دوزخِ ازدواج: درباره فیلم «دختر گمشده»

«دختر گمشده» (Gone Girl) محصول ۲۰۱۴ ساخته‌ی دیوید فینچر، فیلمساز کمال‌گرا و تاثیرگذار سینمای امریکا برای اولین بار در اکتبر ۲۰۱۴ به نمایش عمومی درآمد. فیلم با استقبال شدید مخاطبان روبه‌رو شد و منتقدان نیز کارگردانی فینچر و فیلمنامه‌ی درخشان گیلیان فلین را تحسین کردند.

به بهانه ۲۸ آگوست، سالروز ِ تولد دیوید فینچر، نگاهی داریم یه آخرین فیلم بلند به نمایش در آمده از او که حتی دوستداران آشنای او را نیز بنحوی غافلگیر کرد. فینچر در سالهای بعد از ساخت «دختر گمشده»، در تهیه و تولید چند سریال محبوب از جمله Mindhunter فعالیت داشته و خود در مقام کارگردان چند اپیزود از فصل اول و دوم این سریال را ساخته است.

سریال مهم دیگری که فینچر در مقام تهیه‌کننده با آن همکاری داشته، سریال انیمیشن ِ محبوبِ Love Death and Robots است که فصل اول آن در قالب ۱۸ اپیزود کوتاه بشدت مورد توجه قرار گرفت و طرفداران خاص خودش را پیدا کرد.

فینچر که همچنان دلمشغول ِ روایت داستانهای جنایی ِ خشن با ته‌مایه‌های روان‌شناسی‌ست، شوریدگی خود را بعد چند سال وقفه-که با ساخت فیلم‌های درخشانی چون مورد عجیب بنجامین باتن و شبکه اجتماعی همراه بود- با بازسازی ِ «دختری با خالکوبی اژدها» و بعد بطور جدی‌تر با «دختر گمشده» ادامه داد.

سبک ِ کمال‌گرا و وسواس جنون‌آمیز فینچر در روایت داستانهای جنایی‌ای که زیرلایه‌های روان‌شناسانه دارند او را به کارگردان ویژه‌ای در ساخت نئونوآرهای درخشان دهه‌ی نود و اوایل هزاره جدید تبدیل کرد. «دختر گمشده» بازگشت او به همین قلمروی خونین است. منتها این بار روایت در بستر یک رابطه‌ی زن و شوهری عجیب اتفاق می‌افتد. چیزی که یان بروکس، منتقد گاردین آن را به یک طوفان مهیب در یک فنجان ِ شیک چای توصیف کرد! با آرادمگ همراه باشید.

سالگرد یک ازدواج

«دختر گمشده» داستان نیک دان(با بازی بن افلک) مرد متاهل جذابی‌ست که صبح یک روز تازه با اتفاق غریبی مواجه می‌شود. او در برگشت به خانه‌اش متوجه می‌شود همسرش ایمی(با بازی رزمند پایک) ناپدید شده و آثار و شواهدی نگران‌کننده نیز در خانه به چشم می‌خورد.

پلیس بعد از تحقیقات، فرضیه‌ی آدم‌ربایی را تایید می‌کند و با یک اعلان عمومی به جستجوی ایمی می‌پردازد. پدر و مادر متمول ایمی که اهل نیویورک هستند خود را به میزوری می‌رسانند و با تدارکاتی همه‌جانبه-از راه‌اندازی وبسایت گرفته تا تشکیل ستاد مردمی برای پیدا کردن ایمی- نیک را در موضعی منفعل و بی‌خاصیت قرار می‌دهند. از طرفی خبر گم شدن ایمی که خود نویسنده معروف و محبوبی‌ست خیلی زود سر و صدا می‌کند و اقشار مختلف برای کمک به این پویش با آن همراه می‌شوند.

در ادامه خطر لو رفتن قصه فیلم وجود دارد.

رفته‌رفته رفتار بنوعی سرد و منفعل نیک مسئله‌ساز می‌شود. افکار عمومی نسبت به او بدبین می‌شود و کار جایی بالا می‌گیرد که یکی از همسایگان و دوستان صمیمی ایمی ادعا می‌کند که ایمی حامله بوده-چیزی که نیک آن را مخفی کرده- و شخص نیک مسئول ِ ناپدید شدن و احتمالا مرگ ِ ایمی است.

در این بین مشخص می‌شود نیک با دختر جوانی وارد رابطه شده و در واقع چند ماهی بوده که به همسرش ایمی، خیانت می‌کرده است. همه‌ی سرنخ‌ها و شواهد حکایت از آن دارد که نیک خود دست به قتل و ناپدید کردن ِ ایمی زده است و پیدا شدن دفترچه‌ی خاطرات ایمی که در پایان با نگرانی از اینکه نیک قصد کشتن او را دارد به پایان می‌رسد، بنوعی فرضیه‌های پلیس را ثابت می‌کند. این تیر خلاص به نیک است.

اما مسئله به این سادگی‌ها هم نیست. فیلمنامه‌نویس که فیلمنامه را براساس رمانی از خودش نوشته است بازی بسیار پیچیده‌تری برای ما تدارک دیده است. و گرداننده‌ی اصلی این بازی خود خانم ایمی است. بعد از گذشت یک ساعت از فیلم در چرخش غافلگیرکننده‌ای متوجه می‌شویم که همه‌ی این ماجرای خشن آدم‌ربایی نقشه‌ی شخص ایمی بوده که بدلیل نارضایتی عمیق از شوهر بی‌وفایش قصد دارد این‌گونه از او انتقام بگیرد.

ایمی با طراحی نقشه‌ای دقیق و حساب‌شده، ابتدا آدم‌ربایی و بعد قتل خود را صحنه‌سازی کرده تا در این میان همسر خائنش را گناهکار جلوه دهد تا با دستگیری و اعدام او به هدفش که انتقامی سخت و جان‌فرساست برسد.

اما همه چیز آن گونه که ایمی مکار و باهوش می‌خواهد پیش نمی‌رود، زوجی بزهکار پول هنگفت او را از جایی که او در آن مخفی شده دستبرد می‌زنند و ایمی مجبور می‌شود که نقشه‌اش را تغییر دهد.

کابوس ابدی

«دختر گمشده» با یکی از بهترین صحنه‎‌های افتتاحیه سالهای اخیر سینما-در عین سادگی- آغاز می‌شود. دستی در حال نوازش سر یک زن است. روی این تصویر زیبا و رمانتیک که نوازش ِ دستان یک مرد بر موهای بلوند یک زن را نمایش می‌دهد موسیقی رازآمیزی همراه با یک نریشن آرام-اما با محتوایی خشن- شنیده می‌شود. مرد در نریشن می‌گوید که کاش می‌توانستم این جمجمه را بشکافم تا ببینم در آن چه می‌گذرد؟ خواسته‌ای که هر فرد متاهلی شاید داشته باشد… و بعد صدا از خودش و زنش می‌پرسد ما چه به سر هم آوردیم؟

بعد از این افتتاحیه تکان‌دهنده با شخصیت نیک آشنا می‌شویم.او در صبح یک روز جدید به باری که خود صاحب آنجاست و خواهرش در آن کار می‌کند می‌رود و درباره‌ی امروز که در واقع سالروز ازدواجش با ایمی ست با خواهرش درددل می‌کند. رفته رفته فیلم در قالب چند فلاش‌بک، شکل‌گیری یک ارتباطِ گرم و پرشور که در نهایت ختم به ازدواج می‌شود را نشان می‌دهد. رابطه و ازدواج پرشوری که حالا پیداست دچار بحران شده و حال و روز خوشی ندارد.

در قالب فلاش‌بکها و همینطور یادداشتهایی- که بعدا می‌فهمیم ایمی آنها را در چند روز محدود و در جهت نقشه‌اش می‌نوشته- با شخصیت ایمی آشنا می‌شویم. او زنی زیبا، باهوش و دوست‌داشتنی‌ست و بسیار علاقه‌مند به همسرش نیک. آنقدر که دوست ندارد کوچکترین خللی به این رابطه وارد شود. ایمی در واقع به نوعی دارای شخصیتی ایده‌آل‌گراست. و برای این ایده‌آل‌گرایی حاضر است دست به هر کاری بزند. و در ادامه هم این را ثابت می‌کند. ایده‌آل‌گرایی او ختم به یک کابوس طولانی و ابدی می‌شود.

گیلیان فلین که بعدتر سریال موفق «Sharp Objects» هم بر اساس رمانی از او ساخته شد، بخوبی شخصیتی رازآمیز و فراموش نشدنی خلق می‌کند که همچون هنرمندی نابغه، نقشه‌ای جنون‌آمیز برای خلق ِ یک انتقام ِ بیادماندنی می‌کشد.

نبوغ ویرانگری

شاید بتوان «دختر گمشده» را یکی از سیاه‌ترین فیلمهای تاریخ سینما در مقوله‌ی ازدواج محسوب کرد. کمتر فیلمی در تاریخ سینما وجود دارد که خارج از جریانات آوانگارد و آلترناتیو هنری و اتفاقا در قالب فیلمی متعارف و جریان اصلی، این چنین نگاه خونین و سیاهی به مقوله ازدواج داشته باشد.

بدبینی فینچر به زندگی مدرن امریکایی آنچنان است که اتفاقا دست روی زوجی فرهنگی و- زن و مرد هر دو نویسنده‌اند- تحصیلکرده می‌گذارد. فیلمساز مسئله‌ساز و مسئله‌پرداز ما که گویی جدای از روحیه‌ی وسواس‌گونه‌ای که در کارگردانی فیلم دارد در نگاهش به جهان اطرافش نیز صاحب وسواسی بیمارگونه است، ورای تصویر رویایی و شیکی که از یک زوج جوان نیویورکی ارائه می‌دهد، خشونت و ترس ِ پنهانی را از زیر ِ این روکش طلایی بیرون می‌کشد که هر مخاطبی را میخکوب می‌کند.

ایمی با نقش‌آفرینی رزمند پایک که انتخابی دقیق و موشکافانه برای ایفای نقشی چنان غریب و پیچیده است، تصویر ایده‌آلی‌ست از یک زن رویایی. زنی که با تمام وجود برای ساختن یک رابطه زن و شوهریِ مطلوب خودش را وقف می‌کند. او زیبا، فهیم، خوش‌برخورد و گرم است. و در مقابل همه‌ی این سرسپردگی، تمام خواسته‌اش از نیک این است که رابطه‌شان شبیه زن و شوهرهای دیگر که با خودفریبی و حماقت رابطه‌شان را ادامه می‌دهند نشود. نیک اما تصویری آشنا از یک مرد ِ بی‌خیال و بی‌توجه است. او متوجه اینهمه بذل توجهِ زنانه‌ی ایمی نیست.

در نیمه‌ی دوم فیلم ایمی که حاصل سرسپردگی و عشقش به نیک را تباه و از دست‌رفته ‌دیده، دست به تخریب و ویرانی تصویر رویایی خود می‌زند. یک خودویرانگری کامل. آنچنان که مخاطب تصویر ابتدایی‌اش از ایمی را از یاد می‌برد و تازه متوجه می‌شود با چه هیولای نامیرایی طرف است.

رازهای مگو

یکی از وجوه قدرمند «دختر گمشده»، فیلمنامه دقیق آن است که ده‌ها جایزه و نامزدی را برای فلین به ارمغان آورد. فلین در عین روایت پلاتی کاملا پیچیده و هندسی، به یک کلیت واحدِ خدشه‌ناپذیر می‌رسد که در عین طراحی ِ دقیق و مهندسی‌شده‌اش، کاملا ملموس و ارگانیک جلوه می‌کند و در نهایت روایتی سیال و خوش‌ریتم را بدست می‌دهد. فیلم در طول تایم بالای ۲ ساعت و نیمه‌اش هیچگاه از نفس نمی‌افتد و تمرکز بیننده را مخدوش نمی‌کند.

شکل شروع و پایان فیلم نیز بنوعی ساختار لوپ بخود می‌گیرد و کابوسِ طولانی فیلم را -خصوصا با نوع خاص نریشن و موسیقی غریب فیلم- ازلی ابدی جلوه می‌دهد. فیلمساز به نحوی رندانه به مخاطب هشدار می‌دهد که خواسته‌ی نیک پیروِ دانستن چیزی که در مغز همسرش می‌گذرد، کار چندان عاقلانه‌ای نیست و انگار بهتر است خیلی چیزها مگو و سربه‌مهر باقی بماند.

اساسا شکل استفاده‌ی فینچر از موسیقی در «دختر گمشده» در جهت ساخت فضایی رعب‌آور و سوء‌ظن‌برانگیز بشدت کارساز و موفق بوده است. در ابتدای فیلم و مرور صحنه‌های آشنایی نیک و ایمی، همراه با تصاویرِ طبق معمول به دقت طراحی شده‌ی فینچر، موسیقی خلق اتمسفری رویایی و در عین حال مرموز را بخوبی راهبری می‌کند.

کارگردانی فینچر همانطور که انتظار می‌رود به شکلی استادانه و همه‌جانبه بیننده را درگیر موقعیتِ دو قطب اصلی فیلم می‌کند. همچنان که از فیلمنامه‌ی فیلم برمی‌آید، در کارگردانی نیز، فیلم صاحب کیفیتی چندآوایی و متلون است. همانطور که ما با نیک، بعنوان مردی گناهکار اما نادم ارتباط برقرار می‌کنیم و خود را چون او در هزارتویی سخت گرفتار می‎بینیم، از آنسو ما همراه ِ ایمی نیز هستیم. او نیز در مقام ِ یک طراح نابغه هرگاه که به دردسر می‌افتد، بطرزی عجیب همدلی بیننده را برمی‌انگیزد.

بازی ِ ایمی

نکته‌ی قابل توجه در «دختر گمشده»، نقش ایمی به عنوان یک راهبر و پیش‌برنده است. از آنجا که در نئونوآرها به فراخور نوآرهای کلاسیک، زنان معمولا نقشی اغواگر و مکار دارند این وجه فریبندگی ایمی مایه شگفتی نیست اما اینجا برخلاف نمونه‌های کلاسیک و حتی متاخرتر، زن صرفا در مقام یک موجود اغواگر که قهرمان اصلی را به یک ماجراجویی سخت می‌برد ظاهر نمی‌شود.

در «دختر گمشده»، زن(ایمی) صاحب فاعلیتی کم‌نظیر است که سر رشتهِ داستان و «بازی»ِ داستان اساسا به دست اوست و تا پایان نیز اختیارِ این بازی خونین بدست پرکفایت او می‌ماند. این ایمی‌ست که این نمایش خونین را آنچنان که می‌خواهد آغاز می‌کند و ادامه می‌دهد و به پایان می‌رساند. نیک همه‌ی زرنگی و توانش در این خلاصه می‌شود که بتواند خود را وارد این بازی کند و در زمین ِ ایمی بتواند دوام بیاورد.

و این بازی کردن در زمین ایمی منحصر به نیک نیست. خانواده ایمی، پلیس و افکار عمومی ِ یک شهر و یک ایالت نیز حل شده در بازی خانم ایمی هستند. و همه‌ی آنها به واسطه عصر اطلاعات و ماهیت آن، بخوبی در نقش ِ حقیر مهره‌های کوچک ِ یک بازی زن و شوهری که بدست یک مغز متفکر ِ شوریده طراحی شده است نقش‌آفرینی می‌کنند.

«دختر گمشده» پشت ِ صحنه‎‌ی یک بازی طراحی‌شده است. و هشدار ِ تکان‌دهنده‌ی اینکه هر کدام از ما در نهایت بی‌خبری و جداافتادگی، گاه خواه‌ناخواه، مهره‌ی پیاده‌ی یک بازی جدیدیم.