جشنواره بین المللی تئاتر فجر، تنها فرصت به صحنه آمدن تئاتر های دیگر کشورها و آشنا شدن با آنهاست. یکی از گروه های خارجی شرکت کننده در این جشنواره، گروه نمایشی «علی جلالی آنسامبل کلن / آلمان» بوده که در روز دهم جشنواره با نمایش «دیالوگ در سرزمین عجایب» بر صحنه سالن سایه ی تئاتر شهر آمد.

«علیرضا کوشک جلالی» متولد اول فروردین ماه ۱۳۳۷ در تهران، نویسنده و کارگردان تئاتر است. وی عضو کانون کارگردانان آلمان و ایران بوده و از سال ۱۹۸۶ در آلمان به عنوان نویسنده و کارگردان مشغول فعالیت است. وی در سال ۱۳۹۳ از طرف وزارت ارشاد، مدرک درجه یک هنری را دریافت کرد. او در سال ۲۰۰۴، گروه تئاتری «علی جلالی آنسامبل» را در شهر کلن پایه گذاری نموده و هم اکنون مسئول هنری این گروه است. چهار نمایشنامه از او در انتشارات تئاتر مونیخ آلمان به چاپ رسیدهاست. کوشک جلالی تاکنون بیش از ۴۰ نمایش در آلمان و ۱۵ نمایش در ایران به روی صحنه برده و جوایز زیادی در زمینه کارگردانی و نویسندگی در فستیوال های تئاتری بین المللی کسب کرده و حال با نمایش «دیالوگ در سرزمین عجایب» در سی و هفتمین جشنواره بین المللی تئاتر فجر حضور پیدا کرده است.
این نمایش که کاندید جایزه بهترین کارگردانی نمایش سیاسی سال ۲۰۱۶ شهر کلن/ آلمان نیز می باشد، اقتباسی از کتاب «من نفرت نمی ورزم» از «عزالدین ابوالعیش» است که در واقع زندگی نامه ی این پزشک فلسطینی است. در بروشور نمایشِ دیالوگ در سرزمین عجایب درباره این کتاب چنین نوشته است: « دکتر عزالدین ابوالعیش در سال ۲۰۰۹ در جریان حمله اسرائیل به نوار غزه، سه دختر و یک برادرزاده اش را از دست داد. این چهار کودک در برابر چشمانش تکه پاره شدند. به دلیل تشریفات سخت و طولانی ورود و خروج یک فلسطینی به اسرائیل نیز، نتوانست همسر بیمارش را قبل از مرگ ببیند. با این همه، هیچ گاه اجازه نداد نفرت جسم و روحش را در بر بگیرد و شعارش، در این دوران وانفسا، که هر کس به طریقی تنفر را به حراج گذاشته، کتاب زندگی اش شد: «من نفرت نمی ورزم»، این کتاب داستان تلخ و سخت یک کودک فلسطینی است که پدر کشاورزش در جریان توسعه طلبی های اسرائیل، زمین و خانه خود را از دست می دهد. عزالدین تحت تاثیر معلم دبستان خود از شعار آموزش تنها راه نجات است پیروی کرد و توانست پزشک متختصص زنان و زایمان شود.
عزالدین، ابوالعیش، اولین پزشک فلسطینی است که در یک بیمارستان اسرائیلی کار می کرد. تنها اسلحه ای که می شناسد آموزش است و برقراری دیالوگ. شعاری که خوشبختانه علی رغم تمام فجایع این دوران، با قدرت تمام بر زبان ملاله یوسف زی (برنده جایزه صلح نوبل در سال ۲۰۱۴) که بی رحمانه قربانی خشونتی سهمگین شده بود، نیز جاری شد. ابوالعیش در سال های ۲۰۱۰، ۲۰۱۱ و ۲۰۱۳ کاندید جایزه صلح نوبل گشت.
