سهره طلایی (The Goldfinch)، محصول ۲۰۱۹ بخاطر اقتباس از رمان محبوب و تحسینشدهی «دانا تارت» نویسندهی پرفروشِ امریکایی و همینطور تیم بازیگری و تولیدِ مجلل و باشکوهِ فیلم، از خیلی پیشتر به عنوان یکی از آثار موردانتظار سال ۲۰۱۹ لقب گرفته بود. پیتر استراگان – که او را با فیلمنامهی تریلر جاسوسیِ «خیاط، بندزن، سرباز و جاسوس» میشناسیم- وظیفهی سختِ اقتباس از رمان تارت را به عهده داشته و جان کراولی فیلم را کارگردانی کرده است.
«سهره طلایی» برای اولین بار در سپتامبر ۲۰۱۹ در امریکا به اکران عمومی درآمد و متاسفانه برخلاف پیشبینیها همراه با استقبال سرد و منفی منتقدان روبهرو شد و حتی حضور ستارگانی چون نیکول کیدمن، سارا پولسن و لوک ویلسون هم نتوانست مانع از شکست تجاری سختِ فیلم شود.
نمایش «سهره طلایی» بار دیگر بحث قدیمی اقتباس ناموفق- اگر در مورد «سهره طلایی» قائل به این موضوع باشیم- از آثار ادبی موفق را پیش میکشد و شاید بار دیگر مهر تاییدی بر این انگاره باشد که اقتباس موفق و ارضاکننده از آثار ادبی درخشان – جوری که خوانندگانِ منبع مورد اقتباس هم راضی کند- تقریبا امری محال بنظر میرسد. ما اما در ادامه سعی خواهیم داشت نگاهی منصفانهتر به اقتباسِ سینمایی «سهره طلایی» داشته باشیم که شاید فارغ از انتسابِ محتواییاش به یک رمان محبوب، در مقام یک فیلم سینمایی اثری قابلقبول و حتی درگیرکننده از آب درآمده است. و شاید تنها جرمِ خالقانِ مستعدِ «سهره طلایی» همین باشد که از یک رمان محبوبِ برندهی جایزه پولیتزر اقتباس کردهاند! در ادامه با آرادمگ همراه باشید.
یک سهره و یک کودک
«تئو دکر»، پسر نوجوانِ ۱۳ سالهی نیویورکیست که مادر خود را در یک حادثه انفجاری تروریستی در گالریِ یک موزه هنری از دست داده است. «تئو» که خودش نیز در این حادثه هولناک حاضر بوده اما جان سالم به در برده است، از اینکه مادرش بخاطر او آن روز به موزه آمده است دچار عذاب وجدان است. از طرف دیگر مردی سالخورده در حین جان سپردن در موزه، از تئو میخواهد که تابلو نقاشیِ «سهره طلایی» اثر بیقیمتِ «کارل فابریتیوس» هنرمندِ قرن هفدهمی هلندی را با خود از مهلکه برده و از گزند سارقین حفظ کند. پیرمرد برای کمک به تئو و حفظ نقاشی، آدرس مغازه عتیقهفروشی خود و همکارش هوبی- با بازی جفری رایت- را به پسر میدهد و این به عنوان یک راز در زندگی تئو باقی میماند.
در ادامه خطر لو رفتن قصه فیلم وجود دارد.
نگهداری از تئو – که پدرش نیز بدون اطلاع او ناپدید شده است- به پیشنهاد خود تئو و به وسیله وکیلش به خانواده دوست او، خانواده باربر پیشنهاد میشود. خانم باربر- با بازی نیکول کیدمن- و مادر اندی، دوست تئو، به همراه همسرش قبول میکنند که موقتا از تئو در خانه خودشان مراقبت کنند. تئو همزمان که در خانه خانواده باربر زندگی میکند و رفتهرفته به عنوان یک عضو از خانواده آنها پذیرفته میشود، بعنوان کارآموز در مغازه هوبی نیز مشغول به فعالیت میشود. در این میان و درحالی که باربرها قصد دارند بطور رسمی تئو را به فرزندخواندگی قبول کنند ناگهان سروکلهی لری- با بازی لوک ویلسون- پدر تئو پیدا میشود. لری همراه با همسر تازهی خود، زاندرا- با بازی سارا پولسن- تئو را که تازه به خانواده باربر خو گرفته همراه خود به تگزاس میبرند.
تئو در تگزاس با پسر نوجوانی به نام بوریس آشنا میشود که همچون خود او وضع خانوادگی آشفته و نابسمانی دارد. تئو رازش مبنی بر نگهداری از نقاشی را به بوریس میگوید و بوریس وقتی تئو از مصرف مواد مخدر نشئه شده است، تابلو را با یک کتاب جابجا میکند. تئو تا سالها بعد از این جابجایی باخبر نمیشود. در ادامه تئو وقتی پدرش را نیز از دست میدهد تنهایی به نیویورک برمیگردد و با شاگردی هوبی تبدیل به یک فروشنده موفق عتیقهجات میشود. در این میان اما یک خریدار از رازِ تئو باخبر شده و او را تهدید به افشاگری میکند. تهدید خریدار آگاه به گذشتهی تئو، او را وادار به مرور گذشتهای میکند که حتی برای خودِ تئو نیز مواردی ناگشوده و مبهم در در دل خود دارد. تئو تازه بعد از آنکه متوجه میشود سالها پیش نقاشی را از کف داده است، با کمک خودِ بوریس برای بازپسگیری نقاشی که حالا بدست یک دلال مواد مخدر افتاده عازم آمستردام میشود.
مسئلهی همیشگی اقتباس از آثار ادبی پرفروش
عمدتا کسانی که پیشتر خواننده منبع مورد اقتباس فیلم بودهاند، «سهره طلایی» ِ جان کراولی را یک اقتباس وفادارانه از رمانِ «دانا تارت» دانستهاند که در عین وفاداری به وقایع و شخصیتهای داستانی رمان، در رسیدن به معنا و محتوای عمیق داستان ناموفق بوده است. گروهی از منتقدان مشخصا فیلمنامهنویس را مقصر اصلی دانسته و عدم توفیق فیلم را -با وجود تیم تولید و بازیگری درخورش- متوجه ضعف فیلمنامه آن دانستهاند. اما به نظر میرسد این دست از واکنشها چندان هم منصفانه نیست. شاید بهتر باشد «سهره طلایی» به عنوان یک فیلم سینمایی مستقل از رمان پرفروش و مورداقتباسش نگاه کنیم و ببینیم که آیا فیلم در نهایت تبدیل به تجربهی «سینمایی»ِ درگیرکننده و عمیقی نشده است؟ آیا واقعا آنطور که منتقدان فیلم میگویند فیلم در رسیدن به عمق کاراکتر و معنای زندگیِ دردمندش ناموفق بوده است؟
آیا بهتر نیست یک بار برای همیشه در مورد توقعمان از آثار سینمایی اقتباسی از رمانهای معروف، دیدگاهی منطقی و منصفانه لحاظ کنیم؟ البته که پرواضح است یک فیلم سینمایی دوساعتهی جریان اصلی در نهایت به آن میزان از پرداختِ پرحوصله، پرجزئیات و در نهایت عمیقِ یک رمانِ حجیم دوجلدی نمیرسد. قرار نیست همهی آن ۱۲۰۰ صفحه در تایم دوساعتهی یک فیلم خلاصه شود تا احیانا خوانندهی رمان، که پیشتر تجربهای عمیق از آن رویارویی ادبی داشته حالا همان تجربه را در مدیوم سینما تکرار کند. مخصوصا در مورد «سهره طلایی» ما با یک تلاش سینمایی درخور مواجهایم که همهی توانش را برای خلق تجربهای زنده از یک زندگی پرماجرا به کار بسته است. و اتفاقا برخلاف بعضی واکنشهای منفی، حتی فیلمنامهی «سهره طلایی» نیز واجد ویژگیهای مثبتِ جالبتوجه و قدرنادیدهایست که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
مقدمه طولانی و کمخاصیت
«سهره طلایی» با یک نریشن کوتاه آغاز میشود و از همان ابتدا بنای پر زرق و برق خود را بر نوعی احساس «عذاب وجدان» و «گناه» – گویی «احساسِ گناه» یکی از مضامین غالب آثار دانا تارت محسوب میشود- سوار میکند. تئو در مورد مرگِ تلخ و دلخراش مادرش دچار عذاب وجدان است و گویی در این میان رازی نفهته است؛ چرا که به گفتهی تئو هیچکس از این احساس گناه و عذاب فرساینده آگاه نیست. شاید مهمترین اشتباه فیلمنامهنویس در همین شروع فیلم و کش دادن مسئله اصلی کاراکتر اصلی فیلم مستتر باشد. چیزی که باعث طولانی بودن غیرضروری مقدمه فیلم شده و آن را برای غالب تماشاگران خستهکننده و ملالآور ساخته است. و این اشتباه استراتژیکِ فیلمنامهنویس است که در جهت خلق وجهی رازآمیز در ابتدای فیلم، شروع جذاب و همراهکنندهی فیلم را قربانی کرده است.
اساسا نریشن شروع فیلم- حتی اگر بپذیریم از ذهنی آشفته و نگران ساطع میشود- بیجهت مبهم و رازآمیز است. و در ادامه که این رازآمیزی ختم به یک رازگشایی ارضاکننده نمیشود ماجرا بیش از پیش برای مخاطب خستهکننده و بیثمر جلوه میکند. مشخص نیست که در شروع چرا آنقدر بر ارتباط تئو با خانم و آقای باربر- با آن کیفیت بازهم بیجهت رازآمیز بازیِ کیدمن و پرداخت غریب کاراکتر آقای باربر- تاکید میشود؟ چیزی که در ادامه مورد برداشت بااهمیتی قرار نمیگیرد و غیرضروری بودن خود را بیشتر نشان میدهد.
بدون شک مهمترین عاملِ عدم ارتباط تماشاگر عام با فیلم در همین مقدمه طولانیِ مبهم- و بگذارید بگوییم گیجِ فیلم- قرار دارد. چرا که در ادامه فیلم ریتم و روند منطقی و یکدست خود را برای تعریف قصهاش پیدا میکند و بطرزی قابل قبول بیننده را بدنبال خود میکشد. اتفاقی که اما متاسفانه شاید برای بینندهی بیتاب و کمحوصله امروزی که به ریتم تند سریالهای روز عادت کرده، خیلی دیر میافتد.
تدوین و فیلمبرداری درخشان
بعد از گذشت مقدمهی طولانی فیلم در خانهی باربرها و درست از جایی که شخصیت پدرِ تئو وارد فیلم میشود تازه انگار فیلم روند قابلقبول خود را پیدا میکند. در ادامه «سهره طلایی» به خوبی تنهی میانی خود را میسازد و وقایع و گرهگشاییهای جدید درست جایی که انتظارش را نداریم ما را غافلگیر میکنند. حالا تازه شکل روایی غیرخطی فیلم، ضرورت فرمی خود را تحمیل میکند و البته دستاورد دیگر فیلم در این میان این است که موفق میشود به بیانی چندلحنی از زندگیِ پُر افت و خیزِ شخصیت اصلیاش برسد. فرآیند طیشدهی زندگی تئو، به عنوان یک نوجوان معصوم و آسیبخورده از مرگ مادر تا تبدیل شدن به جوانی فرصتطلب و شیاد که تنهایی مفرط و احساس گناه دیرینش را با پناه بردن به مواد مخدر هضم میکند متقاعدکننده و درگیرکننده از آب در میآید و در این باره باید به کارگردانیِ منضبط و بقاعدهی کراولی اشاره کرد.
کروالی البته از همان ابتدا سعی میکند «احساس گناه» ابدی ِ کاراکتر تکافتاده و معصوم خود را با زبانی سینمایی به تصویر بکشد و البته فراموش نکنیم که در این راه یک مدیر فیلمبرداری افسانهای نیز با کروالی همراه بوده است. شعبدهبازیهای بصری راجر دیکنز در خلق فضایی موثر و عمیق انکارناپذیر است. شکار زوایایی غمبار از چهرهی تئو و بازی رنگ و نور در پسزمینههای قابهای فیلم، ظرافتهای کار بیبدیل دیکنز در فضاسازی «سهره طلایی» را بیشتر نمایان میکند. همچنین نباید نقش تدوینِ خلاقانهی فیلم را در به ثمر نشستن بیان سینمایی آن نادیده بگیریم. تدوینگر سعی داشته حتی در شروع فیلم با درهمآمیزی صدا و تصویر نماهای طولانی ابتدایی فیلم در لحظهی تقطیع ، کنجکاوی بیننده را حفظ کند و او را بیش از آنچه انتظار میرود با فیلم و جریان فصول خستهکننده ابتدایی آن همراه کند. این شکل از تدوین فیلم در ادامهی فیلم و منطبق با احوالات پریشان کاراکتر اصلی فیلم بیشتر به ثمر نشسته و جدا کارساز است.
میرایی و جاودانگی
اما جدای از «احساس گناه» مضمون دیگری که به خوبی در «سهره طلایی» پرورده میشود خودِ «هنر» به عنوان یک ساحتِ فناناپذیر و جاودانه است. در «سهره طلایی»، تابلو نقاشی معروف «کارل فابریتیوس» در قامت یک اثر خللناپذیر و جاوید ظاهر میشود که گویی اساسا رمز و راز جاودانگی و زندگی را از اعصار و سالیان دور در دل خود نگه داشته و حفظ کرده است. داستان خلق تابلو «سهره طلایی» توسط فابریتیوس – و حفاظت نقاش از آن در یک آتشسوزی بزرگ- آنچنان که شرح آن در فیلم نیز بیان میشود، به نوعی دیگر کیفیت و ماهیت فناناپذیریِ جادوییِ این اثر رازآمیز را عیان میکند. و فیلم با هوشمندی بر تضاد جاودانه بودن یک اثر هنری در مقابل فناپذیری وقایع مادی روزگار تاکید میکند.
فیلمساز با هوشمندی در قابهایی با خاصیت دوگانه بر این همجواری میرایی و ابدیت در کنار یکدیگر صحه میگذارد و در نمای پایانی فیلم که به نوعی رویداد آغازین قصه کل فیلم هم محسوب میشود، بیش از پیش این جاودانگی را به نمایش میگذارد. تئو همراه با مادر و پیپا همراه با پدرش به تابلوی «سهره طلایی» خیره شدهاند و گویی تصویر خود آنها در ابدیتی دوردست ثبت شده است؛ هر چند که تا لحظاتی بعد با انفجاری مهیب این تصویر زیبا از بین رفته و تنها چیزی که از آن به جا میماند تابلوی رازآمیزِ فابریتیوس است و بار امانتی سخت بر دوش پسرکی تنها. بار امانت سترگی که «تئو» زیر بار سنگین آن کمر خم خواهد کرد و سرنوشتش تا همیشه به آن گره خواهد خورد.
و بامزه و طعنهآمیز است که در ابعادی دیگر، خود فیلم «سهره طلایی» نیز سرنوشتی همچون کاراکتر اصلی خود پیدا کرده و زیر بار اقتباس و به نوعی امانتداری از اثری دیگر در نهایت خود را قربانی و فداشدهی اعتبار اثر مورد اقتباس میبیند.
پاسخ دهید