نقد فیلم سرخپوست
هوا بارانی است و زیر این باران شدید، در حیاطی بسته و فضایی بین خاکستری و آبی تیره، زندانیان با ابزارهایی در دست در حال تلاش برای از جای درآوردن چوبه ی دار هستند، اما موفق نمی شوند.
این اولین صحنه ی فیلم «سرخپوست» است. سرخپوست دومین فیلم «نیما جاویدی» پس از «ملبورن» بوده و او در این فیلم از بازی نوید محمدزاده، پریناز ایزدیار، مانی حقیقی، آتیلا پسیانی، ستاره پسیانی و حبیب رضایی بهره برده و فیلمنامه اثر را هم خودش نوشته است.
سرخپوست یکی از کامل ترین فیلمنامه های سالهای اخیر را داراست. فیلمنامه ای دقیق که در آن همه ی اتفاقات و حوادث مو به مو بررسی شده و داستانی قوی را شکل داده است. داستان در مورد «نعمت جاهد» رئیس زندان است. زندانِ او در مسیر ساخت فرودگاه قرار گرفته و باید تخلیه شود. او این کار را انجام داده، زندانیان را به زندان جدید منتقل کرده و در حال انجام آخرین کارهای انتقال است. در این میان یکی از مقامات بالاتر به زندان آمده و به جاهد خبر می دهد که ترفیع مقام گرفته و به زودی به عنوان رئیس شهرداری برگزیده خواهد شد. ارتقاء مقامی که حاصل سخت کوشی، مسئولیت پذیری و همچنین توانمندی جاهد در کنترل زندان و زندانیان بوده و باعث خوشحالی جاهد نیز می شود.
با رفتن مقام مورد نظر خبری به گوش جاهد می رسد: یکی از زندانیان فرار کرده است. او معروف به احمد سرخپوست بوده و در گیر و دار انتقال زندانیان غیب شده است. ادامه داستان بازی موش و گربه ای میان جاهد و سرخپوست است، بازی ای که برای دو طرف حاضر، حکم مرگ و زندگی را دارد.
سرخپوست یکی از بهترین شخصیت های پردازی های ممکن را در شخصیت پردازی جاهد انجام داده و او را به کاراکتری تبدیل کرده که قابلیت زیادی برای ماندگاری در سینمای ایران دارد البته این شخصیت پردازی با بازی بسیار متفاوتِ نوید محمد زاده کامل شده است. محمد زاده برای بازی در نقش جاهد گویی خود را از نو ساخته است. هیچ اثری از محمدزاده ای که به ورطه ی تکرار افتاده بود وجود ندارد. او با بازیِ به شدت کنترل شده و منحصر به فردش جاهدی ساخته که درون گرا، مقتدر، مسئولیت پذیر، ترسناک و در درون خود عاشق است. او نقش مردی را بازی می کند که باید مسئولیتی را که به دوشش گذاشته شده انجام دهد، مسئولیتی که با حیثیت او در ارتباط است و در مقابلش زنی قرار دارد که رفتار او را خلاف عدالت می داند و جاهد عاشق این زن است. جاهدی که موهای شقیقه اش سفید شده و در فرم لباس زندان جدی می نماید، در درون خود به عشق زن دل بسته و قرار دادن این شخصیت در این دو راهی انتخاب او ماندگار کرده است.
موقعیتی که جاویدی برای جاهد تعریف کرده، کار سختی است و در آوردن این موقعیت با همه ی جزئیات آن که بتواند شخصیت را در عین زمختی و اقتدار، دوست داشتنی نشان دهد کاری سخت تر است و جاویدی در این زمینه موفق عمل کرده است. او برای نشان دادن اخلاق تند و روشِ رفتاری جاهد پیرمردی را که معتقد است ساختن چوبه ی دار آه و نفرین دیگران را برایش به دنبال دارد، مجبور به ساختن چوبه دار در زندان جدید می کند و همین آدم را در مقابل زنی که برای مددکاری به آنجا آمده است، چنان گرفتار کرده که برای اعلام علاقه اش به او، صدای موسیقی دلنوازی را از بلندگوهای زندان پخش می کند.
بخشِ اعظم فیلم در زندان می گذرد. در راهروی طویل، سلول های رنجور، رختشویخانه ای متروک، اتاق جاهد و حیاطی با چوبه دار. جایی که گویی برای بازی موش و گربه ساخته شده است. در تقابل این فضای تاریک و ترسناک، سبزی یکدست بیرون قرار دارد. دشت سبزی که نشان از آزادی دارد و دور تا دور این زندان غمگین را فرا گرفته است. دشتی که سرخپوست فقط چند گام با آن فاصله دارد، البته اگر جاهد اجازه دهد.
جاهد مردی باهوش است اما سرخپوست نیز از هوش کم ندارد و البته یاران همدستی هم برای فرار دارد. قرار دادن این دو مقابل هم داستان را به خوبی جلو برده و تعلیق لحظه به لحظه ای در داستان ایجاد کرده است. جاهد می داند سرخپوست در زندان است و خارج نشده و این را از بلندگوها به او اعلام می کند، اما نمی تواند راهی برای یافتنش بیابد و قدم به قدم خود را ضعیف تر احساس می کند، آن قدر که تلافی سرخپوست را بر سر دختر خردسالش در می آورد.
جاویدی به درستی زمان فیلم را سال ۱۳۴۷ قرار داده است تا دلیل کافی برای دیر یافتن سرخپوست داشته باشد. نبود امکانات در آن سالها که اولینش بودن سگ جستجوگر است، خود دلیلی کافی برای ادامه این بازی است و باعث می شود بازی جاهد و سرخپوست باور پذیر جلوه کند. در سوی دیگر رفت و آمد راحت خانم مددکار به زندان نیز حکم می کند زمان فیلم به سالهای قبل از انقلاب بازگردد.
فیلمنامه جاویدی همه ی ملزومات یک فیلمنامه خوب را دارد. ملزوماتی که به درستی در هم تنیده شده و از مسیر خود خارج نشده اند. برای مثال می توانیم به عشق محصور شده در این دیوارهای بلند اشاره کنیم. عشقی که چنان نرم و درست در کنار دیگر اجزای کار قرار گرفته که ذوق مخاطب را کور نمیکند. اگر بخواهیم با مثالی دیگر درستیِ عشق جاهد را نشان دهیم باید به فیلم «متری شیش و نیم» رجوع کنیم. در متری شش و نیم هم محمدزاده عاشق ایزدیار است. عشقی که در آن نیز با خیانت همراه می شود، اما هیچ سودی از این عشق حاصل ناصر خاکباز نمی گردد، عشقی که پررنگ و بی حاصل در فیلم گذاشته شده و از آن به اندازه ی جلوه گری اش استفاده نشده است. اما عشقی که در فیلم سرخپوست قرار دارد، باعث تغییر آرام این شخصیت می شود، تغییری که در پایان خودش را نشان می دهد.
جاهد از مددکار خیانت میبیند، اما خیانت او نه تنها روی جاهد تاثیر منفی نمیگذارد بلکه او را از ارزشی که دختر برای اعتقاداتش قائل است، آگاه میکند. جاهد نیز به حکم مرد بودن و غرور ذاتی اش ابتدا همانند مخاطب در مقابل این خیانت جبهه میگیرد، اما وقتی میفهمد دختر این کار را نه به خاطر دشمنی با او بلکه به خاطر این عقیده که سرخپوست بی گناه به اعدام محکوم شده است، انجام داده، این موضوع را می پذیرد.
فیلم لحظه به لحظه جاهد و سرخپوست را دنبال میکند، در بعضی صحنه ها جاهد به گرفتن او نزدیک میشود و در بعضی صحنه ها دور میگردد. این بازی برای او حکم برد و باخت دارد و در نهایت این جاهد است که پیروز میدان میشود. او با هوشی که دارد، میفهمد سرخپوست کجا پنهان شده و درست مانند قهرمانی شکست خورده در ثانیه ی پایانی، ضربه ای سه امتیازی به حریف میزند و برنده میدان میشود. حالا او میداند سرخپوست کجاست، حکم ارتقای شغلی اش را در دست دارد، زندان را به موقع تحویل داده و دخترِ محبوب اش رو به روی او ایستاده و اینجاست که او برنده وار رفتار کرده و مسئولیتش را نادیده میگیرد. کفه ی ترازوی عدالت سنگینی میکند و حالا که او برنده ی میدان است چه بهتر که جوانمردانه بگذارد سرخپوست از دستش بگریزد.
جاویدی شخصیت پردازی درستی از تمام کاراکترهایش ارائه داده است، حتی از سرخپوستی که او را نمیبینیم و به جز هاله ای لاغر و قد بلند و صدای نفس هایی ترسیده چیزی دیگر از او سراغ نداریم. جاویدی حتی این شخصیتی را که حضور فیزیکی ندارد به خوبی با سخنان دیگران و نشانه های حضورش در فیلم توصیف میکند، به طوری که میتوان به شناختی از او دست یافت. مددکار و همسر سرخپوست نیز به اندازه ای که نیاز قصه است پرداخته شده اند. جاویدی به چوبه ی دار نیز شخصیت داده و آن را در تمام لحظه های فیلم استفاده نموده است. فیلم با چوبه دار شروع شده و با آن تمام میشود. چوبه ی داری که در صحنه ی اول امکان کنده شدن از زمین و جا به جایی اش وجود نداشت و در صحنه ی پایانی علاوه بر جا به جایی دارد سرخپوست را هم با خود میبرد. در لحظات پایانی فیلم، پیرمردی که قول داده بود چوبه دار جدید را در زندان جدید بسازد، زیر قولش می زند و حال چاره ای جز بردن این چوبه ی دار وجود ندارد و دار این بار نه تنها جان سرخپوست را نمیگیرد بلکه به داد او میرسد و آزادی را برایش به ارمغان میآورد. این طور می توان گفت که همه ی عوامل دست به دست هم داده اند تا سرخپوست برنده این میدان باشد، از دختر مددکار گرفته تا زندانی ای که برای او واکس آورده، تا پیرمردی که مسئول ساختن دارِ جدید بوده و حتی خود چوبه دار. زمان نیز با سرخپوست همراهی میکند و ددلاینی که برای تحویل زندان وجود دارد باعث عجله ی جاهد در تصمیم گیری و حتی تسلیم میشود؛ اما جاهد همه ی این عوامل را شکست میدهد و برنده میشود. او سرخپوست را رها میکند اما برنده وار، نه در مقام یک بازنده. سرخپوست میگریزد چون جاهد این تصمیم را میگیرد.
پرداخت درست و به اندازه ی نویسنده به قصه ی منحصر به فردش و توجه به تمام نشانه ها و شخصیت هایش از سرخپوست فیلمی کامل ساخته است. فیلمی که نه تنها در بحث فیلمنامه حرفی برای گفتن دارد، بلکه در شیوه ی اجرا نیز بسیار متفاوت و خوب عمل کرده است. ساختار اجرایی فیلم در محیط محدود زندان، قاب های منحصر به فرد فیلمبردار، موسیقی تنیده شده در کار و بازی های خوب بازیگران همه در کنار کارگردانی و نویسندگی نیما جاویدی سرخپوست را به فیلمی بدل کرده است که ارزش چندین بار دیدن دارد و توانسته سینمای ایران را گامی رو به جلو حرکت دهد و «نعمت جاهد» را به شخصیتی ماندگار بدل کند.
بسیار عالی ماجرای فیلم رو شرح دادید یکی از بهترین فیلمهایی بود که من تا به حال دیده ام بازی نوید محمد زاده منحصر به فرد بود.
فرخ آسایی