«آستیگمات» دومین ساخته ی «مجیدرضا مصطفوی» کارگردان جوان کشورمان است. او که قبلا «انارهای نارس» را ساخته بود، این بار در آستیگمات سراغ بازیگرانی چون «نیکی کریمی»، «محسن کیایی»، «مهتاب نصیرپور»، «باران کوثری»، «هادی حجازی فر»، «حسین پاکدل»، «سیامک صفری» و «بهنوش بختیاری» رفته است. فیلمنامه آستیگمات را «پیام کرمی» نوشته و تهیه کنندگی اش را خود مصطفوی به عهده داشته است.
نام آستیگمات از بیماری «آستیگماتیسم» گرفته شده است. وقتی که فرد اشیای دور و حتی نزدیک را به صورت تار، پر چین و چروک و در هم می بیند، گاهی دچار سردرد شده و ریزش اشک نیز دارد به آستیگماتیسم دچار شده است. این مشکل وقتی ایجاد می شود که قرنیه به جای حالت کروی، شکل بیضی پیدا می کند و فرد برای رهایی از این حالت باید عینک بزند. شاید عینکی با فریم صورتی مانند کسرای قصه آستیگمات.
عینک نزدن، زندگی کسری را تار کرده و باعث می شود او خوب نبیند. زندگی کسری نیز مانند چشم هایش پر از تاری و در هم ریختگی است. آستیگمات داستان رفتار آدمها با یکدیگر و تاثیری است که این رفتار بر روان یک کودک می گذارد. از این منظر، فیلم آستیگمات فیلمی دغدغه مند و قابل توجه است و باید فیلمساز را برای انتخاب موضوعی چنین مهم و جسورانه ستود. اما کاش آستیگمات مسیر داستانی اش را درست طی می کرد و کمی از فرعیات قصه هایش کم می کرد تا به این موضوع مهم بیشتر پرداخته شده و دلیل رفتارهای کسری مورد بررسی قرار گیرد.

آستگمات داستان زندگی شلوغ یک خانواده است. خانواده ای متشکل از مادر، پسر، عروس و نوه. این خانواده با هم زندگی می کنند و هر کدام درگیر مشکلات فراوانی هستند. پدر خانواده سالها پیش خانه را ترک کرده و حالا می خواهد خانه اش را پس بگیرد و زن و بچه را بیرون کند. پسر خانواده جوانی علاف و مشروب خور است که به پرورش زالو در زیر زمین خانه اش پرداخته و به آن بیشتر از زن و بچه اش اهمیت می دهد. عروس خانواده هم کلا زنی اهل فکر و زندگی نیست، نه توانسته زن خوبی باشد و نه مادر خوبی است و هر تقی که به توقی می خورد قهر کرده، بچه را رها می کند و به خانه پدرش می رود. مادر نیز زنی است که هم بیرون از خانه کار می کند، هم جور زندگی پسر را می کشد و هم عاشق شده و قصد دارد با مردی همسن خودش ازدواج کند و کسری بچه ی خانواده است، پسری که سالهای اول تحصیل را می گذراند و رابطه ی عجیبی را با معلم اش شروع کرده است که این رابطه شخصیت های قصه را دچار چالش می کند.
قصه ی اصلی حول محور کسری است و تاثیری که از محیط و رفتار اعضای خانواده اش می گیرد. تاثیری که از یک پدر و مادر بی فکر می گیرد، پدر و مادری که به راحتی جلوی او قلیان کشیده و حرف های زن و شوهری می زنند. این بچه در محیط امنی بزرگ نشده. حتی شاهد دل دادن و قلوه گرفتن مادربزرگ با معشوقه اش هم بوده. همین رفتارهاست که به او این جسارت را داده است که نامه ای عاشقانه به معلمش بنویسد، آن هم با کلماتی که به قول شوهرِ معلم در طی این سالها شرم داشته به زنش بگوید.

مصطفوی در آستیگمات یکی از مهم ترین معضل های اجتماعی روز ایران را مطرح می کند. معضل پدر و مادر های بی مسئولیتی که حتی نمی دانند چرا بچه دار شده اند. کسانی که هیچ برنامه ای برای زندگی خود و فرزندانشان ندارند. پدر و مادرهایی که هنوز نمی توانند خرج زندگی را بدهند، دست شان در جیب دیگران است و از زندگی زناشویی فقط لذت های آنی اش را شناخته اند؛ لذتی که موجب بچه دار شدن های پی در پی و بدون فکر می شود. نمونه پررنگ این معضل را می توان به خبری که سال گذشته در همین روزها، ایران را تکان داد اشاره کرد. ماجرای اهورای دو ساله که مادر بی مسئولیتش، او را در خانه به همراه دوست پسرش رها کرده و دوستِ مادر، بچه را به سخت ترین شکل ممکن شکنجه داده و به کشتنش می دهد. کم نیستند از این زنان و مردانی که در سن پایین ازدواج کرده اما نتوانسته اند مسئولیت زندگی جدید را به عهده بگیرند و تا آخر عمر جیره خور پدر و مادرهایشان باقی می مانند و کم نیستتد پدر و مادرهایی که تا آخر عمر جور زندگی فرزندانشان را می کشند.
مادر در آستیگات زنی فداکار است. زنی که باعث تن پروی و تنبلی پسرش شده، زنی که جور بزرگ کردن نوه اش را می کشد و عروسش را کاملا نسبت به زندگی اش بی مسئولیت بار آورده. آری! فداکاری این مادر و تربیت غلطش را باید نشان داد و دست گذاشت روی تربیت بسیاری از مادران این سرزمین که جور همه چیز را می کشند، بار همه ی مسئولیت های زندگی را از دوش فرزندان بر می دارند و نمی گذارند آنها در سختی بیافتند و این گونه است که بچه ها هیچ وقت سختی های زندگی را یاد نمی گیرند.

این حرفی است که آستیگمات به خوبی آن را می زند؛ اما این حرف مهم میان قصه های فرعی گم شده و تمرکز نویسنده از این مهم منحرف می شود. هر چند همه اتفاقاتی که در قصه قرار داده شده در راستای رساندن همین پیام است، اما قصه های فرعی ما را به بیراهه ها می کشانند. داستان پدربزرگی بی مسئولیت که زن فاحشه به خانه می برد به قصه هیچ کمکی نمی کند؛ به جز منحرف کردن ذهن مخاطب از حرف اصلی. این بی مسئولیتی، بی وفایی و بی اخلاقی پدربزرگ با نبودن او در آمده است. این مرد از خانه بیرون انداخته شده، چون خانواده اش را آزار می رسانده است و همین کافی است. یا وقتی مادر متوجه می شود که معشوقه اش زن داشته، نیاز به رضایت همسر مرد نیست و همین نخواستن مادر کافی است و بیشتر از اینش مخاطب را میان قصه های فرعی گم می کند.
شخصیت پردازی در آستیگمات خوب است و آدم ها خوب و درست شناسانده می شوند، اما قصه هایشان گاهی بر قصه ی اصلیِ کسری پیشی می گیرد، ما را از او دور می کند و در هیچ بزنگاهی تمام توجه ما را به او معطوف نمی کند. گم شدن کسری و به خانه بازنگشتنش، همان زمانی است که می تواند مسیر قصه را متوجه رفتارهای والدین کند، اما کسری زود پیدا می شود و این امکان را به پدر و مادرش نمی دهد که به او فکر کنند. آمدن معلم و همسرش به در خانه ی کسری هم می تواند اوج دیگری باشد و نقطه ای برای تفکر والدین؛ که این اتفاق باز هم نمی افتد. از بین بردن زالو ها هم می تواند پدر کسری را به او نزدیک کند، اما گویی فیلمساز از این پدر و مادر قطع امید کرده است. این دو نفر قرار نیست با هیچ اتفاقی به خودشان بیایند و کمی به رفتارهای غیرعادی فرزنداشان توجه کنند و با ناامیدی از اصلاح این دو نفر، زمستان سر می رسد و فیلم تمام می شود.

آستیگمات فیلمی دغدغه مند و با ارزش است و باید همه ی پدر و مادرهای بی مسئولیت را به سینما فراخواند، تا با دیدن این فیلم مجبور شوند کمی فکر کنند، فقط کمی.
.
پاسخ دهید