درباره‌ی فیلم «نور زندگی من»

Light-of-My-Life-AradMag-001

چند روزی از نمایش عمومی «نور زندگی من»، دومین فیلم بلند کیسی افلک در مقام کارگردان و نویسنده می‌گذرد. پیش از این او در سال ۲۰۱۰،«من هنوز اینجا هستم» اولین فیلم بلندش را بر مبنای زندگی ِ خواکین فونیکس و دوران انزوا و افسردگی او ساخت که بسیار هم مورد توجه قرار گرفت. دومین فیلم او اما یک درام امریکایی با مایه‌های مذهبی و فمینیستی‌ست که برای اولین بار در جشنواره برلین ۲۰۱۹ رونمایی شد.

نگاهی داریم به این ِفیلم پساآخرالزمانی که خالقش مدعی‌ست یک بازه ده ساله را صرف نگارش فیلمنامه‎‌اش کرده است. با آرادمگ همراه باشید.

یک قصه‌ی پدر و دختری

بعد از گذشت نزدیک به یک دهه از یک فاجعه‌ی آخرالزمانی‌(شیوع ویروسی با نام QTB در جهان که تنها زنان را مبتلا کرده و از پا انداخته) مردی که زنش را بخاطر این بیماری از دست داده، سعی می‌کند از دخترش رَگ، که در مقابل این ویروس مقاوم است هر طور شده مراقبت کند.

او(کیسی افلک) باید در دنیایی که در محاصره‌ی مردانِ تنها و عصبی‌ست، از تنها دخترش محافظت کند. خط اصلی قصه را این تلاش برای بقا- به هر طریق ممکن- شکل می‌دهد. علیرغم اینکه تا پایان فیلم، مفاهیم و موقعیت‌های مهم دیگری از جانب فیلمساز مطرح می‌شود، این تلاش برای بقاست که از ابتدا تا پایان فیلم همراه دو کاراکتر می‌ماند و تبدیل به اصلی‌ترین کلیدواژه‌ی فیلم می‌شود.

در ادامه خطر لو رفتن قصه‌ی فیلم وجود دارد.

فیلم با یک افتتاحیه‌ی طولانی ده دقیقه‌ای از گفتگوی شبانه‌ی پدر و دختر آغاز می‌شود. پدر سعی دارد قصه‌ی تازه‌ای برای خواب دخترش تعریف کند اما دختر آنقدر باهوش و نکته‌سنج است که در عین مناعت طبعِ دخترانه و ظریفی که دارد روایاتِ دم‌دستی و تکراری پدر را دست می‌اندازد.

همه‌ی اینها در حالی‌ست که با توجه به آرایش ظاهری دختر(رَگ) ما تا جایی از گفتگو متوجه دختر بودن او نیستیم. این حربه‌ای‌ست که فیلمساز تدارک دیده تا بعدتر از زیر بار این سوال در برود که چطور همه‌ی این سالها دختر را پنهان کرده. او با این کار-ناتوانی ما در تشخیص دختر بودن بچه- جواب سوال احتمالی ما را بنحوی رندانه می‌دهد.

در ادامه پدر برای دخترش روایتی پارودیک از قصه‌ی کشتی نوح تعریف می‌کند و علیرغم تذکر دختر، باز هم وضعیت خودش و دختر را به نحوی در روایت قصه جای می‌دهد. وضعیت روباهی که می‌خواهد روباه جفتش را که در کشتی نوح جا مانده نجات دهد. این آغاز کنایی فیلمِ افلک است. یک قصه‌گویی شبانه‌ی ساده که با ارجاع به قصه‌ی نوح نبی همراه است و اجرای بامزه و لطیفی دارد. در ادامه افلک باز هم به کهن‌الگوها گریز می‌زند.

سفر تا همیشه…از کجا تا کجا؟

کیسی افلک در نقش پدر همراه با آنا نیوسکی در نقش رَگ

پدر چاره کار را در این دیده که در یک سفر دائمی دست دخترش را گرفته و مدام سفر کنند تا از شر بیگانگان(مشخصا مردان) در امان بمانند.آنها در این راه مجهز شده‌اند و تجربه اندوخته‌اند. این از وضعیت خوگرفته و موضعِ نسبتا پایدارشان-علیرغم بهانه‌گیری‌های دختر- پیداست. اما این سفر از کجا و چه وقت شروع شده و قرار است به چه ختم شود؟این فقط یک فرار چشم‌بسته است؟ فرار به ناکجا؟

پدر چرا بعد از ده سال تازه یادش می‌افتد که سمت خانه‌ی مادربزرگش بروند؟ چرا زودتر نه؟ چرا باید فکر کنیم پیش از این شرایط آنقدر خطرناک نبوده است و حالا خیلی خطرناک‌تر است؟

طرح سوالاتی از این دست در مورد فیلمنامه‌ای «نور زندگی من» و مخدوش کردن لذت تماشای فیلم کار ساده‌ای‌ست. فیلمنامه پر از نقاط خالی و سوال‌برانگیز است. رویکرد مینیمالیستی فیلمساز در ارائه‌ی تصویر پساآخرالزمانی فیلمش قابل‌احترام است. او قصد نداشته فیلم علمی تخیلیِ آخرالزمانی‌ای با فرمولهای معمول و جنبه‌های سرگرمی‌سازش به معنی سطحی کلمه‌ بسازد. اما کمبود اطلاعات قصه و حفره‌های داستانی فیلمنامه را نمی‌توان با این رویکرد توجیه کرد.

توده‌ای بی‌شکل از مردان متخاصم

حین تماشای «نور زندگی من» و حتی بعد از پایان یافتن فیلم ما هیچ تصویر روشن و شکل‌گرفته‌ای از مردانی که پدر و دختر از آنها می‌گریزند در ذهن نداریم. اگر درام فیلم بر مبنای این کشاکش و تعقیب و گریز شکل می‌گیرد، آنان کیستند؟ جماعتی آلوده به ویروس؟ مگر دختر مقاوم به ویروس نیست؟ گروهی از مردان ِ گرسنه‌ی جنسی و متجاوز؟ یعنی حالا هر مردی که تنهاست-و احتمالا عزادار زن یا دختر قربانی‌اش-هر دختربچه‌ای را ببیند به او حمله‌ور می‌شود؟!

طعنه‌آمیز است که این سوال را خود رَگ نیز از پدر می‌پرسد و او یا جوابش را نمی‌داند و یا شرم می‌کند که جوابش را بدهد. و تا پایان فیلم نیز این مسئله به قوت خود باقی می‌ماند. پدر جواب سوال دختر را نمی‌داند چون فیلمنامه‌نویس بطور واضح و جسورانه خود را با این مسئله مواجه نکرده که آن مردان پشت در، آن هیولاهای بی‌شکل واقعا کیستند؟ بنظر می‌رسد این بی‌جوابی، بیش از آنکه حاصل یک نگاه مینی‌مالیستی ِ خردمندانه باشد، نوعی پاک کردن صورت مسئله‌ است.

ریشه‌های یک بلوغ

اما برگ برنده و و وجه قدرتمند «نور زندگی من»، پرداختِ دقیق و مفصل رابطه‌ی پدر و دختریِ دو کاراکتر اصلی فیلم است. فیلمساز از همان اولین صحنه‌ی فیلم میخ خودش را می‌کوبد. و بعدتر نیز به کرات و به وفور، هر وقت که احساس می‌کند این دو پدر و دختر باید با هم حرف بزنند، صحنه‌ی گفتگو را در نهایت حوصله و اطناب کلام برقرار می‌کند. آنچنان که بیننده حتی می‌تواند چشمانش را ببند و تنها به دیالوگها گوش کند.

هر چند که این پُرگویی با رویکرد مینیمالیستی کلی فیلمساز در تضاد است اما بهرحال در ساخت یک رابطه‌ی پدر و دختریِ قدرتمند و تاثیرگذار موفق است. در این بین نباید از کارکردِ بازی شگفت‌انگیز ِ آنا نیوسکی در نقش رَگ و همینطور حضور باورپذیر خود کیسی افلک در ارائه‌ی تصویر پدری عاشق و متعهد غفلت کرد.

در بستر این رابطه‌ی گرم و انسانی‌ست که رفته رفته رَگ به بلوغ می‌رسد و می‌فهمد که خودش باید گلیم خودش را از آب بکشد، از آن سو پدر که او نیز با این سوژه- بلوغ جسمی و احساسی دخترش- مواجه است خود درگیر امتحانی تازه است که چگونه باید در عین محافظت از دخترش، به موقع دست او را رها کند تا به بلوغ و بالندگی‌اش آسیبی وارد نکند.

از این رو بلوغ را می‌توان دیگر کلیدواژه‌ی مهم فیلم در نظر گرفت. بلوغی که توامان از دل یک رابطه گرم و یک وضعیت ِ بغرنج سر بر می‌آورد. صحنه‌ی گفتگوی پدر با رَگ پشت میز شام از دیگر صحنه‌های دلنشین فیلم است که با بازی خوب افلک و نویسکی اجرای بیادماندنی و موثری دارد.

فرشته و سلحشور

رویایی پدر و دختر با شخصیت تام و دو مرد همراهش نقطه‌ی مهمی از فیلم را بخود اختصاص داده است. هر چند که این مواجهه کمی دیرهنگام بنظر می‌رسد و کمبود قصه‌ی فیلم را بیشتر به رخ می‌کشد اما در نهایت همین رویارویی‌ست که مقدمه‌ای می‌شود بر تحول شخصیت پدر و دختر.

پدر در نهایت می‌فهمد همه‌ی مردان جهان اهریمن نیستند و می‌توان به کسی هم اعتماد کرد. شخصیت تام که مردی مذهبی و معتقد است به پدر و دختر تنها پناه می‌دهد و و خانه‌ی او و دو مرد دیگر تبدیل به توقف‌گاهی برای مردِ فیلم می‌شود تا بجای فرار دائم کمی هم بیندیشد.

تام مرد قصه را به ایمان دعوت می‌کند. به اینکه گاهی باید کارها را واگذاشت و به پروردگار اعتماد کرد. تام البته مردی‌ست که همه‌ زنان خانواده‌اش را از دست داده و مرد(افلک) نیز در جواب او می‌گوید این خود انسان است که باید تلاش کند.

در ادامه در صحنه‌ای که پدر دختر را از پنجره‌ی اتاق زیرشیروانی خانه تام فراری می‌دهد او مجبور می‌شود بالاخره دست دختر را رها کند. گویی پدر به نحوی ناخواسته به توصیه‌ی کوتاه تام عمل می‌کند. این صحنه به نحوی هوشمندانه یادآور صحنه‌ی ذبح کردن حضرت اسماعیل توسط حضرت ابراهیم نیز هست. ‌این واگذاری ِ تقدیر به دستِ امری بالادستی و قدرتی ماورایی یا خداوندی چیزی‌ست که مرد باید بیاموزد تا او نیز مرد بالغی شده باشد.

گفتمان مذهبی فیلم در صحنه‌ی پیش‌گفته به اوج می‌رسد و پدر بعد از فراری دادن دختر، خود به دل مبارزه با مردانِ بیگانه می‌زند و سلحشورانه آنها را از پا در می‌آورد و جایی که خودش توان مبارزه با دشمن را ندارد، دخترش از راه می‌رسد، با سلاحی که کار با آن را «تام» به او آموخته است. تام مرد فرزانه‌ای‌ست که به پدر آگاهی و به دختر سلاح داده است.

ماجراجویی آقای افلک

کیسی افلک در پشت‌صحنه‌ی نور زندگی من

در پایان این دختر است که از پدر پرستاری می‌کند. پدر که زخمی‌ست و خودش را یکسره وقف ِ دختر-این تنها زنانگی به جا مانده‌ی جهان- کرده در آغوش حالا بالغ او آرام می‌گیرد.

«نور زندگی من» در نهایت با وجود روایت ِ کند و پردست‌انداز و قصه‌ی لاغرش می‌تواند با کمی جاه‌طلبی روایتی اسطوره‌ای از یک پدر و دختر تنها خلق کند. باید باور کنیم آنها تنها پدر و دختری هستند که توانسته‌اند بر این شرایط بغرنج غلبه کنند و حالا راه تازه‌ای را در پیش گیرند.

کیسی افلک در مقام کارگردان «نور زندگی من» با این فیلم به نوعی بلندپروازی خودش را برای ساخت فیلمهای بزرگتر و ماجراجویانه‌تر اعلام می‌کند. هرچند باید منتظر ماند و دید نمایش فیلم با چه میزان از استقبال منتقدان و تماشاگران همراه خواهد بود.