این نمایش نشان می دهد که چگونه پسری از خانواده ای فقیر در فلسطین، متخصص زنانی قابل می شود که از دانشگاه های غرب امکانات تحصیلی متعددی به دست می آورد. هویت این پزشک، که در بیمارستان های اسرائیل هم کار می کرده است، هرگز از سوی اسرائیل به عنوان شهروند به رسمیت شناخته نمی شود و در عبور از مرز اسرائیل و فلسطین مدام باید برگه عبور نشان بدهد و برای هر کاری از هزار مانع بگذرد. او سرانجام خانواده ای تشکیل می دهد و وقتی به خاطر گرفتن شغلی به بروکسل می رود، همسرش نادیا، به علت سرطان خون در بیمارستانی در اسرائیل بستری می شود و حالش روز به روز به وخامت می رود. او خود را با شتاب به اسرائیل می رساند تا با همسرش دیدار کند اما پشت مرزها متوقف و از دیدار همسرش در آخرین لحظات محروم می شود. نادیا جان می سپارد و عزالدین فرصت وداع با همسری که همیشه در کنار او بوده و او را حمایت کرده است را پیدا نمی کند. سپس به غزه برمی گردد تا از فرزندانش نگهداری کند، اما تانک های اسرائیلی در دو نوبت خانه او را هدف می گیرند. یک بار می تواند با توسل به رسانه ها، جان خود و فرزندانش را نجات دهد، اما بار دوم در سال ۲۰۰۹ گلوله تانک به اتاق دخترانش اصابت می کند و هر سه آن ها به اضافه دختر عموی شان را از پا در می آورد. ابوالعیش علی رغم تمام این مصیبت ها تصمیم می گیرد که نفرت نورزد و در چرخه کینه توزی های کور نیفتد، اما مجبور می شود سرانجام غزه را ترک کند و به کانادا برود. داستان عزالدین فقط داستان یک فلسطینی نیست، داستان یک قوم است، داستان آوارگی یک قوم است.»
نمایش «دیالوگ در سرزمین عجایب» که تنها یک بازیگر دارد خلاصه ای ۸۵ دقیقه ای از این زندگی نامه است. بازیگر این نمایش «میشائیل مورگن اشترن» و طراح صحنه ی آن «پیتر بوسمن» است. کوشک جلالی درباره استقبال از این نمایش در بروشور چنین اشاره کرده است که : «نمایشنامه من نفرت نمی ورزم با تنظیم صحنه ای زیلویا آرم بروستر و ارنست کونارک را گروه تئاتر علی جلالی آنسامبل با تغییرات زیادی در سال ۲۰۱۶ به زبان آلمانی در کلن/ آلمان به صحنه برد. این نمایش با استقبال بی نظیر تماشاچیان و منقدین رو به رو و در همان سال کاندید جایزه بهترین کارگردنی نمایش سیاسی سال کلن آلمان شد. در دسامبر ۲۰۱۶ مسئولین فرهنگی شهر کلن، جایزه افتخاری تئاتر شهر کلن را به خاطر مجموعه کارهای هنری این هنرمند در راستای گفتگوی فرهنگ ها، دوری از خشونت و پیام آور صلح و دوستی است، به کوشک جلالی اهدا کردند. این نمایش دو سال است که شهرهای مختلف آلمان در حال نمایش است. »
او در این راستا نقبی هم به نقد های مثبتی که از این نمایش شده است، زده و باز هم در بروشور مفصل خود به ارائه بعضی از آنها پرداخته است: « نمایشی قدرتمند و پر هیجان از وضعیت کنونی نوار غزه … دیدگاه صلح خواهانه ابولعیش، در تمام لحظات نمایش، تماشاچی را سخت درگیر خود کرده بود. (سازمان آلمانی طرفداران صلح)
هیجان مطلق! قطار وحشت پر احساسی که باید سوارش شد! نمایش از اولین لحظه میخکوب و تا ساعت ها درگیرت می کند! تئاتری بزرگ! (کارل و لیپمن، مسئولان هنری تئاتر تیف روت)
نمایشی پربار، بی نهایت زیبا، حرفه ای و بی نظیر … (سایت MA)
اشک های زیادی در شب اول اجرا ریخته شد. اشک هایی از سر همدردی، خشم و استیصال. اشک هایی که در برابر پیام مافوق بشری صلح خواهانه ابوالعیش … طراحی صحنه مینیمال … استفاده دقیق و به جا از ویدئو پروژکشن … در انتها سکوتی طولانی، سپس تشویق بی امان تماشاگران. (روزنامه کلنیشه روند شاو)
نمایشی بسیار تاثیر گذار که تماشاچیان را بر صندلی میخکوب می کند … ابوالعیش با وجود تمام فجایع (کشته شدن فرزندان و همسرش) با تنفر بیگانه است و در پایان هنوز آماده گفتگو. (روزنامه گنرال آنسایگه بن)»
با وجود بروشور مفصل و پر از طول و تفسیر و حتی تعریفی که نمایش از خود می کند، اتفاق دیگری در سالن سایه و بین تماشاگرانی که نمایش را دیده اند، می افتد که مهم ترین آن را شاید بتوان عدم همذات پنداری مخاطب با کار دانست. عزالدین از جنگ و تحریم می گوید، تحریم هایی که مملکت را فلج کرده و نبود دارو، بیمارها را به سوی مرگ می کشاند. اما آیا برای مخاطب ایرانی که خود سالهاست در تحریم دست و پا می زند، این موضوع جدید بوده و می تواند با عزالدین همذات پنداری کند؟! کشوری که سالهاست در تحریم است و در این سالهای اخیر به اوج خود رسیده، آیا آقای کوشک جلالی سری به بیمارستان ها و داروخانه ای مملکت خودشان زده اند که ببینند چند بیمار روزانه به خاطر تحریم دارو و گرانی اش در این مملکت جان می بازند. نمایش از جنگ می گوید، جنگی که مردمِ ایران با گوشت و خون خود تجربه کرده و اثرات ویرانگرش هنوز نمایان است. نمایش از ظلم می گوید، ظلمی که اگر چشم باز کنیم، بیشتر از آن را در دور و بر خودمان می بینیم. حال که خودمان همه ی این سختی ها را از سر گذرانده و هنوز هم با آنها درگیر هستیم، چطور می توانیم با عزالدینی همذات پنداری کنیم که در کشوری دیگر زندگی می کند. شاید اگر این نمایش در مورد مردم خودمان بود می توانستیم با همه ی وجود آن را درک کرده و با هر جمله اش ساعت ها بگرییم، اما چرا یک کارگردان باید در مملکتی که خود سرشار از مشکلات معیشتی و ظالمانه ی تحمیلی است سنگ دیگر مردمان را به سینه بزند؟! شاید این نمایش در آلمان مورد استقبال قرار گرفته باشد، اما ایران خودش اسطوره ی دردهاست و این گونه ی نمایش دیگر نمی تواند مخاطب را به همذات پنداری وا بدارد. این نمایش در آلمان و اروپا استقبال می شود که مزه ی تحریم را نچشیده و از جنگ هایشان سالها گذشته است، نه در ایرانی که خودش اولویت مهم تری از همسایگان و همدردانش است.
نام نمایش «دیالوگ در سرزمین عجایب» است اما تنها اتفاقی که در صحنه نمی افتد برقراری دیالوگ است. نمایشی که تنها یک بازیگر دارد و تمام طول اجرا به منولوگ گویی این بازیگر درباره ی سختی هایش می گذرد، دیگر جایی برای دیالوگ نگذاشته است. شاید دیالوگ قرار بوده در قسمت پایانی کار و زمانی که بازیگر رو به مخاطب نشسته و منتظر است، اتفاق بیافتد که مخاطبان خسته از حرف های تکراری و کلیشه ای، آن حرکت را به منظور پایان نمایش دانسته و با تشویقِ اجباری سالن را ترک گفتند.
طراحی صحنه نمایش نیز حرفی برای گفتن باقی نمی گذارد. صحنه ای که اصولا طراحی ای در آن صورت نگرفته چرا باید نام طراح را یدک بکشد؟! گذاشتن سه مکعب مستطیل روی هم و پخش یک تصویر با ویدئو پروژکتور و البته یک بادکنک قرمز را نمی توان صحنه ای جذاب برای یک نمایش خارجی دانست.
اما مهم ترین اتفاق این نمایش، پیش از اجرای آن است، یعنی انتخاب نمایشی با هشتاد دقیقه منولوگ به زبان آلمانی برای یک مخاطب ایرانی. نمایشی که زیرنویس ندارد و ترجمه همزمان صورت می گیرد که در سالن پخش می شود. ترجمه ای که عقب و جلوتر از سخن بازیگر است و در هفتاد درصد مواقع با صدای بازیگر همزمان می شود و مخاطب نمی داند آلمانی دارد می شنود یا فارسی.
نمایش دیالوگ در سرزمین عجایب، نمایشی است که گویا در آلمان موفق بوده و برای مخاطب ایرانی جذابیتی ندارد. انتخاب این نمایش برای اجرا در جشنواره ی فجر نیز خود جای سوال دارد. نمایشی که شاید کارگردانِ کاربلد و خوش سابقه ی ایرانی در پشتش قرار دارد اما در مورد دردهای ما نیست، به زبان ما نیست و در کل برای ما نیست، نمایشی که نه صحنه ی جذابی دارد، نه بازی متفاوتی و نه تجربه ی خوبی از دیدنش به مخاطب دست می دهد به جز یادآوری همان ضرب المثل معروف «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» نمایشی که خالی از جلوه های بصری و البته هم راستا با سخن وزیر امور خارجه، جناب آقای ظریف است که گفته بودند: «ما راضی هستیم از اینکه به خاطر فلسطین تحت فشاریم.» اما سوال این است که «ما» چه کسی است و چرا باید آن «ما» تنها فرصت رویارویی این «ما» با نمایش های خوب خارجی را بگیرد و فقط به شعار شنیدن و دردهای دیگران را دیدن محکومش کند؛ دردهایی که عصبانی تر اش کرده به جای اینکه حالش را خوب کند.
پاسخ دهید