پرونده نمایش « سرود صد هزار افلیای عاشق»

پرونده نمایش سرود صد هزار افلیای عاشق

«رضا موسوی»، یکی از اعضای خانه تئاتر، موسس و سرپرست گروه تئاتر «هوم» است. او سابقه ی حضور در گروه تئاتر «گارجنیدزه» ی لهستان به سرپرستی « ولادمیر استانیفسکی»، دستیار کارگردان بزرگ تئاتر، «یرژی گروتفسکی» را داشته و در چندیدن اجرا با این گروه مهم تئاتری همکاری کرده است که از جمله ی آنها می توان به اجرای «پتیان اوراتوریو» در تالار وحدت در سال ۱۳۹۲ اشاره کرد.

گروه هوم اجرای نمایش های «روزی که بایست می مرد» و «پایکوب» را در کارنامه داشته و «سرود صد هزار افلیای عاشق» سومین کار مستقل این گروه است.

«شادی امیری» بازیگر توانمند تئاتر است که در نمایش هایی از جمله «هام»، «جهشه» و «طوفان» ایفای نقش کرده و در نمایش «سرود صد هزار افلیای عاشق» نیز در نقش سه شخصیت ظاهر می شود. او همچنین طراحی لباس این نمایش را نیز بر عهده داشته است.

در ادامه، گفتگوی آرادمگ را با «رضا موسوی» و «شادی امیری» می خوانید.

رضا موسوی

رضا موسوی (کارگردان)

– چرا نمایشنامه «سرود صد هزار افلیای عاشق» را برای اجرا انتخاب کردید؟

این متنی بود که خانم «شادی امیری» برای پایان نامه دوره ی کارشناسی ارشد بازیگری در دانشکده سینما تئاتر اجرا کرده بودند. من وقتی فیلم اجرا را دیدم، متوجه شدم که این نمایش، قابلیت اجرای عموم را دارد به شرطی که روی جزئیات بیشتر کار شده و به کیفیت اجرای عموم برسد. با خانم امیری در این رابطه صحبت کرده و هر دو موافق اجرای عموم این متن بودیم.

– این متن چه ویژگی بارزی داشت که تصمیم گرفتید فراتر از تک اجرای پایان نامه رفته و برای اجرای عموم آماده اش کنید؟

مهم ترین ویژگی این متن، بیان متفاوت مضامین ضد جنگی است. ما در مورد جنگ آثاری زیادی دیده ایم که خسته کننده و شعار گونه هستند و مخاطب را پس می رانند. اما متن قوی ای که دکتر صادقی نوشته اند ترکیبی از نمایش هملت و یک زنِ مصیبت کشیده در قتل عام انفال است. کار منولوگ بوده اما خسته کننده نیست و ترکیب شخصیت افلیا با یک زن کُرد باعث جذاب شدن متن شده است.

– چه میزان به متن اصلی در اجرای خودتان وفادار بودید؟

متن اصلی، بسیار کوتاه و شاید ده صفحه باشد و متناسب با آن، زمان اجرا نیز بسیار کوتاه می شود. ما برای رساندن نمایش به ویژگی های یک نمایش با اجرای عموم، تمهیداتی در راستای طولانی شدن زمان نمایش در نظر گرفتیم که یکی از آنها، اضافه کردن شخصیت «شادی امیری» بازیگر کار، به عنوان شخصیت سوم این نمایش است. حال باید سه شخصیت اوفلیا، دختر کُرد و شادی امیری را به هم سوئیچ می کردیم و بین آنها ارتباط به وجود می آوردیم. بر حسب این ایده ی اجرایی نمی توانستیم زیاد به متن وفادار بمانیم.

– من یکی از مخاطبان اجرای پایان نامه این اثر در دانشکده سینما تئاتر بودم. در مقایسه دو اجرا با هم می توان گفت میزانس های اصلی را نگه داشته و تغییری در آن ایجاد نکرده اید؟

من ویژگی ها و میزانسن های پایه ای نمایش را نگه داشته و سعی کردم با اضافه کردن جزئیات آن را به شکلی بهتر ارائه دهم. به عنوان نمونه، در اجرای پایان نامه برای دامن بازیگر که کل صحنه را گرفته است از متریال پلاستیک استفاده شده بود، اما من آن را به متریال تور تغییر دادم چون با این متریال نوع موج هایی که روی دامن ساخته می شود، مناسب تر است.

– صحنه ی نمایش و این تور عظیمی که اشاره نمودید، در نظر منِ مخاطب، نماد یک سرزمین است. شاید اگر روی تور لکه های خون و زخم وجود می داشت می توانست نماد یک زندگی زخمی و جنگ هم باشد، اما انتخاب تور بزرگی که هیچ لکی ندارد، نشان پاکی است و بیشتر نوعروس را در ذهن می آورد. آیا منِ مخاطب درست برداشت کرده ام یا این تور مفهومی دیگر دارد؟

در مورد این دامن سفید ایده های زیادی وجود داشت که به دلیل امکانات و البته بودجه ی پیاده سازی اش امکان پذیر نشد. یکی از ایده ها، تصاویر ویدیو مپ روی تور بود که یادآور حادثه انفال باشد. ایده ی دیگر زمانی است که بازیگر حرف از خون می زند و قطرات خون باید روی دامن بپاشد و ایده هایی از این دست که امکان اجرایی شدن پیدا نکردند. این تور به قول شما می تواند نماد یک نوعروس هم باشد اما در زیر این دامن به نوعی یک قبرستان هم نهفته است و این دختر، کسی است که هنوز بیرون از خاک است، چه بسا که در پایان کار، دختر نیز به زیر تور رفته و خودش را دفن می کند.

– چرا بازیگر تور را ترک نمی کند؟! اتفاقی که منتظر بودیم بیافتد و دختر کُرد این سرزمین خسته و زخمی را ترک کند.

این انتظار شما برای ترک تور، به برداشت شما از تور و سرزمینی که اشاره کردید بر می گردد. او از دامن بیرون می آید اما تور را ترک نمی کند. توری که با موج های رویش و نور آبی، نشانی از دریا است و او به نوعی خود را در این دریا غرق می کند.

– طراحی لباس نمایش که به نوعی طراحی صحنه هم محسوب می شود، باعث محدود شدن میزانس های شما گردیده است. برای این موضوع چه تهمیداتی داشتید؟

من خودم کسی هستم که از منولوگ زود خسته می شوم به این خاطر که بیشتر نمایش فیزیکال انجام می دهم. کارگردانی کردن نیز به اندازه ی بازیگری دغدغه ی من نیست اما تجربه کردن چرا. من به چالش کشیدن خودم را دوست دارم. تجربه ی کارگردانی منولوگ هم برای من چالش متفاوتی بود. در رابطه با میزانس های محدود باید بگویم این موضوع هم از چالش های اجرا بود که سعی کردیم با ریزه کاری های بازیگری، نور و صدا این مسئله را حل کنیم و تلاش نمودیم همه ی این عناصر در خدمت متن باشند تا حوصله ی مخاطب هم سر نرود.

– این نمایش پیش از این یک بار اجرا شده بود. دغدغه ی تکراری بودن کار را نداشتید؟

قطعا یکی از چالش های من در این اجرا همین موضوع بود؛ اینکه این متن را خانم امیری قبلا برای پایان نامه اجرا برده بودند. اما با ورود به پروسه ی تمرینات متوجه حفره های زیاد اجرا شده و سعی کردم آنها را رفع و رجوع کنم. متن جای زیادی برای کار داشت که بخش بسیاری از آن به ریزه کاری های بازی، نور و صدا باز می گشت.

– تاکید شما بر روی نور بیشتر از دیگر اجزای اجرا است. چرا؟

به این دلیل که من به شخصه روی نور حساس هستم و احساس می کنم بسیار مهم است که بازیگر بتواند با نور بازی کند. در اجراهای زیادی ممکن است تن بازیگر در نور قرار بگیرد اما صورت او در تاریکی گم شود. این موضوع از ناآگاهی بازیگر و بیگانگی او با نور به عنوان یکی از اجزای مهم اجرا می آید.

– یکی از مهم ترین ویژگی هایی این نمایش که شما به این کار اضافه کرده اید، ارتباط بازیگر با مخاطب است.

دقیقا! بخش که به نظر مخاطبان تاثیرگذار هم بود. البته فقط به ارتباط بازیگر و مخاطب بسنده نکرده و حتی از اتاق فرمان نیز با بازیگر ارتباط برقرار می کنیم؛ زمانی که بازیگر متن را یادش رفته و از اتاق فرمان کمک می خواهد.

– نمایش های قبلی شما از جمله «پایکوب» و «روزی می بایست می مرد» در حیطه ی تئاتر فیزیکال قرار می گیرند. علاقه ی شما به نوع نمایش از کجا نشات می گیرد؟

به این دلیل که تخصص من در ورزش، هنرهای رزمی است. خیلی از بزرگان تئاتر نیز هنرهای رزمی را مهم و تاثیرگذار در تئاتر دانسته اند.  من حتی در موضوع پایان نامه ام هم به جایگاه بدن در گارجنیدزه پرداخته و سعی در بررسی این مهم داشته ام.

– چرا خانه موزه استاد انتظامی را برای اجرا انتخاب کردید؟

زمانی که ما تصمیم به اجرای عموم این نمایش گرفتیم، برای گرفتن سالن نیز اقدام کردیم و چندین گزینه داشتیم. اولین گزینه سالن های دولتی بودند که باید مدت ها در صف انتظار آنها قرار می گرفتیم. دومین گزینه سالن های خصوصی بودند که علاوه بر هزینه سرسام آور، فضای مورد نظر ما را نیز نداشتند. من ایده ای محیطی نیز برای این اجرا داشتم، ایده ای که به فضایی خاص با مجسمه های بزرگ نیاز داشت. جایی مانند موزه ی استاد انتظامی که پر از مجسمه های ایشان است. در راستای این ایده، شادی امیری می توانست یکی از این مجسمه ها باشد که حال برای ما نمایش نیز بازی می کند، اما امکان اجرایی شدن این ایده هم وجود نداشت و در نهایت به انتخاب این سالن ختم شد. دلیل انتخاب اینجا هم به خاطر انرژی بسیار خوب و مثبتی است که فضا به من می دهد. جایی متفاوت و دور از مرکز شهر و البته با یک دنیا انرژی مثبت.

– با توجه به فاصله ای که این سالن از مرکز شهر و در واقع مرکز تئاتر دارد، نگران استقبال کم مخاطبان از اجرا نبودید؟

قطعا نگران بودیم و با همه ی این نگرانی ها این مکان را برای اجرا انتخاب کردیم. اتفاقا با این اتفاق بیشتر متوجه وضعیت تاتر کشور شدیم. شاید اگر در سالن های مرکز شهر اجرا می رفتیم به این بینش نمی رسیدیم. کسانی که اینجا را برای دیدن نمایش انتخاب می کنند، با تماشاگران دیگر فرق دارند. متاسفانه تنها زمانی می توان اجرایی پرمخاطب رفت که از ترفند های بارز فروش مانند چهره های سینمایی یا تبلیغات گسترده استفاده کرد، اتفاقی که طبعا برای نمایش ما امکان رخ دادن نداشت. اما درک من از تماشاگر تئاتر به این سو رفته است که مخاطبان دنبال لقمه ی آماده می گردند. آنهایی که شاید برای خریدن یک شلوار همه ی بازارها را از بالای شهر تا پایین شهر طی کنند، برای دیدن یک نمایش به دم دست ترین سالن و یا پررنگ ترین تبلیغات و بازیگرها توجه دارند و حاضر نیستند برای دیدن نمایش به اندازه ی خریدن شلوار، جستجو و تحقیق کنند.

– استقبال از اجرا چطور بود؟

استقبال زیاد راضی کننده نیست.

– آیا این موضوع به دور بودن سالن اجرا از مرکز شهر بر می گردد؟

یکی از دلایل قطعا همین است. ترافیک سنگین هم بخشی دیگر از چالش های رسیدن به سالن است.

– استقبال اهالی قیطریه از این اجرا چطور بود؟

بسیاری از اهالی قیطریه از وجود یک سالن نمایش در محله شان بی اطلاع هستند و نمی دانند در موزه ی استاد انتظامی نمایش نیز اجرا می شود. اما بودند تعداد انگشت شماری که از همسایگان خانه ی استاد بوده و به اجرای این نمایش آمدند و یا اتفاقی متوجه شدند که در کوچه شان نمایش نیز اجرا می شود.

– و حرف پایانی:

من باید از کسانی که در این اجرا به ما کمک کردند سپاسگزاری کنم. از مدیر مجموعه و کارکنان اینجا که واقعا برخورد مناسبی با ما داشته و به ما اعتماد کردند، به ویژه از آقای «شکرخدا گودرزی». از دیگر کسانی که در این راه همراه بودند آقای «شاهین تاج بخشیان»، تهیه کننده ی نمایش هستند که حضورشان کارها را سهل تر کرده و با تمرکز بیشتری در مسیر اجرا گام برداشتیم. امیدوارم تعداد تهیه کننده های تئاتر بیشتر شود تا گروه های تئاتری که ایده های خوبی برای اجرا دارند هم بتوانند ایده هایشان را به روی صحنه بیاورند. در پایان باید از گروه هوم تشکر کنم که در این چند سال پا به پای من آمده و همکاری نمودند و همین طور از عوامل اجرا که همراه بودند در این مدت و البته از خانم «فهیمه قنبری» که آوای محزون روی صحنه را می خواندند. ایشان نیز یکی از اعضای اصلی گروه هوم بوده که در کنار فعالیت در گروه های بزرگ موسیقی با گروه هوم هم همکاری ثابتی دارند. از «احسان مرادی» هم تشکر می کنم که در آهنگسازی و در نواختن زنده ی موسیقی با گروه همکاری کردند. در پایان امیدوارم تماشاگران به این کنج دنجی که ما برای اجرا انتخاب کرده ایم سر زده و در این اجرا سهیم شوند.

شادی امیری

شادی امیری (بازیگر)

– شما این متن را برای پایان نامه دوره ی کارشناسی ارشد خود اجرا برده اید و در واقع می توان این طور گفت که متن این نمایش را شما انتخاب کرده اید. چرا این متن را برای اجرا برگزیدید؟

من این متن را به دلایلی دوست داشتم که یکی از آنها، زن محور بودن این نمایش است و دیگری موضوع ضد جنگ آن. من این فضای این نمایشنامه را به این دلیل پسندیدم که خودم هم زن هستم و هم کُرد. اما دلیل مهم انتخاب این نمایشنامه جدای از دلایل قبلی به موضوع تئوری پایان نامه دوره ارشدم باز می گردد. من در پایان نامه ام به مرز بین تخیل و واقعیت در اجرا پرداخته ام و این اتفاقی بود که این نمایشنامه امکان عملی شدن را به من می داد. اینکه کجا مرز بین تخیل و واقعیت در بازی، برای بازیگر گم می شود و برای مغز در این رابطه چه اتفاقی می افتد. من می خواستم این اتفاق برای مخاطب هم رخ بدهد و مرز بین زندگی واقعی و بازی برای آنها نیز گم شود.

– پس به نوعی این اجرا، در راستای تئوری پایان نامه شما بود؟

دقیقا. سعی کردم مخاطب نداند الان چه کسی دارد با او حرف می زند، آیا این فرد شادی امیری است، دختر کُرد است یا افلیا.

– من به عنوان مخاطب باید اعلام کنم که این به هم ریختن فضای تخیل و واقعیت برای مخاطب هم اتفاق می افتد و وی نمی تواند تشخیص دهد چه کسی دارد با او صحبت می کند.

این دقیقا همان اتفاقی بود که دنبالش بودم. ما سعی کردیم مرز بین شخصیت ها را قاطی کنیم.

– از قاطی کردن مرزها و مخاطب را در این موقعیت قرار دادن، به چه هدفی قرار بود برسید؟

می خواستیم به این موضوع برسیم که قاطی شدن مرز واقعیت و اجرا هم برای مخاطب و هم برای بازیگر امکان پذیر است، البته برای بازیگر این موضوع پیچیده تر است. یک بازیگر گاهی زندگی و واقعیت را گم می کند و این بسیار بستگی به نقشی دارد که در لحظه بازی می کند. سبک زندگی بازیگر می تواند متناسب با نقشی که ایفا می کند تغییر کند. شاید این اتفاق برای مخاطب نیز متناسب با اجرایی که می بیند بیافتد.

– یکی از ویژگی هایی که الان اشاره کردید این است که ما به عنوان مخاطب، تا با یکی از شخصیت هایی که شما نقش آنها را ایفا می کنید، ارتباط برقرار کرده و دچار احساسات می شویم، سریع این ارتباط و این احساس توسط بازیگر قطع شده و به موضوعی دیگر پرداخته می شود. بازیگر وسط حس غمگین مخاطب، خنده سر می دهد، وقتی او حرفی از نمایش را باور کرده، بازیگر او را ریشخند می کند و موضوعاتی از این دست. آیا این عمد در راستای همین تئوری ای است که بیان کردید؟

بخشی از آن در این راستا است و بخشی دیگر نه. با توجه به بحث هایی که با کارگردان نمایش، آقای موسوی داشتم، به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیز در دنیا آن قدر مهم نیست که واکنش ما را در بر داشته باشد. ما می خواستیم به این مهم نبودن هیچ چیز اشاره کنیم، به این جدی نبودن. مثلا من چندین دقیقه حرف های مهمی در مورد بودن و نبودن می زنم و مخاطب را به تفکر وا می دارم، اما بلافاصله خودم این حرف ها و تاثیرات آنها را نابود می کنم تا این موضوع را به مخاطب انتقال دهم که هیچ چیز مهم نیست و او نباید تحت تاثیر حرف های من قرار بگیرد و بهتر است خودش به موضوع فکر کند. گمان می کنم این موضوع تجربه ی بدی هم برای مخاطب نباشد و او بدش نیاید در جاهایی با او بازی شود.

– تجربه ی این اجرا برای مخاطب، تجربه ی متفاوتی است، هر چند در جاهایی از نمایش احساس می کند که مورد توهین قرار گرفته و بازیگر دارد مسخره اش می کند. آیا شما تعمدا می خواستید این احساس را برای مخاطب ایجاد کنید؟

در بخش هایی بله و در بخش های خیر. البته این را هم باید بگویم احساسی که در مخاطب ایجاد می شود به میزان زیادی بستگی به شخصیت خود مخاطب هم دارد. در بعضی از شب های اجرا، مخاطب بسیار ارتباط می گیرد و حتی وارد این بازی شده و واکنش نشان می دهد.

– پس آگاهانه در بعضی صحنه ها، احساسات او را تحریک می کنید تا وارد بازی شده و پاسخ دهد؟

بله، در بخشی هایی از نمایش مخاطب جزئی از اجرا می شود و هستند مخاطبانی که وارد این بازی شده و دست شان را بلند کرده و یا جمله ای می گویند. در این گونه مواقع من معمولا گلی از روی تاج گل روی سرم در آورده و به سوی آنها پرتاب می کنم و دیگر فریاد های بعد از آن صحنه را نمی زنم. وقتی من رو به مخاطب می گویم آیا کسی مرا دوست دارد و مخاطبی دستش را بالا می برد، از این سهیم شدن مخاطب خوشحال می شوم. از اینکه به احساساتش اجازه ی بروز می دهد و خودش را پنهان نمی کند. متاسفانه ما به عنوان مخاطب یاد گرفته ایم که خشک روی صندلی بنشینیم و حرکت نکنیم، در صورتی که فکر می کنم تئاتر می تواند بسیار زنده تر اجرا شود.

– شما این انتظار را از مخاطب دارید که در اجرا سهیم شود، چرا به شکل پررنگ تری این اجازه را به او نمی دهید؟

طبق صحبت هایی که با کارگردان داشتیم، تصمیم گرفتیم در آن صحنه، نور مخاطب روشن شود و او مطمئن گردد که جزئی از اجرا است، اما این ایده را اجرایی نکرده و نخواستیم این قدر به او اطمینان دهیم و بگذاریم خودش تصمیم بگیرد جزئی از اجرا باشد یا نه.

– یکی از سختی های اجرای منولوگ، تمرکز همه مخاطبان روی یک نفر است. آیا این موضوع کار بازیگر را دشوار تر می کند؟

اجرای منولوگ برای من کار سختی نیست، چون دنیای نمایش را با منولوگ شروع کرده ام. سال ۸۴ اولین اجرای تئاتری من در شهر ارومیه به روی صحنه رفت، نمایشی که یک منولوگ بوده و با آقای «حامد اسماعیل وند» کار شده بود. پس از آن نیز اجراهای منولوگ زیادی داشتم. اتفاقا برای من کارکردن با گروه سخت تر است چون نیاز به ارتباط با دیگر بازیگران دارد، نیاز دارد که از آنها انرژی بگیرم و به آنها انرژی بدهم. این وابستگی به دیگر بازیگران برای من دشوار تر از تنها روی صحنه بودن است.

– یکی از تاثیر گذار ترین ایده ای اجرا، اضافه شدن خانم «فهمیه قنبری» و آوای سوزناکی است که ایشان روی صحنه و در همراهی با شما می خوانند. چه ارتباطی بین این دو شخصیت وجود دارد؟

این زن به نوعی، وجه دیگری از شخصیت دخترکان روی صحنه است.

– آیا او نماد مادرِ از دست رفته ی دختر کُرد نیست؟

می تواند وجوه مختلفی داشته باشد، حتی در جاهایی خودِ من است و این چیز عجیبی نیست. من هر سه وجه این شخصیت را بازی می کنم. افلیا می شوم، شادی هستم و دختر کُرد با همه ی مصیبت هایش را هم بازی می کنم، همه ی اینها من هستم و نمی توانم شادی را از خودم دور کنم. من وقتی مادرم مُرده و نقش کسی را بازی می کنم که مادرش مُرده است، دروغ می گویم اگر بگویم خودم نیستم. دروغ می گویم اگر بگویم دارم از یک وجه تکنیکال استفاده می کنم.

– شما طراح لباس این اثر هم هستید، چرا از لباسی با رنگ سرخ برای این شخصیت های ترکیب شده در هم استفاده کردید؟

در روزهای اول ما به لباس سفید فکر می کردیم که نشان پاکی باشد، اما با پیش رفتن در تمرینات متوجه شدیم این پاکی با خون آمیخته شده و در واقع از دست رفته است. این دختر هزار بلا سرش آمده و زندگیش خونین شده؛ پس به رنگ سرخ رسیدیم. در مورد طراحی لباس نیز من مدل لباس های قرن شانزدهم را بسیار بررسی کردم، نقاشی ها زیادی از افلیا را دیدم و همین طور اجراهایی از این اثر را. ایده ی اجرا شده نیز از همین نقاشی ها گرفته شده است. در بیشتر اجراهایی که من از این نمایشنامه دیده ام، بازیگر لباس کُردی به تن دارد و من نمی خواستم این اتفاق در اجرای ما هم بیافتد. در متن نیز به اندازه ی کافی به فضای قصه و محیط اشاره می شود، پس ما به همین حد بسنده کرده و تصمیم گرفتم لباس انتخابی شخصیت لباس افلیای قرن شانزده باشد، چرا که گمانم بر دخترِ کُردی است که وقتی وارد سالن تئاتر می شود تا افلیا را بازی کند، لباس او را هم بر تن دارد. ناگفته نماند که اتودهایی هم در راستای تلفیق لباس کُردی و لباس افلیای قرن شانزده انجام دادیم که نتیجه اش به جز ملغمه ای بی حاصل نبود. زیردامنی بزرگی هم که مشاهده می کنید، همان زیر دامنی های قرن شانزده است که بازیِ بازیگر درون آن اتفاق می افتد.

– طراحی این لباس سخت، میزانس های کار را محدود کرده بود، برای خود شما به عنوان بازیگر، حرکت در این فضای محدود چه دشواری هایی داشت؟

میزانس محدود باعث می شود که مخاطب بیشتر از اینکه درگیر تصاویر ساخته شده توسط بازیگر یا حرکت روی صحنه باشد، به روح مطلب توجه کند. شاید اگر من قرار بود خودم این نمایش را بسازم، یک صندلی جلوی تماشاگر می گذاشتم و با او حرف می زدم. الان هم گمان می کنم صحنه و میزانس به اندازه است، نه زیاد است که کلام از دست برود و نه آن قدر کم که مخاطب خسته شود. اگر بیشتر صحنه را شلوغ کنیم به موضوع مورد نظر لطمه وارد کرده ایم. مخاطبِ این نمایش باید بیشتر به کلامی که از دهان بازیگر خارج می شود دقت کند نه به حرکات او. کلام در این نمایش مهم است چون بین سه شخصیت حرکت دارد و در مواردی جمله ی بعدی، جمله ی قبلی را نقض می کند، پس باید این کلام شنیده شود.

– واکنش مخاطبان به اجرای سه نقشی که شما ایفا کردید، چطور بود؟

مخاطبان از اجرا راضی بودند و واکنش های مثبتی نشان دادند.

– و حرف پایانی:

این نمایش حرف های نگفته ی من است که امیدوارم با حضور تعداد تماشاگران بیشتری در سالن، بیشتر هم شنیده شود.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران