پرونده نمایش «اکیپ»

نمایش «اکیپ» از شهر کاشان مهمان تالار مولویِ تهران شده و این روزها بر صحنه ی سالن کوچک آن پذیرای مخاطبان است. اکیپ در اجرای خود در جشنواره مهر کاشان موفق عمل کرده و جوایز کارگردانی و بازیگری را به دست آورده است. اکیپ را بهانه کرده ایم تا با تئاتر کاشان بیشتر آشنا شویم. در ادامه گپ و گفت آرادمگ را با «محسن آقاقدیری» کارگردان، «علیرضا لطفی زاده»، «امیرحسین بابا اکبری» و «ابوالفضل محمدی» بازیگران نمایش اکیپ می خوانید.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

محسن آقاقدیری (کارگردان)

محسن آقاقدیری از سال ۱۳۷۴ فعالیت تئاتری خود را در کاشان و در مقام بازیگر شروع کرده است. او بین سالهای ۱۳۸۲ تا ۱۳۹۲ از تئاتر دور بوده و پس از آن دوباره به این عرصه بازگشته است. از کارهای که او در کسوت بازیگر در آنها حضور داشته می توان به نمایش های «عروسی خون»، «مرده ماهی ها به روایت هملت» و «قصه ی ظهر جمعه» اشاره کرد. اکیپ اولین تجربه ی کارگردانی وی محسوب می شود.

– چه شد تصمیم گرفتید اکیپ را برای اجرا به تهران و تالار مولوی بیاورید؟

اکیپ در جشنواره ی ملی تئاتر مهر کاشان خوش درخشید و جوایز زیادی به دست آورد. به پیشنهاد دوستان از جمله آقایان جَدی و امیر حسین حریری، رئیس تالار مولوی برای اجرای این نمایش به تهران آمدیم.

– انتخاب متن مهم ترین قدم اجرای نمایش است، چرا این متن را برای اجرا انتخاب کردید؟

متن نمایش اکیپ را یکی از دوستان کاشانی به نام آقای «محمد صادق خیمه کبود» نوشته اند. ایشان شاگرد استاد چرمشیر بوده و نمایشنامه اکیپ نیز اولین تجربه ی ایشان در زمینه ی نمایشنامه نویسی بود. البته متن با تغییرات عمده در اجرا مواجه شد.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

به اجرا بردن اولین تجربه یک نمایشنامه نویس جوان ریسک بزرگی به نظر می رسد. این طور فکر نمی کنید؟

دقیقا! ما می توانستیم سراغ متن های چاپ شده و نویسندگان بزرگی مانند شکسپیر و چخوف هم برویم، اما ترجیح دادیم فرهنگ سازی کرده و از زحمت کسانی که دوره دیده اند استفاده نماییم تا بدین شکل این افراد نیز به جامعه ی حرفه ای معرفی شوند.

– ایده ی ابتدایی من، به پیشنهاد شما بود یا نویسنده ی کار؟

خیر، ایده ی متن و نگارش تماما در اختیار نویسنده ی کار بود، اما در حین اجرا تغییرات زیادی روی آن اعمال شد. مثلا فضای متن کاملا رئال است اما در اجرا ما آن را به سوی سوررئال بردیم.

– پس فضای متن کاملا با اجرای شما متفاوت بوده است؟

بله، متن یک ژانر اجتماعی و کاملا رئال است. جوانانی هستند که به سفر آمده اند اما موقع برگشتن دچار مشکلاتی می شوند. مهم ترین مشکل قتل صاحبخانه است که گویا این جوانان شب قبل با او مشاجره کرده و او را به قتل تهدید کرده بودند. این موضوع باعث تجمع جلوی اتاق اجاره ای آنها شده و روابط این آدم ها را به هم می ریزد.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– جوانانی که شما در اکیپ سراغ آنها رفتید می توانند جزئی از کل باشند، روابط و رفتار های آنها برای ما آشناست و به عبارتی آنها نماینده ی جوانانی هستند که ما هر روز در محل زندگی و کوچه و خیابان می بینیم.

دقیقا. من قصد داشتم در این کار از وضعیت امروز جوانان کشورم حرف بزنم. این افراد برای سفر مشهد را انتخاب کرده اند و قصد زیارت داشتند، اما آنها اگر به شمال و برای تفریح هم می رفتند حال شان باز هم خوب نبود. چرا؟ چون حال جامعه ی امروز ما خوب نیست. حال جوانان امروز ما خوب نیست. این افراد اگر به خارج از ایران و آن طرف آبها هم بروند حال شان خوب نیست چون در وضیعت خوبی به سر نمی برند و مدام درگیر زندگی اند. آنها ذهن های آشفته ای دارند چون حال جامعه ای که امروز در آن زندگی می کنیم خوب نیست، نه از لحاظ اقتصادی، نه از لحاظ فرهنکی و نه سیاسی. گویی بر روی لبه تیغ در حال راه رفتن هستیم و هر آن امکان دارد از یک طرفش به زمین بیافتیم و البته در تمام این مسیر پایمان هم زخمی است.

– نمایش زمان مشخصی ندارد و به دوره ای که این اتفاقات در آن می افتد اشاره ای نمی کند. این باعث می شود که متن، قابلیت اجرا در هر زمانی را پیدا کند. آیا عمدی در حذف کردن نشانه های زمان از اجرا داشتید؟

در متن اصلی البته به مکان، زمان، شب و روز و حتی ساعت اشاره شده بود، اما در اجرا زمان را حذف کردیم تا به گفته ی شما نمایش دستِ بازتری برای اجرا در دوره های مختلف داشته باشد.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– آدم های اکیپ روابط خوبی با هم ندارند و مدام در تنش به سر می برند. چرا روابط این گروه دوستانه نیست؟

برای پاسخ به این سوال باید به قبل از اجرای این نمایش بازگردیم و در گذشته ی شخصیت ها سیر کنیم. شاید این افراد رفیق های ده یا پانزده ساله ی یکدیگر بوده اند، اما سفر باعث تغییر رفتار آنها شده است. ما در اجرا روزِ آخر سفر را می بینم. همه ی ما احتمالا تجربه ی سفر رفتن داریم و می دانیم که روزهای آخر سفر افراد معمولا بی حوصله تر از روزهای ابتدای سفر اند و بیشتر دوست دارند سفر تمام شده و به خانه بازگردند. این افراد نیز در همین وضعیت به سر می برند، روز آخر سفر است و همه خسته شده اند و دوست دارند زودتر برگردند. اما زمانی که خبر قتل به گوش می رسد، همه چیز بدتر می شود و روابط از هم می پاشد. شخصیت های این نمایش همه درونی اند. من می توانستم این کار را کاملا رئال به صحنه ببرم. اما خواستم بیشتر به درون شخصیت ها بپردازم. شاید اگر منِ مخاطب نیز در جایگاه یکی از این افراد قرار می گرفتم همین نگرانی  و انزجار را داشتم و حالم خوب نمی بود.

– آدم های این نمایش نسبت به هم بی تفاوت اند و به حرف یکدیگر گوش نمی دهند. یکی از آنها با موبایل حرف می زند و دیگری چندین بار در همان لحظه دیالوگی را خطاب به او تکرار می کند و مسلما این دیالوگ شنیده نمی شود. میلاد، مسعود را به قصد کشت می زند اما علی فقط نگاه می کند. مسعود از کیف علی عکسی بر می دارد اما حامد هیچ واکنشی نشان نمی دهند. آدم های این قصه در کار هم مداخله  نکرده و سعی نمی کنند یکدیگر را کمی بهتر کنند. گویی هیچ چیز برایشان مهم نیست تا واکنش نشان بدهند. چرا؟

چون جامعه ی ما به این سمت رفته است و این افراد برخاسته از همین جامعه اند. کم نیستند ویدئوهایی که در فضای مجازی اتفاقی تلخ را نشان می دهند و آدم هایی که فقط ایستاده اند، این اتفاق را نظاره کرده یا در نهایت فیلم می گیرند. این جمع پنج نفره در واقع ما ملت ایران هستیم که به همین میزان نسبت به هم بی تفاوت شده ایم.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– در این نمایش از عنصر تکرار، زیاد استفاده شده است؛ چه تکرارِ دیالوگ و چه تکرارِ یک اکت. در بعضی لحظات نمایش به سوی موازی کردن صحنه ها پیش رفته است. دو نفر در جلوی صحنه مدام دیالوگی را می گویند و دو نفر در عقب صحنه اکتی بی ربط به دیالوگِ این دو نفر را تکرار می کنند. گویی این صحنه ها ربطی به هم ندارد و در دو دنیای مختلف اتفاق افتاده است. دلیل استفاده از این همه تکرار چیست؟

فضای نمایش مرزی بین رئال و سوررئال است و این باعث شده که تکرار برای من مهم باشد. تکرار در این کار برای دیده شدن بیشتر است. شخصیت اکت و یا دیالوگی را تکرار می کند برای اینکه می خواهد دیده شود اما کسی او را نمی بیند. یکی از شخصیت ها می رود لب پنجره و دیگری او را به عقب می کشد و این اکت چندین بار تکرار می شود برای اینکه شخصیت دلش می خواهد دیده شود، آدم های بیرون او را ببیند اما این اتفاق نمی افتد.

– شخصیت های نمایش شما هر کدام یک قصه ی فرعی دارند که بخشی از زمان نمایش را به خود اختصاص داده و البته درگیری ای ذهنی برای مخاطب ایجاد می کند. حامد زنی را صیغه کرده که در پایان کار با او به هم می زند. علی مدام نگران کارش است. مسعود عاشق خواهر علی شده، میلاد ازدواجی ناموفق داشته و رضا هم بیرونِ گود است با دغدغه ای نامشخص. این قصه های فرعی متفاوت چه تاثیری در روند کلی و داستان اصلی دارند؟

در متن اصلی به تک تک شخصیت ها به شکل دیگری پرداخته شده بود. اما در طول تمرینات و بر اساس ایده ی اجرایی سعی کردیم اینها را از هم تفکیک کنیم. در راستای این تفکیک من روی تک تک این موضوعات فرعی تحقیق کردم و نتیجه ی کلی همه ی آنها که می تواند در راستای اتفاق اصلی نمایش هم قرار بگیرد، این است که هر کدام از این قصه های فرعی پتانسیل منجر شدن به یک قتل را در درون خود دارند. چه بسا که نمونه های بسیاری را در اخبار و روزنامه ها خوانده ایم. ماجرای عاشق شدن مسعود و علاقه اش به خواهر علی می تواند به قتلی ناموسی منجر شود. زنِ صیغه ای حامد نیز همین طور. در راستای این تحقیقات، من به قتل های زیادی با محوریت صیغه برخوردم و به این خاطر این موضوع را به عنوان قصه ای فرعی برای شخصیت برگزیدم. حتی داستان رضا با همه ی مبهم بودنش می تواند پتانسیل یک قتل را داشته باشد. رضا با حاجی قصه ی رابطه ی جنسی داشته و این موضوع نیز زمینه ی قتل های زیادی بوده است.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– اما ماجرای رضا در طول قصه اصلا خودش را نشان نمی دهند و هیچ نشانه ای دال بر رابطه ی رضا و حاجی در قصه وجود ندارد.

من در این کار مینیمال جلو رفته و سعی نکردم رضا را شخصیتی اِوا خواهری با ویژگی های پررنگ نشان بدهم. به همین خاطر فقط پوششی کمی متفاوت تر برایش انتخاب کردم. او با شلوارک و رکابی وارد صحنه می شود و این موضوع می تواند نشانه ای بر داستان او باشد.

– پوشش رضا مفهومی در دل خود دارد اما این قدر این پوشش متفاوت نیست که بتواند آنچه مد نظر شما بوده است را به مخاطب منتقل کند. رضا شلوارک و رکابی به تن دارد، لباسی که بسیاری از جوانان در خانه و یا در جمع دوستانش می پوشند. این پوشش به عنوان تنها نشانه ی رابطه ی رضا و حاجی، نمی تواند این موضوع را به بیننده منتقل کند. اما سوال این است که چرا رضا به قصه وارد می شود؟ او با پنهان کردن، خودش را به مخاطب شناسانده است. او با سازدهنی اش به مخاطب می گوید که من دور از چشم شما در حال زندگی هستم. مخاطب با توجه به حضور غیر فیزیکی رضا روی صحنه در ذهن خود رضایی ساخته است. اما با ورود او در لحظه ی پایانی، ذهنیت تمام مخاطبان به سوی رضایی واحد سوق پیدا می کند.

رابطه ی رضا و حاجی قصه، در اجرای کاشان این قدر پررنگ نبود، اما در اجرای تهران تصمیم گرفتیم این ماجرا را بیشتر نشان بدهیم و این اتفاق با ورود او به صحنه رخ می دهد. برخی از مخاطبان بعد از اجرا به من گفتند که با ورود رضا به روی صحنه غافلگیر شده اند و این غافلگیری خود یکی از دلایلی است که رضا وارد صحنه می شود. وقتی رضا وارد می شود، مخاطب از خودش سوال می کند که چرا به روی صحنه آمده و چه چیزی را قرار است نشان بدهد، این سوال نیز دلیل دیگرِ ورود رضا است. هر چند نقد شما را هم می پذیرم که رابطه ی رضا و حاجی نیاز به پرداخت بیشتری داشته تا مخاطب متوجه موضوع شود.

– اما این طور به نظر می آید که اگر رضا وارد صحنه نمی شد و تا لحظه ی پایانی از چشم مخاطب دور می بود نمایش کامل تر می نمود. با ورود او در لحظه ی پایانی ابهامی به وجود می آید که پاسخ داده نمی شود.

این حرف شما دقیقا مصداق علامت سوال بزرگی است که روی بروشورِ نمایش اکیپ قرار دارد. می توانست نیاید اما حالا چرا آمده است و این یعنی علامت سوال!

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– دکور و صحنه ی شما در اجرای تهران و کاشان یکی بود یا متفاوت عمل کردید؟

در کاشان ما طراحی بیشتری روی دکور انجام دادیم. دکور دری ورودی داشت که رفت و آمد ها از آن صورت می گرفت. تخت روی صحنه نبود و به جایش پله هایی وجود داشت و دری که به اتاق دیگری وارد می شد. متاسفانه برای اجرای تهران بودجه ی گروه آن قدر نبود که بتواند طراحی قبلی را اینجا نیز انجام داده و دکور را بسازد. به همین منظور ما از امکانات سالن و بخش هایی که جزئی از صحنه ی اجرا نیستند، استفاده کرده و سعی کردیم با افزودن این بخش ها به صحنه ی اصلی، فضایی متفاوت برای اجرا به وجود آوریم. پس تخت را اضافه کرده و از درِ خود سالن و راهرو برای اجرا استفاده کردیم و اتفاقات بیرون را با صدا و نور نشان دادیم. به خاطر این تغییرات نظام میزانسن ما هم دستخوش تغییر شد، اما با بازخوردهایی که از مخاطبان گرفتیم گمان می کنم در این زمینه موفق عمل کرده ایم.

– ایده ی اجرایی شما و استفاده از فضای بیرون صحنه ی اصلی اتفاق جالبی برای مخاطب بود. استفاده از در و شنیدن اتفاقات به جای دیدن آنها نیز خود تجربه ی جدید محسوی می شد.

سعی داشتیم ذهن مخاطب را مشغول کرده و به جایی که چشمش نمی تواند ببیند هدایت کنیم. این موضوع باعث می شود که مخاطب تمرکز بیشتری روی صدا داشته باشد یا به سایه هایی که از بیرون روی دیوار می افتد بیشتر دقت کند و البته مدام این سوال را از خود بپرسد که بیرون این در چه کس یا کسانی وجود دارند.

– پروسه ی تمریناتِ نمایش چقدر طول کشید؟

ما از اسفند ماه ۱۳۹۶ استارت کار را زده و تمرینات را آغاز کردیم. در مرداد ماه ۱۳۹۷ به مدت ۲۲ شب در خانه ی تئاتر شهر کاشان اجرا نمایش را اجرا بردیم و پس از آن نیز در جشنواره مهر اجرا داشتیم. یک ماه پیش هم از تالار مولوی تماس گرفتند و برای اجرا به تهران آمدیم. در طول این یک سال و نیم زحمات زیادی برای این نمایش کشیده شد. یکی از سختی های اجرای آن، فاصله ی زیاد متن با اجرا بود و این خود چالش بزرگی به حساب می آمد.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– آیا از اجرای نمایش اکیپ در تالار مولوی راضی هستید؟

کار بسیار سختی است به این دلیل که ما پشتوانه ای برای جذب تماشاگر نداریم. دلیل اصلی اینکه یک گروه از شهرستان برای اجرا به تهران بیاید و همه ی سختی ها را به جان بخرد، این است که دیده شود و برای این دیده شدن باید تماشاگر داشته باشد. ما تلاش بسیاری کردیم اما آن طور که باید در این رابطه موفق نبودیم. در اینجا لازم می دانم از محمد عاقبتی عزیز که داور جشنواره مهر بودند و تا این لحظه برادرانه ما را حمایت کردند تشکر کنم. از مهدی صفاری عزیز نیز تشکر ویژه دارم و همین طور از آقای جدی و حریریان.

– پس از اکیپ چه کاری را به صحنه خواهید برد و آیا در حال حاضر نمایشی در دست تمرین دارید؟

بله، متنی هست با نام موقت «انبار». نویسنده ی این متن نیز آقای خیمه کبود هستند. در این نمایش من به عنوان بازیگر فعالیت می کنم و کارگردانی آن را آقای علیرضا لطفی زاده بر عهده دارند.

– در سخن پایانی از تئاتر کاشان و وضعیت این روزهای هنر این شهرستان برایمان بگویید.

تئاتر کاشان هنرمندان بزرگی دارد از جمله «عباس جمالی» که من مرده ماهی را با ایشان کار کردم و بسیار از ایشان آموختم. «مصطفی شبخوان» و «مهدی صفاری» نیز از دیگر هنرمندان بزرگ این شهر هستند. اما متاسفانه به تئاتر در کاشان به اندازه ای که باید بها داده نمی شود. گروه ها به صورت خودجوش کارهایی را انجام می دهند اما از حمایت هیچ خبری نیست. در این شهر بسیاری از کنسرت ها و تئاترها لغو می شود و این موضوع انگیزه ی کار کردن هنرمندان را پایین می آورد. در کاشان آموزشگاهی هست که سی یا چهل هنرجو دارد و من در آنجا تدریس می کنم. اما همیشه غصه آینده ی این هنرجوها را می خورم که بعد از کلاس ها چه می خواهند بکنند و کجا می خواهند کار کنند. بسیاری از آنها قصد دارند برای کار کردن تئاتر به تهران بیایند، چون فضای کاشان اجاره ی این کار را به آنها نمی دهد. خوب است مسئولین کاشان به این موضوع هم فکر کنند که این جوانان اگر هنر، تئاتر و چیزی را که دوست دارند، انجام دهند پس چه کار کنند؟

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ
علیرضا لطفی زاده

علیرضا لطفی زاده (بازیگر نقش میلاد در نمایش اکیپ)

علیرضا قربانی زاده اهل کاشان است و از سال ۱۳۸۳ تئاتر را با بازیگری شروع نموده. او کارهای متعددی در کارنامه دارد که از جمله ی آنها می توان به «امپرسیون»، «چشم های بسته از خواب»، «صبور» و «خاک سبز» اشاره کرد. او در حال حاضر مشغول تحصیل در دانشگاه صدا و سیما است و کارگردانی تلویزیون می خواند.

– میلاد یکی از عصبی ترین شخصیت هایی است که در من تمامی نمایش های اخیر دیده ام. دلیل این عصبی بودن چیست؟

میلاد از ابتدا در متن اصلی به این شکل نبود. او در متن تفاوت های زیادی با میلادی که روی صحنه می بینید دارد. من برای متفاوت کردن میلاد ویژگی هایی را به او اضافه کردم، از جمله اینکه میلاد به قرص معتاد است. او مشکلاتی دارد که از آن به عنوان بیماری یا اعتیاد نام برده می شود و همین موضوع کافی است که تا اگر اتفاقی در جامعه می افتد به او و چنین افرادی نسبت داده شود. این افراد حتی اگر بی گناه هم باشند، گناهکار جلوه می کنند، به این دلیل که بیمار و یا به عبارتی معتادند. عصبی بودن میلاد هم از همین موضوع نشات می گیرد. شاید دوستانش از او بترسند اما کسی او را نمی فهمد و درکش نمی کند.

– این بیش از حد عصبی بودن باعث می شود که مخاطب نیز حرف دوستان میلاد را بپذیرد. این طور نیست؟

بله، تقریبا این اتفاق افتاده است. این را می توان ضعف میلاد دانست.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ
مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– پروسه ی خلق این شخصیت چطور بود و چه سختی هایی داشت؟

بیشتر از همه محسن آقاقدیری در جریان پروسه ی خلق این شخصیت است، چرا که من روزها و شب های زیادی او را از خواب بیدار می کردم و در مورد جزئیات اخلاقی میلاد با او حرف می زدم. من شخصیت هایی مانند میلاد را در زندگی خودم بسیار دیده ام، یکی از دلایلش محل زندگی ام بود و دیگری برخی از آشنایان و دوستان. این کاراکتر اعتیاد دارد، اما من سعی کردم او را از دیگر معتادانی که تا به حال نشان داده شده اند، جدا کنم. سعی کردم اعتیاد میلاد و رفتارهای او منحصر به خودش باشد، البته نمی توان منکر شد که این افراد در بسیاری زمینه ها شبیه به هم رفتار می کنند. مثلا وقتی نیاز به ماده ی مخدر دارند همه بی قرار و عصبی اند و پرخاشگری می کنند، اما من سعی کردم حتی این ویژگیِ میلاد نیز در حین شبیه بودنش به بقیه، منحصر به خودِ این فرد باشد.

– میلاد به شدت سیاه است، حتی خاکستری هم نیست بلکه کاملا سیاه است. او هیچ وجه مثبتی ندارد که بتواند شخصیتش را کمی تلطیف کرده و باعث شود مخاطب همراهی اش کند. چرا این قدر میلاد تاریک نشان داده شده است؟ چرا هیچ ویژگی ای در این شخصیت وجود ندارد که اجازه بدهد مخاطب به او نزدیک شده و حتی دوستش داشته باشد؟

دلیل اصلی این سیاهی را می توان در جامعه ی امروز یافت. ما نسلی هستیم که به سمت سیاهی درحال حرکتیم  و هیچ کورسوی امیدی نمی بینیم. هر چقدر دور و بر خودمان را نگاه کنیم متوجه می شویم که امید بیشتر از ما دور شده و حتی ما را ترک کرده است. میلاد سیاه است چون جامعه تمام روزنه های امید را به روی او بسته است. مثال عینی تر این قضیه را می توان بازیگرهای این نمایش دانست. ما کاری را انجام می دهیم که عاشقش هستیم یعنی تئاتر و به سختی هم این کار را انجام می دهیم. اما بعد از خودمان می پرسیم حالا باید چه کار کنیم؟! مشکلات و سختی های زیادی سر راه ما وجود دارد که امیدی برای رفع شدنشان نیست.

و حرف پایانی:

ابتدا از شما برای وقتی که گذاشتید تشکر می کنم و در بعد امیدوارم این نسل جدید حمایت شود. اگر تلاش های محسن و دوستان ما نبود، گروه نمی تواست از کاشان به اینجا بیاید و کار را اجرا ببرد؛ نه از نظر مالی در توان ما بود و نه اجازه ی اجرا در اینجا به ما داده می شد. اما کمک دوستان مان باعث شد این اتفاق شکل بگیرد. حال که این اتفاق افتاده، نیاز است که تماشاگران به دیدن این کار بیایند و آن را حمایت کنند. تئاتر فقط با حمایت از  سلبریتی ها جلو نمی رود و گروه های کوچکتر هم نیاز به حمایت دارند.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ
امیرحسین بابا اکبری

امیرحسین بابااکبری (بازیگر نقش علی در نمایش اکیپ)

امیرحسین بابا اکبری، هنرمند بیست و یک ساله ی کاشانی است که بیشتر از بازیگری در حوزه ی گویندگی فعالیت داشته و پنج سال است که پا به عرصه تئاتر گذاشته. از تجربه های بازی او می توان به نمایش «بینوایان» به کارگردانی «حمیدرضا آخوندی نصیری» و «دموکراسی زیر نور ماه» به کارگردانی «رضا رادبخت» اشاره کرد.

– اکیپ چه زمانی شروع شد و چه پروسه ای را پشت سر گذاشت تا به تالار مولوی رسید؟

کار اکیپ از اسفند ماه ۱۳۹۶ استارت خورد، با گروهی که همه با هم دوست بوده و قولی اکیپ بودیم، اما قرار نبود کاری که روی صحنه می بریم اکیپ باشد. در این نمایش، جوانان قصه در ظاهر با هم دوست بوده و با هم به سفر آمده اند، اما روابط آنها به شدت تیره و تار است. جزئیاتی زیادی در حین تمرینات به کار اضافه و فاصله ی اجرا و متن اصلی رفته رفته بیشتر شد. مثلا یکی از اتفاقاتی که کاملا به صورت اتفاقی در تمرینات رخ داد و به اجرا اضافه شد، ماجرای بسته شدن در و گیر کردن این افراد در اتاق است. در یکی از روزهای تمرین اتفاقی مشابه این برای گروه افتاد، درِ پلاتوی تمرین بسته شد و دیگر ما نتوانستیم از داخل آن را باز کنیم. پس این اتفاق را که متناسب با اجرا بود به نمایش اضافه کردیم.

– شخصیت علی به نظر شخصیتی دغدغه مند می آید و تنها نگرانی اش رفتن به سر کار است. او خود را درگیر قتل نکرده و گویی این اتفاق برایش مهم نیست. چه چیزی در زندگی او وجود دارد که این قدر کار را برایش مهم کرده است؟

علی فردی است که با جبر زمانه و روزمرگی همراه شده است. او پدر ندارد و باید سرپرستی مادر و خواهرش را به عهده داشته باشد. سرپرست خانواده بودن در این سن باعث شده که او به کارش بهایی بیشتر از هر چیز بدهد.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ
مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– علی را می توان منفعل ترین شخصیت این گروه دانست، کسی که حتی وقتی کتک می خورد هم واکنشی نشان نمی دهد، این انفعال از کجا نشات می گیرد؟

علی منفعل است اما انفعال او یک انفعال خودخواسته است. او تنها دیالوگی که می گوید این است که «جمع کنیم و بریم». در زمان هایی زیادی از نمایش به یک جا زل زده و کمترین تحرک را روی صحنه نسبت به بقیه ی شخصیت ها دارد. من این بخشِ شخصیت علی را از روی شخصیت یکی از آشنایان گرفتم؛ کسی که فقط به یک نقطه زل می زند و یا یک دیالوگ را مدام تکرار می کند، مانند علی که مدام می گوید «جمع کنیم و بریم».

– علی فردی درون گراست و مخاطب می فهمد که در درونش دغدغه های زیادی دارد که در موردش حرف نمی زند. دلیل این رفتار او برای شما که بازیگر این نقش بوده اید چه می تواند باشد؟

چیزهای زیادی در علی سرکوب شده است که می توان به عشق به عنوان یکی از آنها اشاره کرد. میلاد به صورت علی سیلی می زند اما علی حتی فریاد نمی کشد. پس فریاد نیز در علی سرکوب شده است. در اجرای کاشان وقتی میلاد به دنبال قرص خود، کوله ی علی را می گردد، علی با خشم کوله اش را به زمین می کوبد اما با دقت بیشتر در این شخصیت به این نتیجه رسیدم که علی این کار را با خشم انجام نمی دهد. علی آدمی نیست که خشمش را فریاد بکشد. او در طول اجرای نمایش از تک تک شخصیت ها می پرسد که حالا باید چه کار کنند. این آدم نمی داند چه کار باید انجام بدهد. ساده ترین کار این است که بلیطش را بردارد و خودش را به راه آهن برساند، اما همین کار ساده را هم انجام نمی دهد و برای آن از دیگران نظر می خواهد. او قدرت تصمیم گیری ندارد و نمی تواند از خودش دفاع کند.

– به رابطه ی علی و خانواده اش در طول اجرا اشاره ی کوچکی می شود، زمانی که مسعود عکس را از داخل کیف علی برمی دارد. رابطه ی علی و خانواده اش چطور است؟

اتفاقا یکی از نگرانی های من در طول اجرا این بود که این موضوع برای مخاطب روشن نشود که مسعود عکس خواهرِ علی را از داخل کیفش برداشته و نگران این بودم که سوءبرداشت باعث شود مخاطب این عکس را متعلق به معشوق علی داند نه خواهر او. زمانی که مسعود به علی می گوید عاشق خواهرش شده، علی انفعال را به اوج می رساند و برای مدتی طولانی فیکس و بی حرکت می ماند. او توانایی شنیدن این حرف را از زبان مسعود ندارد و گمان می کند که حتی خواهرش را هم با او روراست نبوده است. او تلاش داشت زودتر به خانه برگردد، اما دیگر خانه اش را نیز مامنی امن برای خودش نمی داند و گمان می کند با فریب رو به رو شده است.

– این نمایش گویا قرار بود در جشنواره تئاتر دانشگاهی نیز شرکت کند که این اتفاق نیافتاد.

درست است و همین جا از دوستانم عذرخواهی می کنم، چرا که به خاطر اشتباهی که من در خواندن تاریخ ارسال آثار کرده بودم، این امر مسیر نشد.

– و حرف پایانی:

من زمانی که اکیپ در کاشان اجرا می شد حس می کردم این نمایش در کاشان تمام نمی شود و خوشحالم که در تهران نیز موفق به اجرای آن شدیم. اما حرفِ پایانی من مربوط به تئاتر کاشان است. تئاتری که حالش خوب نیست و هر روز هم بدتر می شود. پیش از این جایی برای تمرین تئاتر وجود داشت، با فرو ریختن سقف خانه ی تئاتر کاشان این مکان هم دیگر برای استفاده در دسترس نیست. تنها سالن های اجرای کاشان در حال حاضر  سالن فرهنگ و ارشاد و فرهنگسرای مهر، سالن ماه است که به سختی اجازه ی اجرا به گروه ها را می دهند. این موضوع دلیل مهاجرت بسیاری از اهالی تئاترِ کاشان به تهران است.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ
مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

ابوالفضل محمدی (بازیگر نقش رضا در نمایش اکیپ)

– سوال اصلی و در واقع ابهام مهمی که در شخصیت رضا وجود دارد این است که چرا رضا از چشم مخاطب پنهان شده؟

دلیل اصلی اینکه چرا ما را رضا را نمی بینیم، اتفاقات پشت پرده ای است که برای او افتاده. اتفاقاتی که او را به سوی تنهایی سوق داده است. رضا با حاجی قصه ارتباط داشته، برای او رفتن و نرفتن مهم نیست و کاری به آینده و گذشته ندارد. در همان اتاق حالش خوب است و ساز دهنی تنها همدمش است. حتی پوشش رضا نیز با بقیه فرق دارد. همه لباس پوشیده و آماده ی رفتن هستند، اما رضا با رکابی و شلوارک می چرخد و تمایلی به رفتن ندارد.

– با توجه به رابطه ی رضا و حاجی، او را هم می توان یکی از متهمان به قتل دانست، این طور نیست؟

کلیت اکیپ یک علامت سوال بزرگ است، همان چیزی که روی بروشور اجرا هم دیده می شود. این علامت سوال می تواند میلاد باشد که به قتل حاجی متهم شده است، ممکن است حامد باشد که حاجی را کشته و حالا داره گردن تک تک بچه ها می اندازد. ممکن است رضای قصه حاجی را کشته باشد و الان به این دلیل پنهان شده است. ممکن است علی قاتل باشد و دلیل و اصرارش به رفتن نیز همین است. مسعود هم می تواند حاجی را کشته باشد، چرا که مدام حالش بد است و تنش دارد. این علامت سوال برای تک تک کاراکتر هاست و اکیپ به نظر من همین علامت سوال است.

مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ
مصاحبه با عوامل نمایش اکیپ

– رضا در طول نمایش مدام چسبی را باز می کند و تلاش دارد با آن چیزی را بچسباند. اما چه چیزی مشخص نیست و دیده نمی شود. دلیل وجود دائمی صدای چسب در حین اجرا چیست؟

رضا سعی می کند این روابط از هم پاشیده شده را به هم بچسباند اما موفق نمی شود. زمانی که میلاد، مسعود را به قصد کشت کتک می زند، صدای چسب رضا بلندتر شده و این می رساند که او تلاش دارد این روابطی را که این چنین در حال از هم پاشیدن است دوباره به هم متصل کند. روابط این آدمها قبل از شروع سفر دچار تنش شده است، آنها به حرم می روند برای وصل شدن اما این موضوع هم دیگر جواب نمی دهد و چسبِ رضا نمی تواند این آدم ها را به هم وصل کند.

و حرف پایانی:

حرف پایانی من هم در مورد تئاتر کاشان است. تئاتری که حال خوبی ندارد و اتفاقات بدی برایش افتاده است. امیدوارم بزرگترهای ما بیشتر حواس شان به این موضوع باشد، بیشتر از جوانان حمایت کنند و هوای آنها را داشته باشند.

عکس ها مربوط به اجرای نمایش اکیپ در جشنواره ملی تئاتر مهر کاشان است.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران