پرونده نمایش «بهارشکنی»

پرونده نمایش بهارشکنی

فریبرز کریمی در دانشگاه تهران، تئاتر خوانده است. او سال گذشته نمایش موفق «نقاشی اِشر» را در تالار قشقایی تئاتر شهر بر روی صحنه داشت. نمایشی که رکورد فروش را زده و یکی از پرفروش ترین نمایش های سال بود. کریمی امسال نمایشی کاملا متفاوت را به روی صحنه تالار مولوی آورده است.

نمایش بهار شکنی را بهانه کرده و به گفتگو با این هنرمند جوانِ عرصه تئاتر نشسته ایم.

فریبرز کریمی

نمایش بهار شکنی پیش از اجرا در سالن مولوی در جشنواره تئاتر فجر نیز به روی صحنه رفته بود. ایده ی این نمایش از کجا نشات گرفته است؟

ایده ی نمایش بهار شکنی از یک اتفاق شخصی گرفته شده است. در سال ۱۳۹۵، پدرم برای مدت کوتاهی به طول چند ماه دچار فراموشی شدند، فراموشی ای که از جنس آلزایمر نبود. وقتی پروسه ی فراموشی ایشان طی شد، به این فکر کردم که در این اتفاق نادر، اگر برای ذهنی که دارد به سمت فراموشی می رود، عشق به وجود بیاید، عشقی که هورمون آن از ذهن تراوش می شود، منجر به چه خواهد شد. این ایده ی اولیه کار بود که آن را در گروه مطرح کردم و «محمدحسین معارف» به عنوان نویسنده به کار اضافه شد. در ابتدا قصدمان اجرای یک نمایش نبود، می خواستم اجرایی پرفرماتیک صورت گیرد و یک فضاسازی ایجاد شود. این اتفاق نیز افتاد و اجرا در پلتفرم داربستِ گالری محسن بین بیست تا سی دقیقه بود. در این اجرا مخاطب فضایی از فراموشی را در کنار خط داستانی کوچکی می گرفت و سعی شده بود داستان پررنگ نشود. یک سال بعد این اجرا با همان فرم و تغییراتی اندک در بخش تمرین و اجرای جشنواره بین المللی تئاتر فجر به روی صحنه رفت. در این اجرا در پی آن بودیم که به شکلدرام را به کار اضافه کنیم که از نمایشنامه های کلاسیک با الگوی نمایشنامه نویسی دراماتیک به دور باشد. سعی داشتیم پیرنگی در متن داشته باشیم و اتفاقی نیز در نمایشنامه رخ دهد و این اتفاقات در اجرا کامل گردد. در نهایت نمایشنامه بر اساس ایده ی اجرایی و فضاسازی مورد نظر تکمیل شده و حاصل این گفت و گو ها و تلاش ها، آن چیزی است که مخاطب به مدت ۵۵ دقیقه در تالار مولوی می بیند.

– نمایش پیشین شما، «نقاشی اشر» در تالار قشقاییِ مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت، نمایشی به شدت متفاوت با «بهارشکنی» است. «نقاشی اشر» داستان گو بود و توانست با مخاطب ارتباط بیشتری برقرار کند. در نمایش «بهار شکنی» من به عنوان مخاطب درگیر اجرا نشدم به این دلیل که نمی دانم بهارشکنی سعی دارد چه بگوید. آنچه پس از ۵۵ دقیقه روی صحنه دیده می شود، همان خلاصه ی دوخطی بروشور نمایش است. دختری که سعی دارد خودش را در یاد ِ پسری که فراموشی گرفته است، زنده نگاه دارد. گویی پس از اجرا این دو خط تکمیل نمی شود.

یکی از موضوعات جذاب تئاتری برای من به عنوان یک مخاطب تئاتر دیدن تفاوت در کارهای یک کارگردان است. به نظرم تکرار کردن صرفا تلاشی برای به دست آوردن موفقیت پیشین است. از وقتی که تئاتر را شروع کرده ام، تلاش نموده ام اتفاقی را که برایم جدید است و تجربه نکرده ام، تجربه کنم. من کاملا به تفاوت در میزان ارتباط مخاطب با دو کار نقاشی اشر و بهارشکنی آگاهم. به این موضوع پیش از آنکه «بهارشکنی» به روی صحنه برود واقف بودم و می دانستم با توجه به شکل و سبک اجرایی متفاوت این کار، مخاطب هایی از طیف های مختلف نخواهند توانست با «بهارشکنی» ارتباط برقرار کنند. دلیل این امر به قصه گو بودن نمایش «نقاشی اشر» باز می گردد. وقتی در نمایش قصه پررنگ می شود، مخاطبان بیشتری از طیف های مختلف و سلیقه های گوناگون می توانند با کار ارتباط برقرار کنند. من نام این هنر را پاپ می گذارم. «نقاشی اشر» یک نمایش پاپ بود. منظورم از پاپ وجهه منفی آن نیست. هنر پاپ اصولا تماشاگر بیشتری را با سلیقه های گوناگون به خود جذب می کند. «بهارشکنی» هم به دلیل شیوه اجرا و هم به این دلیل که بسیار برای من نمایشی شخصی است، نمی تواند هر نوع مخاطبی را خود جذب کند. اجرا در سالن مولوی انجام می شود، سالنی که محلی است برای اجرای کارهای تجربه گرا. انتخاب سالن، انتخاب نوع و فرم اجرایی کار، مخاطب نمایش «بهارشکنی» را مشخص می کند. به هیچ وجه انتظار ندارم مخاطبانی که «نقاشی اشر» را در تالار قشقایی دیدند بتوانند به اندازه ی آن «بهارشکنی» را دوست داشته باشند و برعکس، کسانی که «بهارشکنی» را دوست دارند توانسته باشند به همان میزان «نقاشی اشر» را دوست داشته باشند. این اتفاق در اجرای «بهارشکنی» افتاده و برخی مخاطبان که هر دو نمایش را دیده اند، با «بهار شکنی» ارتباط بیشتری برقرار کرده اند. سلیقه مخاطبان متفاوت است و من نیز به عنوان کارگردان نمی توانم روی کارهایم ارزش گذاری کنم، به این دلیل که هر کدام از این نمایش ها با دیگری متفاوت است و زیاد با هم قابل مقایسه نیستند.

– همان طور که در صحبت هایتان اشاره کردید ایده ی این نمایش را از یک داستان واقعی گرفته اید، داستانی به شدت قابلیت تبدیل شدن به نمایشنامه ای قصه گو را دارد؛ نمایشنامه ای که همانند «نقاشی اشر» می تواند به نمایشی موفق تبدیل شود. چرا از نوشتن چنین نمایشنامه ای برای این موضوع پرهیز نمودید؟

فکر می کنم مقایسه کردن هر کاری با خودش درست تر از مقایسه کردن آن با دیگر آثار است. من کارگردان هر دو نمایش هستم اما به هیچ وجه نمی توانم آن بخش از وجودم را که در نمایش «نقاشی اشر» بوده، با بخشی از وجودم که در «بهارشکنی» است مقایسه کنم. در تفاوت این دو نمایش همین بس که زیبایی شناسی این دو با هم فرق می کند. این زیبایی شناسی در هر کاری، وارد فرم اجرایی می شود و کارگردان با توجه به فضا و آنچه برای عرضه به مخاطب دارد، فرم اجرا را تعیین می کند و این فرم مطابق با زیبایی شناسی کارگردان جلو خواهد رفت. در بهارشکنی هدفم قصه گفتن نبود. مخاطب ایرانی قصه را از گذشته های دور دوست داشته و همچنان نیز دارد، به همین خاطر نمایش ها و فیلم های قصه گو را بیشتر می پسندد. در «بهار شکنی» هم امکان تعریف قصه وجود داشت، اما از این کار پرهیز نمودم. این شکلِ اجرا، کارگردانی را هم سخت می کند. بی شک برای من کارگردانی «نقاشی اشر» از «بهار شکنی» ساده تر بود. در «بهارشکنی» مسئله انتزاع مطرح می شود. اگر یک خط فرضی داشته باشیم که یک طرف واقع گرایی وجود دارد و طرف دیگر انتزاع، کارها معمولا به سوی یکی از این دو جهت سوق پیدا کرده، گاهی به واقع گرایی بیشتر تمایل دارند و گاهی به انتزاع نزدیک تر می شوند. «بهارشکنی» از جمله کارهایی است که به انتزاع نزدیک تر است و به آن جهت حرکت نموده. وقتی به سمت انتزاعی شدن حرکت می کنیم، دیگر قصه ای که می تواند فراز و فرود، کشمکش، گره افکنی و گره گشایی داشته باشد نخواهیم داشت. در تئاتر پست دراماتیک، نمایشنامه های قصه محور در جریان اجرا به چیزی دیگر بدل شده و در خدمت مفهوم و کانسپت قرار می گیرند. در «بهارشکنی» قصه گویی صورت نمی گیرد و مخاطب باید فضا و آواهایی را درک کند که در قالب دیالوگ از زبان شخصیت ها بیان می شود. این دیالوگ ها که برای من حکم آوا را دارند، برای پیشبرد قصه نیستند، بلکه در راستای فضا سازی اند. آنها قرار نیست مخاطب را تحت تاثیر قرار داده و متاثرش کنند، هر چند این اتفاق برای برخی مخاطبان «بهارشکنی» می افتد. با توجه به حرکت «بهارشکنی» به سوی انتزاع، زیبایی شناسی به لحاظ فرمی و تصویری ایجاد می شود. نمایشنامه سعی کرده است روایت گری کند. بازی بازیگران نیز دراماتیک نیست و شخصیت پردازی ندارد، بلکه بیشتر روایت گری را در خودش جای داده است. در این نمایش شخصیت مرد که فراموشی دارد، تنها کسی است که شخصیت پردازی در بازی اش دیده می شود و بقیه شخصیت ها، گویی دارند لحظه ها را بازی می کنند.

– نمایش شما به صورت کارگاهی تمرین شده و به اجرا رسیده است. با توجه به اینکه آنچه روی صحنه دیده می شود فقط دیالوگ است، آیا امکان تصویری کردنِ بیشتر نمایش وجود نداشت تا تلاش های بهار برای فراموش نشدن در ذهن مرد، ماندگارتر شود؟

شما اولین نفری هستید که «بهارشکنی» را تصویری ندیده اید. بیشتر مخاطبان تصاویر و میزانسن کار را جذاب و متن نمایش را مبهم می دانستند. در «بهارشکنی» تصویرهای زیادی وجود دارد. دلیل دوسویه در نظر گرفتن جایگاه مخاطبان نیز همین است تا بهتر فضای سفید و خالی صحنه را که چهار نفر با لباس های متفاوت در آن ظاهر می شوند، ببینند. برای من تصویرسازی در این کار تماما در یک ربع اول اجرا صورت می گیرد. در این زمان، جا به جایی بازیگران روی صحنه به کرات دیده شده و بدون دیالوگ و تنها با موسیقی کار جلو می رود. این کلیت کار است و می تواند در یک گالری نیز اجرا شود. در ادامه نیز همان زیبایی شناسی و تصویرسازی در شکل جای گیری بازیگرها، در نوع نگاه شان به یکدیگر و در جزئیات استفاده شده. حتی نوع قرار گیری این آدم ها در یک فضای خالی خودش تصویر ساخته است.

– در بسیاری از کارهایی که به اسم انتزاع در کشور ما به روی صحنه می روند، صحنه خالی در نظر گرفته می شود. ارتباط صحنه ی خالی و انتزاع چیست؟

انتزاع معنایی برای آبستره است که از Abstraction گرفته شده و تئاتر انتزاعی نیز به معنی تئاتر با صحنه خالی نیست. آنچه در هنر انتزاع مهم است و در نقاشی ها انتزاعی نیز به وفور دیده می شود، آن چیزی است که مستقیم بیان نمی شود. در هنر انتزاعی مخاطب می تواند برداشت شخصی خود را از اثر داشته باشد. به عنوان مثال اگر در یک صفحه خالیِ سفید، یک نقطه ی سیاه وجود داشته باشد، این نقطه در بستر هنر می تواند برای هر فردی دریافت و معنایی متفاوت داشته باشد. «بهارشکنی» تئاتری انتزاعی نیست، اما اجرایی است که سعی کرده به انتزاع نزدیک شود و این موضوع باعث شده از مینیمالیسم بهره ببرد. مینیمالیسم در فرم اجرایی در راستای هنر انتزاعی است. یک تئاتر می تواند دکور زیادی نیز داشته و به اصطلاح بیگ پروداکشن باشد، اما باز هم در قالب انتزاع عمل کند. تئاتر انتزاعی به مفهوم خالی بودن صحنه و حذف دکور نیست، بلکه دکور برای ایجاد فضا در نظر گرفته می شود و متناسب با فضا می تواند وجود داشته باشد یا خیر. در هر هنری که به صورت آبستره اجرا می شود که شامل هنر تئاتر نیز می گردد، کانسپت از متن مهم تر است. در «بهارشکنی» نیز این اتفاق می افتد. کانسپتِ «بهارشکنی» فراموشی و عشق است. این برداشت ممکن است برای برخی از مخاطبان ایجاد شود که چرا این نمایش یک قصه ی دوخطی دارد. این اتفاق به عمد رخ داده و سهوی نیست. من به عمد «بهارشکنی» را بعد از «نقاشی اشر» اجرا کردم تا مخاطبانی که هر دو اجرا دیده اند، گمان نکنند نمی توانم اجرایی قصه گو را به صحنه ببرم، چراکه پیش از آن نیز نمایش «لانه خرگوش» که یک درام آمریکایی با پیچیدگی های داستانی است، را روی صحنه برده ام. در «بهارشکنی» متن به صورت عرضی و در راستای کانسپت حرکت می کند و قرار نیست همه چیز سرراست گفته شود.

– نمایش بهارشکنی همان طور که گفتید فضایی انتزاعی دارد. چطور در طول تمرینات این فضای انتزاعی و ذهنی را به بازیگران منتقل می کردید؟

گروه ما، گروه تئاتر بوهمی، از ده سال پیش شگل گرفته است. کارهای متنوعی را نیز با یکدیگر انجام داده ایم و به نوعی یکدیگر را خیلی خوب می شناسیم. دو نفر از بازیگران این نمایش، خانم «مونا احمدی» و آقای «نوید فیاض» از اعضای گروه بوده و با شیوه ی تمرینات گروه آشنا هستند. بازیگرهای جدید نیز در هر اجرا، بر حسب کارهایی که از ایشان دیده ام و شناختی که نسبت به شخصیت آنها دارم، انتخاب می شوند. در این نمایش «احسان بهلولی» به این علت انتخاب شد که تجربه ی همکاری با آقای «محمد مساوات» را داشته و شیوه ی کار کارگاهی را می دانست. «پرستو قربانی» نیز از گروه بازیگران آقای «حمید پورآذری» انتخاب شد، به این علت که کار کارگاهی را با آقای پورآذری تجربه کرده، بازیگری توانمند است و می تواند خود را با ذهنیت کارگردان منطبق کند. در بازه ی تمرینات، با اتودهای طراحی شده ای که انجام می شد بازیگر بیشتر وارد فضا می گشت. در این تمرینات با بازیگران در مورد ایده، کانسپت، تصویرسازی، فضاسازی و متن بسیار صحبت کرده و از ایده های آنها در کار استفاده کردیم. در «بهارشکنی» اول بازیگران انتخاب شدند و بعد متنِ نمایش نوشته شد. اتفاقی که در «نقاشی اشر» برعکس بود یعنی اول متن نوشته شد و بعد بازیگران انتخاب شدند.

– مخاطبان «بهارشکنی» به سه دسته تقسیم می شوند. دسته ی اول کسانی اند که بسیار با کار ارتباط برقرار کرده و آن را دوست دارند. دسته ی دوم کسانی اند که نتوانستند با کار ارتباط برقرار کنند و دسته ی سوم که بنده نیز به عنوان مخاطب در آن قرار می گیرم، کسانی هستند که دریافت هایی از نمایش داشته اند، اما این دریافت ها کامل نیست. نمایش بهارشکنی با توجه به فرم اجرا، امکان اجراهای متعدد و متفاوت را دارد و دست کارگردان را برای آزمون و خطا را باز گذاشته است. آیا قصد دارید پس از اتمام اجراها در سالن مولوی، اتودهای جدیدی روی این نمایش زده و به شکلی دیگر، در سالنی دیگر آن را به اجرا ببرید تا تماشاگران دسته ی سوم نیز این بار به دسته ی اول بپیوندند؟

در مورد دسته بندی ای که در مورد مخاطبان ذکر کردید باید بگویم این دسته بندی در تمامی نمایش ها اتفاق می افتد و مختص به این اجرا نیست. دسته ی سوم نیز در میان مخاطبان همه ی آثار وجود دارند و هر چقدر گروه اجرایی سعی کرده باشد بی نقص کار کند، باز هم کسانی هستند که روی مرز بین فهمیدن و دوست داشتن قرار گرفته اند. در مورد اجرای دوباره نیز فعلا قصد این کار را ندارم. البته اگر بخواهم کاری را دوباره و به هر دلیلی اجرا ببرم، بی شک در آن تغییراتی خواهم داد. چراکه گذشتِ زمان باعث تغییر در تفکر می شود و این تغییر می تواند کار را به سوی کامل شدن حرکت دهد. دلیل این امر به زنده بودن تئاتر بر می گردد، امکانی که در فیلم وجود ندارد. در اجرای فعلی نیز پیاده سازی تمامی تغییراتی که مد نظرم بود به دلیل ضیق وقت امکان پذیر نشد، ولی اگر دوباره این اجرا به روی صحنه برود، حتما شامل تغییرات خواهد شد.

– «بهارشکنی» تا به حال سه بار در سه سال مختلف و در سه محل متفاوت اجرا شده است. بازخورد مخاطبان به این اجراهای متفاوت چه بود؟

اجراهای قبلی نمایش بهارشکنی اجرای عموم نبود که بخواهیم مثلا سه هفته اجرا رفته و مخاطبان بیشتری داشته باشیم. آنها اجراهای کوچکی بودند که اولینش در پلتفرم داربست به مدت چهار شب و دومین اجرا در بخش تمرین و اجرای جشنواره ی بین المللی تئاتر فجر در ساعت یازده صبح و دو بعدازظهر بود. مخاطب هایی که در دو اجرای قبل داشتیم، کسانی بودند که ما را می شناختند. دوستانی نیز هستند که علاوه بر دو اجرای قبل، اجرای عموم این کار را هم دیده و به نظرشان این اجرا کامل تر از دو اجرای قبلی است. در کل مخاطب های این کار، مخاطبان حرفه ای و بیشتر اهالی خود تئاتر یا رشته های مختلف هنری اند، نه کسانی که بیشتر برای تفریح سراغ تئاتر می روند. واقعیت این است که دغدغه ی مخاطبانی که به صورت سرگرمی تئاتر می بینند با دغدغه مخاطبانی که از اهالی هنر هستند، متفاوت است. قشر اول ارتباط کمتری با کار برقرار کرده اند، هر چند این اتفاق را نمی توان منفی دانست. در «نقاشی اشر» مخاطبان بیشتری از طیف های مختلف کار را دوست داشتند؛ از مخاطبی که برای اول تئاتر می دید تا منتقدان جدی سینما و تئاتر. در «بهارشکنی» این موضوع متفاوت بوده و کاری است که به خاطر شکل و فرم اجرایی نمی تواند مخاطب گسترده ای از هر طیفی داشته باشد.

– و حرف پایانی:

در تئاتر ما سلیقه ی مخاطب بسیار مهم است و وقتی کاری از این سلیقه ی جمعی کمی فاصله می گیرد، مخاطب و حتی خود تئاتری ها واکنش نشان می دهند. متنوع بودن کارهای تئاتری است که باعث می شود سلیقه ی مخاطب تربیت گردد و ارتقا پیدا کند. مخاطب ایرانی به دو مدل تئاتر دیدن عادت کرده است. اولین نوع آن تئاترهایی هستند که بیگ پروداشکن بوده و با سلبریتی ها روی صحنه می روند. گونه دوم نیز تئاترهای قصه گو و سرگرم کننده است. البته سرگرم کردن مسئله ی مهمی است اما هدف اصلی تئاتر نیست. اجرا باید تکلیفش را با خودش روشن کند که آیا قصد دارد مخاطب را سرگرم کند یا خیر. یکی از کارهایی که ما به عنوان هنرمند باید انجام دهیم فرهنگ سازی است. فرهنگ سازی یعنی بالابردن سطح زیبایی شناسی و تفکر. ما هستیم که باید مردم به تفکر وا بداریم. این اتفاقی است که تئاتری ها، مخصوصا هم نسل های من باید روی آن کار کرده و تلاش کنند، زیرا با توجه به تعدد سالن های خصوصی، بیشتر به تعداد مخاطبان تئاتری افزوده شده و باید حواس مان باشد که سلیقه ی مخاطب را پایین نیاوریم.

– در راستای این صحبت، باید عرض کنم زمانی حرف شما درست است که امکان آزمون و خطا وجود داشته باشد. برای تغییر ذهن مخاطب ایرانی از قصه گویی به فرم های دیگر اجرا نیاز به حمایت هایی است که اجازه ی این امر را مهیا کنند. بسیاری از تئاترهای انتزاعی و فرم گرای ما تئاتر های موفقی نبودند و نتوانستند همانند تئاتر قصه گو مخاطب را جذب کنند، چرا که امکان زیادی برای تجربه این امر وجود نداشته است. سالن هایی مانند مولوی برای قشر دانشجو این امکان را مهیا کرده، اما برای اهالی تئاتر که از این راه زندگی را می گذرانند این امکان مهیا نیست. پس مجبورند سراغ تئاترهایی بروند که مخاطب بیشتر از آنها استقبال کرده و فروش بیشتری دارند. گویی همه چیز دست به دست هم داده است که این فرم اجرا نتواند مجال حضور بیابد.

دقیقا! همه چیز دست به دست هم داده است تا این اتفاق نیافتد یا حداقل برای تئاتر ما نیافتد. تئاترهایی که بیش از یک هفته اجرا می روند، باید مخاطب بیشتری به سالن بکشانند و در این راستا باید به مخاطب باج دهند و او را سرگرم کنند. مگر ما چه تعداد مخاطب تئاتری داریم که برای چیزی غیر از سرگرم شدن به سالن اجرا بیایند؟! البته که نمی شود سرگرمی را را تئاتر حذف کرد و باید هزینه های تولید نیز به گروه بازگردد. پس گروه سراغ بازیگر چهره و تبلیغات گسترده می رود و تئاتر به تجارت تبدیل می گردد. تعداد محدودی از تئاترها مانند نمایش «فرشته تاریخ» از آقای رضایی راد که امسال اجرا شد یا نمایش های آقای کوهستانی این شانس را دارند که هر دو را با هم داشته باشند. در خارج از ایران اجراها بدین شکل نیست و تئاترهایی که قصد فرهنگ سازی دارند توسط دولت حمایت می شوند. اما در ایران این موضوع اتفاق نمی افتد که اگر می افتاد مخاطب می توانست تئاترهای بیشتری با این شکل ببیند و خواه ناخواه تغییر سلیقه دهد.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران