«نوشین تبریزی»، نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر است . او در حوزه ی تصویر نیز در فیلم هایی چون «رگ خواب» و سریال «هیولا» همکاری کرده است. این هنرمند نمایشنامه های بسیاری را نوشته که برخی از آنها را خود اجرا برده و برخی دیگر را به کارگردانان دیگری واگذار کرده است. از جمله ی این نمایشنامه ها می توان به «گنجفه» و «بوتولیسم» اشاره کرد. تبریزی در جدید ترین اجرای خود، نمایشنامه ای را بر روی صحنه ی تالار قشقاییِ مجموعه تئاتر شهر آورده که ده سال از اولین اجرایش می گذرد.
نمایش «تالاب هشیلان» را بهانه کرده و با نویسنده، بازیگر، و کارگردان آن «نوشین تبریزی» به گفتگو نشسته ایم.

نوشین تبریزی (نویسنده، بازیگر و کارگردان)
– یکی از ویژگی های بسیار مهم نمایش «تالاب هشیلان» درگیر کردن مخاطب با حس های مختلف است. او در این نمایش لبخند می زند و قهقه، بغض می کند و گریه، افسوس می خورد و نمی تواند کاری انجام دهد. از این ویژگی برایمان بگویید که اینکه چطور حس در این کار این قدر به روی صحنه آمده است؟
معمولا وقتی نویسنده و کارگردانی قصد دارد نمایشی رئال را روی صحنه ببرد، باید به نوعی زندگی را به جریان بیاندازد. قطعا رئال صحنه و رئال زندگی با یکدیگر تفاوت دارند اما شاید یکی از دلایلی که شما و دیگر مخاطبان با کار ارتباط برقرار کردید همین باشد. به طوری که برخی از مخاطبان می گفتند که می توانند همین الان روی صحنه بیایند چون این نمایش را به نوعی خود زندگی دیده بودند. این بسیار احساس خوبی است و فکر می کنم هر اثری که داعیه رئال دارد اگر به این لحظه برسد می توان گفت موفق بوده است.
حال اگر از من بپرسید که اصلا چرا احساسات مخاطب را درگیر کردم، باید پاسخ دهم که این به اتفاقات ما و جامعه باز می گردد. مخاطبی که در سالن می نشیند و متاثر می شود، به دلیل همذات پنداری ای است که با شخصیت ها و روند اتفاقات می کند. او احتمالا چنین فردی را در زندگی دیده و یا در اخبار درباره اش شنیده است. تاثیر این نمایش می تواند هم تاثیرات شاد باشد و هم تاثیرات غمگین. خوشحالم که مخاطب با کار ارتباط برقرار کرده است، زیرا کاری که ما انجام می دهیم برگرفته از زندگی اجتماعی همین آدم هاست. همین افرادی که در جامعه ما زندگی می کنند و اتفاقات همین جامعه را تجربه می کنند، پس این قضایا برایشان ملموس است.
– شما ده سال پیش این نمایشنامه را نوشتید و اجرا بردید. پس از ده سال آیا در خاطر دارید که ایده ی اولیه این نمایش از کجا و چطور شکل گرفت؟
نویسنده همیشه متاثر از پیرامون خودش است. من در این جامعه زندگی می کنم، اخباری مرتبط با این جامعه را می شنوم، حوادث را دنبال می کنم و به فراخور آنچه که دغدغه ام بوده و برایم مهم است، می نویسم. برای من مقوله زنان همیشه موضوعی مهم بوده است تا حدی که گاهی به فمینیست بودن متهم می شوم؛ هرچند این موضوع برای من جذابیتی ندارد و داعیه فمینیست بودن نیز ندارم زیرا فمینیست در همان جایی که شروع شده است، مانده و همان آدم ها نیز از آن گذشته اند. ما باید با جهان پیش برویم و باید داعیه ی چیزهای جدیدتری را داشته باشیم. با همه ی این حرف ها مسئله زنان برایم مهم بوده و قاعدتا از اجتماع برای نوشتن این نمایشنامه تاثیر گرفته ام.
– «تالاب هشیلان» عنوان خاصی برای یک نمایش است. جغرافیایی که واقعا در استان کرمانشاه وجود دارد و ارتباط این مکان با نمایش شما، با گفتگوی رادیوی انتهای کار، مشخص می شود. چه شد چه چنین نامی را برای این کار انتخاب کردید؟
در مواقعی توضیح دادن آنچه که می نویسید دشوار می نماید. در ذهن نویسنده، اتفاقاتی می افتد که او با توجه به سواد، بصیرت، فلسفه دانی، اشرافش به جامعه و قومیت های مختلف و بسیاری دیگر از چیزها، آن را مکتوب می کند. اینکه چطور این موضوعات به هم مرتبط شدند زیاد قابل توجیه نیست. تالاب هشیلان نیز همچون اتفاقاتی که در نمایش می بینیم، اژدهایی است که از جای پایش هیچ گیاهی نمی روید.
– یکی از مزیت های انتخاب اسم های ناآشنا این است که مخاطب را با جستجو و پژوهش آشتی داده و او را مجبور می کند که در مورد این قضیه تحقیق کند تا حداقل بداند آیا چنین مکانی واقعی است یا ساختگی و در راستای تولید این نمایش.
البته در قسمت پایانی نمایش، گفتگویی رادیوی پخش می شود که کاملا مستند بوده و این قضیه را توضیح می دهد.
– اما ممکن است مخاطب این طور تصور کند که این گفتگو در راستای این نمایش ساخته شده و واقعیت بیرونی ندارد!
این گفتگو برای این نمایش نوشته شده اما آنچه بیان می شود کاملا مستند است و باوری وجود دارد که هشیلان را لانه ی مار بزرگ می داند.
– در توضیح این کلمه نوشته شده است که «هشیلان» در زبان کردی از دو بخش «هه شی» به معنی مار و «لان» به معنی خانه تشکیل شده است و این نام به معنی لانه ی ماران می باشد.
در کار نمایش، انتخاب اسم، مقوله ی دشواری است. چند سال پیش کاری روی صحنه داشتم به اسم «گنجفه» که اسمی متفاوت معنایش برای دیگران ناشناخته بود. در این گونه مواقع مخاطب باید عنوان را جستجو کند تا به معنای آن برسد. خود من نیز با جستجو به این نام رسیده و آن را برای نمایش برگزیده ام. در کل مقوله اسم، برایم بسیار مهم است.
– و اکثرا اسم های خاصی را هم برای کارهایتان انتخاب می کنید!
معمولا این طور است. متنی داشتم که سال گذشته خانم «سیما تیرانداز» آن را به اجرا بردند به نام «بوتولیسم» که عنوانی خاص داشت. اسم مهم است همان طور که موسیقی در کارهای من مهم بوده و کاراکتر و جهان خودش را دارد و خوشحالم که از اینکه این عناوین خاص باعث می شود مخاطب جغرافیای کشورش را بهتر بشناسد.
– در نمایش شما چهار زوج وجود دارد: پدربزرگ و مادر بزرگِ مرحوم، نسرین و صادق، سینا و نازلی و سالومه و یوسف و حتی سالومه و حمید. اما در این میان این زوج ها تنها پدربزرگی احساس خوشبختی می کند که همسرش فوت کرده است. او هر هفته سر مزار همسر مرحومش می رود و بعد که به خانه باز می گردد، می خوابد تا خواب را ببیند. گویی تنها اوست که از رابطه اش راضی بوده و زوج های دیگر، چه زوج میانسال قصه و چه زوج های جوان، آینده ای در این رابطه نمی بینند از اینکه در آن هستند احساس خوشبختی نمی کنند. آیا زوج خوشبخت به نظر شما، زوجی است که وجود ندارد؟
نه، این طور نیست. من نمی خواستم بگویم که زوج خوشبخت، زوجی است که یک نفر از آنها فوت کرده. در واقع قصد صادر کردن مانیفستی را نداشتم و در تمام نمایشنامه هایم نیز این موضوع را رعایت کرده ام. شخصیت های نمایش من، بعضی جاها، به دلایل بیرونی و اجتماعی منفعل می شوند و در این افعال دست به انتخاب می زنند که قاعدتا باید پای آن بیاستند. نمی خواستم بگوید زوج خوشبختی وجود ندارد.
– اما آنچه در نمایش می بینیم همین است. تنها پیرمرد آن هم در خواب هایش، یاد همسر می کند. نسرین مدام سر صادق غر می زند تا اینکه بلاخره صادق زندگی را ترک کند. سالومه مجبور با انتخاب یوسف شده و با او خوشبخت نیست. نازلی نیز سینا را رها می کند و …
خب دقیقا موضوع همین انتخاب های اشتباه است؛ انتخابی که تحت تاثیر جامعه، قرار گرفته است و واقعی نیست. شاید این آدم ها سالها با هم زندگی کنند اما به معنای واقعی کلمه زندگی نیست. نمی خواستم بگویم هیچ زوجی به سر انجام نمی رسند. در واقع قصه ی من اصلا راجع به زوج ها نیست و در مورد آنها حرف نمی زنم.
– در نمایش «تالاب هشیلان» از واقعیت هایی تلخ حرف زده می شود و سرنوشت تلخ تری نیز برای شخصیت های قصه رقم می خورد. وقتی متوجه می شویم که حمید برای انتخاب نکردن سالومه دلیلی داشته که به مجروحیت او در جنگ باز می گردد و این موضوع سرنوشت تلخی را هم برای سالومه رقم می زند، مخاطب به شدت متاثر شده و آنچه کمبودش به شدت احساس می شود، امید است. گویی این سرنوشت های تلخ به هیچ روزنه ای برای بهبود رها شده اند.
اگر شما بودید چه کار می کردید؟ اگر شما می خواستید راجع به آدمی بنویسید که نمی تواند به خاطر اتفاقی که برایش افتاده و کل زندگی اش را تحت شعاع قرار داده، انتخاب درستی داشته باشد، چه می نوشتید؟ من نمی خواستم سریال تلویزیونی بنویسم که محتوم و محکوم باشم که پایانش را به خوشی ختم کنم. وقتی برای فردی چنین اتفاقی می افتد، سالهای سال به فراخور جایگاه اجتماعی و سطح فرهنگی اش، تحت تاثیر این اتفاق قرار می گیرد. البته می توانیم از زاویه ای دیگر به این اتفاق نگاه کنیم. به اتفاقی که زندگی دختر قصه را نابود کرده است. بهتر است این طور نگاه کنیم که چه کار باید انجام شود تا این اتفاق برای دختر دیگری نیافتد. اتفاقی که به دنبالش رخدادهای دیگری را سلسله وار رقم می زند. ما باید روی زیرساخت های فرهنگی مان کار کنیم تا اگر چنین اتفاقی افتاد از خانواده ی خود نترسیم. دختر در نمایش به خانواده اش می گوید که نمی توانسته این اتفاق را برای پدر و برادرش تعریف کند و در همان لحظه نیز خود در حال محکوم شدن از سوی خانواده اش است.
– حتی قبل از اینکه دختر دست به خودکشی بزند، برادر و پدر با او با خشونت برخورد کرده و دلیل سقط جنینش را می پرسند.
دقیقا! با خشونت با او برخورد می شود. یعنی وقتی کسی مورد تعرض قرار می گیرد گویی خودش اول دوباره نیز مورد ظلم قرار می گیرد. هیچ کس دنبال چرایی ها و دلایل نمی گردد و نمی خواهد ماجرا را درست کند. نمی گویم در کشور های پیشرفته تعرض به زنان اتفاق نمی افتد اما وقتی رخ می دهد آن قدر این حادثه را رسانه ای کرده و برایش قانون تصویب می کنند تا به فرد مورد تعرض واقع شده، کمتر فشار وارد شود. در این کشورها زن ها پشت هم می ایستند. اما در کشور ما این طور نیست. بهتر است به این فکر نکنیم که این کار روزنه ی امیدی نداشت، بهتر فکر کنیم که حال چه باید کرد؟ سوالی که من دارم از NGO های زنان است که کجا هستند و چرا این نمایش را پیگیری نمی کنند؟ آیا کسانی که در این سازمان های مردم نهاد هستند، داعیه ی الکی دارند یا فکر می کنند چند عکس و نشان دادنش در دنیای مجازی کافی است؟ به قول فروغ فرخزاد وقتی عده ای شعر می گویند گمان می کنم به خاطر یک بشقاب پلو این کار را کرده اند. به نظر می رسد بعضی از کسانی که داعیه ی کار برای زنان دارند به خشونت علیه زنان نه با هشتک های مختلف، نه می گویند بیشتر به فکر خودنمایی هستند تا انجام یک کار اساسی و فرهنگ سازی در این زمینه. اینکه شما از من می پرسید آیا اُمیدی وجود ندارد سوال خوبی است. بله، امیدی وجود ندارد. همین لحظه که من و شما در این محیط امن نشسته و گفتگو می کنیم ممکن است چند کوچه آن طرف تر، بلایی سر دختری بیاید و او نیز همچون سالومه ی قصه، سلسله وار دچار مشکلات متعدد شود. آن وقت من و شما چه کاری در این زمینه کرده ایم؟ نمی توان فقط حرف امیدواری را زد. نمی توان به دروغ گفت زندگی عالی و همه چیز خوب است. آیا برای این عالی بودن کاری انجام داده ایم؟ وقتی من به شما می گویم به زندگی امیدوار باش، آیا کاری برای این امیدواری انجام داده ام؟ وقتی به شما می گویم راستگو باش، جه کار کرده ام تا شما از این راستگویی احساس خوبی داشته باشید. سوالم را دوباره تکرار می کنم که NGO های زنان کجا هستند وقتی نمایشی مرتبط با تعرض بر روی صحنه است؟!
– هیچ کدام از این NGO ها برای دیدن این اجرا نیامده اند؟
بسیار محدود آمده اند و تعجب من از همین است. با اینکه اطلاع رسانی شده و از آنها دعوت شده بود، بی تفاوتی نشان داده اند و عملا این موضوع را ثابت کرده اند که هیچ کس قصد ندارد یک کار اساسی انجام دهد. این گله ای است که شاید بتوان اینجا کرد. البته گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست، آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
– یک نکته ی مهم در کار شما، شخصیت نسرین است که خودتان آن را بازی می کنید. شخصیت نسرین که مارد خانواده است به نظر من مهم ترین شخصیت این نمایش است. کسی که این خانواده را ساخته و به نوعی محور آن است. او زنی است که توانسته چندین مرد را دور خودش نگه دارد و آنها را کنترل کند. نسرین کاملا بر شوهرش تسلط دارد، تا حدودی پدرش را نیز کنترل می کند و البته پسرش را. خواهرزاده اش نیز زیر نظر اوست اما بدترین رفتارها از سوی همین زن اتفاق می افتد. او اشتباهات فاحشی در مقابل تمام اعضای خانواده اش، مخصوصا دخترش انجام داده و به نوعی در حق او ظلم می کند.
شما چه توقعی از آدمی دارید که با فرهنگی اشتباه بزرگ شده است. نصف ظلمی که به زنان کشورمان می شود از سوی دیگر زنان است. نمی گویم مردها بی آزار اند اما زن ها بیشتر به هم جفا کرده اند. این زن می تواند مادر یک فرد باشد یا خواهرش، می تواند مادرشوهر یا خواهرشوهرش باشد و حتی دوستش. ما زنان خودمان به خودمان آسیب می زنیم و کاری غیر از ادعا نمی کنیم.
– نسرین شخصیتی دارد که هر زنی می تواند بخشی از خود را در او پیدا کند حتی زنان روشن فکر.
به این دلیل است که ما در این جامعه زندگی می کنیم. در این جامعه گفته می شود اگر به دختر شما تعدی شد، بر روی قضیه سرپوش بگذارید تا کسی نفهمد و آبرویتان نریزد. زنی که در این جامعه بزرگ شده، چه چیزی می تواند به دخترش یاد دهد؟ آیا او می تواند به دختریش بگوید به خاطر اینکه مورد تعدی واقع شده، حق اعتراض دارد؟ تعدی فقط به این معنی نیست که کسی به شما دست درازی جدی کند، بلکه تعدی یعنی وقتی در تاکسی نشسته اید، جرات پیدا نمی کنید تا به مرد کنار دستی تان بگویید کمی خودش را جمع و جور کند. من فکر می کنم اکثر دخترهای ما در روشنفکرانه ترین حالتیش نیز چنین مسائلی را تجربه کرده اند. اگر شما همراه مادرتان باشید و مردی مسافت زیادی شما را تعقیب کرده باشد، سرانجام مادر از شما می خواهد که بیشتر اخم کنید و سربه زیرتر باشید. او بر نمی گردد به آن مرد یا پسر اعتراض کند بلکه خودش را محدود می کند. چه توقعی می توان از چنین جامعه ای داشت؟ نمی گویم زن بالنده و موفق نداریم ولی چند درصد از این جامعه میلیونی را این افراد تشکیل می دهند؟ ما زنان زیادی را داریم که به دانشگاه رفته اند. بله! از لحاظ آماری، تعدادشان زیاد است اما واقعا به لحاظ فرهنگی چقدر روی خودشان کار کرده اند. این را می توان از آمار کتاب خوانی کشور فهمید. من مخالف آرایش کردن نیستم اما فکر می کنید زنان ما همان میزان که برای لوازم آرایش هزینه می کنند برای کتاب هم هزینه می کنند؟ یا همان میزان وقتی را که در دنیای مجازی می گذرانند برای خواندن یک کتاب هزینه می کنند؟ خیر! این کار را نمی کنند. پس ما پیش نرفته ایم، فرو رفته ایم. فقط یک موبایل گران قمیت در دست گرفته و گمان می کنیم از همه دنیا مطلعیم. اخبار دروغ را به یکدیگر مخابره کرده و زیر عکس سلبریتی ها فحش می نویسیم و عده ای نیز این فحش ها را لایک می کنند. این چه جامعه ای است؟! آیا فکر می کنید در این جامعه کار فرهنگی انجام شده؟ خیر! من که بعید می دانم.
– نمایش شما ده سال پیش اجرا شده و دوباره پس از ده سال به روی صحنه آمده است. این موضوع نشان می دهد که گویی هیچ چیز در این یک دهه در کشور عوض نشده که موضوع این نمایش هنوز قابلیت اجرا رفتن دارد!
وقتی شما می بینید که نمایشنامه ای ده سال پیش اجرا شده و هنوز هم قابلیت اجرا دارد، به جز بخشی که بازه ی زمانی ندارد، وجه ترسناکی را نشان می دهد؛ اینکه ما هیچ کاری نکرده ایم.
– دقیقا! هیچ تغییری در این ده سال اتفاق نیافتاده و به قول شما ما فرو رفته ایم، پیش نرفته ایم.
هیچ کار نکرده ایم و این تاسف برانگیز است و آدم را اذیت می کند.
– پیش از رسیدن به حضور جنابعالی در مورد نمایش «تالاب هشیلان» نقد های مرتبط را می خواندم. یکی از نقد ها را سایت خبرگزاری دفاع مقدس نوشته بود که برایم جالب می نمود. آیا ممکن است دلیل اینکه تعرض به عنوان اصلی ترین اتفاق این نمایش زیر سایه ی مفاهیم ارزشی مانند جانبار بودن حمید و مشکلات جسمی او، قرار گرفته باشد؟
این طور فکر نمی کنم. شما در یک خانواده ی پنج نفره زندگی می کنید و هر کدام قصه ی خودتان را داریم. آیا قصه ی شما روی قصه ی دیگر اعضای خانواده سایه می اندازد؟
– دلیل پرسشم به ارزشی بودن این موضوع بر می گردد و اینکه کوچکترین اشاره ای به آن در یک نمایش، می تواند سایه ای پررنگ ایجاد کند. به نظر می رسد داستان های دیگر شخصیت های قصه باعث شده داستان شخصیت اصلی به اندازه ی بزرگی دیده نشود.
من این طور فکر نمی کنم. هر کدام از این آدم ها، قصه ی خودشان را دارند. پسری که نامزدش رهایش می کند و به خارج از کشور می رود، مردی که سالهاست زحمت کشیده لقمه ی حرام سر زندگی اش نیاورد و دیگر قصه ها اما در این بین قصه ی دختر پررنگ تر است. اصل این داستان عشق است. قصه ی حمید نیز که بازمانده ی جنگ است، خود داستانی عجیب است. فکر می کنید تعداد آدم هایی که چنین اتفاقی برایشان افتاده کم است؟ خیر! من این داستان را از روی یک آدم واقعی نوشته ام. آدمی که در جنگ این اتفاق برایش افتاده و به لحاظ روانی اصلا فردِ سالمی نیست.
– یکی از خوانندگان تیوال در مورد کار شما جمله ی جالبی نوشته بود. اینکه « انسان فقط مسئول گفته هایش نیست، خیلی وقت ها او مسئول حرف هایی است که هیچ وقت نگفته» و این جمله به شدت در کار شما مصداق پیدا می کند.
بله همین طور است. دختر حرفش را نمی زند، مادر نیز همین طور و پسر. این مقوله بسیار مهم است.
– بازخورد مخاطبان به کار شما چطور بود؟
مخاطبینی که کار را دیده اند، آن را دوست داشته و با آن ارتباط برقرار کردند. ما نظرات را هم اینجا می شنویم، هم در تیوال دنبال می کنیم و هم از صاحب نظران تئاتر می پرسیم. خوشبختانه با کار ارتباط برقرار شد. اما تئاتر هیچ تریبونی ندارد و آن قدر بسته شده که گاهی حتمی نمی توان در این فضا نفس کشید. پس با توجه به این اوضاع این بیشترین کاری بود که توانستیم انجام دهیم و بیشترین حرفی بود که توانستیم بزنیم. من از NGO ها زنان و زنان سرپرست خانوار یا زنان آسیب دیده ی اجتماعی و کلیه ی کسانی که در این حوزه کار می کنند، توقع دارم که به سالن آمده و کار را ببینند یا یک شب چند نفر از این زنان را با خود به دیدن این اجرا بیاورند تا آنها هم بدانند که برایشان کاری انجام شده است.
– آیا NGO ی در مورد زنانی که مورد تعرض قرار گرفته اند، وجود دارد؟
بله. با هشتک «نه به خشونت علیه زنان» می توانید حداقل بیست نفر را پیدا کنید که داعیه ی رسیدگی به این موضوع و انجام کار فرهنگی را دارند. چند شب پیش یکی از آقایانی که با این یکی از NGO ها کار می کرد، برای پنج زن آسیب دیده بلیط نمایش خریده بود. این زنان موقع رفتن، مرا با بغض بغل کردند و حس خوبی داشتند از اینکه کار را دیده اند. باور دارم که اگر کاری بخواهد انجام شود، می شود. متاسفانه ما گوش هایمان را گرفته ایم، چشم هایمان را بسته ایم و تنها پی خودنمایی هستیم.
– آیا قصد دارید پس از اتمام اجراهای نمایش «تالاب هشیلان» در تئاتر شهر، آن در سالن دیگری نیز به اجرا ببرید؟
این انتخابی است که تهیه کننده ی کار می کند. البته برای گروه نیز اتفاق خوشایندی است، زیرا از ابتدا به اجرا در یک سالن خصوصی فکر کرده بودیم. ولی پیش از این کار، باید به نتیجه ای که می خواهیم برسیم، سپس برای اجرا در یک سالن دیگر اقدام کنیم.
– و حرف پایانی:
امیدوارم که بانوان از این نمایش حمایت کنند زیرا این کار مربوط به آنهاست و NGO های زنان نیز در تماشای این اجرا سهیم شوند تا زنان آسیب دیده ی اجتماعی بدانند که خیلی تنها نیستند و حداقل کسی هست که در موردشان کار می کند.
پاسخ دهید