پرونده فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد»

«افشین لیاقت» از فعال ترین هنرمندان این روزگار است. او که نویسنده ی کتاب های «نامه هایی به آدرس خودم»، «خط های کف دست» و «من میرم» بوده، در زمینه روزنامه نگاری نیز فعالیت داشته و برگزاری و مدیریت کنفرانس ها و همایش های بین المللی، از جمله کنفرانس اُپِک را نیز بر عهده داشته است. لیاقت همچنین برنامه های «آقای آتش نشان» و «المپیک آتش نشان های ایران» را کارگردانی کرده و این روزها برنامه «فرکانس» را بر روی آنتن شبکه ی دو سیما و فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد» را بر پرده سینماهای هنر و تجربه در حال اکران دارد.

در ادامه، گفتگوی اختصاصی آرادمگ را با «افشین لیاقت» کارگردان فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد» می خوانید.

افشین لیاقت

– ابتدا از نام فیلم شروع کنیم، نامی جذاب که خودش به تنهایی قابلیت کشاندن مخاطب را به سینما دارد. نام جذاب «دنیا تنهایی کم ندارد» چگونه برای فیلم انتخاب شد؟

برای پاسخ به پرسش شما باید کمی به گذشته ی دور بازگردم، یعنی دوران تحصیل در دبیرستان. در آن زمان، من انشایی نوشته بودم با این مضمون که می خواهم در آینده کارگردان شوم. دوستی موضوع انشای مرا گوشه  ی کتابش یادداشت کرده بود و سالها بعد که یکدیگر را در فیسبوک یافتیم، از من پرسید که آیا کارگردان شده ام یه نه؟! من که انشای آن سالها را فراموش کرده بودم از سوالش متعجب شدم. در جواب تعجبم به یادداشت آن روزهایش در کتاب فارسی اشاره کرد، کتابی که هنوز هم نگهش داشته است.

حال کمی به جلوتر می آیم و به انتخاب این نام می رسم. این نام از جمله ای در پایان فیلم مستند «خانه سیاه است» از «فروغ فرخزاد» گرفته شده است، فیلمی که مسیر فیلمسازی من با آن آغاز شد. جایی در فیلم، فیلمساز می گوید «این دنیا غم کم ندارد». این جمله در ذهن من ماند و به «دنیا تنهایی کم ندارد» برای نام این فیلم تبدیل شد.

– ویژگی اصلی این فیلم به نظر شما به عنوان کارگردان کار چیست؟

«دنیا تنهایی کم ندارد» یک فیلم اپیزودیک و حتی تجربیِ اپیزودیک است و فیلم اول من هم حساب نمی شود. فیلمی است که قابلیت اکران در گروه هنر و تجربه را داشته و مردم به تماشایش نشسته اند. مهم ترین شاخصه ی این فیلم که به دل خودم هم می نشیند، سکوت دلچسبی است که در لحظه هایی از این فیلم جاری می شود. منظوم از سکوت، سکوتِ فیلم نیست، سکوت سالن نمایش است. تجربه ی مشترک دیدن این فیلم در کنار تماشاگران من را متوجه این سکوت کرد، سکوتی که در پایان هر اپیزود به همهمه بدل شده و انتظاری را هم در خود دارد.

– دقیقا همین طور است. در پایان هر اپیزود بیننده منتظر است تا اپیزود بعدی شروع شده و ببیند قرار است درباره کدام حس صحبت شود. چطور به این سکوت عجیب دست پیدا کردید؟

من تجربه ی سینمایی عجیبی نکردم، فقط خواستم مردم را به یک سکوت دعوت کرده و دوباره ادامه بدهم و باز به سکوت دعوت شان کنم و ادامه بدهم. قسمت پایانی فیلم، از صحنه هایی است که به دل خودم بسیار می نشیند، جایی که نریشن فیلم تماشاگر را خطاب قرار می دهد.

– نشان دادن تنهایی که یکی از درونی ترین و به قول کتاب «فلسفه ی تنهایی» یکی از شرم آور ترین حس های انسانی است، کار دشواری است. چرا دست روی این حس گذاشتید؟

تنهایی، احساسی است که در همه ی آدم ها وجود دارد و بیشتر مواقع این احساس در جمع به سراغ فرد می آید. این طور نیست که وقتی کسی در خانه اش تنهاست، بگوییم احساس تنهایی می کند. می تواند همین فرد در خانه اش و کنار عزیزترینش نشسته باشد و احساس تنهایی کند. ممکن است بین این فرد و عزیزترینش آن قدر فاصله افتاده که او احساس تنهایی می کند. من دنبال رفتارهایی بودم که این احساس را به وجود می آورد. بلاهایی که آدم ها سر هم می آورند و یکدیگر را به سوی تنهایی می رانند. تنهایی این فیلم، تنهایی خودخواسته ی معنوی نیست. تنهایی این فیلم از جنس زمینی و کاملا مادی است. در هر کدام از اپیزودها شخصیت ها به یک دلیل زمینی احساس تنهایی می کنند؛ شاید چیزی را از دست داده اند و شاید کسی را و این از دست دادن آنها را به سوی تنهایی فرستاده است. تنهایی که با تنهایی قبل از آن فرق دارد. مثلا ممکن است فردی در زندگی شخصی خود احساس تنهایی کرده و برای از بین بردن این احساس وارد رابطه ی عاطفی با شخصی دیگر شود. بعد از مدتی می بیند در یک تله افتاده و این فرد، ایده آل او نیست، کسی نیست که او بخواهد تنهایی اش را با او از بین ببرد؛ حالا دیگر جرات بیرون آمدن از این رابطه را هم ندارد. لینکهایی هست که این دو را به هم وصل می کند، این لینک ها می تواند جریانات مادی زندگی باشد، می تواند به بُعد احساسی برگردد یا هر چیزی. حال، این فرد برای برگشتن به تنهایی قبل از این جریان باید تاوان بدهد. باید همان چیزی را از دست بدهد که برایش مهم ترین است.

– شما با ساختن این فیلم تلاش داشتید در مورد تنهایی بعد از، از دست دادن حرف بزنید و تنهایی قبل از آن؟

من دوست داشتم با ساختن این فیلم با این آدم ها گفتگو کنم و بگویم برای تنهایی شان ارزش قائل باشند، چون این تنهایی آن ها را عمیق تر می کند.

– بسیاری از ما در تنهایی مان احساس تنهایی نمی کنیم. ما در تنهایی مان ترانه می خوانیم، می رقصیم، لباس راحت می پوشیم و با خودمان حرف می زنیم. اما کافی است یک نفر به این تنهایی وارد شود، دیگر خودمان و راحتی مان را از دست می دهیم. گویی با ورود یک فرد به این تنهایی، تازه تنها می شویم.

دقیقا همین طور است. به موضوع در اپیزود «خیال» اشاره کردیم. در این اپیزود ما بازیگری را می بینیم که نمی خواهد بازی کند. ذات بازیگری مورد توجه بودن و دریافت کامنت از جانب هواداران است. یک بازیگر با لایکی که طرفدارش برای او می فرستد خوشحال می شود و احساس مهم بودن می کند. برای یک بازیگر مهم است که هوادارانش از لباس و تیپ او تعریف و تمجید کنند، در صورتی که این موضوع برای کسی مانند یک پروفسور شیمی که در آزمایشگاه کار می کند اهمیتی ندارد. برای این پروفسور مهم نیست که چقدر خوش تیپ باشد، همین که هر پنجاه سال یک نفر به شانه ی بزند و بگوید کارش خوب شده، برای او کافی است. اما برای یک بازیگر که هدفش دیده شدن است، توجه دیگران یک نیاز محسوب می شود.

در اپیزود خیال این بازیگر تصمیم می گیرد خودش را دور از چشم دیگران قرار دهد. او به ویلایی در خارج از شهر می رود و دور ترین نقطه ای را انتخاب می کند که آدم ها بتوانند او را ببینند. او با انتخاب این فاصله به نوعی دارد جلب توجه می کند. دلش می خواهد یک نفر بیاید و به اصرار با او حرف بزند. این بازیگر ناز کند و دیگری نازش را بخرد و به اجتماع دعوتش کند. او حتی تنهایی اش را پررنگ از بقیه آدم ها نشان می دهد. بسیاری از مردم در خانه هایشان تنها هستند و به زندگی اجتماعی هم مشغول اند. اما این بازیگر عمدا جایی دور و غیر قابل دسترس را برای تنها بودن انتخاب می کند که بگوید مردم ببیند من چقدر دور از شما و چقدر تنها هستم، مردم من تنهایی را انتخاب کرده ام. در این اپیزود، شخصیت چنان تنهایی اش را پررنگ نشان می دهد که گویی باغ دارد او را بالا می آورد. در این اپیزود دو عنصر تنهایی وجود دارد. اولی باغ است و دومی مردی است که در این باغ تنها زندگی می کند. مردی که از این باغ زیبا لذت نمی برد، خسته است و مدام سیگار می کشد و به این رویا فکر می کند که روزی کسی خواهد آمد و او را از تنهایی به اجتماع باز خواهد گرداند.

– در هر چهار اپیزود، به نوعی یک ابهام وجود دارد که به برداشت مشخص و یک دستی ختم نشده و باعث می شود هر بیننده برداشت شخصی اش از اپیزود را داشته باشد. چرا نخواستید به یک برداشت جمعی برسید؟ برای توضیح این سوال از اپیزود اول شروع می کنم. در اپیزود اول بیننده یک مرد میانسال و یک مرد جوان را می بیند. اولین برداشت این است که این دو پدر و پسر هستند، دومین برداشت این است که فرد جوان، در واقع جوانی مرد میانسال است. سومین برداشت اما فقط حضور دو آدم در کنار هم است که هیچ کدام یکدیگر را نمی بینند، ندیدنی که مشخص نیست عمدی در آن وجود دارد و یا عادت است.

من قصد داشتم در این اپیزود خاص، کمی فضای رئال و سورئال را ترکیب کنم و این برداشت ها هم از این موضوع می آید. اینکه بیننده ابتدا گمان می کند در یک فضای سورئال است اما بعد متوجه می شود که این طور نیست.

– پس فضای اپیزود اول «سفر به انتهای تنهایی» کاملا رئال بوده و این دو پدر و پسر هستند؟

فضا رئال است اما این دو پدر و پسر نیستند. چراکه در نامه های مادر به عشقی آلوده به گناه اشاره شده و متوجه می شویم این پسر، فرزند واقعی این پدر نیست. پدر در زمان جدایی و با ندانستن این حقیقت و در راستای انتقام از همسرش، فرزند را از او می گیرد، فرزندی که گمان می کند فرزند خودش است. اما به نوعی این فرزند، انتقامی است که زن از مرد گرفته است.

– در این اپیزود شما کلیشه ی «مادر ها همیشه مقدس هستند» را هم به نوعی شکستید!

دقیقا و سعی کردیم از واژه ی «مادر» تقدس زدایی کنیم.

– یکی از ویژگی های کار شما گذاشتن دلایل کاملا مشخص برای رفتارهای شخصیت هاست. همان طور که در مورد اپیزود تنهایی هم اشاره کردید، موضوعی که به طور واضح در کار اشاره شده بود، اما بیننده به خاطر زیادی در چشم بودن این دلایل، آنها را باور نمی کند و دنبال دلایل پنهان تر می گردد. اتفاقی که در اپیزودهای بعدی هم می افتد. به نظر شما چرا این دلایل مشخص به چشم تماشاگر نمی آید؟

قصد من از ساخت این فیلم، پیچاندن مفاهیمی که می خواستم بگویم نبود و دلیلی برای پنهان کردن این مفاهیم نداشتم. شاید مخاطب ما عادت کرده است که برای گرفتن مفهوم یک فیلم به لایه های زیرین اثر رجوع کند.

– یکی از دلایل این امر را می توان در ممیزی ها نیز دانست. در هیچ فیلمی به این وضوح از واژه «مادر» تقدس زدایی نشده است. شاید فیلم هایی هم قصد این مهم را داشته اما با تیغ سانسور دریده شده اند. در این فیلم اما این اتفاق می افتد و شما بدون توجه به سانسور به شکلی واضح و مستقیم مخاطب را با موضوعاتی رو به به رو می کنید که تا به حال جزء خطوط قرمز بوده اند. همین مستقیم گویی ناآشنا باعث می شود که مخاطب گمان کند در پس این حقیقت مشخص روی پرده، باید رازی در زیرلایه ی فیلم وجود داشته باشد که این حقیقت را نقض کند. (حقیقتی که جزء ممیزی هاست)

این هم می تواند یکی از دلایل برداشت های مخاطبان از فیلم باشد. من تنها کاری که کردم این بود که مفاهیم مد نظرم را همان طور که واقعا هست بر روی پرده نشان دادم. در اپیزود اول همه ی تلاشم این بود که به پدرها و مادرهایی که با فرزندانشان زندگی می کنند بگویم آنها را ببیند، تنهایی شان را و بودنشان را.

– سراغ اپیزود «سفر به انتهای ترس» برویم. ترس نهفته در این اپیزود چیست؟

تا به حال آدم های بی ربطی را دیده اید که با هم ازدواج کنند؟ دیده اید همین آدم های بی ربط بچه دار شوند؟ قطعا دیده اید! اینها همان کسانی هستند که سر دو با هم می پرند. من خواستم بگویم رابطه ی خراب مثل همان ساختمان خرابه است که این دو تصمیم می گیرند از آن بپرند. پریدنی که می تواند به مرگ ختم شود.

ایده ی این اپیزود از واقعیتی می آید که دوستی برای من تعریف کرده بود. واقعیتی که در آن دختر و پسری با هم به روی بلندی می روند و قرار می گذارند بپرند. دختر می پرد اما پسر نه و دختر زنده می ماند. این شاید انتهای ترس باشد. زمانی که هر دو طرف می دانند چه اتفاقی برای دیگری افتاده است. اما رو به رو شدن با این ترس دختر را قوی می کند. او زنده می ماند و می بیند که پسر نپریده و همین باعث می شود دوباره سعی کند روی پایش بیاستد. این رو به رو شدن با ترس به او می فهماند که با آدم اشتباهی تنهایی اش را پر کرده است.

– در چیدمان اپیزود ها، ترس را بعد از تنهایی در قالب بزرگترِ دنیا تنهایی کم ندارد قرار داده اید، پس ترس را از زیر شاخه های تنهایی می دانید؟

زیر شاخه نه اما می خواهم بگویم آدم ها از ترس تنهایی، سراغ کسانی می روند که نباید. تنهایی خودش یک ترس است، یک ترس بزرگ.

– و خیال؟

تنهایی از یک جایی به بعد با خیال همراه می شود.

– از بر اساس چیدمان اپیزود ها باید این طور بگوییم که تنهایی ترس، خیال و فراموشی می آورد.

می شود این طور هم گفت. تنهایی از روی ترس است، از روی خیال است و گاهی فراموشی تنها راه بازگشت به تنهایی است.

– اما در ایپزود فراموشی، زن نمی خواهد به تنهایی باز گردد، تا این حد که برای خودش کودکی خیالی می سازد.

نه اتفاقا، او برای بازگشت به تنهایی حاضر است بچه ای را هم که باردار است از بین ببرد. روانشناس در این اپیزود می گوید وقتی دو نفر با هم زندگی می کنند، نفر سوم را به وجود می آورند. وقتی دو نفر تصمیم می گیرند از هم جدا شوند در واقع آنها نفر سوم را که حاصل رابطه است می کُشند و هر کدام سراغ کار خود می روند. در این اپیزود، حاصل رابطه ی زن و مرد داستان، کودکی خیالی به نام «پویا» است. کودکی که در نه تنها در خیال زن، بلکه در خیال مرد هم هست و هر دوی آنها او را باور دارند.

– یافتن ارتباط بین «فراموشی» و داستان کمی سخت به نظر می رسد و گویا عکس این ماجرا دارد اتفاق می افتد. انگار زن و مرد تمام تلاش شان را می کنند که فراموش نکنند مخصوصا که هر دو با هم پویا را ساخته اند.

زن این قصه حاضر است همه چیز را بدهد تا به زمان قبل از ازدواجش برگردد. این یعنی فراموشی.

– در اپیزود خیال، نقاشی های زیادی سوخته می شوند و صحنه ی عجیبی می سازند. آیا این نقاشی ها واقعا کارهای هنری بوده یا به نیت این فیلم کشیده شده بودند؟

اینها نقاشی های واقعی و متعلق به شخصیت دختر این اپیزود بودند. ایشان همان طور که در فیلم هم اشاره می شود، نقاش هستند و برای این صحنه حاضر شدند نقاشی هایی را کشیده بودند بسوزانند.

– مرد این اپیزود که برای فرار از تنهایی اش به خیال روی آورده، حتی درخیالش هم با دختر مهربان نیست. چرا؟

در این اپیزود، نشانه ها همه حاکی از زنی است که رفته و این خانه را با همه ی وجوه زندگی اش باقی گذاشته است. علت تنهایی این مرد هم همین است. اینکه او نمی تواند حتی در خیالش با کسی مهربان باشد. وقتی تو می خواهی کسی را در زندگی ات داشته باشی باید بتوانی با او مهربانی کنی. اما این مرد این مهم را فراموش کرده است.

– برخلاف رفتار سرد مرد، چیدمان خانه اما گرم است، چرا از رنگ های گرم در این زندگی سرد استفاده کردید؟

چون روزگاری در زندگی این مرد هم گرمایی وجود داشته که حالا نیست. این باغ متعلق به یکی از دوستان من است که به اندازه ی مرد قصه تنهاست. روزهایی هم بوده که در این باغ بزرگ آدم ها مهمان می شده و خوش می گذراندند. در آشپزخانه این باغ، چندیدن دست قاشق، چنگال و ظرف و ظروف است که او فقط از یکی از آنها استفاده می کند. این چیدمان گرم خاک گرفته، از روزگار پیش باقی مانده و مرد قصه مانند صاحب واقعی این باغ همین قدر تنهاست.

– یکی از ویژگی های فیلم «دنیا تنهایی کم ندارد» ثابت بودن دوربین است اما این دوربین ثابت مخاطب را خسته نمی کند.

در این فیلم سعی کردیم اولویت را داستان گویی قصه قرار داده و بتوانیم بدون حرکت دوربین راوی و ناظر این زندگی ها باشیم.

– از دیگر ویژگی های این فیلم، صحنه پردازی کار است، گویی در این کار صحنه پردازی صورت نگرفته. لوکشین هایی وجود داشته و شما بدون اینکه هیچ تغییری، فیلمبرداری را شروع کرده اید!

این صحبت شما تا حدودی درست است چون فقط با این شیوه می شد با هفت میلیون تومان فیلم ساخت.

– این رقم برای ساخت یک فیلم بلند کمی عجیب نیست؟!

من با هفت میلیون تومان فیلم ساختم. هیچ کدام از کسانی که در فیلم ایفای نقش می کنند به جز آقای یحیوی، بازیگر نبودند، همه از دوستان من بودند که برای دوستی شان ارزش قائل بودند. بعضی از بازیگران حتی این اعتماد به نفس را ندارد که به سالن آمده و در کنار مردم فیلم را ببینند. دلیلش هم این است که این افراد اصلا گمان نمی کردند که یک روز روی پرده ی سینما دیده شوند.

 – فیلم را برای به سفارش ساخته بودید یا برای خودتان؟

قطعا برای خودم فیلم را ساختم. چون اعتقاد دارم هنرمند باید کار خودش را انجام بدهد و نباید به سفارش بسنده کند. ما حتی در روز افتتاحیه هم بلیط فروشی کردیم، چون فیلم با دعوت شروع نمی شود، بلکه با فروش شروع می گردد. من سعی کردم در این فیلم کار خودم را انجام دهم، هر چند بی شک زبانم لکنت دارد؛ اما در نظر بگیرید که این فیلم با بودجه هفت میلیون تومان ساخته شده و طبیعی است که لکنت داشته باشد.

– چه شد که سراغ ساخت این فیلم رفتید؟ پروسه ی ساخت آن چقدر طول کشید؟

قصه ی ساخت این فیلم به سال ۸۸ بر می گردد، زمانی که من قصد داشتم فیلمی در رابطه با کودکان سرطانی بسازم که امکان پذیر نشد. در آن سال من فیلمنامه را برای رئیس نظارت و ارزشیابی برده و خواستم برای ساخت آن به من کمک کنند اما آنها چهار فیلمنامه دیگر برای ساخت پیشنهاد دادند که در جهت مسیری فیلمسازی من نبود. از دفتر که بیرون آمدم تصمیم گرفتم مسیر خودم را بروم و با توجه به شرایط هر سال یکی از این قصه ها را بسازم.

– یعنی شما فیلم را در طی چهار سال ساختید؟

بله. بعد از آن فیلم را مونتاژ کرده و برای فجر فرستادم که به دلیل نداشتن مجوز ساخت رد شد. مدتی بعد از فجر تماس گرفتند که اگر تمایل داشته باشم فیلم را در جشنواره ی یاس شرکت دهند و وقتی متوجه رغبت من برای این کار شدند، اعلام کردند که خودشان فیلم را شرکت داده اند. پس از مدتی برای عرضه این فیلم در رسانه های تصویری اقدام کردم که امکان پذیر نشد. بعد از آن به دفتر گروه هنر و تجربه که آن سالها هنوز در خانه ی هنرمندان بود رفته و فرم اکران را پر کردم. یک هفته بعد از دفتر هنر و تجربه به من خبر دادند فیلم پذیرفته شده اما پروسه ی اکران آن تا امسال به تعویق افتاد.

– یعنی چند سال به تعویق افتاد؟

۵ سال.

– آیا این تعویق طولانی در پروسه اکران فیلم بر ارتباط تماشاگران با فیلم تاثیر گذاشته؟ یعنی فیلم شما مشمول زمان گردیده است؟

قطعا اگر چند سال پیش این فیلم اکران می شد شرایط فرق داشت. در آن دوره فیلم های اپیزودی به شدت الان نبود و این فیلم به نوبه ی خود از لحاظ ساختار جدید محسوب می شد.

– گذشت زمان نگاه شما را به فیلمی که چندین سال پیش ساخته اید تغییر داده یا اگر به گذشته برگردید باز هم آن را خواهید ساخت؟

من الان در ۴۲ سالگی باید در مورد فیلمی حرف بزنم که در ۳۵ سالگی ساخته ام. مسلما در این مدت تجربه های زیادی به دست آورده و نگاه جدیدی پیدا کرده ام. شاید اگر فیلم مدت کوتاهی بعد از ساخت اکران می شد من حرف های بیشتری در موردش داشتم. با این فاصله ی طولانی من جزئیات زیادی را در مورد فیلم فراموش کرده ام.

– کارگردانی فیلم بلند چه تجربه هایی به شما افزود، مخصوصا که اکران فیلم این قدر با تاخیر انجام گرفت؟

من کارهای زیادی انجام داده ام که فیلم ساختن یکی از آنها است. من برای تلویزیون برنامه سازی می کنم، سالها پیش مستند «نفس» را ساختم که در زمان خودش تاثیر زیادی داشت. کارگردانی آرزوی من نیست. کاری را انجام می دهم که با سبک و فکر من همسان باشد. حتی در ساختن فیلم و سریال هم حاضر به انجام دادن هر کاری نیستم.

– شما عنوان کردید که «دنیا تنهایی کم ندارد» فیلم اول شما نیست. چرا این فیلم را به عنوان فیلم اول قبول ندارید؟

برای اینکه می خواهم با فیلم اولم در جشنواره های مهم شرکت کرده و از امتیاز اول بودن فیلم و کارکردش استفاده کنم.

– شما فعالیت های زیادی هم در انجمن اهدای عضو دارید؛ از میان آنها می توان به ساخت مستند «نفس» اشاره کرد که بازخوردهای زیادی داشته و موفقیت های بسیاری هم به دست آورده بود. در دورانی که هنوز شبکه های اجتماعی روی کار نیامده بودند چطور این مستند به این شدت دیده شد؟

بی اغراق می توانم بگویم درآمد مستند نفس از بسیاری از مستندهای دنیا بیشتر است. این فیلم در سال ۱۳۸۲ و به تهیه کنندگی آقای «مانا نیستانی»، ساخته شد و به کمک آن دویست میلیون تومان پول جمع شد. ارزش پول جمع شده را باید با دلار هفتصد تومان محاسبه کرد تا به بزرگی مبلغ پی برد. به کمک این پول، دختر این فیلم که هفتاد و پنج درصد ریه اش را از دست داده بود برای درمان به پاریس فرستاده شد و ریه اش را عمل کرد. در آن زمان و با توجه به نبودن شبکه های اجتماعی، فیلم بر روی DVD بین مردم پخش می شد. نفس حتی در شبکه های خارجی هم پخش شده و شبکه ی مستند نیز آن را نمایش داد. بعد از این فیلم بود که من با خانم دکتر نجفی زاده، مسئول بیمارستان مسیح دانشوری آشنا شدم و طرح جشن نفس را ارائه دادم.

– و به عنوان آخرین سوال، برای فیلم اول تان چه فیلمنامه ای را در نظر گرفته اید؟

فیلمنامه ی اول من در مورد بچه ای به نام «افرا» است که با سرطان دست و پنجه نرم کرده و آرزوی فضا نورد شدن دارد.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران