نقد نمایش «آوازه ­خوان خیابان ­های منهتن»

پیرمردی تنها و آواره در شب ­های منهتن قدم می ­زند، از روزهایی می ­گوید که آمال و آرزوهایش در آن نفس می ­کشید و این گفته ­ها و خاطرات را برای دخترش در قالب ویدیو ضبط می­ کند.

«میکاییل شهرستانی»، بازیگر و کارگردان نامی و مدرس تئاتر، برای سومین بار در قالب نمایشی منولوگ ­محور به روی صحنه آمده و دست به کاری دشوار زده است. او در نقشِ پیرمردی که آرزوی بازیگر شدن داشته، هفت منولوگ از هفت شخصیت مهمِ شکسپیر یعنی «هملت»، «مکبث»، «ریچارد»، «یاگو»، «مارک آنتونی»، «لیر» و «تاجر ونیزی» را به زبان آورده و بازی می­کند. هفت شخصیتی که بازی کردنشان آرزوی خیلی از بازیگرانِ تئاتر است و حالا پیرمردِ قصه در آخرین روزهای عمرش این آرزو را برای تنها تماشاگر، یعنی دخترش بازی می ­کند، آن هم نه زنده بلکه به این امید که بعدها فیلمِ این اجرا به دست دخترک برسد.

میکاییل شهرستانی

میکائیل شهرستانی که صدایش برای شنوندگان رادیو بسیار آشناست، متولد سال ۱۳۴۱ است. او در سال ۱۳۶۴ از مدرسه عالی بازیگری صدا و سیما فارغ التحصیل شد و اولین حضور رسمی اش روی صحنه تئاتر در سال ۱۳۶۱ و در تئاتر «سرود سرخ برادری» به کارگردانی ناصر نجفی در سالن قشقاییِ تئاتر شهر بود. شهرستانی در کارنامه بازیگری خود در نمایش های زیادی بازی کرده است که از جمله ی آنها می توان به حضور او در بسیاری از نمایش های دکتر قطب الدین صادقی مانند «هملت»، «‏مکبث»، «مویه جم»، «هفت قبیله گمشده»، «بهرام چوبینه، «زنان صبرا و مردان شتیلا»، «آرش»، «سحوری» و «اگر نرفته بودی» اشاره کرد. او همچنین در نمایش های «ازدواج آقای می سی سی پی» به کارگردانی «حمید سمندریان»، «سانتا کروز» به کارگردانی «هما روستا»، «مریم و مرداویج» به کارگردانی «بهزاد فراهانی»، «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» به کارگردانی «هادی مرزبان» و «مهر و آینه ها» به کارگردانی «حمید امجد» به نقش آفرینی پرداخته است. ‏این هنرمند نمایش های بی شماری را در مقام کارگردان نیز روی صحنه آورده است که از میان آنها می توان به نمایش «آرش»، «خانه برناردا آلبا»‏ و «دایی وانیا» اشاره کرد. او هچنین در مجموعه های تلویزیونیِ «تصویر یک رویا»، «کمین»، «بازگشت به زندگی»، «نسیم وصل»، «پنجره»، «آواز در باران» و «معمای شاه» ایفای نقش کرده است.

شهرستانی که خود ایده پرداز نمایش آوازه خوان خیابان های منهتن است، این نمایش را با فیلم «نیما مهر» و در سالنِ چارسوی تئاتر شهر به صحنه آورده است. آوازه ­خوانِ خیابان ­های منهتن درباره ی بازیگری است که از تئاتر برادوی شکایت دارد، به سرمایه ­گذاران تئاتر و سلبریتی ­هایش معترض است و می ­داند که آنها تقدس تئاتر و صحنه را زدوده ­اند. این بازیگرِ شاکی و خسته در واقع خود میکاییل شهرستانی است. اوست که از وضع تئاتر این روزهای کشور راضی نیست، اوست که می ­داند سرمایه­ گذاران، تئاتر را به تجارت بدل کرده و سلبریتی ­ها دلیل این تجارت شده ­اند. شهرستانی که پیش از این در قالب نوشتار پراکنده، نقدهایش را بیان کرده و با در حاشیه سخن گفتن راهی از پیش نبرده بود، خود دست به کار شده و در قالب آوازه ­خوان خیابان ­های منهتن، شکایتش را از تئاتر امروز ایران، بر روی صحنه نمایش بیان کرده است. او از پیرمردهای آینده می ­گوید که در آرزوی نقشِ رویاهایشان پیر می ­شوند و بعدها پر از حسرت به گذشته می ­نگرند.

شهرستانی به درستی نقدش را بیان می­ کند و با دور کردن فضا از تهرانِ امروز، انگشت خطابه ­اش را از نشانه ­گیری مستقیم به افراد برمی ­دارد، اما آوازه ­خوانیِ او تنها در مورد تئاتر و پیامدهایش نیست. قصه ­ی آوازه ­خوان، بُعد دیگری از روایت را هم در خود دارد و شهرستانی برای ما قصه نیز می­ گوید. او از بازیگری می­ گوید که آرزوی روی صحنه رفتن داشته، اما همیشه بازیگر ِجایگزین بوده؛ به جز یک بار که شخصیت اصلی نمی ­تواند روی صحنه حاضر شود و آوازه ­خوان برای اولین و آخرین بار به آرزویش می ­رسد.

آوازه ­خوان، خوشحال از این اتفاق، دلیل نیامدن شخصیت اصلی را می ­فهمد، دلیلی که او را به سوی انهدام می ­فرستد. او همان شب متوجه می شود دلیل حضور نیافتن شخصیتِ اول، قرار ملاقات او با همسرِ آوازه خوان است. داستانی که فداکاری و خیانت را توامان در خود دارد. همسرِ آوازه خوان برای رساندن شوهرش به آرزوی دیرینه اش، اخلاقیات را زیر پا می گذارد. نام این جریان می تواند فداکاری باشد، اما آوازه خوان به بُعد خیانتِ آن بیشتر توجه کرده و همسر را به زیر ریل قطار هُل می ­دهد. او به مدت بیست سال به زندان می افتد و حالا به نوعی دارد برای دخترش خاطره تعریف کرده و وصیت می کند.

نکته مهم در این نمایش منطقِ ارتباط بین شخصیت ­های شکسپیر و روایت اصلی پیرمرد در نمایش است. اینکه چرا شهرستانی این شخصیت ها را برای نقش آفرینی انتخاب کرده است مشخص نیست. پیرمرد به روی صحنه می آید، کمی حرف زده، سرفه های سیل وارش را روانه صحنه می کند، شراب می نوشد و از صحنه خارج می شود. کمی بعدتر از سوی دیگرِ صحنه یکی از شخصیت های شکسپیر در لباس مرسوم شخصیت های آن دوران بیرون آمده و بر دایره ی صحنه نقش بازی می کند. شخصیت شکسپیر بیرون می رود و دوباره پس از لختی پیرمرد به روی صحنه بر می گردد و این روال هفت بار تکرار می شود. اما چرایی انتخاب این شخصیت ها و از قالب پیرمرد بیرون رفتنِ بازیگر بر روی صحنه، منطق خاصی را دنبال نمی کند. اینکه چرا فلان شخصیت شکسپیر اول بازی می شود و دیگری سوم و پنجم خیلی مشخص نیست. حتی دلیل این انتخاب ها و یکباره فرو رفتن در قالب این شخصیت ها هم معلوم نیست، مگر اینکه بازی این شخصیت ­ها را آرزوی پیرمرد بدانیم، شخصیت ­هایی که در دنیای واقعی از بازی کردن آنها محروم بوده و حال دارد به دخترش نشان می ­دهد که چه بازیگر توانمندی است، توانمندی ­ای که دیر خودش را نشان داده است. پیرمرد از طوفانِ بیابانی که لیرشاه در آن گرفتار آمده، جان سالم به در نمی ­برد و نمایش با مرگ او تمام می ­شود. مرگی که استعاره ­ای است از در تنهایی مُردن بازیگرانی که قابلیت­ هایشان در دنیای سلبریتی ­ها تا روز مرگ پنهان می­ ماند.

شهرستانی با خارج شدن های مدامش از صحنه و رفتن در قالب شخصیت های شکسپیر و پیرمرد و تعویض مدام این دو با هم، علاوه بر اینکه هنر بازیگری اش را تمام و کمال به رخ می کشد، کمی مخاطب را نیز با خروج های مدام و مکث های زیاد بین صحنه ها برای تعویض لباس و گاها گریم، منتظر می گذارد، انتظاری که در ابتدای نمایش با شگفت زدگی همراه است اما با گذشت چند صحنه و دریافت روال تکرار این شیوه، به سوی بی حوصلگی حرکت می کند. شاید اگر شهرستانی در قالبی منطقی تر تعویض شخصیت هایش را انجام می داد که دلیل این نقش بازی کردن ها برای مخاطب قابل درک تر شود، نمایش به سوی کمال محض حرکت می کرد؛ اما ندانستن این چرایی کمی در درک مخاطب و ارتباطش با اثر صدمه وارد می کند؛ صدمه ای همراه با لذت از دیدن هفت شخصیت مهم شکسپیر فقط در یک اجرا.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران