درباره نمایش «ابر شلوارپوش»

 

نمایش «ابر شلوارپوش» داستانی تنهایی یک بازیگر تئاتر است که این روزها به نویسندگی، کارگردانی و بازی «علیرضا اخوان» در سالن کوچک تالار مولوی به روی صحنه آمده است.

در این نمایش که نام آن را از دیوان شعر ولادمیر مایاکوفسکی گرفته است، داستان بازیگر تئاتری روایت می شود که با معشوق مُرده اش زندگی می کند. معشوق مرده، نینا، نیز بازیگر تئاتر بوده که بر اثر اتفاقی در آتش سوخته است. بازیگر اصلی اما توان رو به رو شدن و پذیرفتن این مرگ را نداشته، اسکلت معشوق را خانه آورده، برایش غذا می پزد، ناخن هایش را لاک می زند، او را تمیز می کند، با او حرف می زند و در نهایت با او زندگی می کند. در این میان اتودهایی از نمایش هایی را که دوست دارد نیز برای معشوق مرده بازی می کند.

«ابر شلوارپوش» یک تنهاییِ محض را نشان می دهد. تنهایی آدمی که همه چیزش را از دست داده. او معشوقی واقعی و زنده ندارد، تماشاگری ندارد و مادرش را نیز از دست داده است. این بازیگرِ مجنون اما دست از تمرین تئاتر برنداشته و هر روز تیپی جدید و شخصیتی تازه را بازی می کند. شخصیت هایی که تصویری به ظاهر متناقض با زندگی او ارائه می دهند. تصویری که در ابتدا کُمدی جلوه می کند، اما باز هم در درون خود رنج تنهایی و دیده نشدن را به نمایش می گذارد. بازیگر، نقش یکی از هفت هملتی را بازی می کند که هر شب کارگردان او را روی صحنه می فرستد، یا نقش پیرمردی تنها در قطار که دنبال بهانه ای برای حرف زدن می گردد حتی اگر این حرف زدن هم کوپه ای اش را ناراحت کند. این تیپ ها در ظاهر مخاطب را می خنداند، اما در باطن مفهومی را به نمایش می گذارد که شخصیت اصلیِ «ابر شلوارپوش» در تلاش برای نشان دادن آن است.

در این نمایش علیرضا اخوان از یک تابلوی نقاشی در صحنه خود استفاده کرده که نقش مهمی در راستای انتقال مفهوم مورد نظر وی به مخاطب دارد. در این تابلوی نقاشی چهره های نامشخص زیادی وجود دارد که به جایی زل زده اند. چهره هایی از ریخت افتاده که در میانشان شخصیت های معروفی همچون بکت، چخوف، شکسپیر و کامو نیز به چشم می خورند. این تابلوی نقاشی خود همان حسرتی است که بازیگر صحنه با خود می کشد. حسرتِ دیده شدن، حسرتِ مخاطب داشتن، حسرتِ مورد توجه قرار گرفتن. این تابلو به نوعی خود آیینه تماشاگرانی است که برای دیدن این نمایش به سالن آمده اند و با چهره هایی رو به رو می شوند که آنها نیز در خیالِ بازیگر او را می بییند؛ چهره هایی که بعضا می توانند اشتراکاتی نیز با بازیگر داشته باشند. دیگر اجزای صحنه نیز با خالی شدن از هر نام و نشانی، جهانی ساده، مینیمال و بی جغرافیا را ساخته است. این نمایش جهان شمول با حذف جغرافیای مشخصی از خود، امکان اجرا در هر نقطه ای از این کره ی خاکی را فراهم کرده و جنس تنهایی اش در عین خاص بودن برای تئاتری ها، عام است و قابل درک.

در طراحی لباس، باز هم اخوان مینیمال و بی جغرافیا بودن را مد نظر قرار داده است. لباس این بازیگر از دو بخش تشکل شده و تنه به دو نیمه راست و چپ تقسیم شده است. یک طرف لباس کمی بلند تر و طرف دیگر کوتاه تر است. این طراحی که در ظاهر ساده می نماید به راحتی می تواند نقش های مختلفی را که این بازیگر در طول اجرا، بازی می کند را نمایان سازد. سمت راست بازیگر با پوششی بلند یک نقش را بازی می کند و سمت چپش با پوششی کوتاه، نقش مقابل را بازی کرده و کنش و واکنش های دو شخصیت در یک بدن را به خوبی نمایان می سازد.

در طراحی قصه ی نمایش و اپیزودهای آن که از چند شخصیت شکل گرفته است، اخوان از قصه های کوتاه اسلاومیر مروژک استفاده کرده. او به گفته ی خود هفده تیپ ساخته و از میان آنها سه نفر را به روی صحنه آورده است؛ سه نفری که اتود های بازی این بازیگر را شکل داده و او آنها را برای معشوق مرده اش بازی می کند.

علیرضا اخوان نمایشی را به صحنه آورده است که نقش های اساسی آن را خودش بازی می کند. او متن را نوشته، کارگردانی و بازی کرده و نکته ی مهم این است که از پس این سه مهم بر آمده. وی به گفته ی خود سه ساعت از این نمایش را دور ریخته تا به پنجاه دقیقه ای برسد که بتواند مخاطب را با خود همراه کند. نمایش «ابر شلوارپوش» حکایت تنهایی و حسرت های انسان معاصر و بیشتر بازیگرِ معاصر است. در این نمایش، اخوان با مونولوگ «اجرا برای کی؟ برای کجا؟ وقتی هیچ تماشاگری نداری و هیچ سالن تئاتری نیست» به درستی به نکته ی مهمی اشاره می کند؛ به تنهایی تئاتر و شاید مهجور شدن بیش از حدش. تئاتری که هر روز مخاطبانش را بیشتر از دست می دهد و حتی رسانه های کمتری نیز به پوشش آن می پردازند. تئاتری که هنر نخبگان است اما هر روز درها بیشتر به رویش بسته و اهالی اش از سر اجبار به سوی دیگری شغل های غیر مرتبط رانده می شوند. تئاتری که علاوه بر مخاطبان، دارد یکی یکی رسانه های خود را نیز از دست می دهد و بیشتر و بیشتر از قبل به سوی نامرئی شدن حرکت می کند. تئاتری که زمانی به مثابه نان در نظر گرفته می شد اما این روزها بسیار پایین تر از نان، فرهنگ و حتی هنر قرار گرفته بیشتر به سمت خاموشی می رود.

نمایش «ابر شلوار پوش» مخاطب را با این سوال رو به رو می کند که چرا این بازیگر دست از بازی بر نمی دارد؟ چرا حال که هیچ مخاطبی ندارد، صحنه را رها نمی کند؟ چرا نمی رود؟ و خودش نیز به این سوال پاسخ می دهد که مگر برای یک بازیگر تئاتر، کاری به غیر از تمرین و تئاتر وجود دارد؟ حتی اگر هیچ مخاطبی در سالن وجود نداشته باشد و هیچ کس او را ببیند، باز هم او در تنهایی اش برای یک مرده و یک تابلوی نقاشی نقش بازی می کند؛ تا روزی که خودش تمام شود اما تئاتر زنده بماند.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران