نقد فیلم درساژ
دختر و پسری نوجوان در حال دویدن در خیابان هستند، به نظر می آید از چیزی فرار می کنند اما کمی بعد خنده ای سرخوشانه سر داده و سوار ماشین می شوند.
سر راه، سه نفر از دوستانشان را هم سوار کرده و به پاتوق شان می روند. آنها از دزدی برگشته اند و دخلِ یک سوپرمارکت را خالی کرده و کارگرش را کتک زده اند و همه این کارها را فقط محض سرگرمی انجام داده اند. در میان سرخوشی و خنده پس از این عملیات موفق، تازه یادشان می آید که فیلم ضبط شده در سوپرمارکت را برنداشته اند. بخش مهمی از عملیات که مشخص نبوده چه کسی باید آن را انجام می داده است. هیچ کس داوطلب رفتن به سوپرمارکت نمی شود تا اینکه «امیر» با سیلی ای که به صورت «گُلسا» (دوست دخترش) می زند او را به این کار مجبور می کند. سیلی ای که سرنوشت امیر و همه ی این جمع را تغییر می دهد.
«درساژ» اولین فیلم «پویا بادکوبه» است که «حامد نجفی» متن آن را نوشته و «نگار مقدم»، «علی مصفا»، «شبنم مقدمی»، «هوشنگ توکلی»، «علیرضا ثانی فر»، «علیرضا آقاخانی»، «سیامک ادیب»، «جلال فاطمی»، «لویی سیفی»، «یسنا میرطهماسب»، «باسط رضایی»، «به آفرید غفاریان»، «شایان فصیح زاده» و «رامبد مطلبی» در آن بازی کرده اند. فیلمی موفق که توانسته در جشنواره فیلم برلین اکران شده و جایزه بخش نسل این جشنواره را از آن خود کند. نگار مقدم نیز برای بازی در این فیلم جایزه بهترین بازیگر را هم از جشنواره شانگهای چین به دست آورده است.

بادکوبه در اولین فیلم بلندش دست روی قشری از جامعه گذاشته که زیاد مورد توجه قرار نمی گیرند؛ قشرِ نوجوان. کسانی که مرز میان بچگی و بزرگسالی اند. دغدغه هایشان نه آن قدر کوچک است که به سادگی و با وعده های دیگران پاسخ داده شود و نه آن قدر بزرگ که خود صاحب آن دغدغه و پاسخگویش باشند. کسانی که از امکانات بهره می برند، اما امکاناتی که خود به دست نیاورده اند. ماشین ندارند اما رانندگی پشت فرمان ماشین پدرشان به آنها شخصیت می دهد. از والدینشان برای بیرون رفتن اجازه نمی گیرند اما پول تو جیبی چرا. مسئله می آفرینند اما هنوز برای حل کردن آنها به پدر و مادرشان نیاز دارند. نوجوانی بی شک سخت ترین مرحله ی رشد و غیرقابل درک ترین آن است. نوجوانان معمولا با چالش «درک نمی شویم» رو به رو هستند و برای این درک شدن و یا دیده شدن دست به کارهای عجیبی می زنند، از نمونه های دهه شصتی اش که دعوا کردن پسرانِ نوجوان جلوی مدرسه دخترانه بود گرفته تا نمونه های دهه هشتادی اش که ترغیب دوستان به دستبرد زدن از یک سوپرمارکت محض هیجان و خنده است. کارهایی که تماما درک کردنش نیاز به شناخت این نسل دارد و با شناختن آنهاست که می توان دلیلی برای کارهای غیر منطقی شان پیدا کرد.
حال پویا بادکوبه در اولین تجربه ی جدی سینمایی اش دست روی موضوعی مهم گذاشته و از قضا موفق عمل کرده است. او شخصیت هایی نوجوان خلق کرده و دغدغه های نوجوانی شان را قابل درک کرده است.
گُلسا پس از سیلی خوردن از دوست پسرش به سوپرمارکت رفته و فیلم را بر می دارد، اما آن را تحویل کسی نمی دهد. او که به اسب علاقه داشته و به باشگاه سوار کاری در محل زندگی اش رفت و آمد دارد، فیلم را در باشگاه پنهان می کند و کاری می نماید که سرنوشت خودش، امیر (دوست پسرش) و همه ی کسانی که او را مجبور به آوردن فیلم کردند را عوض کند.
گلسا در این مرحله وارد چالش جدیدی می شود، امیر و دیگر دوستانش مدام از او می خواهند که فیلم را تحویل بدهد تا آن را نابود کنند و همه ی آثار این جرم سرخوشانه را از بین ببرند؛ اما گلسا این کار را نمی کند. امیر که زورش به گلسا نمی رسد به خانه ی گلسا رفته و موضوع را با پدر و مادر او مطرح می کند. مادر و پدری که فقط سرگرم تامین معاش زندگی بوده و از دخترشان غافل بوده اند. با ورود پدر و مادر به ماجرا، گلسا تحت محدویت و محرومیت های زیادی قرار می گیرد، اما این محدودیت ها نمی تواند همچون سیلی امیر او را ضعیف کند، بلکه بیشتر بر تصمیمش مبنی بر نگه داشتن فیلم در نزد خود پافشاری می کند. مادر و پدر گلسا نیز کاری از پیش نمی برند و امیر پای پدرِ ثرومتند و قلدرش را هم به ماجرا باز می کند و باز هم محرومیت های بیشتری را به گلسا عرضه می دارد، اما گلسا با هر فشار بیشتر قوی می گردد و نمی شود او را به همین راحتی به کاری که دوست ندارد وادار کرد. او یاد می گیرد که در باشگاه سوار کاری به جای خوش گذرانی با ماهی ۱۵۰ هزار تومان کار کند. بعد از اخراج از باشگاه به سوپر مارکت می رود و در آنجا کار می کند، در راستای احقاق حقوق کارگری که مصدوم کرده بودند اقدام می کند و بیشتر به اسب مورد علاقه اش (الوند) عشق می ورزد. گلسا در راستای پافشاری بر تصمیمش مبنی بر ندادن فیلم به امیر، پدر امیر شرایطی را فراهم می کند که اگر گلسا فیلم را پس بدهد بیشتر بتواند با الوند وقت بگذارند و یا بر طبق وعده ی دیگر پدر امیر، آنها می توانند صاحب خانه ای در تهران شوند، آپارتمانی که پولش توسط سازنده بالا کشیده شده است و پدر امیر می تواند این مشکل را حل کند.
اما گلسا دختر نسل جدید است و هیچ چیز نمی تواند نظرش را بر گرداند. شاید اگر این فیلم در مورد نوجوان دهه شصت ساخته می شد، از او انتظار می رفت که در راستای بهبود وضعیت خانواده اقدام کند، فیلم را پس بدهد تا پدر و مادرش صاحب خانه ای در تهران بشوند، اما گلسا نوجوان دهه هشتاد است. کسی که تنها فرزند خانواده بوده، مادر و پدر نگذاشته اند آب در دلش تکان بخورد و صبح تا شب کار کرده اند تا او راحت باشد. کسی که برای بیرون رفتن هایش اجازه نمی گیرد. از امکانات روز بهره مند است، شاید در حد اعلایش نه اما از بیشترین امکانات سطح متوسط برخوردار است. او روابطِ راحتی دارد و خانواده اش نیز از آن مطلع هستند. او بلد است زندگی اش را راه ببرد و خودش اولویت اول زندگی است. پس مانند یک نوجوان دهه هشتاد عمل کرده و روی قانون خودش می ماند حتی اگر این قانون به ضررش تمام شود؛ اما هم امیر و هم همه ی دوستانش را چنان تنبیه می کند که هزار برابر سیلی ای که زده اند، درد بکشند.
مهم ترین ویژگی درساژ، شخصیت پردازی خوب کار است. شخصیت گُلسا بی شک یک نوجوان سرکش، مغرور و خود ساخته در پوسته ای آرام است. او در خانه دختری ساکت، در جمع دوستان کمی پرشور و در کنار اسب محبوبش سرخوش است و این یعنی شخصیت پردازی. در کنار او شخصیت امیر نیز به خوبی در آمده است. پسری که ادعاهای بزرگتر از خود را دارد و همین ادعا باعث می شود دست به کاری بزند که بعد در گِل آن گیر کند. او با همه ی منم منم هایش آن قدر در مقابل این دخترِ یکدنده کم می آورد که باز پای پدرش را وسط می کشد. علی مصفا و شبنم مقدمی نیز در نقش پدر و مادر گُلسا به خوبی ظاهر می شوند. پدر و مادری که صبح تا شب کار می کنند تا بتوانند به آپارمانی در تهران برسند و از مهریز کرج به شلوغی تهران کوچ کنند تا فاصله شان با محل کار کمتر شده و بیشتر وقت زندگی داشته باشند. پدر و مادری که نمونه واقعی اش را در جامعه ی امروز ایران به وفور می بینیم. کسانی که آن قدر خسته اند که دیگر فرصت سر و کله زدن با بچه ها را ندارند و برای بودن در کنار فرزندشان باید از محل کار اجازه بگیرند. در سوی دیگر شخصیت پردازی نوجوانی که در اصطبل کار کرده و رابطه ی خوبی با گلسا دارد، (میلاد) نیز به خوبی در آمده است. کسی که حد و حدود خودش را می شناسد و اشتباهِ سرکارگرِ پیر باشگاه (عمو) را تکرار نکرده و خود را به عمد در محل معرض اخراج شدن قرار می دهد. حتی رفتار همین نوجوان که در محیطی متفاوت با گلسا و در شرایطی بدتر از او بزرگ شده و کار می کند نیز متفاوت از نسل قبلی خود است. او با بیرون بردن الوند نشان می دهدکه شجاعتش هزار برابر بیشتر از سرکارگر قدیمی باشگاه است که تمام دغدغه اش حفظ شغل سر کارگری برای یک عمر بوده است.
بادکوبه در درساژ به شکلی واقعی به مسائل نسل جدید پرداخته است. او به راحتی روابط نسل جدید را نشان می دهد. رابطه های که برای نوجوانِ دهه شصتی طرد شدن از خانواده را به همراه داشت، اما امروز به شکلی عادی و جامعه دیده می شود و حتی والدین نیز آن را می پذیرند یا اگر نپذیرند واکنشی حادی مانند گذشته، نشان نمی دهند. درساژ که نامش از الوند اسب مورد علاقه ی گلسا گرفته شده است (اسبی قیمتی که مخصوص دشت نیست و حرکات ظریفش باید در باشگاه همراه با سوار کار انجام شود و نباید به دشت برود) فیلمی لازم و ضروری برای جامعه است. نوجوان های دهه هشتاد که در دنیای مدرن، با تکنولوژی و امکانات خوب زندگی کرده اند، کسانی که معمولا یا تک فرزند بوده و یا دو فرزند و در رفاهی بیشتر از نسل قبل از خود زیسته اند، بی شک با نوجوان دهه هفتاد و شصت فرق های اساسی دارد. نیاز ها و تلاشش برای دیده شدن نیز با نسل و دهه قبل از خود متفاوت است و درساژ به خوبی سعی می کند تلنگری باشد از ضرورت شناختن این نسل مهم که تازه شروعِ نوجوانی شان است.
پاسخ دهید