پرونده نمایش «اسب چشمه»

 

«کرم اله سلیمانی»، دانشجوی رشته گاز دانشگاه گچساران بوده و بعدتر به هنرهای تجسمیِ دانشگاه کاشان تغییر رشته داده است. «اسب چشمه» نمایشی حاصل تجارب او در این دو رشته و آشنایی اش با مختصات شهر گچساران است.

سلیمانی در حوزه ی شعر و ادبیات داستانی نیز فعال بوده و مجموعه شعر «اشک خرس» و رمان های «فصل هایی در بزرخ» و «رطوبتی ها» را به چاپ رسانده است. وی رمان «هواپیما بیا قلیون بکش» و کتاب «بررسی اشیای هنری در شعر معاصر» را نیز در دست چاپ دارد. از جمله اجراهای تئاتری این هنرمند می توان به «سکسه ماه پشت ابر»، «پدربزرگ رفته اسم آخر دنیا رو با خودش بیاره»، «عبور از باغ سرخ» و «برخورد نزدیک در نیویورک» اشاره کرد.

اسب چشمه را می توان نقطه ی عطفی در زندگی «بابونه راستگویان» نیز دانست. این هنرمند تئاتر مدت هاست که از صحنه نمایش دور بوده و تغییر ناگهانیِ بازیگر در نمایش اسب چشمه، بازگشت دوباره او را به صحنه رقم زده است. راستگویان تئاتر را به صورت غیر رسمی از سال ۱۳۷۰ شروع کرده و به مدت بیست سالِ پیوسته به کارگردانی و بیشتر بازیگری مشغول بوده است. او آخرین بار در سال ۱۳۹۰ در نمایش «برزخ» بر صحنه برج آزادی حضور یافت و پس از آن به شکلی خودخواسته از دنیای بازیگری فاصله گرفت.

از جمله نقش آفرینی های این هنرمند می توان به نمایش های «خرگوش سفید با چشم های قرمز» به کارگردانی «امیر نوروزی»، «یک خروس فاصله تا بهشت» به کارگردانی «علی نرگسی نژاد» و «سه گانه سوء ظن و سوسک» اشاره کرد. وی تجربه اجرا در فستیوال روهر آلمان با نمایش «خواب برهنه برف» به کارگردانی «رضا گشتاسب» را نیز دارد.

نمایش «اسب چشمه» را بهانه کرده و با این دو هنرمند از دیار کهگیلویه و بویر احمد به گفتگو نشسته ایم.

– اسب چشمه نمایشی است که پیش از این در جشنواره تئاتر فجر نیز اجرا شده بود. اجرای فعلی با اجرای پیشین نمایش چه تفاوت هایی دارد؟

سلیمانی: این نمایش در سال ۹۵ و ۹۶ برگزیده استان کهگیلویه و بویر احمد شده و به بخش استانی جشنواره بین المللی تئاتر فجر معرفی شد. در بخش استانی نیز برای استان خوزستان و در شهرهای بهبهان و ماهشهر اجرا رفت. در اجرای جشنواره ای اسب چشمه، به جای شخصیتِ ورتاج، پیرزنی بیمار قرار داشت و نقش مارجان را نیز یک بچه بازی می کرد. در اجرای تهران، با تغییراتی این نقش ها به بازیگران دیگر سپرده شد.

– چرا در نمایش اجرای عموم این اثر در تهران، از شخصیت های پیرزن و کودک استفاده نکرده و آنها را تغییر دادید؟

سلیمانی: به این علت که آوردن این دو نفر به تهران با سختی هایی همراه بود. فرد مسن بیماری قلبی داشته و پسربچه نیز مدرسه ای است. در اجرای جشنواره هم انتقال این دو نفر به ماهشهر و بهبهان، با سختی هایی همراه بود که سعی کردم در اجرای تهران از این سختی ها فاصله بگیرم.

– در مورد ایده ی نمایش اسب چشمه بگویید و اینکه این ایده از کجا نشات گرفته است؟

سلیمانی: این ایده از شنیده هایم از داستانی واقعی نشات گرفته. داستان در مورد خانواده ای در شهر گچساران است. ابتدا باید در مورد ویژگی های این شهر توضیحاتی ارائه دهم. گچساران دارای دو بافت شهری است. بخشی از شهر زیر نظر شهرداری و بخش دیگر خانه های شرکت نفت است که زیر نظر حراست خود شرکت اداره می شود. زمانی که این خانه ها نیاز به تعمیر دارند، تخیله می شوند و پروسه ی تعمیرات یک یا دو سال طول می کشد. در ما به ازای واقعی این نمایش، خانواده ای از گچساران تصمیم می گیرند در زمان تعمیرات و تخلیه بودن بنا، به یکی از این خانه ها رفته و در آن ساکن شوند؛ بدون اینکه حراست متوجه این موضوع شود. زمانی هم که حراست متوجه اسکان این خانواده می شود، نمی تواند آنها از آنجا بیرون کند. من این اتفاق را با تغییراتی دست مایه نمایش اسب چشمه قرار داده و با پرداختی که با واقعیتِ داستان تفاوت دارد، آن را به دنیای نمایش آوردم.

– اسم نمایش که در طول اجرا نیز به آن اشاره می شود، دلالت بر چه موضوعی داشته و چطور به این خانواده وصل می شود؟

سلیمانی: اسب چشمه ترکیبی از یکی از کارهای من در رشته هنرهای تجمسی و روایتی در مورد اسب هاست. در آن دوران کار منبتی انجام دادم که حاکی از سفر دسته جمعی اسب ها بود. گفته می شود اسب ها با هم تصمیم به سفر به جغرافیایی بهتر می گیرند. در این مسیر گاهی یکی از اسب ها مسیرش را به سمت چشمه منحرف می کند. اگر تیمارگر خوبی در این چشمه منتظرش باشد، اسب خوب تربیت می شود وگرنه این جدا شدن به ضررش تمام می شود. به عبارتی من سفر این خانواده برای اسکان در منزل شرکتی را انحراف تک اسب به سمت چشمه و جدا شدنش از گله دیده ام.

راستگویان: در نمایش نیز دیالوگی وجود دارد که به این موضوع اشاره می کند: «یادته اون قدیما پدربزرگ می گفت که ما خیلی سفر می کردیم، سفر به جاهای بهتر، همه با هم، مثل اسب های گله، شونه به شونه.»

سلیمانی: ورتاج نیز در قصه اشاره می کند که: «آقاجون می گفت احمد مثل اسبی می مونه که از گله جدا شده، اسبی که از گله جا بمونه، به سمت چشمه میره و اونجا گرفتار میشه.» پس از آن به نرگس اشاره کرده و می خواهد دنبال احمد برود و او را صدا کند.

راستگویان: در واقع ورتاج، نرگس را همان تیمارگری می داند که می تواند احمد را نجات داده یا نابود کند.

– داستان نمایش کمی گنگ به نظر می آید، طوری که اگر مخاطب خلاصه نمایش را نخوانده باشد، درک دغدغه ی این آدم ها برایش دشوار می شود. این خانواده در خانه ای که خودشان می خواهند در آن اسکان داشته باشند، گرفتار آمده و مدام دغدغه ی کسانی را دارند که قرار است آنها را بیرون کنند. به عبارتی داستان جلو نمی رود، حرکت نمی کند و اتفاقی نیز روی نمی دهد. گویی یک هراس دائمی است بدون اتفاقی مشخص.

سلیمانی: در اسبِ چشمه، اتفاقات خطی روایت نمی شود. روایت خطی در یک اثر دراماتیک و حتی داستانی خیلی مطلوب من نیست. نوع روایت این داستان به رئالیسم جادویی طعنه می زند و شبیه چیدمان است. در این نمایش باید داستان ها را شطرنجی کنار هم چید و رو به جلو حرکت کرد. اگر مادر از اتفاقی حرف می زند، آن اتفاق را مخاطب در جای دیگری از نمایش خواهد دید یا پیش از این دیده است. اگر شریف به خانه می آید، حضور او در جای دیگری دیده شده است. اعضای این خانواده به گونه ای در کابوس قرار گرفته اند. کابوسی که فقط شامل نیروهای بیرونی نمی شود، بلکه در ذهن و روان این آدم ها نیز جریان دارد.

اولین چیزی که در نمایش دیده می شود، سفر دسته جمعی یک خانواده و بیان اتفاقات از زبان دختری است که در فضای رئال این نمایش حضور ندارد. او از وضعیت خود و خانواده اش می گوید و دیگران همراهی اش می کنند. هر چیزی که روایت می شود، در جای دیگری از نمایش دیده و شنیده شده یا خواهد شد. اگر شریف از چاهی حرف می زند که از آن طلا بیرون می آید، صحنه ی بعد می بینیم که احمد النگوهای طلای نرگس را از دستش در آورده و می خواهد با آنها شریف را از سر باز کند. در این نمایش سعی شده ایجاز رعایت شود.

– اما این ایجاز یا به عبارتی کم گویی باعث می شود مخاطب برای فهم جزئیات نمایش به مشکل بربخورد. برای مثال می توان به روایت علی اشاره کرد. مخاطب نمی داند علی چرا از ایران رفته و در چه حادثه ای کشته شده است. اصلا کشته شده یا خودکشی کرده است! دلیل واکنش شدید شریف به این اتفاق چیست! اگر علی در نمایش حضور نمی داشت آیا در پیشبرد قصه وقفه ای پیش می آمد؟

سلیمانی: علی برای نشان دادن درد این خانواده در نمایش حضور دارد. برخی عناصر در ادبیات داستانی، ادبیات دراماتیک و شعر نمی توانند باشند، فقط می توانیم از آنها حرف بزنیم.

– حرف شما درست است. برای نمونه به فیلم سرکوب که فعلا بر روی پرده است، اشاره می کنم. در این فیلم پدر و پسر خانواده حضور فیزیکی ندارند، اما تاثیر حضور غیرفیزیکی آنها کاملا بر رفتار و گفتار زنان این خانواده حس می شود. حضور علی در نمایشِ اسب چشمه چنین کارکردی ندارد و گویی اگر فردی به نام علی وجود نمی داشت، در زندگی این آدم ها هیچ تغییری به وجود نمی آمد.

سلیمانی: علی باید می بود چون یکی از موضوعاتی است که تم نمایش را تشکیل می دهد. برای رسیدن به یک تم در نمایش با چندین موضوع رو به رو هستیم. یکی از آنها داستان دختری است که در چاهی فرو رفته و بیرون نمی آید. دیگری دختری است که روی ویلچر نشسته. داستان دیگر مربوط به پسری است که به غربت رفته. دیگری عمویی است که دیرتر به این خانه می آید. حتی پدربزرگی که نیست خود یکی از این موضوعات است. کسی که از قول او حرف های پیش برنده ای گفته می شود. ترکیب این موضوعات، اسب چشمه را به تم مورد نظرش می رساند. در شصت دقیقه ی این نمایش باید این تم به مخاطب نشان داده شود. اگر مخاطب علی و حضورش را حس نکرده است، این نقصی برای کار محسوب می شود. برای من اما علی فردی نیست که مُرده، علی بعدا خواهد آمد و به دنبال خانواده اش خواهد گشت؛ خانواده ای که خودسوزی کرده اند. این شخصیت چنان برای من زنده است که یکی از رمان هایم را بر محوریت او نوشته ام.

– این ابهام در مورد نرگس نیز وجود دارد. در انتهای نمایش نرگس چه سرنوشتی پیدا می کند؟

راستگویان: نرگس در پایان کار دستگیر می شود. خودش نیز در نمایش اشاره می کند و صدایش از پشت صحنه شنیده می شود.

– اما صدای شما به گوش مخاطبانی که در ردیف های جلو نشسته اند نمی رسد.

راستگویان: البته که باید برای صحبت های نرگس میکروفون در نظر گرفته می شد.

سلیمانی: این دیالوگ ها در اجراهای اول بر روی صحنه گفته می شد، اما با توجه به عوض شدن بازیگر در شب های پایانی اجرا و طولانی بودن دیالوگ، مجالی برای حفظ شدنشان توسط خانم راستگویان نبود و اجبارا بازیگر به پشت صحنه فرستاده شد تا آنها را از روی کاغذ بخواند.

راستگویان: دیالوگ های پایانی نرگس در واقع تکرار همان دیالوگ هایی است که پیش از این از زبان مارجان و ورتاج بیان شده.

سلیمانی: در نمایش با گونه ای از تئاتر رو به رو هستیم که تلاش دارد به موضوعات روزمره و عصر حاضر نزدیک شود. برای پیاده سازی این روایت ها باید دست به نوآوری زده و نگران فهم مخاطب نباشیم. تئاتر نیز مانند سینما، هنر های تجسمی و نقاشی نیاز به نوآوری دارد. زمانی که دوربین عکاسی اختراع شد، بسیاری از عامه ی مردم پایان هنر نقاشی را پیش بینی می کردند، اما نقاشی با این اتفاق به سوی سبک های جدید حرکت کرده و انقلابی در آن به وجود آمد. این اتفاق در تئاتر نیز می تواند رخ دهد.

– در طراحی صحنه این نمایش از لوله های گاز و بشکه های نفت به شکلی خلاقانه استفاده شده است. گویا طراحی صحنه نیز در شب های پایانی اجرا دچار تحولاتی شده ؟

سلیمانی: طراحی صحنه در موسیقی نیز کاربرد داشته و در انتهای صحنه از این لوله ها برای اجرای موسیقی زنده نمایش استفاده می شد. چهار نفر در طراحی موسیقی این نمایش فعالیت داشتند و از پلی بک در کار خبری نبود.

– چرا این طراحی تغییر کرد؟

سلیمانی: به این دلیل که طراح موسیقی، خانم «صحرا سعیدی فر»، نتوانستند در شب های پایانی همراه گروه باشند. یکی از افرادی که در گروه موسیقی حضور داشت، آقای «فرید کیامرثی» نیز در شبهای پایانی نقش احمد را ایفا کردند.

– این موضوع از کیفیت نمایش در شبهای پایانی بی شک کم کرده است. چرا این ریسک را پذیرفته و در شبهای اجرا دست به تغییر بازیگر اصلی زن و بازیگر اصلی مرد زدید؟

سلیمانی: بازیگر زن، به دلیل حضور در جشنواره تئاتر مجبور شد گروه را ترک کند و بازیگر مرد را نیز با رضایت قلبی و به این دلیل که با گروه همراه نبودند، عوض کردم.

– در طراحی صحنه نماد های زیادی وجود دارد که برای پی بردن به آنها باید بر روی جزئیات دقیق شد. در طراحی این نمایش جغرافیای گچساران چه تاثیری داشته است؟

سلیمانی: در طراحی صحنه روایت گری وجود دارد و البته این طراحی بیانگر چاه های قدیمی گچساران نیز می باشد. چاه هایی که آخرین رمق هایشان بوده و در حال فرو ریختن هستند. رنگ های روی صحنه نیز نشان پرچم کشور است. دخترِ قرمز پوش، دخترِ سفید پوش و سبزی ای که به سیاهی تبدیل شده است.

راستگویان: نمایش در شکل ظاهری، اثری کاملا ملموس و دست یافتی است و داستانی را به شیوه خود روایت می کند. کارگری را اخراج کرده اند، او جایی برای زندگی ندارد و به خانه های سازمانی که متعلق به افراد خاص است، پناه آورده و پنهانی آنجا زندگی می کند. خانه های شرکتی معمولا متعلق به افرادی خاص است، مخصوصا خانه های شرکتی شهر گچساران که بسیار زیبا و شیک می باشد. در نمایش به روزگار فعلی طعنه زده می شود. روزگاری که در آن شهروندانِ گچساران که نفت و گاز از شهرشان استخراج شده و روی گنج نشسته اند، باید در فقر و تنگدستی زندگی کنند. این موضوع البته مختص به اهالی گچساران نیست و این شهر، جزئی از کل محسوب می شود. روایت اسب چشمه، داستان آدم هایی است که زجر می کشند و هر روز دست و پا می زنند، اما زندگی شان فقط بدتر و بدتر می شود.

– با توجه به دور بودن طولانی مدت شما از عرصه تئاتر، چرا پذیرفتید در نمایشی بازی کنید که فقط یک شب برای تمرین آن فرصت داشته اید؟ آیا همشهری بودن تان با آقای سلیمانی و گروه نمایش، باعث پذیرش این پیشنهاد شد؟

راستگویان: گمان می کنم باید بحث همشهری بودن را کنار بگذاریم، زیرا پیش از این نیز پیشنهاد های بسیاری از سوی همشهریان و کارگردانانی داشتم که قبلا با آنها همکاری کرده بودم. دلیل پذیرش این پیشنهاد به اوضاع فعلی من بر می گردد. من به دلیل تحصیل در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه های هنر و تهران و امر نوشتن، از فضای بازی و بازیگری دور شده بودم. در حال حاضر بر روی پایان نامه دوران ارشدم کار می کنم و شرایطم برای حضور دوباره روی صحنه فراهم شده است. در سوی دیگر وظیفه ی خود دانستم به یاری گروهی بشتابم که بازیگرشان یک شبه و ناگهانی نمایش را ترک کرده است. این وظیفه من بود به عنوان کسی که دینی به تئاتر دارد تا این گروه را همراهی کنم. این پیشنهاد را ابتدا از دوستی در دانشگاه تهران شنیدم و به فکر فرو رفتم که چرا همشهریانم مستقیم به خودم این موضوع را نگفته اند. پس داوطلبانه بی آنکه حرف و بحث مالی بکنم یا متن را بخوانم، حضور در این نمایش را پذیرفتم. پس از خواندن نمایشنامه نیز بیشتر راغب شدم تا خودم را برای بازگشت به صحنه تئاتر محک بزنم.

– از سختی های نقش آفرینی ناگهانی در نمایش اسب چشمه بگویید.

راستگویان: ما فرصت بسیار کمی برای تمرین داشتیم و شب اول برایم بسیار سخت بود. استرس داشتم و نگران بودم دیالوگی را جا بیندازم. اما شب های بعد به مرور حال بهتری پیدا کردم. این اجرا برای من تجربه ی خوشایندی بود و خوشحالم که این جسارت را کرده و دوباره به صحنه بازگشتم.

– پذیرش نقش نرگس در شب های پایانی اجرا به نوعی برای شما که مدت ها دور از صحنه بوده اید، ریسک محسوب می شد. به این فکر نکردید که بازگشت دوباره تان همراه با نقشی باشد که روی آن تمرین بیشتری دارید؟

راستگویان: می توانم بدون شک بگویم که در تمام زندگی ریسک کرده ام. وقتی دختری تنها و بدون پشتوانه از کهگیلویه و بویر احمد به تهران بیاید و همزمان هم تئاتر کار کند و هم برای امرار معاش به حرفه دیگری مشغول باشد، بی شک خودش را برای ریسک های بزرگتر نیز آماده کرده است. این ریسک را من و آقای سلیمانی متقابلا پذیرفته و تصمیم گرفتیم شخصیت نرگس را با بازی من دوباره به صحنه بیاوریم.

– آیا پس از اتمام اجراهای نمایش اسب چشمه، پیشنهادهای دیگر بازیگری را می پذیرید؟

راستگویان: در حال حاضر بر روی نمایشنامه ای که نوشته ام کار می کنم و قصد دارم به زودی آن را صحنه بیاوریم. نمایشی که برگرفته از افسانه های بومی زاگرس، به خصوص استان کهگیلویه و بویر احمد است.

– بازخوردها به اجرای شما در این نمایش چطور بود؟

راستگویان: بازخوردها بسیار خوب بود به طوری که آقای «سیامک صفری» که شب اول اجرای من را دیده بودند، گمان نمی کردند برای این نمایش فقط یک شب تمرین کرده ام.  بسیاری از مخاطبان تصور می کردند من به همراه گروه چندین ماه تمرین کرده ام و این موضوع خوشحالم می کند. اما دلیل اصلی خوشحالی ام حضور در کنار گروهی همدل و همراه است که بسیار من را در این راه کمک کردند. بسیار مهم است که روی صحنه در کنار چه کسانی نقش آفرینی می کنید و خارج از آن توسط چه کسی هدایت می شوید.

– بازخورد مخاطبان به اجرای اسب چشمه چطور بود؟

سلیمانی: بازخوردها با توجه به زمان و ساعت نمایش خوب بود.  ما مهمان های مهمی داشتیم که می توانم به آقایان «احمد پوری»، «حافظ موسوی»، «سیامک صفری»، «کیوان کثیریان»، «شهاب مقربین» و خانم «نرگس آبیار» اشاره کنم.

– چرا مجموعه دیوار چهارم را برای اجرای نمایشِ اسب چشمه برگزیدید؟

سلیمانی: هدفم جایی بود که بتوانم از لحاظ مالی هزینه های اجرا را تامین کنم. این امکان در مجموعه دیوار چهارم که چهارمین تماشاخانه مستقل تهران است و در ساعت ۱۷، فراهم شد. ساعتی که خیلی برای اجرا مناسب نیست، اما نمایش ما در همین ساعت نیز توانست مخاطب خودش را داشته باشد.

– برای آینده ی این اجرا چه برنامه ای دارید؟ آیا با اجرای عموم در تهران پرونده اسب چشمه را خواهید بست؟

سلیمانی: پرونده اش را باز می گذارم، همان طور که دوسال پیش هم پس از اجرای جشنواره پرونده نبستم. شاید در ماه آینده سراغ کار جدید بروم اما قرار نیست با شروع نمایش جدید پرونده نمایش های قبلی بسته شود.

– و حرف پایانی:

راستگویان: من همه کارهایم را دوست دارم، تئاتر و بازیگری را نیز دوست داشته، اما نویسندگی برایم اولویت دارد.

سلیمانی: هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست، خصوصا وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد و این بیرون کارگران مشغول کارند.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران