داستان ازدواج (Marriage Story) ساختهی نوآ بامباک، فیلمساز مستقل امریکایی، برای اولین بار در آگوست ۲۰۱۹ و در جشنواره ونیز رونمایی شد. آخرین اثر بامباک که در واقع یازدهمین فیلمِ بلند داستانی او در مقام کارگردان محسوب میشود در عرض همین چندماه- و در آستانه ورود او به ششمین دهه زندگیاش- تبدیل به موفقترین اثر کارنامه کاری او شده است. «داستان ازدواج» که از حضور پرانرژیِ آدام درایور و اسکارلت جوهانسون در دو نقش اصلی فیلم بهره جسته است، در ونیز و چندین جشنواره دیگر مورد تحسین قرار گرفته و حالا یکی از شانسهای مسلم اسکار ۲۰۲۰ و گلدن گلوب – با نامزدی در شش رشته اصلی- محسوب میشود.
فیلمِ بامباک آنقدر مورد تمجید و تحسین قرار گرفته که ورود به بحث در مورد ویژگیهای متفاوت آن – به نوعی که سعی شود با زاویهای تازه به آن پرداخته شود- در نوع خود مشکل مینماید. در ادامه اما سعی خواهیم داشت نگاهی تازه داشته باشیم به «داستان ازدواج»ِ آقای بامباک که گویی سالها تجربهی ساخت کمدیهای رمانتیک در سینمای مستقل، سرانجام او را به سمت ساخت یک اثر پخته و کامل در این ژانر محبوب سوق داده است. با آرادمگ همراه باشید.
از تئاتری در نیویورک تا سریالی در لسآنجلس
چارلی باربر – با بازی آدام درایور- یک کارگردان موفقِ تئاتر در شهر نیویورک است. گروه تئاتر او در حال حاضر نمایشی روی صحنه دارد که ستاره زن آن، نیکول- با بازی اسکارلت جوهانسون- است که پیشتر بازیگر کمدیهای سبکِ تینایجری بوده و حالا به یمن ازدواج با چارلی، تبدیل به یک بازیگرِ خوشنام تئاتر شده است. این زوجِ جذاب و غبطهبرانگیز مدتی هست که به دلیل اختلافات عمیقی که با هم پیدا کردهاند قصد دارند از هم جدا شوند.
در ادامه خطر لو رفتن قصه فیلم وجود دارد.
در ادامه و درحالی که قرار است پروسه طلاق نیکول و چارلی بطرزی دوستانه و همدلانه انجام شود، نیکول برای ایفای نقش در اپیزود آزمایشیِ یک سریال تلویزیونی عازم لسآنجلس میشود و هنری، پسر کوچکش را نیز همراه با خود و به طور موقت در خانه مادرش در وست هالیوود اسکان میدهد. چارلی نیز در در نیویورک میماند تا کارهای نمایش جدیدش که قرار است در برادوی اجرا شود را نهایی کند. در این میان برخلاف توافق پیشین طرفین، نیکول یک وکیل دعاوی خانوادگی به نام نورا – با بازی لورا درن- استخدام میکند و داستان کامل رابطهاش با چارلی را از زمانی که با او ملاقات کرده و تا بحال که دچار اختلاف شدهاند را برای نورا نقل میکند.
چارلی از همهجا بیخبر برای دیدن هنری به لسآنجلس و خانهی مادریِ نیکول میآید و وقتی با تصمیم نیکول مبنی بر گرفتن وکیل مواجه میشود او نیز در نهایت مجبور میشود برای اینکه حضانت هنری را بطور کامل از دست ندهد، وکیلی سالخورده و مسامحهگر به نام برت- با بازی بامزه آلن آلدا- را استخدام کند. چارلی به توصیه برت، آپارتمانی در لسآنجلس اجاره میکند تا به خانه نیکول نزدیک باشد و شانس خود برای حضانت هنری را تقویت کند. اما اینها کافی نیست و وقتی برت با دستِ بالای نورا در یک جلسه دوطرفه مواجه میشود به چارلی توصیه میکند برای حفظ سهم حضانتش از هنری، اقامت در نیویورک را رها کرده و برای اقامت دائم به لسآنجلس بیاید. چارلی اما برت را اخراج میکند تا با پولی که از جایزه مکآرتور برده است، وکیلی به نام جی را استخدام کند که همچون نورا اهل مرافعه و رو کردنِ مواردی ناجوانمردانه برای پیروزی در دادگاه است. به این ترتیب نورا و جی با آگاهی از اطلاعات گذشتهی طرف مقابل، نقاط ضعف و تاریک زندگی موکلین یکدیگر را در دادگاه برملا میکنند تا به این نحو شانس موکل خود را برای پیروزی بالا ببرند.
در ادامه اما روند جدایی نیکول و چارلی آنقدر به طول میانجامد که هر دو به این نتیجه میرسند که با یکدیگر بر سر یک جداییِ موردرضایت طرفین به توافق برسند.
یک عاشقانهی کامل
«داستان ازدواج» بدونشک یکی از بهترین فیلمهای سینمای جهان در سالیان اخیر است که به مقوله ارتباط شکستخورده میان یک زوج عاشق و پیشتر دلسپرده میپردازد. بامزه است که اساسا وقتی میخواهیم فیلمهایی که در تاریخ سینما منحصرا به این مضمون پرداختهاند را فهرست کنیم- بر خلاف برخی از مضامین آشنای دیگر- به سختی به عناوینی قطعی و سرِزبانی میرسیم و شاید حتی رسیدن به ده عنوان مشترک و مورد توافق امری مشکل به نظر برسد. گویی مسئلهی ازدواجِ ناموفق- به معنی ازدواجی که دوام پیدا نکرده و به جدایی ختم میشود- چندان باب دندان قصهگوهای بزرگ تاریخ سینما نبوده است. و بعضا ورود یک «نفر سوم» عامل پیشبرنده و قصهسازِ داستانی بر بستر یک رابطه زن و شوهریِ مسئلهدار بوده است. عاملی که خواهناخواه قصه را به سمت مضامینی چون «خیانت»، «وسوسههای مرگبار» و «عشقهای نامتعارف» سوق داده است. گویی مسیری که «داستان ازدواج» در پیش میگیرد مسیری سختتر برای تعریف یک قصه مهیج و جذاب بوده باشد.
«داستان ازدواج» اما بر خلاف اسمِ هوشمندانهی فریبندهاش، داستان یک جداییست. جداییای که زن به واسطه رفتار خودخواهانهی مرد، عامل پیشبرنده و نیرومحرکهی آن است. این جدایی ابتدا به ساکن ایده و تصمیمِ نیکول بوده است، چنان که حتی در نیمه پایانی فیلم از خلال دیالوگهای چارلی پی میبریم او حتی متوجه مسئله و کدورتِ نیکول مبنی بر نادیده گرفته شدنش به عنوان یک انسان مستقل و بالغ نیست. و در این میان مسئله خیانتِ چارلی به نیکول- که بعدها و در روند پروسهی طلاق برای نیکول محرز میشود- هیچگاه عامل اصلی برای تصمیمگیری او مبنی بر جداییاش از چارلی مطرح نیست. و همینجاست که طرح و توطئه داستانیِ «داستان ازدواج» سنگ بنای خود را بر پایهی تضادی عمیق و در عین حال آشنا و همگانی بنا میکند و جوهر قیمتی قصه خود را در حد یک خیانتِ یکشبه تقلیل نمیدهد.
در واقع بامباک با فراست تمام، دست روی نقطهای حساس در روابط زنوشوهریِ امروزی در جوامع شهری میگذارد و در عین حال متوجه است که چگونه با تدارک مصالحی داستانی، این کشمکشِ زن و شوهری را متمایز از نمونههای سانتیمانتال مشابهاش پیش ببرد. بیآنکه بخواهم به زندگیِ شخصیِ نوآ بامباک در مقام خالق اصلی «داستان ازدواج» بپردازم – چرا که گویی خودش با واکنشی که در جشنواره نیویورک داشت اصلا مایل به این همانندسازی نیست- غیرقابل کتمان است که تجربهی زیستهی بامباک در مورد ازدواج اول ناموفقش با جنیفر جیسون لی- بازیگر معروف امریکایی- نقشی اساسی در طراحی اصیل این روایتِ ملموس و تاثیرگذار دارد. دستاورد گرانبهای «داستان ازدواج» در پایان، رسیدن به کیفیتی بالا از خلق یک تجربهی کامل از یک جداییِ عاشقانه است. تجربهای که طعم گس رویارویی با آن به راحتی بینندهاش را رها نخواهد کرد.
جدایی چارلی از نیکول
«داستان ازدواج» به واسطه دو شخصیت مرکزیِ خود سعی دارد کیفیتی دوسویه از این دو قطب اصلی قصهاش را با رعایت توازن میان این دو قطب حفظ کند. چارلی از سویی مردی جذاب، موقر و باهوش به نظر میرسد که در رابطه اولیه با نیکول بنوعی دست بالا را داشته و فرد سلطهگر این رابطه بوده است. حالا اما نیکول با برهم زدنِ این تناسب، و سفر به لسآنجلس همراه با پسرشان هنری، و بعد هم گرفتن وکیل و اقامهی دعوا جنگ را مغلوبه کرده و حالا چارلی در مقام یک مردِ رودستخورده و قربانیای به نظر میآید که در موقعیتِ یک عمل انجامشده قرار گرفته است و حالا باید برای حداقلِ حقِ خود یعنی حفظ شانسش برای گرفتن سهمی از حضانت هنری به آب و آتش بزند.
فیلمساز البته حواسش هست که در ادامه مدام این جایگاه قربانی و ستمگر یک رابطه را میان دو قطب داستان آنقدر در نوسان قرار دهد تا اساسا خود این نوسان و تغییر قوا میان طرفین تبدیل به ذات قصهی فیلم شود. مهندسی اطلاعات فیلم به گونهایست که ما در پایان کاملا حرف نیکول مبنی بر خودخواهی و خودبینی چارلی را قبول میکنیم و زرنگی نیکول برای رهایی از این مخمصه را میپذیریم.
از سوی دیگر نیز نیکول در مقام زنی تصویر میشود که پیشتر بازیگر بیمووهای تینایجریِ سبکی بوده که بعد از ازدواج با چارلی و از قِبلِ این ارتباط سازنده تبدیل به یک بازیگرِ معتبر و محترم تئاتر شده است. اما او نیز درصدد تحقق رویای شخصی خود، آرمانِ شوهرش چارلی را مبنی بر توسعه گروه تئاتریشان کنار گذاشته و از پسرش هنری، به عنوان اهرمی برای شکستِ چارلی استفاده میکند و با زیرپا گذاشتنِ توافق طرفین مبنی بر دوستانه پی گرفتن پروسه طلاق، خود را تماما در اختیار وکیلی همهفنحریف چون نورا قرار میدهد و چارلی را به دادگاه میکشاند؛ چیزی که در ادامه خود از آن ابراز پیشمانی میکند و از چارلی میخواهد به توافق پیشین برگردند. و این نوسان و تغییر جایگاه پیوسته میان چارلی و نیکول، تصویری واقعبینانه از یک پروسهی دردناکِ طلاق ارائه میدهد که در آن جایگاه مقصر و قربانی به سادگی قابل تشخیص نیست و حالا دیگر «جدایی» یک فاجعه یا پایانِ ابدی نیست. و «داستان ازدواج» داستانِ همین عاشقانگیِ در فراق و جداییست. چیزی که به زیبایی در نمای پایانی فیلم و بستن بندِ کفشِ بازِ چارلی توسط نیکول خلاصه شده است. گویی این وصل و پیوند عاشقانه – حتی با وجود جدایی فیزیکی میان آن- به هیچ روی گسستنی و پایانپذیر نیست.
نیاز به «کسی که زندگی رو برات جهنم کنه۱»
«داستان ازدواج» جدای از نگاه روشن و اخلاقی که به ماجرای جدایی دو انسان دارد از حیثی دیگر نیز صاحب نگاهی اخلاقمدار و انسانیست. و آن سوی دیگر، چنان که از اسم فیلم برمیآید به نگاه و دیدگاه خالق فیلم به مقوله «ازدواج» برمیگردد. ازدواج و پیوند زناشویی برای نیکول و چارلی- فارغ از اینکه حالا به پایان خود رسیده است- عاملی رشددهنده و سازنده برای زندگی طرفین بوده و تجربهای گرانبها به هر دوی آنها بخشیده است. از سوی دیگر نیکول با فاصلهای بعد از پایان بخشیدن به زندگیِ خود با چارلی، وارد رابطهای دیگر شده و چارلی نیز در جمع دوستانهای در یک کافه، در اوج بیقراری عاطفی، به زیبایی تمام، ترانهی «Being Alive» از استیون سوندهایم افسانهای را اجرا میکند تا به زبان موسیقایی از عشق و همزیستی گیرم مشقتبار و همراه با دردسر با فردی دیگر سخن بگوید. ارتباطی که گویا چارهای جز پذیرش عوارض جانبی آن برای تحققش میسر نیست و شاید حتی ملاحتِ این رویای عاشقانه در کنار مشقت و رنجهای حاصل از آن است که گواراتر و شیرینتر میشود.
در یکی از بهترین صحنههای فیلم و در جایی که نیکول برای رسیدن به یک توافق دوجانبه به آپارتمان تازهی چارلی میرود به خوبی شاهد رویارویی توامان این عشق و نفرت و رنج حاصل از این بلاتکلیفیِ احساسی هستیم. فیلمساز دو کاراکتر را در فضای خشک و خالی آپارتمان چارلی- که یادآور میزانسنها و طراحیهای مینیمالیستی تئاتریست- روبروی هم قرار میدهد تا این بار با تمرکز بیشتر بر دو کاراکتر اصلی فیلم، آنها را تماما شفاف و واضح به تصویر بکشد. دیگر هیچ حرف ناگفتهای باقی نمیماند و هر دو کاراکتر دیگری را آماج حملات لفظی و کلامی خود قرار داده اما دست آخر این اشکِ جاریِ چارلی و نیکول است که از غمِ درون آنها پردهدری میکند و راز سربهمهر این عشق غیرقابل کتمان را عیان میکند. اجرای درخشان آدام درایور و اسکارلت جوهانسون در این صحنه به اوج خود رسیده و بیش از پیش توانایی آنها در اجرای نقشهای عاطفی را به رخ میکشد.
بدون تردید «داستان ازدواج» را میتوان نقطه اوج و پختگیِ کارِ نوآ بامباک در کارگردانی کمدی رمانتیک به حساب آورد. او موفق میشود صحنههای دوپهلو و توامان کمیک و غمبار فیلمش را آنچنان موثر از آب دربیاورد تا به توانایی او در تمام فیلمهای گذشتهاش بیش از پیش ایمان بیاوریم و به ادامه مسیر فیلمسازیاش – که در ابتدا با مقایسهی بجای او با وودی آلن بزرگ مورد توجه قرار گرفته بود- کنجکاو و امیدوار باقی بمانیم.
پاسخ دهید