نقد نمایش اضطراری

index_emergency

نمایش اضطراری کاری از محمدرضا ستاری، با بازی عباس خداوردیان، شیوا جوانمرد، عاطفه امینی، طاها محمدی، وحیده اکبری نسب و محمدرضا ستاری در تالار حافظ به روی صحنه رفته است. نمایش ایده فوق ­العاده ای دارد، ایده ­ای که ذهن را به سمت داستان «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» از اوریانا فالاچی می ­برد و از زاویه دیدی متفاوت روایت می ­شود؛ از زاویه دید یک جنین.

ستاری که قبلا «پچ پچه های پشت خط نبرد» را روی صحنه برده است، در خلاصه این نمایش چنین می نویسد: «ناامید شوید چون سقط پایان همه‌چیز است … صدایی از بیرون می‌شنوم که انگار همه قصد و نیت مرگباری دارند … آشفته‌ خاطرم … چرا نمی‌گذارند منم زندگی کنم؟ دلم می‌خواد ۳۱ دسامبر ۲۰۹۹ رو ببینم و جشن بگیرم… سلام … این صدای منه که دارم از درونِ غشای مادرم با شما صحبت می‌کنم … لطفاً دست نگه دارید. من یک جنین هستم»

و با همین خلاصه فضای نمایشی را که ساخته است ترسیم می کند. نمایش در داخل رحم و خارج از آن می گذرد. جنینی شکل گرفته، پدری تلاش دارد که تولدی انجام نشود، مادری که می ­خواهد جنین را به کودک تبدیل کند و جنینی که وجود دارد اما نمی ­داند قرار است به دنیا بیاید یا نه.

این مختصری از نمایش اضطراری است؛ نمایشی که البته در حد جنین باقی می ­ماند. نطفه اضطراری شکل گرفته، جنین اضطراری به وجود آمده اما همچون خود نمایش جنین تبدیل به نوزاد نمی ­شود، به دنیا نمی ­آید و اضطراری در دنیای قبل از تولد باقی می ­ماند و ایده خوب نمایش فدای داستان آشفته ­اش می ­شود. شش شخصیت نمایش که هیچ نامی را هم به خود اختصاص نداده ­اند، آن­ طور که باید شکل نگرفته ­اند. نمایش دارای سه داستان جدای از هم و موازی است که گاهی در هم تنیده می­ شوند، اما نه جدا از هم ­اند و نه درهم تنیدگی ­شان کمکی به فهم اضطراری می ­کند.

نمایش اضطراری چه می ­خواهد بگوید؟

مشکل اصلی نمایش مشخص نبودن داستان است. جنینی که در دنیای رحم و دنیای بیرون از رحم در حرکت است، دکتری که سقط جنین می ­کند، زنی باردار که پارتنرش نمی ­خواهد او بچه ­اش را نگه دارد، عاشقی که معشوقش از مردی دیگر باردار شده، معشوقی که می ­خواهد جنینش را سقط کند اما عاشق علاقه زیادی به بچه ­ای دارد که مال خودش نیست و حال برعکسِ گذشته که معشوق را ترک کرده، کنار او باقی می ­ماند.

دنیاهایی که با هم قاطی می­ شوند و ذهن بیننده را هم آشوب می­ کنند. این همه آشوب، این همه داستان ناتمام مانده و به هم مرتبط نشده، باعث شده چفت و بست داستان مشکل اساسی داشته باشد. چه حرفی قرار است زده شود در نمایشی که هم از فروید، سارتر و اگزیستاسیالیسم حرف می ­زند و هم از عشق، نفرت، پدر، پدربزرگ و حق و حقوق زن و مسائلی که مختص جغرافیای ایران است.

طراحی صحنه نمایش فکر شده است و در حد توان سعی شده با طراحی صحنه مفهوم ذهن کارگردان منتقل شود. آشپزخانه ­ای که قرار است نشان­ دهنده تغذیه جنین باشد، آکواریومی که نماد مایعی است که کودک در رحم مادر در آن قرار دارد، جنین­ های سقط شده و یافت شده در زباله­ دانی یا به تعبیری راه خروج فاضلاب و البته المان ­های دیگری که مفهوم پس ذهن کارگردان را منتقل نمی­ کنند. سرسره و میز سفالگری هم مانند طراحی لباس بازیگران مفهومی را به ذهن نمی ­آورند، به جز اینکه بیننده تمام طول نمایش دنبال این باشد که چرایی آنها را متوجه شود.

نمایش پر از چراهای پاسخ داده نشده است. پر از فریادهای گوش خراشی که دلیلی برایش نیست. درب قابلمه باز می ­شود و همه بازیگران با فریادهای خود گوش ببینده را کر می ­کنند، اما این قابلمه ­ای که در دنیای تغذیه جنین قرار دارد، چه چیزی را قرار است به ما منتقل کند؟! نمی ­دانیم. حرکات هماهنگ شده و بعضا موزون بازیگرها در صحنه ­هایی که مفهومی را به ذهن نمی ­آورد، جز اینکه باز هم بیننده را درگیر چرایی حرکات کند، چرایی ­ای که تا آخر نمایش پاسخی برایش یافت نمی ­شود.

نمایش اضطراری شکل نگرفته، گویا اضطراری وجود داشته که نمایش پیش از شکل گرفته شدن متولد شود و پا به دنیای صحنه تاتر بگذارد. اضطراری نه ماه بارداری ­اش را طی نکرده، حتی هفت ماهه هم به دنیا نیامده، بلکه گویا به محض شکل ­گیری نطفه، کارگردان نمایش (که خود نقش دکتر سقط ­کننده را بازی می ­کند) شکم تمرینات را شکافته و قبل از موعد مقرر نمایش را به صحنه برده است، نمایشی که هنوز برای به دنیا آمدنش زود بود و شاید می ­شد مانند جنین قصه ­اش هیچ­ وقت به دنیا نیاید.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران