پرونده نمایش «بیله دیگ بیله چغندر» (قسمت دوم)

«امیر پارسی» بازیگر کمدی ایرانی است که عمده شهرت وی به دلیل نقش آفرینی «اوستا» یا «آمیرزا» در مجموعه «عبدلی و اوستا» است. او در نمایش «بیله دیگ بیله چغندر» در نقش حاجی ظاهر شده است. به این بهانه به گفتگو با او، «امیرحسین انصافی» (بازیگر نقش پیشکار) و «الهه پورجشمید» (بازیگر نقش سیاه) می نشینیم.

این مصاحبه در دو بخش تنظیم شده است. برای خواندن گفتگوی «منیژه داوری»، کارگردان نمایش «بیله دیگ بیله چغندر» به این لینک مراجعه کنید.

– چه ویژگیِ خاص نمایش «بیله دیگ بیله چغندر» باعث شد تا در آن بازی کنید؟

امیر پارسی: این نمایش دو سال پیش تمرین شده و در جشنواره آیین های سنتی اجرا شده بود. گروه همان سال برای اجرای عموم درخواست داده بود اما نوبت اجرای عموم این کار دو سال طول کشید و در این مدت دو نفر از بازیگرها، در نمایش دیگری مشغول شده و امکان حضور در اجرای عموم این نمایش را نداشتند. پیشنهاد این نمایش از سوی آقای امیرحسین انصافی، پسر آقای «جواد انصافی» همبازی من در مجموعه «عبدلی و اوستا» به من داده شد. من نمایشنامه را خوانده و نمایش را دیدم و به خاطر جذابیت های بصری نمایش و متن نمایشنامه، آن را پذیرفتم و افتخار حضور در این کار را پیدا کردم.

امیرحسین انصافی: بهترین گزینه ای که من مطمئن بودم به کمک نمایش خواهد آمد حضور استاد پارسی در گروه اجرایی بود. ما (من و برادرم) سالهاست که نمایش آیینی را در مکتب استاد پارسی و پدر کار کرده ایم، ادبیاتمان، ادبیات این بزرگان است و شیوه ی بازی و تکنیک هایمان را هم از این عزیزان داریم. این همزبانی و همراهی بهترین دلیل بود تا ما از استاد خودمان برای حضور در این کار دعوت کنیم و در معیت ایشان به یک هماهنگی و همرنگی در اجرا برسیم. که ایشان هم لطف داشته و دعوت را قبول کردند.

– خودِ نقش چه خصوصیت بارزی داشت که شما آن را برای بازی پذیرفتید؟

امیر پارسی: نقش مربوط به دوران قاجار است و به صورت ترکی، فارسی بیان می شود. این ویژگی برای من جذاب و چالش جالبی بود تا در نمایشی با این لحن کار کنم. البته شیوه ی اجرای نمایش هم برای من جذابیتهای زیادی داشت که از جمله آنها می توان به مونتاژ موازی اشاره کرد که در نمایش سنتی می توان گفت روشی جدید به حساب می آید. علاوه بر اینها دوست داشتنی بودن نقشی که بازی می کنم، باعث شد بازی در این نمایش را قبول کنم.

امیر حسین انصافی: دو سال پیش در جشنواره آیین های سنتی من در چندین کار حضور داشتم و برادرم (امیرمحمد) با خانم داروی این کار را شروع کرده بودند. بعد از رفت و آمد چند بازیگر، در نهایت افتخار نصیب من شد تا در این کار بازی کنم و در خدمت این گروه باشم. برای من هم حضور در این کار چالش جالبی بود. من بیش از پانزده نمایش ایرانی کار کرده ام که در اکثر آنها نقش سیاه را بازی می کردم. حضور سیاه ِ زن در این نمایش اتفاق جالبی بود و باعث شد این بار ما در نقش های مکمل ظاهر شویم و خودمان را محک بزنیم.

– یکی از چالش های کار شما این بود که نقش های دیگری را هم بازی می کردید، مانند زن پوش یا لوتی. این نقش در نقش بازی کردن ها چه چالشی برای شما به همراه داشت؟

امیر حسین انصافی: پیشکارها در این نمایش به سبب پیشبرد نقشه های خود، لباس مبدل می پوشند و جلوی چشم مخاطب هم این کار را انجام می دهند. ما این نقش پوشی را در حضور مخاطب قرارداد می کنیم و می گوییم که من همان پیشکار هستم و به وسیله این لباس و این نقش می خواهم به خانه حاجی راه پیدا کنم. این متن یک متن قجری است که «میرزا حبیب الله خان اساسی» آن را نوشته. در متن اصلی هر بار پیشکارها با گویش های مختلف ظاهر می شوند؛ یک بار گویش همدانی، بار دیگر با گویش کاشانی و دیگر گویش ها و لهجه ها. اما خانم داوری با انتخابی هوشمندانه این اتفاق تکراری را به شکلی خلاقانه عوض کرده و به جای گویش های مختلف از شخصیت های تعریف شده ی نمایش ایرانی استفاده کردند؛ شخصیت هایی مانند: سیاه، زن پوش و لوتی.

– چه بخشی از پروسه تمرینات و اجرای این نمایش لذت بخش یا تجربه ی دشواری برای شما بود؟

امیر پارسی: این نمایش برای من تجربه ی سختی نبود. ما سالهاست کار می کنیم و این یکی از کارهای ساده ی من بود که تمرینات زیادی هم لازم نداشت، به این دلیل که این نمایش بیشتر در اجرا کامل می شود تا تمرین و شما اگر صد سال هم تمرین داشته باشید باز چیزی که در اجرا به دست می آید متفاوت است. همراهی این گروه جوان و خلاق نیز یکی دیگر از دلایلی بود که کار تبدیل به تجربه ای دلچسب شود.

امیرحسین انصافی: تجربه ی تلخی که در این کار برای ما به دست آمد، قطعا برای استاد پارسی با این تجربه ی کاری شان اتفاقی قابل درک است، اما برای ما دشوار بود. در روزهای اجرای این نمایش یکی از بازیگران عزیز این کار، آقای «کوروش رخشنده پی» مادرشان را از دست دادند. این اتفاق سختی برای کل گروه و به ویژه کوروش عزیز بود. اما ایشان با حال خرابی که داشتند باز هم با انرژی سر صحنه حاضر شده و نقش آفرینی می کردند. الان نزدیک به دو هفته از فوت مادرِ ایشان می گذرد، اما هر شب با انرژی حاضر می شوند. روزی که این اتفاق افتاد فکر می کنم بدترین و تلخ ترین اتفاقِ عمر کاری من بود. قطعا برای کورش عزیز این ضایعه دردناک تر و غیرقابل توصیف تر است. برای ما اما تجربه ی تلخی بود که بپذیریم یک آدم تمام وجودِ خودش و خانواده اش را کنار بگذارد و در نقشی فرو برود که باید روی صحنه ظاهر شود.

از این تجربه ی تلخ که بگذریم، در مجموع، کار خوب و روان بود و دوستان هر کدام کارِ خودشان را می دانستند و به آن مسلط بودند که البته این نتیجه ی انتخاب های درستِ خانم داوری است. خانم داوری هم اذعان داشتند که این کار، یک کار گروهی است که خروجی آن از زاویه دید کارگردان بیرون می آید. حتی انتخاب خانم «الهه پورجمشید» برای بازیگر نقش سیاه هم انتخاب درست و به جایی بود. ایشان به شدت بازیگر باذکاوتی است و ریتم را به خوبی می شناسد.

و حرف پایانی:

امیر پارسی: از شما سپاسگزارم که اینجا تشریف آوردید و این اتفاق خوبی است که ژورنالیست ها هم نگاهی به کارهای سنتی داشته باشند. به هر ترتیب جوان ها باید وارد کار ایرانی شوند و امیدوارم این کار ادامه داشته باشد.

امیرحسین انصافی: بدون اینکه حرف کلیشه ای بزنم و یا تکرار مکررات کنم، می خواهم حرفی بگویم که عمیقا باید به آن فکر کرد. درد ما این است که نمایش ایرانی را نمی شناسیم و وقتی آن را نشناسیم دچار کلیشه ای می شویم که به تکرار می انجامد. همین تکرارها باعث می شود که عده ای معتقد باشند عمر این گونه ی نمایشی به سر رسیده و باید آن را به موزه سپرد. ما رگ و ریشه ی این کار را نمی شناسیم و اولین مرحله تقلید است. ما فعلا مقلد این کار هستیم و چه خوب می شود در همین قدم اولِ تقلید، اساتید هم پا به پای ما حرکت کرده و آن را به نسل آینده انتقال دهند. اوضاع و احوال تئاتر ایرانی اصلا خوب نیست. در این موضوع هم مدیریت نقش دارد و هم خود ما؛ به خاطر اینکه نمی دانیم باید از کجا شروع کنیم. باید ابتدا الفبا را یاد بگیریم و بعد دست به نوآوری بزنیم. نمی شود نوآوری را بدون شناخت به نتیجه رساند و اگر این اتفاق بیافتد ملغمه ای از همه چیز و هیچ چیز می شود.

– راهکارِ پیشنهادیِ شما برای شناخت نمایش ایرانی چیست؟

امیر حسین انصافی: اولین مرحله در شناخت نمایش ایرانی، تقلید است. قرار نیست بدون شناخت وارد کار شده و آن را دگرگون کنیم. ابتدا لازم است که چهل، پنجاه تا نمایش ایرانی ببینیم تا کلیتی از آن را به دست بیاوریم؛ چرا که دیدن نوعی از مطالعه است. در نمایش ایرانی سیاه عاشق نمی شود. حال این سوال پیش می آید که چرا سیاه عاشق نمی شود؟ چرا سیاه عشق زمینی ندارد و عاشق خداست؟ چرا صورتش سیاه است و لهجه کاکایی از کجا آمده است؟ این فرضیه از کجا آمده است که سیاه، غلام زنگباری است و نمی تواند درست صحبت کند اما ناگهان کلامی می گوید که سلطان یک شهر را رسوا می کند؟ اصلا این زیرکیِ سیاه از کجا می آید؟

اولین قدم این است که این شخصیت را بشناسیم. بعد سراغ تکنیک های اجرای این کار برویم. تکنیک اجرایی نمایش ایرانی و ضرباهنگ آن، مخصوص خودش است و مانند نمایش های دیگر نیست. آقای «داوود فتحعلی بیگی» بسیار زحمت کشیدند تا واحدهای درسی برای نمایش ایرانی در دانشگاه تبیین کنند، اما هنوز به ثمر نرسیده است. حال که نمی توانیم دانشگاهی عمل کنیم، خودمان وارد عرصه عمل بشویم و دلایل این رفتار را پیدا کنیم. اگر دنبال پاسخ این سوال ها برویم، می توانیم نمایش ایرانی را از ورطه تکرار بیرون بکشیم، اما اگر نرویم، تمام اتفاقات روی صحنه قابل پیش بینی می شود و تماشاگر به راحتی می تواند صحنه ها و رفتارهای بازیگران را حدس بزند.

– تماشاخانه سنگلج از معدود تماشاخانه هایی است که خانواده برای دیدن نمایش می آید، خانواده ای شامل پدر، مادر و فرزندانی کودک و نوجوان. به نوعی می توان گفت این انتقال نمایش ایرانی و ارزش های آن در حال انجام شدن است.

امیر حسین انصافی: دلیل اول این موضوع بومی بودن فضای اینجاست. در این محله هنوز اهالی بازاری هستند در گیشه شماره شان را می گذارند که اگر مثلا آقای «داوود داداشی» اینجا اجرا داشتند، به آنها خبر بدهند. خوشبختانه سنگلج هنوز تماشاگر بومی خودش را دارد. دلیل دوم این است مخاطبِ نمایش ایرانی، خانواده است. اگر در سنگلج اثری کلاسیک، چه ایرانی و چه غیرایرانی اجرا شود، نمی تواند خانواده ها را جذب خود کند. امیدوارم این استقبالِ خانواده ها از نمایش ایرانی با کج سلیقگی هایی که عمدتا از جانب ما اجراگران و سپس مدیران تئاتری است، از بین نرود.

الهه پورجمشید (بازیگر نقش سیاه)

«الهه پورجمشید» که پیش از این سابقه بازی در نمایش های ایرانی زیادی از جمله «نیرنگ و اورنگ»، «آقای دلبر» و «قحط الرجال» را داشته، این بار در نمایش «بیله دیگ بیله چغندر» در نقش سیاه ظاهر شده و بازی دلچسبی از خود به نمایش گذاشته است. در ادامه ی این مصاحبه، الهه پورجمشید از تجربه نقش آفرینیِ سیاه می گوید.

– من به عنوان مخاطب، بسیار از بازی زیبا و روان شما در نقش سیاه (نسرین) لذت بردم. چندی پیش در مصاحبه ای که با خانم «نسیم تاجی» داشتم، ایشان که خود نقش سیاه را بازی کرده بودند، از چالش های این نقش آفرینی و سختی های آن صحبت می کردند. از آنجایی که معمول نیست نقش سیاه را بازیگر زن بازی کند، از چالش های این نقش آفرینی برای ما بگویید.

واقعیت این است که ابتدا وقتی این نقش به من پیشنهاد شد، آن را نپذیرفتم؛ چرا که برای خودم عجیب، غریب و سخت بود. همان طور که اشاره کردید کمتر بازیگر زنی وجود دارد که این نقش را بازی کرده باشد. نگران بودم که شاید از پس نقش بر نیایم، زحمات گروه به هدر برود و وجهه بازیگری خودم را هم زیر سوال ببرم؛ چون به قول آقای انصافی، این نقش قواعد و اصول خاص خودش را دارد که در حیطه کاری من نبود و تا به حال انجام نداده و این طور موشکافانه به آن نگاه نکرده بودم. پیش از این تجربه ی بازی در نمایش هایی را داشتم که در آن سیاه هم حضور داشت، اما خودم هیچ وقت سیاه نبودم. وقتی متن را خواندم به بازی در این کار مشتاق شدم، مخصوصا که دوستان دیگری هم در این کار هستند که قبلا تجربه ی بازی در نقش سیاه را داشتند، مانند: آقای «امیر حسین انصافی»، «امیر محمد انصافی»، «محسن قصری» و حتی خانم «منیژه داوری» هم قبلا نقش سیاه را بازی کرده بودند. از طرف دیگر از اطرافیان هم می شنیدم که می گفتند الهه از پس بازی در این نقش بر می آید و این اعتماد اطرافیان باعث شد نقش را قبول کنم.

بعد از قبول کردن نقش، شب تا صبح برای رسیدن به آن تلاش کردم، مثلا فیلم های زیادی از کارهای مرحوم «سعدی افشار» را نگاه می کردم تا سیاه را بهتر بفهمم. یا کارهای اوستا و عبدلیِ آقای جواد انصافی و آقای پارسی را می دیدم، چون آقای پارسی پارتنر من در این کار هستند و می خواستم بازی ایشان را بهتر بشناسم یا کار دندان طلا از آقای میرباقری و آذرنگ را دیدم. سعی کردم سیاه های مختلف را ببینم و بازی هایشان را بررسی کنم. نه اینکه الان بگویم صددرصد در نقش آفرینی سیاه موفق عمل کرده ام. نه این طور نیست! اما دوست داشتم به عنوان سیاه از سوی مخاطب پذیرفته شوم. در بخش های زیادی، دستم بسته بود چون سیاه زن بودم. اسم «نسرین» رویم قرار گرفته بود و وقتی شخصیتی به عنوان زن معرفی شود، محدودیت هم همراهش می آید و نمی تواند تمامی کارهایی را انجام دهد که یک سیاه مرد به راحتی انجام می دهد.

برای ساختن صدای سیاه نیز تلاش زیادی کردم و با توجه به تحقیق هایی که کرده بودم، متوجه شدم که این صدای سیاه، صرفا همین صدا نیست و بازیگران بعد از مرحوم سعدی افشار سعی می کردند صدای ایشان را تقلید کنند و دلیلی ندارد که من هم همان صدا را تقلید کنم. پس سعی کردم صدایی خلق کنم که مال خودم باشد. در این راه از تجربه ی دوبلوری ام استفاده کرده و به دنبال صدایی گشتم که هم در جایگاه سیاه پذیرفته شود و هم صدایی متفاوت باشد. در این راه از لطف آقای جواد انصافی به خاطر پیشنهادی هایی که به من می کردند، بسیار سپاسگزارم و همین طور از دیگر اعضای گروه که در این راه کمکم کردند. در نهایت به صدایی که می خواستم رسیدم. بعد از آن نوبت رقص کاکایی بود که اصول و قواعد خودش را دارد؛ اما من در این مورد نیز سعی کردم امضای خودم را پای کار بگذارم و آن را هم مال خود کنم.

– چقدر زمان برد تا برای نقش آفرینیِ سیاه آماده شدید؟

زمان از لحاظ طول مدت، خیلی زیاد نبود، اما فشرده بود و من تا هر روز چهار صبح برای تمرین در این نقش درگیر بودم. به عنوان بازیگر، حفظ کردن متن برای من کار دشواری نیست، اما پیاده کردن این شخصیت روی صحنه است که کار را سخت می کند.

– یکی از ویژگی های اصلی سیاه قدرت او در بداهه گویی است. اما نسرینی که ما روی صحنه می بینیم از این ویژگی زیاد استفاده نمی کند. چرا؟

بر اساس این موضوع که من سیاه زن هستم باید بعضی موارد بیشتر کنترل می شد و از همه مهم تر کارگردان هم چنین چیزی را از من نمی خواستند. خانم داوری دوست داشتند همه چیز در چارچوب باشد و من هم نمی خواستم اتفاقی بیافتد که دردسر ساز شود. مسئله ی زن بودنِ سیاه، موضوع را حساس تر می کرد و من باید پارتنرهای مقابلم را هم در نظر می گرفتم.

– در مصاحبه ای با گروه نمایشِ «بنگاه تئاترال»، آقای «هادی شیرمحمدی» که نقش سیاه را بازی می کردند، اذعان کردند که «بداهه پردازی» سخت ترین ویژگیِ بازی کردن نقش سیاه است. شما چه فکر می کنید؟

قطعا و بسیار در بازی من به عنوان سیاه تاثیر داشت. من در برهه ای از زندگی کاری ام، تجربه های متعددی از اجراهای خیابانی داشته ام. در این شیوه اجرا، دست برای بداهه پردازی بازتر است، اما سختی کار، تنوع مخاطبان است که در سنین مختلف و با جایگاه های اجتماعی متفاوت کنار هم ایستاده و این کار را می بینند و در مواقعی خیلی راحت با منِ بازیگر حرف می زنند. در این حالت اگر من کوچکترین اشتباهی می کردم و یا درست پاسخگو نمی بودم، تماشاگر خیلی راحت محل نمایش را ترک می کرد و حتی ممکن بود قبل از این کار، کنایه ای هم به گروه اجرا بزند و بعد از آنجا برود. این تجربه های خیابانی خیلی به کمک من در نقش آفرینی سیاه آمد. من هم با آقای شیرمحمدی موافقم که بداهه پردازی سخت ترین ویژگی ِ بازی کردن نقش سیاه است؛ چون باید در لحظه بهترین پاسخ را انتخاب کنید و حرفی بزنید که کسی رنجیده خاطر نشود، شاکله کار به هم نخورد و مسیر داستان تغییر نکند. امکان دارد شما بداهه ای گفته و جوابی از تماشاگر بگیرید که به زمان نمایش اضافه کند. مخصوصا در این سالن که گروه ها باید راس ساعت مقرر هر شب سالن را تحویل بدهند و اگر اشتباهی صورت گیرد و زمان نمایش اضافه شود، گروه به دردسر می افتد. همه این موضوعات باعث می شود من سعی کنم کمتر بداهه بگویم و یا پاسخ های کوتاه بدهم تا اصل داستان کش دارد نشود.

– بازی کردن تیپ سیاه چه تجربه ای برای شما داشت و آیا از این تجربه راضی هستید؟

بله، بسیار زیاد از بازی کردن این تیپ راضی هستم. من احساس می کنم که اکثر بازیگرها دوست دارند، بازی کردن در نقش سیاه را تجربه کنند، چون یک نقش ایرانی و مرتبط با آداب و رسوم و نمایش ایرانی است. من تجربه ی بازی در این نقش را بسیار دوست داشتم و باعث شد به علمِ من در زمینه نمایش ایرانی اضافه شود. یکی از تجربه های جالبی که من با بازی در نقش سیاه به آن دست پیدا کردم، تجربه ی محبوب بودن بین تماشاگران بدون توجه به شخصیتِ بازیگر بود. در این نمایش، شب هایی بود که به محض ورود من به روی صحنه، تماشاگر شروع به تشویق می کرد و من تازه متوجه شدم که چقدر تماشاگران این شخصیت را فارغ از اینکه چه کسی آن را بازی می کند، دوست دارند. آنها برای الهه پورجمشید دست نمی زدند، برای نقش سیاه دست می زند و منتظر بودند تا من لبخندی روی لب شان بیاورم یا یکی از تفکرات آنها را بیان کنم. مثلا وقتی سیاه جمله ای اعتراضی بیان می کرد، باز هم تماشاگر دست می زد و لذت می برد. وقتی صورتم سیاه شد و اولین بار گریم شدم، از پله ها که پایین آمدم، احساس کردم باید حرف آدم های دیگر را بزنم.

– گویی چهره خودتان را با رنگ سیاه از دست داده و بازتاب بقیه مردم شده اید!

دقیقا و احساس کردم الان باید حرف دل آنها را بزنم. شما این حرف ها را در سوپرمارکت یا در تاکسی هم می شنوید، اما وقتی روی صحنه و از زبان سیاه بیان می شود گویی لذت بخش تر است.

– تجربه ی نقش سیاه آن قدر دوست داشتنی بود که دوست داشته باشید باز هم آن را بازی کنید؟

من چندین تجربه ی متوالی حضور در نمایش های ایرانی را در کارهای اخیرم داشته ام و ترجیح می دهم نمایشی متفاوت تر بازی کنم. اما باز هم بستگی به شرایط دارد، اگر گروه خوبی پشت کار باشد و نقش ویژگی هایی را که می خواهم داشته باشد، شرایط فرق می کند. در حال حاضر تصمیم دارم در نمایش متفاوتی بازی کنم، چون دوست ندارم فقط در یک نقش شناخته شوم. من فقط بازیگر نمایش خیابانی، فقط بازیگر نمایش ایرانی، فقط دوبلور و فقط کمدین نیستم. من عاشق بازی کردن و بازیگری هستم و دوست دارم همه ی نقش ها را در همه ی سبک ها تجربه کنم؛ چه بسا که تا کنون نیز همین کار را کرده ام.

و حرف پایانی:

ابتدا از شما سپاسگزارم که برای تهیه این مصاحبه وقت گذاشتید و دوم می خواهم از مظلومیت تئاتر در شرایط فعلی مملکت بگویم. در این شرایط اقتصادی، تئاتری ها بیشتر از دیگر قشرهای جامعه تحت فشار هستند. تئاتر قبلا هم در سبد کالای خانوار نبود، اما امروز به کلی حذف شده است. هیچ کس برای هنر پول خرج نمی کند. بودجه های هنر وضعیت اسفناکی دارند و خیلی از کارهایی که سالها پیش انجام داده ایم هنوز تسویه نشده اند. من هجده سال است در این حرفه فعالیت می کنم و گروه های تئاتری را می بینم که با جان و دل تلاش می کنند تا چراغ تئاتر را روشن نگه دارند. امیدوارم مسئولین فکری برای این قشر مظلوم جامعه بکنند.

منبع عکس ها: سایت  doorbin.net

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران