نقد فیلم «تخته گاز»

در خلاصه داستان فیلم «تخته گاز» چنین آمده است: “«سلیمان» قطار خنده را به قصد اثبات مرد بودنش در خانواده و جامعه تخته گاز می راند چرا که به هزار و یک دلیل زیر سوال قرار گرفته شده و خود او نیز به این امر واقف شده و در صدد رفع نواقص خود برآمده است و در این مابین فضای شاد و مفرحی را برای مخاطبین به ارمغان می آورد و در این مسیر فراز و نشیب هایی را پشت سر می گذارد و در ایستگاه ‌های مختلف خنده توقفی می کند.”

تخته گاز را «محمد آهنگرانی» ساخته و بازیگرانی چون «داریوش فرهنگ»، «سام درخشانی»، «کامبیز دیرباز»، «لیلا اوتادی»، «الهام حمیدی»، «رز رضوی»، «بیژن بنفشه ‌خواه»، «نیما شاهرخ ‌شاهی» و «پرستو صالحی» ایفای نقش می کنند.

اما تخته گاز چه می خواهد بگوید؟

در این متن، نگارنده تمام تلاشش را می کند که به خطِ روایی مشخصی از داستانی که «مهدی علی میرزایی» برای تخته گاز نوشته است، برسد. تخته گاز در مورد «سیلمان»، (سام درخشانی) مرد میانسالی است که همراه همسرش (الهام حمیدی) و دختر و پسر نوجوانش زندگی می کند. سلیمان سرد مزاج است و گویا روابط گرم زناشویی بین او و همسرش برقرار نیست. همسرش شب ها در هال، روی کاناپه می خوابد و او روی تخت، در اتاق خواب. سلیمان در یک آژانس هواپیمایی کار می کند که در آن یکی از کارمندان (کامبیز دیرباز) عاشق یکی دیگر از کارمندان (لیلا اوتادی) شده و با جواب رد او رو به رو می شود. کامبیز دیرباز، عاشق شکست خورده متوجه می شود که اوتادی با رئیس شرکت (داریوش فرهنگ) دستش در یک کاسه است و به کمک سلیمان پی می برد که آقای رئیس در قاچاق دختران به دوبی نقش دارد. آنها برای خنثی کردن این نقشه ی زشت، وارد عمل شده و متوجه می شوند که اشتباه کرده اند و داریوش فرهنگ یک وطن پرست دو آتشه است که مرد عرب را در آب انداخته و اسکانس ها را هم به آب می سپارد. سلیمان و همکارش خوشحال از این پیروزی، آقای رئیس را بغل می کنند. روز بعد سلیمان و همسرش در لباس عروس و داماد (؟؟؟ بعد از سالها زندگی مشترک) در آژانس هواپیمایی حاضر شده و داریوش فرهنگ هم از پیش خود برای لیلا اوتادی و کامبیز دیرباز حلقه خریده و دست آنها می کند و قصه تمام می شود. در این میان اما قصه های فرعی زیادی نیز جریان دارد، مثلا سلیمان عاشق معلم دخترش که دوست همسرش هم هست می شود و به سوی او گرایش پیدا می کند اما از این امتحان سربلند پیروز می آید. در سوی دیگر سلیمان با رابطه ی دختر نوجوانش با برادرِ خانم معلم رضایت می دهد و این دو خیلی راحت و صمیمانه و با اطلاع خانواده ها با هم ارتباط داشته و بیرون می روند. این وسط کتابی به نام «تخته گاز» هم وجود دارد که معلوم نیست چیست و چه تاثیری در زندگی سلیمان می گذارد که باعث دعوای او و زنش می شود. یکی از شخصیت های دیگر که داشت فراموش می شد، برادر زن سلیمان (بیژن بنفشه خواه) است که این وسط برای خودش می رود و می آید. نه نقش مهمی دارد، نه تاثیر گذار است و نه بود نبودش فرقی دارد به جز اینکه بی دلیل سلیمان از او می ترسد. البته نقش مهمش در قِر دادن های بی دلیل به همراه خواهر زاده اش در اتاق به منظور تئاتر کارکردن است.

در مضحکه بودن تخته گاز همین بس که پسر بچه ی فیلم، دلیلش برای رقصیدن و قر دادن به همراه به پدر و دایی را «تمرین تئاتر» عنوان می کند. کِی قرار است به این ارزش پی برده شود که تئاتر لودگی نیست، تئاتر قر دادن های گاه و بیگاه روی صحنه نیست. تئاتر هنری مقدس است که در سینمای ما در حد قردادن پسربچه های مدرسه ای پایین آورده شده است. پسرک که به اندازه ی کافی بدآموزی از رفتار و سکناتش می بارد، از پدرش باج می گیرد و قول می دهد به مادرش لو ندهد که پدر کتاب تخته گاز را خریده است، در عوض پدر باید با او تئاتر کار کند. در اینجا فیلم به مخاطب امید می دهد که قرار است وارد بخشی حداقل هنری تر شود؛ اما منظور پسرک از تمرین تئاتر، بلند کردن صدای موزیکی شاد و قِردادن به همراه آن است. پدر و پسر با هم قِر می دهند و دایی جان هم اضافه می شود و این می شود تئاتر تمرین کردن!

نام فیلم «تخته گاز» است، تخته گاز اسم کتابی است سلیمان خریده و نمی دانیم چرا باید با روزنامه جلد شود که مبادا کسی آن را ببیند و از قضا تاثیر های ضد و نقیضی هم بر روی شخصیت اصلی و هر کسی که ظاهرا آن را می خواند دارد. حال تخته گاز چیست؟! خدا می داند. اما تخته گاز بی شک سرآمد همه ی فیلم های بدی است که به نام کُمِدی اکران شده اند و یک درجه پایین از «لس آنجلس – تهران» و «کلمبوس» قرار می گیرد. فیلمی که هیچ حرفی برای گفتن ندارد. این فیلم نه تنها دغدغه، هویت، ارزش و تاثیرگذاری ندارد، بلکه بد آموزی هم دارد. تمام رفتارهای فیلم از بزرگ تا کوچک پر از آموزه های تربیتی نادرست است. اما اگر مسابقه ای طراحی شود که قرار باشد بی ربط ترین موضوعات دنیا بی هیچ منطقی در کنار هم قرار گرفته و یک ویدیوی نود دقیقه ای را تشکیل دهند، بی شک تخته گاز در این رقابت اول خواهد شد.

سوالی اصلی این است که دیگر تا کی باید از دست فیلمنامه در سینمای کُمِدی نالید؟! تا کی باید بیان کرد که فیلم قبل از هر چیز باید فیلمنامه داشته باشد؟! فیلمنامه ای که موضوعات را در راستای دلیل و منطق، در راستای علت و معلول کنار هم چیده باشد. این اتفاق کی قرار است در سینمای ما بیافتد؟! چرا هر موضوعی که می تواند ارزش تلقی شود را در فیلم های به ظاهر کمدی می چپانیم و بی ارزشش می کنیم؟! فیلمی به این سخیفی چرا باید به موضوع مهم قاچاق دخترها بپردازد و آن را به اندازه ی قردادن های سلیمان بی ارزش و بی مزه کند و به سهل ترین و مسخره ترین شکل ممکن پایان برایش پیدا کند؟!

تخته گاز فیلم بدی در همه ی زمینه هاست که بعد از متن و کارگردانی، بی شک بدترین بازی های قرن را در خود جای داده است. از بازیگر مهمی چون «داریوش فرهنگ» بعید می نماید که در چنین ابتذال هایی حضور پیدا کند. کاش حداقل بازیگرانِ مهم ما، کسانی که الگوی نسل ها محسوب می شوند، خود را از این آسیب ها دور کنند و مخاطب را با حضورشان در این گونه فیلم ها گول نزنند.

اما مهم ترین سوالی که مطرح می شود این است که چرا باید تخته گاز ساخته شود؟! چه ضرورتی وجود دارد که بودجه، انرژی و هزینه صرف فیلمی شود که تخته گاز به سوی ابتذال می راند؟! پس ممیزی ها که همیشه گریبان فیلم های خوب و تاثیر گذار را می گیرد، کی قرار است جامعه را از دست این ابتذال ها نجات دهد و انگشت اشاره اش را بلاخره به سوی این فیلم ها بگرداند تا هر چرندی به خورد مردم نرود؟!

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران