سرود صد هزار افلیای عاشق
صدای آوای سوزناکی شنیده می شود، زنی شمع به دست از صحنه بیرون می رود و دختری کُرد در لباس افلیا و در میان دامن بلندش که کل صحنه را گرفته، با همه ی زخمها و خیال هایش ظاهر می گردد.
در خلاصه داستان نمایش «سرود صد هزار افلیای عاشق» چنین نوشته شده: «داستان در مورد گوشه ای از اتفاق هایی است که برای صد هزاران زن و دختر جوان در واقعه ای به نام انفال می افتد که در طی آن ۴۲۰۰ روستا و شهر کردستان عراق توسط حزب بعث در سال ۱۹۸۹-۱۹۸۸ به طور کامل نابود و از این زنان و دختران به عنوان برده ی جنسی و هدیه به کشور های دوست استفاده می شود.»
«عملیات انفال» توسط نیروهای بعث عراق انجام شد و در کوتاه ترین زمان ممکن، بیشتر مناطق و خاک کردستان را مورد هجوم و نابودی قرار داد، در این حملات بیش از ۲۰۰ هزار انسان کُرد کشته شدند و موجب ویرانی بیش از چهار هزار روستا، سه هزار و صد مسجد و صد کلیسا شد. در این عملیات بیش از دو میلیون راس احشام نابود شد و تأثیر مخرب بزرگی بر طبیعت کردستان گذاشت که حجم فراوانی از باغات و فضای سبز، رودخانه ها و چشمه های کردستان را نابود کرد. در این واقعه، بنیادهای زندگی در کردستان زیرورو شد، ۹۰ درصد روستاهای کردستان و بیش از ۲۰ درصد شهرها و شهرک ها از روی نقشه پاک شدند، مناطق روستایی به بیش از ۱۵میلیون مین آلوده شدند، حدود ۵/۱ میلیون کُرد روستاها به اردوگاه های رژیم بعث انتقال پیدا کردند و نزدیک ۱۰ درصد کردهای کردستان عراق از بین برده شدند.
«دکتر قطب الدین صادقی» این وضعیت اسفناک و نابودی مطلق را در قالب نمایشنامه ای به تصویر کشیده است. سرود صد هزار افلیای عاشق نمایشی با محوریت یک دختر کُرد است که تمام خانواده و گروه تئاتری اش در حادثه انفال از بین رفته و او تنها در سالن مخروبه ی تئاتری به بازگویی این مصیبت ها می پردازد. حال «رضا موسوی» این نمایشنامه را با بازی «شادی امیری» به روی صحنه خانه موزه ی استاد عزت الله انتظامی آورده است.
شادی امیری پیش از این، نمایشنامه ی سرود صد هزار افلیای عاشق را برای پایان نامه دوره ی کارشناسی ارشد بازیگریِ خود در دانشکده سینما تئاتر ارائه داده و حال در نسخه ای کامل تر و به کارگردانی رضا موسوی، این اثر را در قالب نمایشی مجزا به اجرای عموم در آورده است.
نمایش با آوای محزون زنی در انتهای صحنه شروع می شود و دختری که در مرکز صحنه درون دامن بلندش پنهان شده است. شادی امیری در نقش آفرینی یک دختر کُرد به خوبی ظاهر شده، دختری که زمانی با گروه تئاتر کار میکرده و حال تمام گروهش مُردهاند. او با معشوقی که نیست حرف میزند و برایش افلیا را بازی میکند. امیری اما به این دو نقش اکتفا نکرده و گاهی خودش را هم روی صحنه می آورد و نمایش ترکیبی می شود از سه زن در سه دوره ی مختلف.
از ویژگی های اصلی این نمایش، ترکیب بازی ها و اجازه ندادن به مخاطب برای غرق شدن در احساسات است. امیری اجازه نمی دهد مخاطب با مویه های دختر کُرد گریه کند یا در غمِ اوفلیا غرق شود. او حتی اجازه ی تفکر به مخاطب نمی دهد و او را در سردرگمی احساساتش رها می کند. او با مخاطب ارتباط می گیرد، در غالب شادی امیری مفاهیمی را به آنها می فهماند اما تا مخاطب به فکر می رود، او از تفکر بیرون می کشد و با لحظه ای دیگر همراه می سازد. او همان طور که خودش چندین نقش و حس را همزمان روی صحنه بازی کرده و از یکی به دیگری پرش می نماید، به مخاطب نیز اجازه ی ماندن در یک حس را نمی دهد و او را هم به حرکت مابین احساساتش وا می دارد. در راستای این بازی می توان به صحنه ای اشاره کرد که امیری درباره بودن و نبودن حرف های مهمی را به زبان می آورد و مخاطب را تفکر می اندازد؛ اما بلافاصله با خنده هایش به مخاطب می فهماند که فریب خورده و او قصد نداشته حرف مهم و تفکر برانگیزی بزند.
از دیگر ویژگی های این اجرا، سهیم کردن مخاطب در آن است. در چندین صحنه، بازیگر در قالب شخصیتِ اصلی خودش، یعنی شادی امیری، مخاطب را به بروز دادن احساس و همراهی با او وا می دارد. مثلا از او می خواهد که اگر دوستش دارد، دست بلند کند. اما به علت خاموش بودن نورِ مخاطب، او سر دو راهی می ماند که آیا این شادی امیری است که از او واکنش می خواهد یا این نیز یک بازی و فریب است و بازیگر منتظر گول خوردن اوست تا ریشخندش کند.
رضا موسوی در کارگردانی این نمایش، به جزئیات اجرا و بازی بازیگر توجه زیادی نموده است. او با پذیرش نوع لباس بازیگر که به نوعی طراحی صحنه نمایش نیز محسوب می شود، خود را در انتخاب میزانسن محدود کرده، اما این محدودیت باعث توجه بیشتر به کلام بازیگر می شود تا حرکات او، کلامی آشفته اما مهم. موسوی در انتخاب نور، موسیقی و افکت های صوتی نیز به جزئیات توجه داشته و از این عناصر برای ارتباط بازیگر با فضای خیالی ذهنش استفاده کرده است.
طراحی صحنه و لباس نمایش با هم آمیخته شده است. دختر در لباسی قرار دارد که دامنش تمام صحنه ی نمایش را در بر گرفته و تصویری یگانه ساخته است. سفیدی مطلق دامنِ دختر با سرخی لباس بازیگر که گویی در این دامن محصور شده است، مفهمومی از اسارت انسان در خودش را می سازد. دختری که مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته در دامنی از خیال بافی، رویاها، گذشته و حتی آینده اش محصور شده است؛ دامنی که شاید اگر به لکه های سرخ آلوده می شد می توانست نشانه ی پاکی از دست رفته ی او هم باشد. دختر، افلیا می شود، دخترِ کُرد می شود، شادی امیری می شود و این حلقه را مدام تکرار می کند، آن قدر که دیگر از این نقش آفرینی خسته شده و بلاخره از اسارت این دامن رها می گردد. او همچنان که مویه ای کُردی می خواند، به سوی مرگی خودخواسته می خزد.
طراحی لباس نمایش از این جهت اهمیت دارد که صحنه را هم در بر می گیرد. لباس دختر، لباسی با ویژگی های قرن شانزدهم اروپا است و برای افلیا دوخته شده که حال دختر کُرد آن را به تن کرده تا افلیا را بازی کند. دامن بلندش هم می تواند نشان همان زیردامنی های بزرگ و برجسته ی آن دوران باشد که زنان زیر لباس های خود می پوشیدند و به نوعی خودشان را در آن پنهان می کردند. طراحی ای که به مفهموم نمایش نزدیک بوده و به درک مخاطب نیز کمک زیادی می کند.
سرود صد هزار افلیای عاشق که مفهومی ضد جنگ دارد با بازی خوب شادی امیری و کارگردانی حساب شده ی رضا موسوی اثری قابل ستایش است. دیدن این نمایش می تواند تجربه ای جدید برای مخاطب منفعل امروز باشد، مخاطبی که نمی داند با این بازیگر که مدام حس او را بهم می زند چه کند. بازیگری که گاه مخاطبش را مسخره می کند و گاه از او می خواهد نشان بدهد که دوستش دارد.
رضا موسوی با انتخاب سالنی دور از مراکز اصلی تئاتر، دست به ریسکی بزرگ زده و برای شناخت مخاطبان خاص اش اقدام کرده است. دور بودن سالن و ترافیک همیشگی قیطریه، از موانعی است که فقط تماشاگر مشتاق می تواند آن را رد کرده و خود را به این سالن کوچک اما پر انرژی و مهربان برساند. این نمایش هر شب همچون دختر کرُد، در انزوای خود و در سالنی دورتر از مراکز اصلی تئاتر اجرا می رود، نمایشی که دیدنش در این انزوا، دلچسب ترش می کند.
عکس ها از: رضا جاویدی
پاسخ دهید