محوریت قرار دادن روحایت در نقش اصلی مدت هاست در سینمای ایران جاری است؛ اما شوخی کردن با روحانیت و دست مایه طنز قرار دادن آن با فیلم «مارمولک» به کارگردانی «کمال تبریزی» شروع شد. فیلمی کُمِدی، متفاوت و تاثیرگذار که بی شک یکی از ماندگارترین فیلم های طنز ایران است. در فیلم های جدی سینما نیز، باز روحانیت در نقش اصلی ظاهر شده است که در میان آنها می توان به فیلم ارزشمند «طلا و مس» به کارگردانی «همایون اسعدیان» اشاره کرد. فیلمی با بازی درخشان «بهروز شعیبی»، «نگار جواهریان» و «جواد عزتی».
حال دوباره فیلمی کمدی با محوریت روحایت بر روی پرده ی سینما آمده است. «پارادایس» را «علی عطشانی» سال ۱۳۹۴ با بازی «مهران رجبی»، «جواد عزتی» و «محمدعلی نجفیان» ساخته و مورد تایید روحانیت نیز قرار گرفته است. آن قدر که «سید محسن امامیان»، نماینده طلاب حوزه، در بخشی از صحبت هایش که از جانب روابط عمومی فیلم نقل شد، درباره پارادایس چنین می گوید: «آقای عطشانی فیلم را داغ داغ از پشت میز تدوین به قم آوردند و جمعی منتخب از طلبه های فیلمساز و فیلمنامه نویس و رسانه ای فیلم را دیدند. با اینکه همگی به فیلم نقد داشتیم، اما میانگین و برآیند نظر جمع این نبود که فیلم مناسب اکران نیست. با این همه خبر تعلیق فیلم برای من و بعضی دوستان پذیرفتنی نبود، به همین خاطر همراه آقای عطشانی بارها تلاش کردیم تا تمام ایرادات را رفع و به ابهامات پاسخ بدهیم. با این وجود اکران فیلم تا مدت ها مبهم بود و خیلی فیلم های دیگر که مشکلات حادتری هم داشتند آمدند، نمایش داده شدند و رفتند و هیچ صدمهای وارد نشد. علی را نمی دانم اما من از اکران فیلم مایوس بودم تا اینکه امروز خبر اکران عمومی «پارادایس» را شنیدم. حال من شبیه مرد میانسالی بود که در یک روز دلگیر وقتی بعد از سال ها کت دامادی اش را میپوشد در جیب های کت شاباش های شب عروسی اش را پیدا میکند.»
صحبت های نماینده طلاب در مورد پارادایس نشان از دلایل نا کافی برای توقیف فیلم به مدت سه سال دارد. البته این توقیف، موضوعی جدید در کارنامه ی علی عطشانی نیست. او پیش از این فیلم «تلفن همراه رئیس جمهور» را به مدت یک سال و فیلم «نقش نگار» را به مدت دو سال در دست توقیف داشت و خود جزئی از کارگردانانی است که همیشه در بند توقیف بوده اند. حال فیلم بعد از سه سال بر پرده آمده و موضوعی جدید در جامعه روحانیت را نشان می دهد.
پارادایس درباره ی دو طلبه و یک روحانی است که برای ایراد سخنرانی به آلمان سفر کرده اند. فیلم در راستای تغییر مواضع سیاسی و در رثای ارتباطِ ایران با دنیاست. درباره این است که باید درهای رابطه را به روی دیگر کشورها باز کرد و مردم و مسئولین ما از جمله روحانیون سری به دیگر کشورها زده تا شاید کمی عقاید متحجرانه خود را تلطیف کنند. «حاج آقا فراستی» (مهران رجبی) که روحانی ارشد مدرسه علمیه است، در این سفر تغییر می کند. او که در ایران سخت گیری های زیادی نسبت به همه چیز از جمله تکنولوژی، توریست و نحوه آموزش داشت و عقاید پوسیده اش را در اول فیلم بیان می کرد، با قرار گرفتن در شرایط جدید، دیدن زیبارویان غربی، استفاده از امکانات غرب و مورد احترام قرار گرفتن توسط آنها، دست به تغییر باورهای غلطش زد. پارادایس نشان می دهد که روحانیون ما نیز بی شک تحت تاثیر فرهنگ غرب قرار خواهند گرفت و تغییر خواهند کرد. البته کاش این اتفاق در عالم واقع و شرایط فعلی ایران نیز امکان رخ دادن داشت تا افسار عقاید پوسیده ای که به زور به گردن مردم انداخته شده، پاره گردد و رشته ی تناقض دین با علم، فرهنگ و تکنولوژی گسسته شده و مردم کمی رها شوند.
این مهم ترین اتفاق و بی شک شجاعانه ترین نقدی است که یک فیلم می تواند بر جامعه روحانیت وارد کند. اما فیلم شجاعتش را حفظ نمی کند؛ چرا که حفظ کردن این شجاعت قطعا به توقیف ابدی پارادایس خواهد انجامید. پارادایس در انتها شعارش را پررنگ شده به خورد مخاطب می دهد و به زور به او می قبولاند که اسلام دین برتر بوده و اروپاییان به راحتیِ آب خوردن و با شنیدن سخنان یک روحانی جذب این دین می شوند، آن قدر که به ایران بیایند و شهادتین بگویند، اتفاقی که شاید بیافتد اما نه با دو پاراگراف سخنرانی آبکی و تکراری.
از بحث شجاعت، شعار و پایان بندی پارادایس که بگذریم به روال فیلمنامه می رسیم؛ فیلمنامه ای که پر از حفره های پر نشده است. دختری در آلمان عاشق کارهای هنریِ طلبه ای (محمد علی نجفیان) در ایران می شود، هنری از جنس نقاشی. اما تنها چیزی در فیلم به آن اشاره نمی شود، هنر و نقاشی است. ما هیچ وقت طلبه را در حال آفریدنِ هنر نمی بینیم، هیچ اثری از تابلوی نقاشی در حجره ی او وجود ندارد و هیچ شمی از هنر در چهره، اندام و حتی طرز فکرش دیده نمی شود. فقط در دو دیالوگ اشاره می گردد که دختر آلمانی عاشق هنر او شده است. چه هنری؟! خدا می داند.
دخترِ آلمانی عاشق به بهانه اسلام، طلبه ای که هنوز به مرحله هدایت نرسیده است را دعوت کرده تا در آلمان و در دانشگاه آنجا سخنوری کند و در میان خیل مشتاقان ادیان مختلف از اسلام بگوید. طلبه سربازی نرفته و امکان خروج ندارد. در اینجا نقش جواد عزتی به عنوان همراه شروع می شود و این دو با راضی کردن حاج آقا فراستی، سه نفری راهی آلمان می شوند. به محض نشستن در هواپیما عزتی شروع می کند به شمردن تناقض های حاج آقا فراستی، قوانین دینیِ تحمیلی و محدودیت های بدون دلیل برای بانوان از جمله ورود به ورزشگاه و به شکلی پررنگ اما درست، به تک تک آنها اشاره می کند. فراستی گاهی می پذیرد که روحانیت در حق مردم ایران اجحاف کرده، در مواردی دلیلی بی منطق برای این سخت گیری ها می آورد و در شرایطی هم خودش را به ندانستن و نفهمیدن می زند.
تا اینجا فیلم تقریبا مسیر درستی را طی کرده است اما بعد از سخنرانی حاج آقا و تاثیری که حرفش بر اروپاییان می گذارد، فیلم خشاب شعارش را پر کرده و رگباری شلیک می کند. صبحت های معمولی حاج آقا فراستی حتی یک بچه را هم نمی تواند قانع کند، اما گویی اروپایی ها آمادگی قانع شدن و روی آوردن زیاد به اسلام را دارند که این قدر دست زده و او را تشویق می کنند.
از دیگر نقص های مهم فیلمنامه، خلق شخصیت بی استفاده و بی کارکرد «سامان» است. سامان دو سال پیش در ایران به همراه معشوقش توسط نیروهای گشت دستگیر می شود. آبروی هر دو می رود و سامان از معشوق جدا شده و به آلمان می رود. کسی که آنها را دستگیر کرده طلبه ی نقاش (محمدعلی نجفیان) است. حالا در آلمان کار طلبه گیر ترجمه ی سامان است. سامان تنها کاری که می کند این است که سعی دارد با گذاشتن مواد مخدر در اتاق طلبه باعث دستگیری اش شود اما فراستیِ باهوش سر رسیده و نقشه را نقش بر آب می کند. به همین راحتی سامان کینه ای چند ساله اش را کنار گذاشته و خیلی عادی به ادامه ی ترجمه اش می پردازد. او حتی سعی نمی کند خللی در رابطه ی دختر آلمانی و طلبه به وجود آورد و به یاد از دست دادن معشوق خودش در راستای نرسیدن این دو به هم تلاش کند. پس اصلا چرا سامان خلق شده و از همه بدتر چرا فیلم با او شروع می شود؟
در سوی دیگر دل کندن بچه انگارانه طلبه از دختر آلمانی است. طلبه ای که در غم فراق معشوق روز و شب ندارد، برای دیدنش دوباره معشوق راهی آلمان می شود و با دیدن دو تا عکس عادی از دختر که فرهنگ خودش را رعایت کرده از او زده شده و به ایران بر می گردد. فقط به این خاطر که دختر طبق عرف کشورش با مردان دیگر دست داده و طبق کارش با افراد زیادی از کشورهای مختلف ارتباط داشته و آنها را به آلمان دعوت کرده است، همان طور که طلبه را دعوت کرده بود. پس این رفتار بی دلیل، دلسرد شدن و دل کندن یکباره ی طلبه نیز شعاری پررنگ تر در راستای جلوگیری از توقیف است.
فیلمنامه ی پارادایس آشفته است و خط روایت اصلی اش را گم کرده است. نمی داند می خواهد از اسلام حرف بزند یا برخی از قوانین عقب مانده و قدیمی اعمال شده توسط روحانیت بر مردم را به چالش بکشد و این قدر در این وسط در جا می زند که بهشتش را در ایران یافته و دوباره به اسلام این بار با یک روحانی به روز شده بر می گردد.
بازی مهران رجبی در نقش فراستی خوب و مورد قبول است، اما جواد عزتی شبیه تنها کسی که نیست یک روحانی یا طلبه است. او بیشتر به پسر جوانِ شیطانی می ماند که آمده تا روحانیت را به چالش بکشد نه اینکه خودش عضوی از این اجتماع باشد. اما مهم تر از همه انتخاب بازیگر نقش طلبه ی عاشق است که در بی سلیقگی تمام شکل گرفته. کسی که چنان چهره ای دوست نداشتی برایش انتخاب شده و از چنان گریمی برخوردار است که محال می نماید بتواند مورد قبول هیچ دختری قرار بگیرد چه برسد که یک زیباروی آلمانی عاشقش بشود. عشق را باید در کمال نشان داد، حتی در عاشقانه ترین قصه ی قرآن هم زلیخا عاشق یوسف می شود چون یوسف زیباترین مرد زمانه است. دل با چشم ارتباط دارد و اوست که عشق را انتخاب می کند و کارگردان باید چنان انگیزه ای برای دختر آلمانی بسازد که بشود باور کرد عاشق روحانی قصه شده است.
پارادیس می توانست فیلم خوبی باشد و جسور باقی بماند اگر به سادگی از کنار پاسخ دادن به ارزش ها و باورها نمی گذشت. واقعیت این است که حتی کودک چهارساله هم امروز تا قانع نشود حرف والدینش را گوش نمی کند چه برسد قانع کردن مردم در مورد دین و قبولاندن به آنها که اسلام بهترین است. اسلام برای کسانی که آن را انتخاب کرده اند بهترین است، اما برای اینکه دیگران را به سمت آن کشاند باید بسیار آگاهانه تر، منطقی تر و عمیق تر در موردش حرف زد. حرف زدن در مورد دین و باورِ انسان ها، با چهار تا دیالوگ تکراری امکان ندارد، ابتدا باید در عمل بهترین بودن را ثابت کرد و در انتها باید حرفی نو برای زدن داشت، اتفاقی که در پارادایس رخ نداد.
به نظر من همه نقد ها درست نبود، مثلا اونجایی که میگید باید قیافه طلبه بهتر باشه تا دختره عاشقش بشه،اشتباهه، چون عاشقی فقط به ظاهر نیست بلکه رفتار و شخصیت یک آدمه که میتونه دیگران رو جذب و حتی عاشق خودش بکنه، در کل فیلم کمدی جالبی بود
به ندرت همچین نقد همه جانبه ای رو در این سالهای اخیر دیده بودم!فوق العاده بود استاد….
جاهای مبهمی در فیلم هست که هیچ پاسخی نمی یابیم
شاید محدودیتهای نشر چنین بلایی سر فیلم آورده ولی در کل دوست داشتم
نمیدونم این چه ماجراییه که به یه سری فیلمای طنز واقعا بد مثل خوب بد جلف که حتی لحظه ای لبخند به لبم نیاورد میگن کمدی خوب، اما این فیلم که به همراه ۵ نفر از کسایی که مثل خودم سخت گیریم روی کمدی و بعد از مارمولک فیلم خنده دار درست و حسابی دغدغه دار ندیده بودیم و حسااابی هم خندیدیم هم با پیامش حال کردیم، میگن افتضاح!!!
فیلم بشدت سنت و مذهب خرافاتی رو نشونه گرفته و محدودیت های بی دلیل و مسخره حاکم بر جامعه و حکومت رو نقد میکنه. اینکه حتی همون افرادی که بالای منبر عربده میکشن و اعتقادات بسته خودشون رو میپاشن روی مردم، اگر در شرایط درستی قرار بگیرن میتونن تغییر کنن و نرم بشن و ذهنشون باز بشه.
بسیار بسیار لذت بردم و چند بار دیگه هم خواهم دید.
فیلم جالبی بود.در مقابل رحمان ۱۴۰۰ که واقعا افتضاح بودو یا چهل انگشت ارزش دیدن دارد.
امتیاز بینندگان:۵ ستاره