پرونده نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟» (قسمت اول)

پرونده نمایش شاهنامه آخرش خوشه؟

شاهین گُل کار، لیسانس الکترونیک داشته و در حال حاضر دانشجوی رشته کارگردانی نمایش است. او بازیگری را در زمان دانشجویی و از دانشکده مهندسی آغاز نموده و در همان سالها جایزه ی اول بازیگری را از جشنواره شمسه به دست آورده است. از جمله فعالیت های این هنرمند می توان به اجرای نمایش «مکعب» در سالن مولوی، نمایشنامه خوانی «مالیخولیا» در سالن باران، «نوروزی خوانی» در نمایش های آیینی و سنتی و «خونه قمر خانم» اشاره کرد. او با صدا و سیما نیز در زمینه ی دوبله همکاری داشته و در مستندی به نام «اتاق شیشه ای» نیز در نقش بازیگر ظاهر شده است. وی تجربه های مختلفی در انواع اجرا از جمله همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و اجراهای خیابانی را نیز در کارنامه دارد. به بهانه ی اجرای نمایش شاهنامه آخرش خوشه؟ در سالن استاد انتظامیِ خانه هنرمندان، با این هنرمند و تیم نمایش به گفتگو می نشینیم.

نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟

– نام نمایش در خود علامت سوال دارد، سوالی که شاید از مخاطب پرسیده می شود که آیا شاهنامه آخرش خوش است یا نه؟ جواب مخاطب به نمایشی که روی صحنه می بیند بستگی دارد و او شاهد مرگ رستم روی صحنه است، پس جواب مثبتی به این سوال نخواهد داد. چرا این نام را برای نمایش خود برگزیدید؟

برای بررسی این نام ابتدا باید سراغ محور کار بروم. محور نمایش ما داستان رستم و شغاد است. داستانی که در انتهای آن، دو برادر به دست یکدیگر کشته می شوند. من این محور را با محور دیگری به صورت موازی قرار دادم. محور دوم، حرکت رو به زوال نمایش های آیینی و سنتی است. پس حرکت به سمت مرگ رستم، پهلوان شاهنامه، و حرکت رو به زوال نمایش های آیینی و سنتی دو محور این کار را ساخته اند. تلاش ما در این نمایش بر ضد محتوای اثر است. در این نمایش از منتشا یا همان عصای درویشان استفاده می شود، در واقع همان چوب تعلیمی که نقالان از آن استفاده می کنند. این چوب در طول نمایش سه بار از دست نقال جدا شده و او شروع به لب می زند اما صدایش شنیده نمی شود. این عمل به نوعی نشان دهنده ارتباط نمایش با جامعه معاصر و مخاطب خودش بوده و حاکی از این پرسش است که چرا نمایش های آیین سنتی، با ظرفیت بالای نمایشی از مخاطب محدودی بهره مند است.

– در کشور ما متون کهن بسیاری با داستان های تاثیرگذار وجود دارد. چرا از این بین روایتی از شاهنامه را برای اجرا انتخاب کردید؟

اینکه چطور ایده رفتن سراغ شاهنامه و داستان های آن به ذهن من رسید، سه دلیل دارد. دلیل اول آن علاقه من به شعر و ادبیات کهن است. دو اجرای قبلی من نیز از روی شعر برداشت شده بود؛ به عنوان مثال «زان یار دلنوازم» شعری از حافظ است که من آن را به صورت خیابانی اجرا کردم. دلیل دیگرم برای انتخاب شاهنامه، انیمیشنی بود به نام «جام جمشید». این انیمیشنِ خمیری بسیار بر من اثر گذاشت. تیمی کاربلد این انیمیشن را به درستی شخصیت پردازی و تصویر سازی کرده و موسیقی فوق العاده ای نیز در آن استفاده کرده بودند. دلیل سومم برای انتخاب متنی از شاهنامه، اجرای نمایشی به نام «بیضایی» به کارگردانی «محمد مساوات» در سال ۹۴ در تماشاخانه سنگلج بود. این کار نیز بر من تاثیر بسیاری گذاشت. نمایش شاهنامه آخرش خوشه؟ با نمایش «بیضایی»ِ مساوات اشتراکات و انفصالاتی دارد. دیدن نمایش مساوات باعث شد به این نتیجه برسم که می شود با بیان تازه ای روی شاهنامه کار کرد، می شود شاهنامه را روی صحنه آورد بی آنکه کلیشه باشد. با این سه دلیل بود که تصمیم گرفتم سراغ ظرفیت بزرگ و ارزشمندی مانند شاهنامه رفته و روی آن کار کنم.

نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟

– با توجه به اینکه از شغاد در شاهنامه به عنوان شخصیتی شوم نام برده شده است، چرا داستان رستم و شغاد را برای روایت انتخاب کردید؟

دلیل اول انتخاب این روایت، به موازی بودن دو محوری که اشاره کردم باز می گردد، یعنی حرکت رو به زوال نمایش های آیینی و سنتی و مرگ رستم. تلاش من در این نمایش این است که بر ضد این موضوع حرکت کرده و بتوانم با دوری جستن از کلیشه های متداول به جامعه ی معاصر وصل شوم. دلیل دیگرم تلاش در راستای ارائه بیانی تازه برای روایت یک داستان کهن است. در نهایت من سراغ این داستان رفتم چون کمتر کسی سراغ این روایت می رود. نقل های دیگری مانند رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و برخی دیگر از قصه های غمبار شاهنامه را به کرات شنیده ایم و می شنویم، اما ممکن است بسیاری از مخاطبان حتی ندانند رستم در شاهنامه کشته می شود، آن هم به دست برادرش.

– همان طور که اشاره شد شغاد شخصیت محبوبی در شاهنامه نیست و در همان ابتدا طالعش را شوم پیش بینی می کنند. اما در نمایش شما اتفاقی می افتد که باعث همذات پنداری مخاطب با شغاد می شود. روی صحنه بازیگران از هم سوال می کنند که آیا تا به حال فکر کرده اید چرا شغاد بدخواه رستم است؟ این سوال در واقع مخاطب را هدف قرار می دهند. شغاد فردی است که از ابتدا با او برخورد بدی صورت گرفته و حتی به خاطر طالعش از خانواده دورش کرده اند. این همذات پنداری که البته به خاطر فرم اجرایی کار شما اتفاق می افتد، نگاهی نو به شخصیت شغاد انداخته و او را در نظر مخاطب ترحم برانگیز می کند. چرا سعی کردید همذات پنداری مخاطب با شغادِ همیشه شوم شاهنامه را بر انگیزید؟

سعی می کنم در مورد این بخش زیاد صحبت نکنم، چون بسیار به برداشت مخاطب بستگی دارد. اینکه شغاد چه شخصیتی دارد و آیا شوم است یا نه، اینکه آیا شخصیتی اهریمنی مانند ضحاک ماردوش دارد و باید از ابتدا با او مبارزه کرد، او را کشت و زمین را از ناپاکی پاک کرد یا نه را به مخاطب واگذار کرده ام. از این بخشِ اجرا برداشت های دیگری هم می توان کرد، مثلا می توان شغاد را بخشی از دورن تاریک رستم دید. او در واقع خود رستم است و رستم بر علیه خودش اقدام می کند و خودش را از بین می برد.

نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟

– زبانِ شاهنامه نظم است؛ زبانی که ممکن است برای بسیاری از مخاطبان سنگین به نظر برسد. ترفندی که معمولا برای اجرا بردن نمایش از متون کهن به کار گرفته می شود، نزدیک کردن آن به زبان عامه مردم است که این عمل با اقتباسی آزاد از اثر انجام می شود. اما شما همان شعر و زبانِ نظم را روی صحنه آوردید. زبانی که به شدت به نمایش ابهت بخشیده و اجرا را جذاب کرده است. چرا بر خلاف اجراهای اخیر، از اقتباس دوری کرده و مستقیم با شعر دیالوگ ها را آراستید؟

زبانِ نمایش! این دقیقا نقطه ای است که کار من و محمد مساوات که به شدت به آن علاقه دارم، از هم فاصله می گیرند. مساوات، نمایش «بیضایی» را تماما بر اساس فرم بسته و روی فرم بسیار کار کرده بود، کاری که من هم انجام داده ام اما زبانِ اجرای ما متفاوت است. برایم بسیار مهم بود که داستان شاهنامه با زبانِ شاهنامه روی صحنه بیاید. من معتقدم زبان شاهنامه نه تنها سنگین نیست بلکه بسیار مطنطن و زیباست و ترجیح می دهم واژه ی سنگین را برای این زبان به کار نبرم. دلیل دوری جستنم از واژه ای مانند سنگین این است که می دانم اگر مخاطب سراغ شعر شاهنامه رفته و آن را بخواند، به راحتی آن را متوجه خواهد شد. شاید در ابتدای راه با لنکت این مسیر را طی کند، اما خیلی زود این زبان برایش جذاب و قابل فهم خواهد بود. تلاش من در این نمایش این بود که از زبان شاهنامه استفاده کنم، اما برای درک بهتر آن از واسطه هایی نیز کمک می گیرم. اولینِ این واسطه ها، نقالی است. نقال زبان شاهنامه را آماده ی فهمیدن می کند. به عبارتی برای مخاطب لقمه می گیرد و او فقط باید قورت بدهد. نقال زبانِ شاهنامه را به زبان عامیانه وصل کرده و باعث می شود مخاطب کاملا آن را متوجه گردد. در کنار این واسطه، از واسطه های دیگری مانند تصویر، فیگور بدنی و زبان استفاده می کنم که باز هم اگر جایی توسط نقل کردن هم قابل فهمیدن نبود، به کمک واسطه های دیگر قابل فهم شود. تراژدی ای که رستم در آن کشته می شود برای مخاطب جذاب و غافلگیر کننده است و ریسک من در این نمایش انتخاب زبان آرکائیک و شعر شاهنامه است. در بدگمان ترین حالت ممکن اگر شاهنامه را زبانی بیگانه بدانیم که هیچ واژه ای از آن را متوجه نمی شویم، به کمک تصاویری که در اجرا ساخته می شود، سعی کرده ام این زبان بیگانه را که در واقع از هویت و ریشه ی خودمان می آید، قابل فهم کنم.

– واسطه ی بعدی را می توان قصه گویی شما دانست که به نمایش اضافه شده است. قصه ی بازیگرهایی که نمی توانند بپذیرند رستمِ دلاور توسط شغاد بدخواه و حسود کشته شود. این قصه پردازی به چه دلیلی به نمایش اضافه شد؟

این موضوع چند نگاه مختلف را به دنبال دارد. اولین نگاه، نگاه افراد سنتی به این نمایش است. کسانی که معتقدند اجراهای آیینی و سنتی باید به شکل دست نخورده ی خود و بدون تغییر باقی بمانند. گروه اجرا حق ندارد شخصیت های اساطیری را چیزی خارج از آنچه هستند نشان دهد و کمترین تغییری نباید رخ دهد. نگاه دوم، نگاه کسانی است که هیچ گاه سراغ اسطوره های خودشان نیامده، آنها را نمی شناسند و به نوعی با هویت خود بیگانه اند. این دو نگاه کاملا در تقابل با هم قرار دارند و یکدیگر را نمی فهمند. نگاه سوم اما مختص گروهی است که میانه رو بوده و بین گروه اول و دوم قرار می گیرند. این گروه کسانی اند که هم اسطوره های خود را دارند و هم اسطوره های دیگر فرهنگ ها را شناخته و از آنها استفاده می کنند. من سعی کردم در این نمایش از نگاه سوم بهره جویم.

– و قصه گویی به این منظور اضافه شد؟

بله، دقیقا

نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟

– در بسیاری از اجراها کارگردان با افزودن چاشنی طنز به شخصیت های اسطوره ای، سعی در دوست داشتنی کردن آنها داشته تا بدین طریق مخاطب بیشتر جذبِ نمایش شود، اما شما جبروت این شخصیت ها را حفظ کرده و در قالب این جدیت، شخصیتی دوست داشتنی خلق نمودید.

من جدیت شاهنامه را دوست دارم و گمان می کنم این جدیت باید همچنان حفظ شود. بعضی افراد به شالوده شکنی اعتقاد دارند؛ اینکه باید برخی از شخصیت ها را کمی نرم تر نشان داده و جبروتشان را شکست. اما به نظر من، ما اول باید سعی کنیم این شخصیت ها را بشناسیم و بعد در راستای تغییر و تلطیف آنها عمل نماییم؛ اتفاقی که هنوز رخ نداده. ما تا شناختن این شخصیت ها فاصله داریم، پس بهتر است ساختار شکنی را کمی به تعویق انداخته و گام نخست را در راستای شناختن این اسطوره ها برداریم.

– فرم های اجرایی شما بسیار با محتوای اجرا همسو بود. این فرم ها از کجا نشات می گیرند؟

در طراحی فرم ها از چند اِلِمان استفاده کردم. اولینش ورزش های زورخانه ای است؛ ورزشی که خودم به آن علاقه داشته و در آن تجربه دارم. دومین المان، رقص ژاپنی بوتو است. برخی از بازیگران این نمایش رقصنده ی بوتو هستند و زمان زیادی از عمرشان را برای یادگیری این رقص گذاشته اند. بوتوی ژاپن یادآوری از مرگ بوده و به نوعی بر خلاف روح خودش عمل می کند. ورزش های رزمی نیز سومین المانی بود که در برای طراحی فرم ها استفاده کردم. ورزشی که خودم در سالیان دور کار کرده و می شناسم. از ورزش تایچی نیز به دلیل حرکات لطیفش برای طراحی این فرم ها وام گرفتم.

نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟

– برای رسیدن به این شیوه اجرا در راستای به صحنه آوردن روایت رستم و شغاد، چگونه این مسیر را سپری کردید؟ مسیری که ترکیبی است از نقل، فرم و حتی قصه.

پاسخ این سوال به گذشته ای دور باز می گردد. ابتدا من با شعر رستم و شغاد رو به رو شدم، به کاتارسیسم رسیده و کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم. تا مدت ها درگیر این شعر بودم تا اینکه کارِ بیضاییِ محمد مساوات را در تماشاخانه سنگلج دیدم. پس از آن انیمیشن جام جمشید را دیدم. همه ی این مراحل در کنار علاقه ام به نقالی قرار گرفت و طراحی کار در ذهنم شروع شد. تا اینکه در ورکشاپ «کتاب جمعه» از محمد مساوات، برای او اجرایی تک نفره را از این طراحی به صحنه بردم؛ اجرایی که خام بود اما مورد توجه مساوات قرار گرفت. پس از آن شروع به پر و بال دادن به ایده هایم کردم، تیم بازیگران و عوامل را شکل داده و روایت را چرخشی تمرین کردیم. یعنی هر  کدام از بازیگرها، هم نقل می کند، هم کنش انجام می دهد و هم بخشی از روایت را بیان می کند. او می بایست هم به جای شغاد بازی کند و هم جای رستم و حتی شاه کابل.

– برای من به عنوان یکی از مخاطبان، چرخشی بودن نقش ها ابتدا کمی گیج کننده بود، اما وقتی روال اجرا جا می افتاد، برایم جذاب تر می شد. آیا این بازخورد را همه ی مخاطبان داشتند؟

تلاش من بر این بود که با استفاده از منتشا این انتقال نقش را نشان بدهم. فردی که چوب را در دست دارد نقال است و دیگر بازیگران در کنش قرار می گیرند. البته بعضی از مخاطبان هم بعد از اجرا گفتند که چرخشی بودن نقش ها، کمی آنها را گیج کرده است.

نمایش «شاهنامه آخرش خوشه؟

– یکی از جذابیت های این اجرا، صدای تاثیرگذار شما در زمان نقل خواندن است. چقدر صدای بازیگر در این اجرا برای شما مهم بوده است؟

بسیار زیاد. من روی موسیقی و صدا تاکید زیادی دارم. با توجه به اجرای ما که با شعر همراه است، صدا تاثیری مضاعف در جذب مخاطب به داستان دارد، پس سعی کردم تیمی را جمع کنم که بازیگرهایش صدای گوش نوازی داشته باشند.

– بازخوردها به نمایش شاهنامه آخرش خوشه؟ چطور بود؟

خدا را شکر می کنم چون عمده بازخوردها مثبت و در یک کلام، عالی بود؛ حتی از میزانی که فکر می کردم هم بیشتر. همیشه معتقدم که تلاش نتیجه خواهد داد و با دیدن بازخورد مخاطبان به این جمله ایمان بیشتری آوردم. در این اجرا سعی کردم نظر مخاطب عام را هم جلب کنم، اما در مواقعی موفق نشدم و مخاطبان خاص از اجرا، لذت بیشتری برده بودند.

– آینده ی این اجرا چه خواهد بود و آیا قصد دارید نمایش شاهنامه آخرش خوشه؟ را باز هم به روی صحنه بیاورید؟

ما برای این نمایش حدود یک سال و نیم تلاش و تمرین کردیم. در این بازه هشت بازیگر به کار اضافه و حذف شده تا تیم فعلی اجرا بسته شده است. در جشنواره های مختلف نیز اجرا رفته و بازخوردهای خوبی گرفتیم. در بسیاری از جشنواره ها تا مرحله ی خوبی بالا آمدیم و در کل فراز و فرودهای زیادی را برای این نمایش طی کردیم. به همین دلیل سعی دارم به امید خدا در سالن های دیگر، آن را به روی صحنه ببرم و امیدوارم در جشنواره فجر امسال هم بتوانیم با این نمایش حضور پیدا کنیم.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران