نمایش اکیپ از معدود نمایش های شهرستان است که در تالار مولوی به روی صحنه آمده. اکیپ نمایشی از هنرمندان کاشانی به نویسندگی «محمد صادق خیمه کبود» و کارگردانی «محسن آقا قدیری» است که پیش از اجرا در تالار مولوی در جشنواره ملی تئاتر مهر کاشان اجرا رفته و جوایز متعددی از جمله بهترین اثر نمایشی، بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری را کسب کرده و متنِ اجرا نیز مورد تقدیر مواقع شده بود. در این جشنواره تمامی بازیگران اکیپ برگزیده شده و از همه ی آنها که شامل امیرحسین بابا اکبری، علی سلیمانی، علی صادقی، علیرضا لطفی زاده و ابوالفضل محمدی کیا می شوند، تقدیر به عمل آمده بود.
به صحنه رفتن نمایش های برگزیده شهرستان ها در تهران می تواند فرصتی دو جانبه هم برای گروه اجرا در راستای گرفتن بازخورد از مخاطبان بیشتر و متفاوت تر باشد و هم برای مخاطبِ تهرانی تا بتواند با مختصات نمایش شهرستان ها آشنا گردد. اکیپ البته نمایشی نیست که دست روی موضوع بومیِ کاشان گذاشته باشد یا مختصات این جغرافیا را به صحنه آورد، اما فرصت خوبی برای این تیم است که در خود را به خیل مخاطبان تئاتر در تهران بشناسانند.
نمایش اکیپ داستان آخرین روزِ اقامت یک اکیپ پنج نفره در مشهد است که به یک قتل ختم می شود. قتلی که اوضاع را بهم زده و انگشت اتهام تمام اعضای گروه را به سوی یکی از دوستان خود به نام میلاد می چرخاند. آنها هنوز در اتاق و در حال مشاجره کردن هستند که درِ اتاق یکباره از بیرون قفل شده و پلیس هم سر می رسد.
نمایش در سالن کوچکِ مولوی اجرا می رود، سالنی که ابعاد آن اجازه ی صحنه پردازی خاصی را به گروه اجرا نمی دهد، اما کارگردانِ اکیپ در حرکتی خلاقانه از فضای پشت صحنه به عنوان بخشی از صحنه اجرا استفاده کرده است. او درِ پشتی سالن که به اتاق گریم راه دارد و راهروی آن را نیز به صحنه کوچک مولوی متصل کرده و بخشی از اتفاقات را به بیرون از صحنه اصلی برده است. وی در این کار از بازی صدا، سایه و نوری که از بیرون می تابد نیز استفاده نمونده. این خلاقیت که البته پیش از این نیز در نمایش های دیگری استفاده شده، باعث جذاب شدن نمایش و ایجاد تعلیق در ذهن بیننده و البته کم شدن هزینه های طراحی صحنه برای گروه می شود.
نمایش با دغدغه شخصیت ها برای بازگشتن به شهر خود آغاز می گردد. در همین حین میلاد که به گفته ی خودش حرم بوده است از راه می رسد و با حالتی عصبی دنبال قرص هایش در کوله پشتی دیگران می گردد. او حالی آشفته داشته و با همه سر جنگ دارد. در همین حین خبر قتل حاجی (صاحبخانه) به گوش می رسد و مشخص می شود که میلاد شب گذشته با او درگیر شده و او را به قتل تهدید کرده است. این موضوع انگشت اتهام دوستانش را به سوی او می چرخاند، اما معلوم نیست که میلاد، حاجی را به قتل رسانده باشد.
نکته مهم اما این است که دوستانِ میلاد تقریبا همه موافق این نظر هستند که او باعث این امر شده؛ گویا همین که میلاد عصبی بوده و به قرص معتاد است، دلیل کافی از نظر دوستانش برای متهم کردن اوست. دوستانی که خود نیز میتوانند متهمی دیگر برای این موضوع باشند. شخصیتهایی که گاها چنان منفعل هستند که نمیتوان دلیلی برای این انفعالشان پیدا کرد. آنها در غالب یک اکیپ به سفر آمده اند، اما حرف یگدیگر را نمی فهمند و مدام در حال تکرار کردن دیالوگ هایشان اند؛ دیالوگ هایی که گویی خریداری ندارد و هیچ کس آنها را نمی شنود. آنها به هم کمک نمی کنند و هر کدام در دنیای خود غرق شده اند.
شخصیت ها هر کدام قصه هایی فرعی دارند، قصه هایی که اگر آنها را دنبال کنیم، می توانند به اتفاقی شبیه قتل منجر شوند. چه بسا که نمونه های این مدل قتل ها را در کشور زیاد دیده ایم. حامد یکی از اعضای اکیپ است که در ابتدای جوانی، زنی را صیغه کرده که دوستش ندارد. علی شخصیت دیگری است که مدام دغدغه ی رفتن به سر کار را دارد و اصرار بی شمارش برای سریع تر برگشتن می تواند انگشت اتهام را به سوی او نیز بچرخاند. مسعود دیگر شخصیت قصه است که عاشق خواهر علی شده و می تواند خود قتلی ناموسی را رقم بزند. آقا قدیری به درستی برای قصه های فرعی اش سرانجامی همانند نقطه ی عطف داستان را محتمل می داند؛ قصه هایی که اگر در آنها نیز اشتباهی صورت گیرد، همه ظرفیت قتلی را در خود دارند.
اما گویا میلاد به خاطر رفتارهایش بیشتر به چشم می آید چرا که نشانه های ظاهری قتل را بیشتر از بقیه در خود دارد. رضا پنهان ترین شخصیت داستان نیز ظرفیت قاتل بودن را دارد، مخصوصا که به گفته ی کارگردان بین او و حاجی روابط پنهانی وجود داشته است، روابطی که البته برای مخاطب مشخص نمی شود. او در اتاق پشتی حضور دارد و فقط صدای خودش، ساز دهنی اش و چسبش شنیده می شود؛ چسبی که در تمام طول قصه سعی دارد چیزی را بچسباند. صدای رضا عجله ای برای رفتن را نشان نمی دهد و حتی برایش فرقی نمی کند که بروند یا بمانند. در پایان قصه او به صحنه اصلی وارد می شود، در حالیکه برعکس دیگران آماده ی رفتن نیست. لباسی که پوشیده یک رکابی و شلوارک است و گنگی اش همانند انسان هایی است که وارد دنیای تازه ای شده اند، گویی تازه متوجه شده است که در چه منجلابی گرفتار آمده اند.
اکیپ از بازی های خوبی بهره برده، بازیگرانی که شخصیت های خود را شناخته و توانسته اند در قالب آنها، مخاطب را به همذات پنداری با خود فرا بخوانند؛ اما متنِ اکیپ به اندازه بازی های آن، مورد قبول نیست. متن منطق قابل قبولی برای مهم ترین اتفاق یعنی قتل قرار نداده است. شاید قتل توسط این اکیپ اتفاق نیافتاده باشد، اما همزمانی اش با تهدیدِ میلاد، باید با دلیلی همراهی باشد. رابطه شخصیت ها با هم نیز در گنگ ترین حالت ممکن است. این آدم ها قبل از اینکه خبر قتل به آنها برسد هم ارتباطی مشخصی با هم ندارند؛ این رابطه و ناتوانی آنها در درک یکدیگر از ابتدا وجود دارد، بدون اینکه چرایی اش مشخص باشد. در صحنه های زیادی این افراد منفعل عمل می کنند بی آنکه دلیلی برای این انفعال وجود داشته باشد. در صحنه ای، میلاد، مسعود را به قصد کشت کتک می زند، اما علی فقط ماجرا را نگاه می کند. در صحنه ای دیگر مسعود از کیف علی چیزی را بر می دارد اما حامد فقط نظاره گر است. این انفعال را می توان در حالت کلی تر به جامعه و مردمان امروز کشور نسبت داد. آدم هایی که دیگر دست از تلاش برای کمک به هم برداشته و در تمام لحظه ها فقط به نظاره گرانی صِرف بدل شده اند و گویا دیگر انگیزه و یا دلیلی برای کمک به یکدیگر و یا رفتن در یک جناح خوب یا بد ندارند و کاملا خنثی شده اند.
آقاقدیری در اجرای این نمایش، فضا را کاملا رئال در نظر نگرفته و گامی به سوی سورئال برداشته است. او در اجرای نمایش از عنصرِ تکرار استفاده ی زیادی کرده ، چه تکرار در دیالوگ و چه تکرارِ اکت ها. در نورپردازی نیز سعی کرده از نورهایی غیر از پروژکتورهای سالن استفاده کند؛ مانند نور موبایل یا نوری که از بیرون و راهرو می تابد و این ویژگی ها به خوبی باعث ایجاد تعلیق و دلهره در فضای نمایش شده است.
اکیپ نمایشی از یک گروه فعالِ کاشانی است؛ نمایشی که با بازنویسی دوباره ی متن و رساندن کیفیت آن به کیفیتِ اجرا، می تواند فرصت اجرای مجدد و جذب مخاطب بیشتر در تهران و یا دیگر شهرستان ها را فراهم آورد. نمایشی که متن نمی تواند عناصر آن را به خوبی به یکدیگر بچسباند؛ همان طور که چسبِ رضای قصه نتوانست این گروه را دوباره به هم وصل کند. اما ویژگی های دیگر آن که در بالا ذکر شد، دلیل خوبی برای دیدنِ نمایشی از شهر کاشان است.
عکاس: پریچهر ژیان
پاسخ دهید