«نبات» اولین ساخته ی سینمایی «پگاه ارضی» است. پگاه ارضی کارگردان جوان ایرانی که خارج از ایران زندگی و تحصیل کرده است، برای ساختن اولین فیلم خود ایران را انتخاب نموده و از بازی «شهاب حسینی»، «نازنین فراهانی» و «ستایش محمودی» بهره برده است. با آراد مگ همراه باشید.
نبات داستان زندگی دختری نوجوان به نام «نبات» که با پدرش زندگی می کند. مادرِ نبات طبق شنیده های او وقتی یک سالش بوده در آتش سوزی جان باخته و پدرش هیچ وقت ازدواج نکرده است. نبات و پدر رابطه ی بسیار خوب و دوستانه ای با هم دارند تا اینکه زنی به نام «رویا» وارد زندگی آنها می شود.
نبات به عنوان یک فیلم اولی، ساخته ی بسیار قابل احترامی است. کارگردان و نویسنده ی این فیلم، پگاه ارضی به بررسی یکی از موضوعاتی پرداخته که در ظاهر کلیشه می نماید اما روایت ارضی از آن، نبات را از کلیشه های مرسوم جدا می کند.
فیلم از بازی های خوبی بهره برده است. سه شحصیت اصلی آن در نقش های خود به خوبی ظاهر شده و مخاطب را با خود همراه می کنند. ستایش محمودی، دختر یازده ی فیلم، در نقش نبات نشسته و دوست داشتنی ظاهر شده است. شهاب حسینی که پیش از این نیز در فیلم های اول زیادی بازی کرده و با نابازیگران همبازی بوده، همواره نشان داده است که به فیلم های اول احترام می گذارد. او این بار نیز در نقش پدری که همه ی زندگی اش وصل به دخترش است، خوب ظاهر شده و توانسته نگرانی های پدرانه خود را به بیننده منتقل کند. نازنین فراهانی هم شاید بهترین انتخاب برای نقش رویا (سایه) باشد. فراهانی زنی در مرض فروپاشی را به خوبی بازی می کند. زنی مغرور و پشیمان که آمده تا آخرین روزنه های امیدش را بیابد.
اما ارضی در فیلمنامه کم گذاشته است و حفره هایی در فیلمنامه وجود دارد که به راحتی قابل چشم پوشی نیست. مهم ترین نقدی که می توان بر قصه ی ارضی وارد آورد از بین رفتن تمام نشانه های سایه در زندگی سعید و نبات است. نبات یازده سال دارد. یعنی در اواخر دهه هشتاد شمسی به دنیا آمده. زمانی که ابزار ثبت وقایع، آدم ها و خاطره ها فراگیر شده و شبکه های اجتماعی نیز پخش کردن آنها را بر عهده گرفته بود. حال در این دوران، نه سعید و نه خانواده ی او هیچ عکسی یا فیلمی از سایه ندارند. حذف کامل سایه از زندگی سعید آن قدر به قصه صدمه وارد کرده است که حتی شخصیت پردازی نبات را هم زیر سوال برده. نبات دختر باهوشی است که حواسش به تمام رفتار پدرش است. او حواسش است که سعید چه وقت هایی حوصله نداشته و در فکر فرو رفته. جیب های پدرش را می گردد و رسید کافه ای را که او رفته پیدا می کند. او حواسش به کل زندگی هست و حتی سینک خراب آشپزخانه را هم سعی دارد درست کند. او با مادربزرگش ارتباط دارد و از قول عمویش حرفهایی را نقل می کند. ارتباط خوبی با دوستانش در کارگاه سفالگری دارد و به راحتی می تواند با زنانی که از خودش بسیار بزرگ ترند ارتباط برقرار کند. حال این دخترِ باهوش یک بار از سعید نخواسته تا مادرش را به او نشان بدهد. یک بار سراغ عکسی از او را نگرفته، سراغ خانواده ی مادرش را نگرفته و هیچ قوت گویا حتی برای این موضوع کنجکاو هم نشده است.
این پنهان کردنِ تمام و کمال همه ی نشانه های سایه از نبات، مهم ترین ضربه را به قصه و نبات وارد کرده است. به نبات، این دخترِ باهوش نمی آید که سراغ نشانی از مادرش نرفته باشد. او زیرک تر از آن توصیف شده که اجازه بدهد در این ابهام کامل فرو برود و بپذیرد که همه ی نشانه های مادرش در آتش سوزی از بین رفته است. به فرض که مادرش در آتش سوزی از دست رفته باشد، خانواده ی مادربزرگش که در شیراز زندگی می کنند قطعا عکسی از عروس شان داشته اند که نبات بخواهد آن را ببیند، اما این اتفاق نیافتاده. قرار دادن این ابهام کامل در قصه باعث باور پذیر نشدن ماجرا می شود و مخاطب نمی تواند بپذیرد که یک دختر یازده ساله ی متولد دهه ی هشتاد تا به حال عکسی از مادرش ندیده است. شاید اگر دختر متولد دهه ی شصت یا قبل از آن بود یا در یک نقطه ی دور افتاده زندگی می کرد که هنوز ابزار ثبت تصویر به آن وارد نشده، می شد این موضوع را باور کرد، اما نمی توان این قضیه را برای دخترِ دهه هشتادِ تهرانی پذیرفت.
نکته ی مهم دیگری که می توان در مورد فیلمنامه ارضی به آن اشاره کرد پرداخت خوب و آگاهانه ارضی به رابطه ی سعید و سایه است. سایه، زن ثروتمندی است که یک سال بعد از تولد دخترش، شوهر و دخترش را رها می کند و از ایران می رود. او اکنون با بیماری آلزایمر به ایران بازگشته و می خواهد لحظه ای را کنار دخترش خوش باشد. سایه، سعید را ترک می کند و سعید بهانه ای برای این ترک شدن نمی یابد، بیننده هم دلیل واضحی پیدا نمی کند تا اینکه سایه که احوالش به هم ریخته به سعید می گوید که او باید جلوی زنش را می گرفته و نمی گذاشته او خانه را ترک کند. این مورد اهمیت قرار نگرفتن است که سایه را مجبور به ترک خانه کرده. شاید به ظاهر این دلیلِ سطحی ای برای ترک یک زندگی به نظر برسد، اما پشت این حرف تمام رازهای زنانگی نهفته است. یک زن ِامروزی به توجه نیاز دارد، مخصوصا زنی که تازه یک سال است زایمان کرده و احتمالا افسردگی بعد زایمان را هم می گذرانده. سایه این توجه را از سعید ندیده و تا آخرین لحظه منتظر بوده که سعید او را از رفتن باز دارد. سایه حداقل انتظارش از سعید از این بوده که از او بخواهد تا نرود، تا بماند، تا با هم زندگی کنند. این دلیلِ به ظاهر ساده که شاید حتی دلیل هم به حساب نیاید در دنیای امروز و میان زوج های امروزی موجب جدایی های زیادی شده و ارضی به درستی به نیاز سایه بر این مورد اهمیت واقع شدن اشاره کرده است.
نمونه ای این موضوع را در فیلم جدایی نادر از سیمین هم دیده بودیم. زمانی که ماجرای سیمین و نادر جدی شده و آنها واقعا تصمیم به جدایی می گیرند سیمین عنوان می کند که نادر بعد از چهارده سال زندگی مشترک از او نخواست که بماند، نخواست که نرود. در شعرهای عاشقانه هم زیاد اشاره می شود که زن ها چمدانشان را به قصد رفتن نمی بندند، به این قصد می بندند که یک نفر مانع رفتن شان بشود. آنها نمی خواهند بروند، فقط می خواهند مورد توجه و اهمیت قرار بگیرند و این غرورِ مردانه است که باعث می شود چمدانی که به قصد رفتن بسته نشده، به قصد رفتن در دست گرفته شود و پگاه ارضی به درستی به این نیاز زنانه آگاه بوده و آن را دستاویزی برای ساختن یک فیلم کرده است. سایه در لحظه ای از فیلم به سعید می گوید این اجازه ای که او به سایه داده تا زندگی اش را ترک کند، زندگی سایه را دگرگون کرده است. سایه سعید را مقصر می داند که یک کلمه از او نخواست تا بماند، تا تمام این سالها کنار هم خوش زندگی کنند. نیازی زنانه که در منطق مردانه غیرقابل درک است.
نبات فیلمی عالی و بی نقص نیست، اما فیلمی است که برای بیننده ی متفکر می تواند لایه های مختلف رابطه ی یک زوج را نشان بدهد، به همین دلیل ارزش دیده شدن دارد و امید می رود که کارگردان جوان آن در آینده فیلم های بهتری را روی پرده بیاورد.
پاسخ دهید