پرونده نمایش «چخوفناک»

«بهداد زندیه وکیلی»، نمایشنامه نویس و کارگردان جوان نمایش «چخوفناک» است. او پیش از این نمایشنامه «روی خوش مهتاب» را نوشته بود که به کارگردانی «ارژنگ طالبی نژاد» در تماشاخانه دا به روی صحنه رفت. نمایشنامه مستند «سانسور» را هم «مژده منظومه» کارگردانی کرد. نمایشی که برای زندیه وکیلی جایزه ی بهترین نویسندگی از جشنواره باران را به همراه داشت. وی چندین دوره در جشنواره تجربه و منولوگ نیز حضور داشته است.

در ادامه گفتگوی آراد مگ را با «بهداد زندیه وکیلی» کارگردان و «نازنین تامردای» و «علی پویا قاسمی» از بازیگران نمایش «چخوفناک» می خوانید.

بهداد زندیه وکیلی

بهداد زندیه وکیلی (کارگردان)

– دغدغه ی شما در نمایش چخوفناک چه بود؟

عدم وجود رویای مشترک بین نسل ها.

– اما نسل هایی که انتخاب کرده اید همه در یک رنج سنی و در یک دوره ی تاریخی هستند مانند: چخوف، میرهولد، استانیسلاوسکی و …

اسم گروه تئاتر ما «گروه هفتاد» است. همه ی اعضای این گروه در رنج سنی دهه ی هفتاد هستند و منظور من از این نمایش، عدم وجود رویای مشترک در نسلِ خودمان است، چه در دنیای تئاتر و چه در بقیه ی بحث های اجتماعی. در حال حاضر هر کسی فقط سنگ خودش را به سینه می زند، برای همین هیچ تغییری حاصل نمی گردد. اگر دنبال بهتر شدن شرایط تئاتر و حتی زندگی مان هستیم باید رویای مشترک داشته باشیم.

– رویای مشترک این نمایش چه بود؟

رویای مشترک این نمایش، بحث هایی بود که گزیده گزیده در کار گفته می شد اما خیلی پر رنگ نبود. موضوع این است که اکثر جوانان هم سن ما در مسیر رسیدن به رویاهایشان راه را اشتباه می روند و بیشتر بر ظاهر مسیر اتکا می کنند تا هدف و باطن راه. برای رسیدن به رویا باید سختی های مسیر را هم به جان خرید وگرنه این حرکت تداومی نخواهد داشت. رویای مشترک ما این بود که بعضی از حرف ها را به نسل خودمان بزنیم. اگر دقت کرده باشید، نمایش از دو بخش تشکیل شده است؛ بخش اول تا پایان صحنه هملت و بعد شروع دوباره ماجرا. تا پایان بخش اول ما فقط مانیفست های کلی این گروه را ارائه دادیم. جملاتی که یکی یکی گفته می شود فقط مانیفست های ماست بود و ما در بخش اول فقط خودمان را پرزنت می کنیم که بعد از این قرار است در چه حوزه ای کار کنیم. آنجا در واقع پایان پرده ی اول نمایش هم هست.

– البته خیلی از تماشاگران آن را پایان نمایش تلقی کرده و شروع به تشویق کردند.

این اشتباه باید اتفاق می افتاد و عمدا می خواستیم مخاطب دچار این اشتباه بشود. باید مخاطب دچار یک پایان می شد و ما شروع دوباره ای را برایش رقم می زدیم. باید می گفتیم که تازه مانیفست های ما تمام شده است و حالا باید نمایشی را بر اساس همین مانیفست ها ببینید.

– متن نمایش ارجاعات زیادی داشت، ترکیب این همه شخصیت با هم روی صحنه که ابتدا به نظر می رسید آدم های تئاتری باشند، اما با حضور «فریدا کالو» مشخص می شود که دنیای هنر با همه ی وسعتش در این نمایش ظاهر شده است. ایده ی این ترکیب گسترده از کجا نشات می گیرد؟

این مسئله برای من از بیشتر از دوسال پیش شروع شد، مسئله خواب، رویا و توهم. من آن قدر درگیر این موضوع شدم که حتی پایان نامه دوران تحصیلم را هم همین موضوع انتخاب کردم، یعنی بررسی خواب به واسطه ی زندگی بر صحنه تئاتر با توجه به نظریات یونگ، فروید، فوکو و هر کسی که در زمینه ی خواب کاری کرده است. ارجاعاتی که در نمایش وجود دارد هم همگی بر اساس خواب هایی است که ما می بینیم. امکان دارد یک شب بخوابیم و خوابِ هزاران نفر را ببینیم که بعضی از آن ها را می شناسیم و خیلی ها را نه اما مسئله این است که وقتی بیدار می شویم چه چیزهایی یادمان مانده، این همان نشانه هایی است که خواب برای ما باقی گذاشته است. خواب بسیار تلاش می کند تا فضا را آماده کرده و جمله ای به ما بگوید که یادمان بماند. کلیت نمایش چخوفناک هم بر اساس ساختار فرمالیستی خواب است. نمایش از یک هپروت عظیم شروع می شود که هر کس جمله های بی سر و تهی را مدام گفته و به جمله ی بعدی وصل می کند. این صحنه صرفا فضای نمایش را نشان می دهد و تکلیف مخاطب را روشن می کند که ما قرار نیست برای شما قصه گفته و داستان روایت کنیم. این نمایش قصه ای ندارد، خط روایی مشخصی ندارد و امکان دارد هر چیزی در آن گفته شود. مهم این است که هر کس از این نمایش چه برداشتی می کند.

– این گستردگی، شما را نگران درک مخاطب نمی کرد؟ اینکه مخاطب منظور نمایش را متوجه نشود؟

از اول به همه ی اینها فکر کرده و احتمال می دادیم بسیاری از مخاطب ها متوجه کار نشوند. ولی مسئله ی مهم این است که وقتی مخاطب از سالن بیرون می آید، چه جمله ای یادش مانده است. هر مخاطب به فراخور ذهن و شرایط زندگی اش جمله ای را که دلش می خواهد از کار می گیرد و بیرون می آید. مثلا کسانی که ذهن قصه پردازی دارند و داستان برایشان اولویت دارد با منولوگ فریدا کالو ارتباط بیشتری می گیرند و آن را یادشان می ماند، چرا که این منولوگ روایی ترین قسمت نمایش است. هر جمله ای که مخاطب از کار می گیرد ماحصل اجرای ماست. این به نظر من اتفاق خوبی است که مخاطب تمام اجرا در ذهنش نماند؛ چراکه ما مدام داشتیم اتصال مخاطب را با تئاتر در مقاطعی به عمد قطع می کردیم و به او می گفتیم هر چیزی که تا اینجا دیده است تمام شده و حالا قرار است چیزِ جدیدی ببیند. حتی در مواقعی از تکنیک دیزالوی که در نمایش استفاده می شد، استفاده نکردیم و بحث آن صحنه را در لحظه قطع نمودیم.

– مهم ترین دیزالو نمایش مربوط به قسمت اتاق عمل، دستمال و ورود به داستان اتللو می شد. درست است؟

هم داستان دستمال و اتللو و هم هملت و روح پدر. در بخش هایی ما دیزالو ها را به عمد برداشتیم و معتقد بودیم این صحنه باید در این جا تمام شود، چون موضوع بعدی، موضوع مهم تری است.

– ایده ی وصل شدن صحنه ها به شیوه ی دیزالو از کجا شکل گرفت؟

از قوانین خواب. در خواب بسیار اتفاق افتاده است که مثلا در دست مان ساعت بوده و تا روی برگرداندیم تبدیل به کنترل شده است. یک لحظه در خواب احتمالا به این فکر کرده ایم که چرا ساعت به کنترل تبدیل شده و بعد کنترل را پذیرفته و خواب ادامه پیدا کرده است. این دیزالو هایی که در نمایش ایجاد شده مطابق با قوانینی است که در خواب وجود دارد.

– چرا این صحنه ها برای دیزالو شدن در هم انتخاب شده است؟!، مثلا دستمال و اتللو و چرا داستان دیگری انتخاب نشده؟ در واقع اشتراکات صحنه هایی که به هم دیزالو می شوند چیست؟

اینکه چرا از دستمال به اتللو رسیدیم باید به سه دیالوگ قلبش مراجعه کنیم. تقابل اولگا با استانیسلاوسکی. یک شک به خیانت اتفاق افتاده است و ما یک کهن الگوی شک به خیانت داریم یعنی اتللو. در آن صحنه اشاره می شود که چخوف خیانت همسرش اولگا را دیده، سکته کرده و به بیمارستان منتقل شده است. ما معمولا در خواب، گذشته ی خودمان را می بینیم و کم پیش می آید آینده را تصور کنیم. گذشته دارد درباره ی الان به ما هشدار می دهد، چون الان قابل دسترس ترین ابزاری است که داریم. برای همین اسم نمایش «چخوفناک» انتخاب شده است.

– «چخوفناک» یا «چه خوفناک»؟

می تواند هر دو را شامل شود. چخوفناک یعنی آغشته به چخوف، آلوده به چخوف، سراسر چخوف.

– اتفاقاتی که در نمایش اشاره می شود همه موضوعاتی واقعی بوده که در زمان خودش اتفاق افتاده است، اما در مورد خیانت اولگا و رابطه ی او با استانیسلاوسکی سندی وجود ندارد، آیا درباره ی واقعیت این موضوع هم تحقیق کرده اید؟

در این زمینه سند واضحی وجود ندارد برای همین در نمایش هم به طور قطع در مورد آن حرف زده نمی شود و فقط به شک درباره ی این موضوع می پردازد. البته نامه هایی از چخوف به اولگا و برعکس وجود دارد که گویی بعد از این اتفاق نوشته شده است. آن دو در بازه ای از هم فاصله گرفته و فقط به هم نامه می نویسند. موضوع جالب در مورد نامه ها این است که نامه های چخوف در بیشتر مواقع در قطار نوشته شده است، گویی مدام در تلاش بوده از این اتفاق فاصله بگیرد.

– مخاطب نمایش شما باید فردی آگاه و کتاب خوان بوده و با هنر آشنایی داشته باشد تا متوجه ارجاعات گردد و نمایش برایش قابل فهم شود. آیا مخاطب عام را در زمره ی تماشاچیان این نمایش قرار ندادید؟! منظور مخاطبی است که آگاهی کمتری دارد.

عموما اجراهایی که در زمره ی اجراهای تجربی قرار می گیرند، حرکت شان روی لبه است و بلاخره از یک طرف سقوط می کنند؛ اما ما خوشبختانه روی این لبه باقی مانده و از هیچ طرف نیافتادیم. بعد از اجرا مخاطبان زیادی می گفتند چون کار را متوجه نشده، آن را دوست نداشته اند. من در طول تمرینات نیز از بازیگرانم خواسته بودم زمانی که از آنها می خواهم کاری انجام دهند، بلافاصله از من دلیلش را نپرسند، ابتدا خودشان به دلیل این درخواست فکر کنند و اگر به نتیجه نرسیدند آن وقت من به عنوان کارگردان وظیفه دارم دلیلم را توضیح بدهم. در مورد اجرا و تماشاگران هم این موضوع وجود دارد. مخاطب دوست دارد در لحظه کار را متوجه شود و اگر نشد آن را دوست نخواهد داشت. مخاطب امروز سعی نمی کند برای فهمیدن تلاش کند، سعی نمی کند بعد از اجرا کمی به صحنه هایی که دیده است فکر کند و بعد در راستای دوست داشتن یا نداشتن و خوب و بد بودن کار تصمیم بگیرد. بعد از دیدن واکنش بعضی از تماشاگران، من بیشتر مصر شدم به سمت مخاطبی بروم که تئاتر دغدغه اش است. اما با تامل بیشتر از این تصمیم منصرف شدم چرا که تئاتر برای عامه ی مردم است. برای همین تصمیم گرفتم در نمایش بعدی ام این بار یک داستان روایی با همین ساختار به اجرا ببرم.

– پروسه ی تمرینات چند ماه طول کشید؟

پروسه تمرینات شش ماه طول کشید. در این مدت افراد زیادی به گروه اضافه و از آن کم شدند. کسانی که خودشان رفتند چون نتوانستند با کار ارتباط برقرار کنند و کسانی که ما نخواستیم در جمع مان حضور داشته باشند. این پروژه، در همان ابتدا به شکل عجیبی برای تک تک بازیگران و اعضای گروه جدی شد و اولویت آنها هم قرار گرفت و انتظار اعضا از من این بود که کسانی در گروه حضور داشته باشند که به این پروژه به اندازه ی آنها جدی نگاه می کنند.

– بیشترین چالشی که در تمرینات با آن رو برو شدید، چه بود؟

بیشترین چالش در تمرینات بدنی بازیگران بود. بازیگران این نمایش، تمرینات سخت و شدیدی را برای رساندن خود به اجرا پشت سر گذاشتند تا بهترین خود را ارائه دهند.

– چرا عمارت رو به رو را برای اجرای این نمایش انتخاب کردید؟

اولین دلیلِ انتخاب این سالن به خاطر حرف هایی هست که فریدا کالوی نقاش روی صحنه می زند و البته تروفیمُف نیز در خطاب به لوپاخین می گوید. باید این موضوع را کمی بی پروا مطرح کنم که انتخاب این سالن به خاطر فضای انتلکتوالی است که در جامعه رخ داده. برخلاف فضایی که مسئولین عمارت رو برو سعی کردند برای افکار پخته ی هنری آماده کنند، اینجا پر شد از آدم هایی که افکار پخته ی هنری نداشتند. من متوجه شدم که همین افراد بسیاری از اجراهای این سالن را می بینند و خواستم با اجرا در این سالن، حرف هایم را مستقیما به آنها بگویم.

– پس از ابتدای شروع تمرینات این سالن را برای اجرا در نظر گرفته بودید؟

دقیقا! به خاطر جنس مخاطب هایی که در این مکان رفت و آمد داشتند. دلیل دیگرم برای انتخاب این سالن، علاقه ی من به کارکردن در فضاهایی است که شبیه سالن های تئاتری نباشند. من می خواستم مخاطب را همان ابتدا و با وارد شدن به سالن شگفت زده کنم که این اتفاق افتاد. دیدن دیوارهای آجری سالن و نشستن در جاهایی سختی که برای نشستن در نظر گرفته شده بود، تجربه ای جدید برای تماشاگر بود. همه ی اینها در کنار میزانسن های متفاوتی که باعث ساختن سایه های عجیب می شد و البته حرکت بازیگران در لا به لای تماشاگران، خود از دلایلی بود که این سالن را برای اجرا انتخاب کردم.

– شما ده شب اجرای عموم در این سالن داشتید؛ چرا شبهای بیشتری اجرا نرفتید؟ آیا عمدی وجود داشت یا اجباری؟

کمی اجبار وجود داشت به خاطر اینکه سالن با گروه های دیگر قرار داد بسته بود، اما مهم ترین دلیلش این است که بازیگر بعد از ده شب اجرای متوالی خسته می شود و با توجه به حجم فعالیت بدنی اش، روی صحنه کاملا خالی می کند.

– اما خود بازیگرها بسیار مشتاق بودند که شب های بیشتری اجرا بروند.

معمولا گفته می شود که نمایش وقتی به مرحله اجرا می رسد دیگر مال بازیگر است و فقط اوست که لذت می برد و کارگردان عملا هیچ کاره است. اما بازیگر صرفا دارد لذت می برد ولی من به عنوان کسی که سرپرستی گروه و بازیگران را قبول کرده ام باید به این هم فکر بکنم که این بازیگران قرار است در کارهای دیگری هم بازی کنند و اگر خدای نکرده آسیبی به بدن آنها وارد شود، به مدت چندین ماه تا چندین سال امکان فعالیت نخواهند داشت. این حس مسئولیت و درک خستگی بازیگران از اجراهای سخت و پشت سر هم باعث شد فقط ده شب اجرای عموم برای این نمایش در نظر گرفته شود.

– آیا این نمایش را در سالنی دیگر و زمانی دیگر اجرا خواهید برد؟

من خیلی دوست ندارم نمایشی را که یک بار اجرا رفته است، دوباره اجرا ببرم. چون خودم به عنوان تماشاگر وقتی کاری را می بینم و لذت می برم، دوست ندارم اجرای مجددی از آن ببینم. فواید مالی تئاتر بخشی از تئاتر است اما تاثیرگذاری یک نمایش مهم ترین اتفاق هر تئاتر است. هر نمایش تا بازه ای تاثیرگذاری دارد و بعد از آن صرفا این لذت بصری است که به مخاطب می دهد. تاثیرگذاری برای گروه هایی که در مسیری متفکرانه تر قدم برداشته اند، بسیار مهم از بُعد مالی تئاتر است.

نازنین تامرادی (بازیگر)

«نازنین تامرادی» فعالیت تئاتری اش را با جشنواره تئاتر دانشگاهی آغاز نموده و سابقه ی بازی در فیلم کوتاه را نیز دارد. از اجراهای او می توان به نمایش «آشغال مانده ها» به کارگردانی«نجلا نظریان» اشاره کرد. تامردای همچینن دیپلم افتخار بهترین بازیگر را نیز از جشنواره منولوگ دانشگاه هنر در کارنامه دارد.

نازنین تامرادی

علی پویا قاسمی (بازیگر)

«علی پویا قاسمی» مدتی است که تئاتر را شروع کرده و در کنار تئاتر در فیلم هایی کوتاه نیز ایفای نقش نموده است.

علی پویا قاسمی

– تمامی نقش ها در نمایش چخوفناک به یک اندازه بود، اما نقش شما کمی پررنگ تر از دیگران بودد، برای این کار چه دلیلی وجود داشت؟

قاسمی: من در اوایل کار آقای نویسنده بودم و بعد از آن به باقی گروه پیوستم. در تمام پروسه ی تمرینات و البته اجرا هدف این بود که همه ی شخصیت ها در یک حد و اندازه پرداخته شده و دیده شوند و کسی پررنگ از دیگری و یا کم رنگ تر از آنها نباشد. پررنگی ای که شما فرمودید به خاطر بازی کردن نقش آقای چخوف اتفاق افتاد که باعث جدایی من از دیگران می شد.

– چرا «آقای چخوف» در این نمایش از دیگران متمایز می شود؟

قاسمی: در مورد آقای چخوف باید بگویم که کار ما بر اساس خواب بود و بخش های مختلف یک خواب که کارگردان اثر آقای زندیه، آنها را بررسی کرده و در اختیار ما قرار داده بودند. صحنه ی اول نمایش وقتی است که آقای چخوف به خواب رفته است. در اینجا «سَند من»، شن رنگی را به چشم او می ریزد. در قدیم افسانه ای در مورد سند من وجود داشت که می گفتند وقتی در خواب چشم انسان قی می کند، این شن های رنگی ای است که سند من روی چشم او پاشیده است. در نمایش ما این اتفاق هم در ابتدای نمایش و هم در انتهای آن رخ می دهد. در پایان نیز دوباره سند من می آید، حرف خودش را می زند و می رود.

– چرا چخوف به عنوان شخصیت اصلی این نمایش برگزیده شد؟

قاسمی: چخوف نویسنده ی بسیار بزرگی در تاریخ جهان است و نزدیک به هفتصد متن نمایشی و داستانی دارد. او بسیاری از شخصیت هایش را در خواب خلق کرده و دنبال می کرد. اگر حساب کنیم که این نویسنده در هر اثرش دو شخصیت خلق کرده باشد، نزدیک به هزار و چهارصد شخصیت خلق نموده و کار بسیار بزرگی کرده است. اتفاقی که در نمایش ما هم می افتد. (نمایشی پر از شخصیت و البته خواب) وقتی کارگردان ایده ی این نمایش را برای من گفتند، من مشتاق شدم که در این نمایش حضور داشته باشم.

– از آنجایی که شما بیش تر از یک شخصیت را در نمایش بازی می کنید، سخت ترین بخش خلق کردن این شخصیت ها چه بود؟

تامرادی: فکر می کنم مهم ترین سختی ای که همه ما با آن مواجه بودیم، آمادگی بدنی بالا بود. بعضی از بازیگرهای این نمایش از آمادگی بدنی بهتری برخوردار بودند و بعضی ها از صفر شروع کردند. تمرینات شش ماه تمام ادامه داشت. هر هفته دو جلسه تمرین و حداقل سه ساعت روی بدن کار می کردیم و همزمان قسمت هایی از متن را پیش برده، اتود می زدیم و صحنه ها را می بستیم. البته سختی های فیزیکی، بخشی از سختی های کار است. دومین سختی نمایش این بود که چون هر کدام از ما باید کاراکترهای مختلفی را بازی می کردیم، باید با همه ی این کاراکترها آشنایی می داشتیم. مثلا در یکی از صحنه ها من نقش «آقای میرهولد» را بازی می کنم و برای همین تک صحنه نیاز بود ایشان را به درستی بشناسم و بدانم در دوره ای که من نقش او را بازی می کنم چه اتفاقاتی در زندگی میرهولد افتاده و چه شرایطی داشته است. برای بقیه ی کاراکترها هم این تحقیق و بررسی وجود داشت.

قاسمی: هر نمایشی سختی های خودش را دارد اما تمرین کردن در کنار یک گروه منسجم و همدل کمی از این سختی کم می کند. اینکه شما از تمرین کردن لذت ببرید و کل هفته را منتظر باشید تا روز و ساعت تمرین فرا برسد مهم ترین و خوشایندترین اتفاقی است که می تواند در یک تیم نمایشی بیافتد. کارهایی هستند که بیست روز تا یک ماه تمرین می کنند و بعد اجرای عموم می روند، اما اصلا در قوه ی درک منی که شش ماه برای یک نمایش تمرین کرده ام نمی گنجد که نمایشی با بیست روز تمرین به مرحله اجرا برسد. در هر صورت سختی کار و پروسه ی تمرینات برای ما راحت تر بود چون یک رهبر موفق، بالای سر ما حضور داشت.

– بازی کردن تعداد زیادی کاراکتر و به خاطر سپردن ویژگی های شخصیتی آنها کار بسیار سختی است. چطور از پس این دشواری بر آمدید؟

تامرادی: قطعا کار سختی است و تنها راه حل این موضوع تمرین زیاد است. ما تمرینات طولانی ای داشتیم و به نوعی با این کاراکترها زندگی می کردیم. اما به دلیل علاقه ی شخصی من چخوف این کار راحت تر بود.

– مهم ترین خصوصیت یک بازیگر برای بازی در این گونه نمایش ها چیست؟

قاسمی: مهم ترین ویژگی ای که یک بازیگر باید داشته باشد این است که به تیم و کارگردان اعتماد کند. مخصوصا که ما روز اول نمی دانستیم چه خبر است و فقط یک طرح کلی داشتیم و نمایشنامه ای نبود که بخواهیم آن را خوانده و بر اساسش جلو برویم. اما اعتماد به کارگردان و بودن در کنار باقی گروه باعث شد که این نمایش در شکل بگیرد و در هر جلسه تمرین به سوی کامل شدن قدم بر دارد.

و حرف پایانی:

تامرادی: من از اینکه عضوی از این گروه هستم واقعا خوشحالم. ما همگی با هم دوست بودم و از اینکه کار دارد تمام می شود ناراحت هستیم. تا به حال در هیچ کاری این قدر به گروه و کار وابسته نشده بودم. از اینکه در کنار این آدم ها کار کردم خوشحالم و حس می کنم یک خانواده ی جدید پیدا کرده ام.

قاسمی: من به عنوان اولین تجربه ی حرفه ای ام، بسیار ناراحتم که کار دارد تمام می شود، اما از سویی خوشحال هم هستم که با این گروه آشنا شدم. ما گوشه ای از تئاتر این مملکت هستیم و سالنی که برای اجرا انتخاب کردیم هم نشان می دهد چقدر از حواشی به دوریم. دیده شدن جذاب است اما دیده نشدن هم نمی تواند آن قدر مهم باشد که نخواهیم کار کنیم. در پایان از کارگردان کار، آقای بهداد زندیه وکیلی، تشکر می کنم که به من و به ما اعتماد کردند.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران