش نمی شود. بازیگران خود هم ساز می زنند و هم صدا تولید می کنند. مخاطب روی صحنه انواع صداهای باد، سم اسب و زنگوله ی گوسفند می شنود که توسط آوای بازیگران یا آکسسوار های روی صحنه تولید شده است. در میان این صدای نغمه هایی از لالایی نیز به گوش می رسد که می تواند مخاطب را درگیر احساس کند.

تمامی بازیگران لباس آبی بر تن دارند. آنان که از سپاه ایرانیان اند سربندی آبی روشن بسته اند و آنان که تورانی اند سربند آبی تیره. دامغانی به درستی تفاوت ایرانیان و تورانیان را همین قدر کم و محدود می داند و همان طور که افراسیاب می گوید کاش سلم و تور هیچگاه به جنگ ایرج نمی رفتند و این سرزمین یکپارچه به دو نیمه ی ایران و توران تقسیم نمی شد.

«آرش» منجی نجات ایران است و دامغانی به درستی زمان مناسبی را برای روی صحنه بردن این نمایش برگزیده. در این زمانه ای که همدلی و مهربانی کمتر شده، در این زمانه ای که جوانان کشور، به جای خدمت به آن بیشتر در فکر رفتن از آن اند و در زمانه ای که بزرگمردان کشور به جای دیدن گره مشکلات مردم، بیشتر آنها را تحت فشار قرار داده اند، حضور آرش وار قهرمانی احساس می شود. کسی که بیاید، فداکارانه جان خود در تیر بگذارد و نجات دهد مردمان این سرزمین را از سیاهی و پلیدی.

دامغانی حرف امروز را به خوبی در دهان اسطوره ای تاریخی قرار داده است. افراسیاب که دشمنِ اجباری ایران است به درستی در نمایش آرش به آنچه در ایران امروز می گذرد اشاره می کند. زمانی که آرش در قالب پیک ایرانیان بدون اسب و خسته به درگاه افراسیاب می رسد، افراسیاب از او می پرسد پیک قبلی چه شده؟ آرش پاسخ می دهد که او از خستگی جان داده است. حال جواب افراسیاب حجت را بر این نمایش تمام می کند و باید آن را با زر نوشت. او می گوید: «پس از گناه خودتان است که شایسته مردمانتان از دست می دهید، از پیک پیشین چنان کار کشیدید که از پهلوانی باید، پهلوانانتان زپیکار بیگانه اند و چاره می کنند، شاه و فرهمندانتان چاره رها کرده پرخاش می کنند، هیچکس به کار خود نیست، می دانم در ایران چه می گذرد.»

این جمله مصداق بیرونی زیادی دارد. دشمنان ایران همیشه می دانند چقدر این کشور غمگین و درمانده است، کاش دولتمردانش هم بدانند و گره از مشکلات این مرز و بوم باز کنند.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران