نقد نمایش «سنگ ها برای آنتیگون»

نمایش «سنگ ها برای آنتیگون» کاری از علی پازکی است و با بازی گیلدا حمیدی، میثاق زارع، سمانه اسماعیلی و محمد صدیقی مهر، در سالن سه پردیس تئاتر شهرزاد به روی صحنه رفته است و صد البته نام «شهاب حسینی» روی بروشور و پوستر، تماشاگر تئاتر و حتی غیر تئاتر را مجاب به خریدن بلیط نمایش می کند. شهاب حسینیِ بزرگ که نامش به اندازه کافی برند محبوبی بین اهالی سینما و تئاتر است، این بار با عنوان مشاور پروژه در پوستر سنگ هایی برای آنیتگون خودنمایی می کند و نام کمپانی او «ندای هفت شهاب آسمان» در قسمت تشکر ها نیز دلیل کافی به تماشاگر برای دیدن این کار می دهد.

داستان نمایش سنگ ها برای آنتیگون، از نمایشنامه معروف سوفوکل به نام «آنتیگونه» گرفته شده و به نوعی با این شخصیت معروف دنیای درام در ارتباط است و لازمه درک و فهم این نمایش نیز دانستن داستان آنتیگونه است. آنتیگونه دختر ادیپ شاه بزرگ است که بعد از مرگ پدرش، دو برادرش پولونیکس و اتئوکلس، با هم بر سر قدرت نبرد کرده و هر دو کشته می شوند. کرئون، پادشاه تب فرمان می دهد که جسد اتئوکلس با احترام دفن شود اما جنازه پولونیکس که او را خیانتکار می داند، اجازه دفن ندارد و باید به حال خود رها شود.

در این میان آنتیگونه خواهر آنها تصمیم می گیرد جسد برادرش را دفن کند و چون حمایت خواهر دیگر، ایسمنه را ندارد خود به تنهایی این مهم را انجام می دهد و به خاطر این عمل مورد خشم کرئون قرار گرفته و به زندان می افتد. هایمون پسر کرئون که نامزد آنتیگونه است از پدرش می خواهد او را زندان بیرون بیاورد، اما کرئون نمی پذیرد و تصمیم دارد آنتیگونه را در همان غاری که در آن زندانی شده زنده به گور کند. تا اینکه با پیشگویی فرد نابینایی، کرئون تصمیم می گیرد آنتیگونه را آزاد کرده و پولونیکوس را به خاک بسپارد؛ اما دیر شده و آنتیگونه خود را به دار آویخته است. به دنبال مرگ او، هایمون نیز خودش را می کشد و همسر کرئون نیز خود را به خاطر مرگ پسرش از بین می برد.

 

حال در نمایش سنگ ها برای آنتیگون ، دو خواهر به دنیای امروزی و به یک کافه آمده و در آن کار می کنند. ده سال از مرگ پولونیکس گذشته و آنتیگون در این ده سال با هیچ کس حرف نزده است. هایمون نامزد آنتیگون هر روز به کافه سر می زند، چای سفارش می دهد، نمی خورد و پولی بیشتر از پول چای روی میز می گذارد و می رود. او هر روز با خریدن شیرینی ای که آنتیگون دوست دارد به کافه می آید و آنتیگون او را حتی نگاه هم نمی کند.

زندگی دو خواهر و هایمون این گونه جریان دارد تا شخصیت چهارمی وارد داستان شده، خبر از عمه بودن آنتیگون می دهد و می خواهد او را به سوی پسر پولونیکس که گویا در زمان مرگ پدر هنوز به دنیا نیامده بود، ببرد. آنیگون زبان باز می کند، با او حرف می زند و قرار می شود همراه او برود. در سوی دیگر ایسمنه رفتن آنتیگون را می فهمد و به هایمون خبر می دهد و در پایان این ایسمنه است که با کوبیده شدن سنگ بر پیشانی اش می میرد و با مرگ ایسمنه نمایش تمام می شود.

سنگ ها برای آنتیگون نیز مانند بسیاری از نمایش های دیگر این روزها مشکل داستان دارد. این نمایش را چه کسی نوشته است مشخص نیست؛ چراکه عنوانی روی بروشور به نام «نویسنده» وجود ندارد و چرایی نوشته شدنش هم به همان میزان گنگ است. نمایش چه می خواهد بگوید؟! دست گذاشتن روی یکی از اسطوره های مقاومت و زنانگی یعنی آنتیگونه و راندنش به سمت ناکجاآباد چه مفهومی دارد؟ پایان نمایش چه می شود؟ ایسمنه می میرد، مرد می رود و آنتیگون و هایمون باقی می مانند. خب بعد؟ چرا؟ هدف نمایش چیست؟ زندگی و کار کردن ایسمنه و آنتیگون در کافه چه منظوری در پی دارد؟

حداقل چیزی که به ذهن بیننده می آید این است که جای مرگ و زندگی به نوعی در این نمایش عوض شده است. در داستان اصلی آنتیگونه و هایمون می میرند و ایسمنه زنده می ماند اما در اینجا برعکس شده است. شاید بتوان دنیای کافه را همان اتاقکی در نظر گرفت که زمانی ایسمنه و آنتیگون در آن زندانی بودند و مرگ ایسمنه را آزادی اش از این زندان و زنده ماندن آنتیگون و هایمون را به هم رسیدنشان در دنیای دیگر دانست، اما چرا؟ داستان با تولد برادر زاده ای به اوج می رسد که رها شده است، در داستان از رفتنی حرف زده می شود که اتفاق نمی افتد و کارگردان چرایی هیچ چیز را مشخص نمی کند.

از قصه گنگ نمایش که بگذریم بازی ها نیز معمولی است. انتخاب چهره بازیگر آنتیگون انتخاب خوبی نیست، بازیگری که از نیم رخ به شدت عمل بینی اش به چشم می آید، بینی سربالایی که نمی تواند ذهن ببینده را به سوی زنی مقاوم در برابر سختی ها هدایت کند. بازیگر ایسمنه به عنوان نقش مکمل بهتر ظاهر شده و بازی باور پذیرتری ارائه داده است. مردان نمایش اما خوبند و هایمون با شوخی های گاه و بیگاهش کمی لبخند را روی لب مخاطب می آورد.

نمایش سنگ ها برای آنتیگون صحنه خاصی ندارد. همه چیز معمولی است؛ میز و صندلی های کافه ای، پیشخوان کافه، دو قاب پنجره و در ورودی، این کل صحنه نمایش است. صحنه ای ساده اما قابل پذیرش که فضای کافه را به خوبی می رساند و بستر اتفاقات است، اتفاقاتی که مفهومی را به ذهن نمی آورد. اما در طراحی لباس هیچ خلاقیت و حتی هیچ فکری دیده نمی شود. مردان نمایش انگار با همان لباس از خانه آمده و روی صحنه ظاهر شده اند و زنان که لباس هایی با جغرافیای همه جا و هیچ جا در تن دارند. لباس های نمایش نیز کمکی به فهم زمان و مکان نمایش نمی کند.

نمایش سنگ ها برای آنتیگون صحنه خاصی ندارد. همه چیز معمولی است؛ میز و صندلی های کافه ای، پیشخوان کافه، دو قاب پنجره و در ورودی، این کل صحنه نمایش است.

اما یکی از ضعف های مهم نمایش را شاید بتوان شتاب بیش از حد در اجرای آن دانست. نور سریع می آید، سریع می رود. به محض بسته شدن درِ سالن، نمایش آغاز می شود؛ انگار دیر شده و باید زودتر وظیفه امشب را انجام داد. در پایان هر صحنه فرصتی به تماشاگر داده نمی شود تا تصویر آخر صحنه را ببیند، به محض تمام شدن دیالوگ نور می رود. در صحنه پایانی، نگاه کردن آنتیگون و هایمون به آسمان برفی تامل بیشتری می طلبد تا این تصویر را در ذهن تماشاگر بگنجاند، اما این کار وظیفه وار صورت گرفته و سریع صحنه نشان داده شده، تمام می شود و نور می رود.

بزرگترین دلیل این شتاب زدگی را شاید بتوان به خاطر ویژگی های خاص سالن شهرزاد دانست. پردیس تئاتر شهرزاد به محض ورود تماشاگر به لابی او را با دنیای تجاری تئاتر آشنا می کند. سه سالن در طبقه همکف و گوش به گوش هم وجود دارد که در هر سالن روزانه سه نمایش اجرا می شود. سه اجرا در یک سالن، یعنی عدم وجود صحنه ثابت.

نمایش سنگ ها برای آنتیگون باید ساعت ۲۱:۴۵ اجرا شود، که ساعت ۲۱:۳۵ تازه در سالن سه باز شده و تماشاگران نمایش قبلی پا از در بیرون می گذارند. یعنی حتی با احتساب تاخیر ۵ دقیقه ای نیز گروه اجرایی نمایش فقط یک ربع فرصت تعویض صحنه و چیدن صحنه نمایش خود را دارند. بازیگران فقط یک ربع قبل از اجرا وقت دارند که روی صحنه نمایش قدم بزنند و حس بگیرند و خود را غرق صحنه کنند و چه بسا حتی فرصتی برای این کار هم نداشته باشند. در سالن بسته می شود و نمایش بلافاصله شروع می شود، انگار اگر دیرتر شروع شود، مسئولین سالن وسط اجرا سر رسیده، برق ها را خاموش کرده و همه را بیرون می کنند.

اما این همه شتاب زدگی، این تعداد اجرای متفاوت در یک مجموعه نمایشی از کجا نشات می گیرد؟! این عجله ای که باعث می شود گروه اجرا فقط به فکر رساندن خود به زمان مقرر آن هم با تاخیر باشد، نه فکر تمرکز قبل از اجرا. این شتابزدگی بی شک ضعف سالن خصوصی شهرزاد است و متاسفانه نشان می دهد که در هنر نیز همیشه کمیت فراتر از کیفیت بوده است. اینکه روزی ۹ نمایش مختلف در یک مجموعه به روی صحنه برود، ظاهرا مهم تر از این است که کیفیت حداقلی آنها رعایت شود و کاش سنگ ها برای آنتیگون در سالنی دیگر و با تاملی بیشتر اجرا می شد تا امکان اندیشیدن و رجوع به قصه اصلی را که پیش نیاز درک این داستان است به تماشاگر می داد.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران