«گلوریا بل» ساختهی فیلمساز شیلیایی، سباستین للیو یک کمدی درام ِ بازسازیشده است که برای اولین بار در ماه مارس سال ۲۰۱۹ به نمایش عمومی درآمد. فیلم در واقع بازسازی نسخهی سال ۲۰۱۳ فیلمی به نام«گلوریا»ست که پیشتر توسط خود سباستین للیو ساخته شده و مورد تحسین قرار گرفته بود.
نسخهی سال ۲۰۱۳ «گلوریا» جایزه جشنواره سنسباستین را از آن خود کرد و پائولینا گارسیا، بازیگر نقش اصلی فیلم نیز توانست خرس نقرهای بهترین بازیگر نقش اصلی زن را از جشنواره برلین کسب کند.
سباستین للیوی ۴۵ ساله اما عمده شهرتش را بعد از توفیق «گلوریا» با «یک زن شگفتانگیز» کسب کرد. «یک زن شگفتانگیز» محصول ۲۰۱۷، موفق شد برای اولین بار در تاریخ سینمای شیلی، جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را از آکادمی اسکار دریافت کند و بیش از پیش نام للیو را به عنوان یک استعداد ِ تازه از راهرسیده سر زبانها بیندازد.
للیو مثل هر برندهی اسکار دیگری با سیل پیشنهادات و فرصتهای تازه روبهرو شد. چنانچه که در سه سال اخیر توانسته روند هر سال یک فیلم را در پیش بگیرد. او بعد از موفقیت تاریخی ِ«یک زن شگفتانگیز» ، درام ِ عاشقانهی «نافرمانی» را با بازی ریچل وایز و راچل مکآدامز ساخت که روایت یک عشق مثلثی نامتعارف در بستر یک خانواده یهودی مذهبی را به تصویر میکشید. «نافرمانی» لااقل در برخورد با منتقدین به نسبت موفق بود و شروع خوبی برای آغاز فیلمسازی ِ للیو در خارج از مرزهای جغرافیایی کشورش محسوب میشد.
«گلوریا بل» آخرین فیلم به نمایشدرآمده از للیو برخلاف اغلب فیلمهای بازسازی شدهی سالهای اخیر نهتنها ناامیدکننده و بیخاصیت نیست بلکه با حضور ِ شگفتانگیز جولیان مور در نقش اصلی و پختگی للیو در مقام کارگردان فیلم، اثریست که فارغ از منبع اصلی خود، کیفیتی مستقل یافته است. در آرادمگ، نگاه کوتاهی داریم به «گلوریا بل».
Love , Life
«یک زن در دههی ششم زندگیاش با روحیهای جوان، در دیسکوهای لوسآنجلس دنبال عشق میگردد.»
این خلاصهی یکخطی داستان «گلوریا بل» است که توسط سازندگان خود فیلم منتشر شده است. به همین راحتی و سادگی. تگلاین تبلیغاتی فیلم از این هم سادهتر است: «عشق…زندگی» حالا بگذارید عجالتا ما کمی بیشتر وارد قصه فیلم شویم.
«گلوریا» زن پنجاه و چند سالهایست که سالها پیش از همسرش جدا شده و حالا فرزندان او نیز هر کدام سر و سامانی گرفته و او را ترک کردهاند. گلوریا تنها و مستقل زندگی میکند و خودش با فروشندگی در بیمه از پس مخارج و گذران زندگیاش برمیآید. او هر از گاهی به فرزندانش سر میزند و در فراغت خود نیز به رقصیدن- که موردعلاقهی عمیق اوست- میپردازد. او چنانکه در یکخطی فیلم خواندیم صاحب روحیهای جوان و مثبتاندیش و سبکبال است. در این میان آشنایی او با مردی بنام آرنولد- با بازی خوب جان تورتورو- چالش تازهای به زندگی ِ آرام او وارد میکند.
در ادامه خطر لو رفتن قصه فیلم وجود دارد.
آرنولد که او نیز به تازگی از همسرش جدا شده است، علیرغم اینکه ظاهری محترم و آرام دارد در برخورد با خانواده سابق خود ضعیف و منفعل است. این استیصال او در حفظ استقلال شخصی خود به عنوان یک انسان بالغ بر رابطهی او با گلوریا نیز تاثیر میگذارد و طی یک سری فراز و نشیب آزاردهنده باعث فروپاشی رابطه آنها میشود.
گلوریا حالا به عنوان زنی که از اعماق وجودش خواهان عشق و صمیمیت بوده است متوجه این میشود که گویی تنهایی علیرغم ناخوشایندیهای خاص خود برای او بهتر و آرامشبخشتر است.
دست از طلب ندارم
فیلمنامه «گلوریا بل» دارای یک نوع ساختار خردهپیرنگ است. ما با یک کاراکتر ِ پروبلماتیک طرفیم که لزوما ماجرا یا اتفاق خاصی بر او حادث نمیشود که قرار باشد ما به دلیل وجودی آن اتفاق داستان را دنبال کنیم. «گلوریا» روند زندگی عادی خود را میگذراند و چیزی در طول فیلم تعادل این زندگی را به شکلی برگشتناپذیر تهدید نمیکند که ما نگران عدم تعادل و واژگونی یک وضعیتِ نرمال باشیم. زندگی «گلوریا» امن و امان است. حالا گیرم که یک مرد میانسال ِ خجالتی نیز قهرمان ِ توامان پرشور و عاقل ما را وارد یک چالش کوتاهمدت کرده باشد. گلوریا در تمام طول فیلم به خودش و عقوبت ِ رفتارش مسلط است.
اما البته که «گلوریا» یک کاراکتر مسئلهدارِ جذاب است. و این چیزیست که در غیاب یک حادثهی محرک که مسیر اصلی قصه را شکل بدهد، نقش ِ موتور محرکِ فیلم را بازی میکند. «گلوریا» زنی در دههی ششم زندگی، خوشبین و بشاش و کماکان رمانتیک است. تفریح او حضور در دیسکوها و کلابهای شبانه و رقصیدن-حتی اگر شده تنهایی- در این محیطهای عمدتا جوانانه است.
گلوریا همچنین علیرغم جدایی از همسر پیشینش، زندگی خانوادگیِ بقاعده و سلامتی دارد. رابطهی او با فرزندانش گرم و صمیمیست و پیوندی عمیق میان او و دختر در آستانهی ازدواجش برقرار است؛ این را در صحنهی خداحافظی آنها در فرودگاه بخوبی میفهمیم.
با ورود کاراکتر «آرنولد» به فیلم، کمکم «مسئله»ی درونی ِ گلوریا خودش را بروز میدهد. او زنیست در تمنای عاشقانگی. زنی رمانتیک که حتی در آستانهی سالمندی، آرزومند عشق و صمیمیت است. این تمنای پاک و مسئلهی عمیق درونی اما گویی مناسبتی با جهان اطراف او ندارد. آرنولد نهتنها احتمالا اولین عاقلهمردی نیست که گلوریا در آغوش او رقصیده و خیال عاشقانه در سر پرورانده و بعدتر با ناامیدی و سرخوردگی مواجه شده، بلکه شاید حتی آخرین مورد هم نباشد.
لحظات متراکم ِ زندگی
پرهیز از غلتیدن به دام سانتیمالیسمِ یک قصهی عشقی، چیزیست که للیو با دقت و ظرافت آن را پاس میدارد. گلوریا بل زنی پرشور و رمانتیک است درست، اما او به همان میزان پخته و عاقل و دنیادیده هم هست. این شور و تمنای عاشقانگی در او به هیچ وجه ناقضِ هوشمندی و بلوغ زنانهی او نیست.
پختگی و متانت ِ گلوریا آنچنان هست که حتی در صحنهای در ابتدای فیلم میبینیم وقتی مادر کهنسالش از گذران عمر و سالخوردگیاش شاکیست، این گلوریاست که او را آرام میکند و در نقش یک مشاور خردمند، مادر پیرش را تسلی میدهد. این گلوریاست که از انتخاب ِ دختر جوان عاشقش حمایت میکند و او را راهی سوئد میکند. فیلمساز هر جا که لازم دیده بر فرزانگی و نقش حمایتگرانهی گلوریا به نرمی تاکید کرده است.
حالا این زن ِ چندوجهی ِ کامل و بالغ، شبیه پیکری زیبا و موزون است که فیلمساز با ارائهی تصویر از هر زاویهی این پیکر زیبا هوشربایی میکند و بیننده را دعوت به تماشای چیزی میکند که در هر پستی و بلندی و غم و سرخوشی، بیهیچ حرف اضافه، گویی خود زندگیست. زندگی به معنای واقعی کلمه. زندگی به معنای شور زیستن و شور ِ خلق کردن زیبایی. زندگی با همهی کیفیتِ سیال و لغزان آن، و نه چیزی باسمهای و حقنه شده. گلوریا داری هویتی زایا و جوینده است. گویی او عاشق رقص به معنای یک فعل فلسفیست و نه فقط عملی سبکسرانه در جهت جلوهگری و سرگرمی.
و این گونه است که فیلمساز در جایجای فیلم قادر به خلق لحظاتی میشود که لبریز از حس و شور ِ زندگیست. و این کیمیاگریِ سهل و ممتنع البته به واسطهی حضور ِ درجهیک و شگفتانگیز ِ جولیان مور در نقش گلوریا محقق میشود.
مورد شگفتانگیز ِ جولیان مور
گویا جولیان مور نقشی کلیدی در شکلگیری پروژهی بازسازی «گلوریا» داشته است. او که تهیهکننده اجرایی «گلوریا بل» نیز هست بیش از هر کس دیگر سباستین للیو را برای ساخت این بازسازی- با فاصله زمانی اینقدر کوتاه- ترغیب و تحریک کرده است. جولیان مور گویا بیش از هر کس دیگر شیفته کاراکتر گلوریا بوده است و نتیجهی این شیفتگی، همراه با توان و مهارتی که او در ایفای نقش گلوریا بل به کار برده است درخشان و کمنظیر است. بازی مور همچون خود ِ فیلم دارای کیفیتی سیال، زنده و شاداب است.
موتور محرک فیلم بنا بر ساختار فیلمنامه کاراکتر گلوریا/جولیان مور است و مور لحظهای این شتاب و نیروی محرکه را کاستی نمیدهد. فیلم در تمام لحظات خلوت و تنهاییِ گلوریا، در همنشینی او با خانوادهاش و معاشقهاش با معشوقش همراه اوست. او در تمام این لحظات یک «گلوریا بل» کامل است. آنچنان که حتی صحنههای برهنگی ِ گلوریا در پارهای از سکانسهای فیلم، در پیوستگی کامل با دیگر صحنههای فیلم قرار میگیرد و ابدا جنبهای صرفا جنسی یا جلوهگرانه برای خلق جذابیت- شبیه به خیل فراوان دیگر فیلمهای معمول- پیدا نمیکند.
از سوی دیگر حضور ِ صمیمی و بیغش ِ جان تورتورو در نقش کاراکتر آرنولد نیز کاملا بر جان فیلم نشسته و تاثیرگذار است. تورتورو در قامت یک بازیگر کارکشته با صمیمیت خود را در اختیار فیلم گذاشته تا به بهترین نحو نقش مردی آسیبپذیر و ترحمبرانگیز را اجرا کند. هوشمندی فیلمساز در طراحی کاراکتر آرنولد آنجا به اوج میرسد که او را در موقعیتهای چندنفره و گفتگوهای رسمی و جمعی، فردی مسلط و اقتدارگرا نشان میدهد و در مقابل- درست بر خلاف کاراکتر گلوریا- هر وقت وارد خلوت و فضای شخصی و خصوصی زیستی آرنولد میشویم او را مردی ضعیف و مستاصل میبینیم. بازهم درست برخلاف گلوریا که در نهایت زنی مستقل و خودباور است.
یک آه عمیق سرخوشانه
«گلوریا بل» بنوعی آغاز و پایانی تکرارشونده دارد. ابتدا فیلم با نمایی نزدیک شونده از فراز پیکر زنان و مردان رقصان به سمت گلوریای تنها آغاز میشود. او بعد از سر کشیدن نوشیدنیاش وارد جمع شده و یکی از دوستان قدیمی خود را میشناسد و با او میرقصد. در پایان فیلم نیز، گلوریا بعد از پشت سر گذاشتن اندوه ِ حاصل از چالش ِ رابطهی نافرجامش با آرنولد، با تاخیر خودش را به عروسی دوستش میرساند و در نهایت با خواستهی دوستش -بعد از آنکه درخواست یک مرد را رد میکند- مجددا وارد جمع شده و همراه آنها میرقصد. اوج بازی ِ مور در این صحنه است که به نحوی مقاومتناپذیر جانمایه جوهر وجودی خود را به نمایش میگذارد. نمایشی از بیم و امید که با آهی عمیق و لبخندی فراموشنشدنی همراه است.
و اوج هنر سباستین للیو همین جاست که موفق میشود به کیفیتی فراتر از یک قالب داستانی متعارف برسد. به چیزی دیریاب که همچنان که عجیبتر و زندهتر از یک داستان متعارف است، عاری از کرختی، بیشکلی و شلختگی ِ واقعیت ِ خشک و خشن ِ زندگی هم هست. شما را ارجاع میدهم به سکانس تیراندازی ِ گلوریا به آرنولد. گلوریا بعد از آنکه شبی سخت را بعد از بازگشت ناامیدکنندهاش از لاسوگاس گذرانده، و به سختی خودش را برای عروسی دوستش آماده کرده، ناگهان تصمیم عجیبی میگیرد. او همراه با تفنگِ پینتبال آرنولد سراغ آرنولد میرود و او و خانهاش را هدف گلولههای رنگی خود قرار میدهد. به همین سادگی و ملاحت. انتقام ِ خانم بل از مردی شبیه آرنولد این چنین است. چیزی که مایه خنده و تسلی خود اوست. و نه هیچ چیز دیگر.
پاسخ دهید