درباره نمایش «مایکِلُفسکی»

مایکلفسکی

درباره نمایش مایکلفسکی

مایکل تپلفسکی، از مادری آمریکایی و پدری روسی تبار دنیا آمده است. او که از نام و نام خانوادگی اش دل خوشی ندارد، از کودکی خود را مایکلفسکی نامیده. مایکلفسکی در معدن سنگ فلز کار می کند و در روزهایی که جنگ بالا گرفته، حقوق بیشتری می گیرد. همسرش ویلچرنشین و پسرش نیز در آستانه از دست دادن پایش است. مایکلفسکی برای نجات فرزند دست به اقدامی فداکارانه می زند، اقدامی که روی دیگری نیز دارد و ناخواسته فرزند را به سوی جبهه جنگ می فرستد.

«حسین ناظمیان پور»، دانش آموخته کارشناسیِ ادبیات نمایشی و کارشناسی ارشدِ کارگردانی است. او که پیش از این نمایش های «صفحه هشت»، «کوتوله ها» و «آوینیون» را به صحنه برده، در اثر جدید خود از بازی خودش به همراه علیرضا مؤیدی، فرشید ناصری، طیبه پاکدل، شایان افشردی، مریم روشنی، علیرضا ساوه درودی و علیرضا زنده دل استفاده کرده و نمایشش را در تالار مولوی به روی صحنه آورده است.

مایکلفسکی نمایشی تاثیرگذار و دغدغه مند است. ناظمیان پور با حذف جغرافیایی مشخص از نمایش و نام گذاری شخصیت هایش در قالب ملیت های مختلف، به مایکلفسکی دغدغه ای جهانی داده است. نمایش در مورد دو روی سکه ی جنگ حرف می زند. جنگ در زندگی مایکلفسکی و همسرش نقش مهمی بازی کرده است. ماگارت، همسر او، سی سال پیش تقاص جنگ پس داده و علاوه بر تجاوز، ویلچر نشین نیز شده است. مایکلفسکی که گمان می کند، سهم شان از جنگ را پرداخته، از اضافه حقوقی که با رخ دادن جنگ نصیبش شده خوشحال است. او پتک را روی دست هایش می کوبد و با پول بیمه، پسرش را درمان می کند. گرگِ جنگ اما بوی جوانی سالم را می شنود و خود را به خانه مایکلفسکی می رساند. گروهبان نامه اعزام به جنگ را به در خانه او برده و سهمش را این بار جوانِ تازه سر پا شده ی مایکل می داند.

نمایش به دو بخش تقسیم می شود. بخش اول زمانی است که جنگ دور است و پرمنفعت. مایکلفسکی از اینکه حقوقش بیشتر شده خوشحال است. او باید بیشتر کار کند و بیشتر سنگ فلز استخراج کند تا دولت بتواند اسلحه ی بیشتری بسازد. حال دولت به او و کار کردنش محتاج است و پول خوبی در ازای کار بیشتر می پردازد. بخش دوم زمانی است که با فداکاری مایکلفسکی، پسرش از بستر بیماری رهایی می یابد و پای در آستانه قطع شدنش را عمل می کند. حال که به جوانی سالم تبدیل شده دولت تصمیم می گیرد او را نیز به جبهه جنگ بفرستد. این بار جنگ نزدیک می شود و پسر مایکل را طلب می کند.

ناظمیان پور، دیالوگ هایی پخته و تاثیر گذار نوشته است. حرف های مارگارت در مورد جنگ، واقعیت های تلخی است که می تواند مخاطب را متاثر کند. او که سی پیش در دست جبهه مخالف اسیر شده، مورد تجاوز قرار گرفته و ویلچر نشین شده است، گمان می کند سهم خود و خانواده اش را برای همیشه از جنگ پرداخته. این باور را مایکلفسکی نیز دارد. او هم فکر می کند سهم شان را از جنگ پرداخته اند. آنا، نامزد پسر نیز پدرش را در جنگ از دست و به نوعی او نیز سهمش را پرداخته است. اما جنگ اشتهایی سیری ناپذیر دارد و بیشتر می خواهد.

نمایش از شخصیت پردازی خوبی نیز بهره برده و تمامی شخصیت ها به اندازه پرداخت شده اند. یکی از شخصیت های فرعی اما مهم نمایش را می توان شخصیت نویسنده دانست. اوست که گویی سرنوشت این آدم ها را تعیین می کند، اوست که آنها را می کشد و زنده می کند. نویسنده را می توان همان حکومتی در نظر گرفت که افسار سرنوشت مردمش را در دست دارد. مردمی که راهی به جز سر سپردن به قدرت ندارند. قدرتی که از یک طرف پول را توی زندگی شان جاری می کند و از سوی دیگر جان شان را می گیرد.

نمایش مایکلفسکی از بازی های خوبی نیز بهره برده است. در این میان تاثیرگذار ترین بازی را می توان بازی بازیگر نقش ماگارت دانست. زنی خسته و ولیچر نشین که دیالوگ هایش نیش می زند و قلب را سوراخ می کند. بازیگر این نقش به خوبی تمام حس این زنِ خسته و درمانده را منتقل کرده و با دیالوگ های پایانی مخاطب به فکر انداخته و متاثر می کند. بازیگر نقش مایکلفسکی نیز، یکی از بهترین بازی های این نمایش را ارائه می دهد. دیگر بازیگران هم بازیِ قابل قبولی ارائه داده و یک دستی نمایش را حفظ می کنند.

از ایده های جذاب این نمایش می توان به حضور نویسنده و کارگردان آن در نقش نویسنده ی نمایش اشاره کرد. او بر چهار پایه ای بلند نشسته و تمام دنیای نمایشش را زیر نظر دارد. ناظمیان پور در مایکلفسکی خودش را بازی می کند. وی همان طور که شخصیت مایکلفسکی و به دنبال آن دیگر شخصیت های نمایش را خلق کرده و قصه را نیز به کار تزریق کرده است، در نمایش در نقش گردانده ی زندگی این افراد ظاهر می شود. اوست که تعیین می کند پسرِ مایکلسفکی باید به جنگ برود و راهی جز این پیش پایشان نمی گذارد. اوست که چهره ی تمام شخصیت های قصه را بررسی کرده و زندگی آنها و زجر هایشان را تعیین می کند. اوست که خود حکومت و دولت مقتدر این قصه است. این جایگاه برای کارگردانی که نویسنده ی اثر نیز بوده، جایگاهی خلاقانه و روشی برای دست گرفتن نمایش و کنترل بازی ها در هنگامه ی اجرا است.

طراحی صحنه نمایش نیز بی مکانی موقعیت را نشان می دهد. هیچ نشانی از مکان و زمان در نمایش وجود ندارد. ناظمیان پور به خوبی این نشانه ها را از اجرا حذف کرده و مخاطب را با موقعیتی جهان شمول مواجه می کند. دور تا دور صحنه را ریل های معدن گرفته، ریل هایی که شامل مسیر قطاری نیز می شود که سرباز ها را با خود می برد. طراحی لباس نیز با وجود نامشخص بودن جغرافیا، نشانه ای از لباس جنگ در بر دارد که با سیاهی معدن در آمیخته. همه ی شخصیت های این نمایش در میدان جنگ قرار دارند و باید برای آن آماده باشند. تنها فردی که گویی جنگ شامل حالش نمی شود، پسر مایکلفسکی است که او نیز در میانه ی قصه مجبور می شود لباس جنگ بپوشد. لباسی که گویا برای تمام فصول دوخته شده و به سرعت بر تن آدمها اندازه می شود.

مایکلفسکی نمایشی تاثیرگذار است که دیدنش رنج به همراه می آورد. رنجِ فهمیدن و درک این موضوع که جنگ می تواند همان قدر دور و ثانیه ای بعد چنان نزدیک باشد که راهی برای گریز از آن باقی نماند.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران