کُشتی با کروکودیل: درباره‌ی فیلم «Thunder Road»

«Thunder Road» ساخته‌ی جیم کامینگز، تهیه‌کننده، کارگردان، نویسنده و بازیگر جوان امریکایی‌ست که در واقع اولین فیلم بلند کارنامه کاری او در مقام کارگردان محسوب می‌شود. فیلم با بودجه‌ی خیلی محدود ۱۹۰ هزار دلاری ساخته شد و توانست با اکرانی محدود، دو برابر پولش را برگرداند.

کامینگز به سیاق فیلمسازان تازه‌کار دهه‌های اخیر سینمای امریکا، ابتدا در سال ۲۰۱۶ یک نسخه‌ی کوتاه از ««Thunder Road» را ساخت که توانست با آن جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره ساندنس را از آن خود کند. او که سابقه‌ی ساخت چندین فیلم کوتاه و کارگردانی سریالهای تلویزیونی را در کارنامه دارد، در سال ۲۰۱۸ نسخه‌ی سینمایی و بلند «Thunder Road» را جلوی دوربین برد.

«Thunder Road» در جشنواره‌های داخلی امریکا از جمله SXSW موفق بود و مورد توجه قرار گرفت. غالب منتقدان شور و انرژی بالای کامینگز در ارائه‌ای شخصیتی پرشور و در عین‌حال حساس و مسئله‌دار را ستایش کردند و «Thunder Road» را نویدبخش ِ بروز یک استعداد جدید در فیلمسازی و بازیگری تلقی کردند.

با هم نگاهی داریم به این فیلم جمع‌وجور و در عین حال دیدنی که احساسات متضادی را در مخاطب ایجاد می‌کند. با آرادمگ همراه باشید.

همچون یک ماهی لغزنده

در «Thunder Road»  شما با یک پیرنگ داستانیِ مهندسی‌شده و پرمایه طرف نیستید. فیلم دارای نقاط عطف و بحران به آن شیوه‌ای که در تئوری‌های فیلمنامه‌نویسی گفته می‌شود نیست. به بیانی دیگر می‌توان گفت «Thunder Road» یک فیلم شخصیت‌محور ِ سبک‌بال و بازیگوش است.

فیلم داستان ِ جیم، افسر پلیسی است که بتازگی مادرش را از دست داده است. او که مدتی هم هست از همسرش رزالین جدا شده مجرد است و بجز روزهایی که کریستال، دختر خردسالش نزد او می‌آید، تنها زندگی می‌کند.

فوتِ مادر جیم- که ارتباط نزدیک و عمیقی با او داشته است- شوک روحی بزرگی به جیم وارد کرده است، در این بین مشکلات جیم در زندگی شخصی و کاری‌اش همه دست به دست هم داده و او را در موقعیتی سخت و عذاب‌آور قرار داده است.

جیم علاقه‌ی زیادی به دخترش کریستال دارد اما در عین‌حال قادر نیست که با او رابطه‌ی خوبی برقرار کند. کریستال بیشتر به مادرش و زندگی با او علاقه‌مند است. و به واسطه زندگی آشفته‌ی پدر و مادرش شخصیتی بی‌تاب و بی‌قرار پیدا کرده و در مدرسه دست به پرخاشگری می‌زند.

از طرفی بحران روحی که جیم با آن دست‌به‌گریبان است بر زندگی کاری و حرفه‌ای جیم نیز تاثیر گذاشته و موقعیت شغلی او را متزلزل می‌کند.

بیش از یک سوم از زمان فیلم می‌گذرد و شما هنوز نمی‌دانید داستان اصلی فیلم از چه قرار است تا اینکه رزالین درخواست حضانت دخترش را به دادگاه می‌دهد و جیم خود را در آستانه‌ی از دست دادن تنها چیزی که در زندگی برایش مانده می‌بیند.

بااین‌وجود اما «Thunder Road» موفق می‌شود بدون اینکه خودش را ملزم به رعایت اصول و قواعد فیلمنامه‌نویسی جریان اصلی کند، داستان خودش را به شیوه خودش تعریف کند. شما با یک کاراکترِ احساساتی، معصوم، عجول و بعضا دمدمی‌مزاج طرفید. فیلم هم کمابیش این چنین کاراکتری پیدا می‌کند.

مرد آذرخشی

فیلم با یک افتتاحیه‌ی درخشان آغاز می‌شود. یک پلان‌سکانس طولانی ۱۲دقیقه‌ای که جیم طی آن در مراسم یادبود مادرش شروع به سخنرانی می‌کند. جالب است بدانید که این پلان‌سکانس درواقع بازسازی دقیق همان فیلم کوتاهی‌ست که کامینگز در سال ۲۰۱۶ ساخت-تنها تفاوت آنها در پخش شدن موسیقی در نسخه‌ی کوتاه است- و با آن جایزه ساندنس را از آن خود کرد.

کامینگز در همین اولین صحنه‌ی فیلم از شخصیتِ دیریاب و غریب ِ افسرجیم پرده‌برداری می‌کند. از این حیث شروع ِ «Thunder Road» را می‌توان شروعی جسورانه و بدیع بحساب آورد. شاید در یک فیلمنامه‌ی معقول و فرموله‌شده، می‌شد این صحنه را در نقاط عطف فیلمنامه گنجاند و با شناختِ قبلی بیننده او را با وجه عاطفی صحنه درگیر کرد. اما کامینگز راه دیگری می‌رود. او لابد فکر می‌کند با این شروع ِ نامتعارف، گوهرِ درخشان‌تری صید می‌کند و باید گفت که در این کار موفق هم هست.

جیم شخصیتی احساسی و عجول دارد. رفتارش خیلی اوقات نسنجیده و آزاردهنده‌ است اما بطرزی بامزه-که توامان کمیک و تراژیک است- اتفاقا آدمی مهرجو و ملاحظه‌کار هم است. این ملاحظه‌کاری ِ جیم ختم به نوعی شلختگی و آشفتگی می‌شود که کامینگز بنسبت در بازآفرینی این احساسات ِ متضاد موفق بوده است.

جسارت و شاید حتی خیره‌سریِ کامینگز در خلق این کاراکترِ دیریاب در نوع خود ستودنی‌ست. چیزی که باعث شده گروهی از تماشاگران در ارتباط با بازی کامینگز و کاراکتر جیم دچار مشکل‌ و کج‌بینی‌ باشند. بنظر می‌رسد این نارضایتی، حاصل ِ انتخاب ِ کامینگز و پیشروی او در خلق کاراکتری‌ست که رها از کلیشه‌ها و انتظارات ِ مرسوم از کاراکترهای احساسی و عصبیِ سانتی‌مانتال شده، راه خودش را می‌رود.

گاهی در فیلم ما در برخورد با رفتار ِجیم دچار نوعی حیرت و واماندگی هستیم که این اتفاقا حاصل به هدف زدن ِکامینگز است نه سستی و نابلدی او در اجرای نقش.

من شبیه جان وین نیستم

اما حتی اگر نخواهیم درخواست حضانت ِ رزالین را بنوعی حادثه محرک فیلم برای خلق یک پیرنگ متمرکز بدانیم، در نهایت بستر داستانی فیلم بر دوش موقعیتِ جیم و رزالین به عنوان والدین مجردِ کریستال شکل می‌گیرد. مشکلات ِ یک کودک خردسال در میان این کشاکش از وجوه بارزِ کلیدواژه‌ی اصلی فیلم است.

گویی کریستال کوچولو، بنوعی ادامه‌ی منطقی ِ زندگی پدر و مادربزرگش است. زندگی‌ای که حاصل نوعی «فقدان» و جور نبودن شرایط زیست ِ سلامت و بقاعده است. در پایان فیلم وقتی جیم کریستال را به دیدن نمایش می‌برد، تصویر چهره‌ی ذوق‌زده‌ی کریستال را روی صندلی سالن می‌بینیم. او بی‌آنکه خودش بداند نمایشی را می‌بیند که مادربزرگش آرزوی بازی در آن را داشت.

فیلم بارها-جدای از نام خود- ما را به ترانه‌‌ی «Thunder Road» از بروس اسپرینگستن ارجاع می‌دهد. جیم در سخنرانی‌اش می‌گوید که اسپرینگستن خواننده موردعلاقه‌ی مادرش بوده و مادرش قبل از خواب این ترانه را برای او می‌خوانده است. اسپرینگستن در ترانه‌اش از شهامت ماجراجویی و رفتن به شهری دیگر و ساختن یک زندگی جدید می‌گوید.جیم قصد دارد با پخش ترانه، یاد مادرش را زنده کند اما موفق نمی‌شود دستگاه پخش موزیک را راه بیندازد و بدون موزیک بطرزی تراژیک و باز هم توامان کمیک می‌رقصد!

این تصویر ِ همزمان دلخراش و همزمان مضحک، تصویر مردی مستاصل و وامانده از «فقدان» بزرگتر و راه‌بلد ِ زندگی‌اش است.

جایی دیگر از فیلم جیم می‌گوید که: «مادرم دوست داشت من مردی شبیه جان وین باشم. اما من شبیه جان وین نیستم». جیم گویی در تلاشی مدام برای یافتن هویتی مردانه سالها رنج کشیده است. او یک افسر پلیس شده و خانواده تشکیل داده است اما حالا خود را مستهلک و همه چیز را از دست رفته‌ می‌بیند. این دستِ خالی ماندن بنوعی وجه بارزِ دیگری از دردِ «فقدان» کاراکترهای فیلم است.

«شما نمی‌فهمید»

«Thunder Road» از پرداخت ضعیف شخصیتها و خرده‌روایتهای فرعی رنج می‌برد. جدای از اینکه چقدر از این کمبود به ساز و کار مستقل و بودجه محدود یک فیلم‌اولی برمی‌گردد، گویا خود کامینگز نیز آنقدر از شخصیت خودش-در جهت ساخت یک فیلم شخصیت‌محور- مطمئن بوده که نیازی به پرداخت بیشتر شخصیتها و جزئیات داستانی آنها ندیده است. این را می‌توان اشتباه استراتژیک او در فیلمنامه و کارگردانی «Thunder Road» به حساب آورد.

و طعنه‌آمیز اینکه اتفاقا هرگاه فیلم به سمت خلق دقیق‌تر شخصیتهای فرعی و خرده‌روایت‌های آنان می‌رود موفق است. صحنه‌ی ملاقات جیم با معلم دخترش در مدرسه یکی از صحنه‌های خوب فیلم است که جایگذاری ِ شخصیت جیم در موقعیت دخترش و میزی که او روی آن می‌نشیند وجهی کنایی به این صحنه‌ی گفتگوی ساده‌ی دونفره داده است.

موقعیت‌های تکرارشونده‌ی دیگری نیز در فیلم هست که به دقت و زیرکی طراحی شده‌اند. شاید بامزه‌ترین آنها جایی باشد که جیم بعد از درگیری با همکارش و دیگر افسران پلیس دست به پرخاشگری و فحاشی می‌زند. موقعیت او بطرزی استعاری شبیه به همان مرد مست دیوانه‌ای می‌شود که در شروع فیلم خودش با او درگیر شده بود و دستگیرش کرده بود. او نیز شبیه همان مست لایعقل شروع به تکرار عبارت«شما نمی‌فهمید» می‌کند و همچون او دست به خودویرانگری می‌زند.

جیم اما مست نیست. هشیاری و آگاهی ِاو از یک اضمحلال ِ همه‌جانبه‌ است که او را این‌چنین شوریده و عاصی کرده است.

ظهور تدیجی ِ یک… ؟

«Thunder Road» در نهایت یک کمدی سیاه است. آنچنان که انتظار داریم، کمدی‌های سیاه با مضامینی چون مرگ، خشونت و مسائل جنسی شوخی می‌کنند. شوخی‌هایی از سر نوعی درک و خردمندی که مسائل را فارغ از وجوه عاطفی آن، از نظرگاهی تازه می‌بینند. در «Thunder Road» اما- لااقل در مواجهه اول- بیشتر از آنکه با این خردمندی و تعقلِ بزرگسالانه رو‌به‌رو باشیم، اتفاقا با نوعی شور و احساسات‌گراییِ عامدانه خام مواجه‌ایم.

هنر ِ جیم کامینگز همین‎جاست که از دل این احساسات‌گرایی راه به یک کمدی‌درام ناب می‌برد تا همچنان که از مخاطبش خنده‌هایی تلخ و جاخورده می‌گیرد او را هر جا که بخواهد متاثر و محزون نیز می‌کند.

جیم کامینگز با رگه‌هایی آشکار از نوعی نبوغ جنون‌آمیز-وباتمام وجودش- در قامت ِ یک چارلی چاپلین ِ امروزی شوخی‌های تلخی می‌کند که به فراخور روزگار مدرن و البته برخلاف چاپلین بزرگ بیشتر از آنکه خنده‌آور باشند، تاسف‌آور و حتی تعجب‌برانگیزند. و همین است که «Thunder Road» را در مقایسه با دیگر کمدی‌های روز دارای کیفیتی اصیل و دست‌اول می‌کند.

کامینگز در کارگردانی فیلم، مشخصا اصرار بر گرفتن پلان‌های طولانی داشته است که بعضا با مشکل اصلاح کادر در شروع یا پایان بعضی پلان‌ها نیز مواجه بوده اما این محدودیت را بجان خریده است تا استایل موردنظرش را برای ساخت ِ یک فرم واقع‌گرایانه تثبیت کند. این تمهید او -البته توام با بازی درخشان خودش در تمام این صحنه‌های طولانیِ پیوسته- در جهت هر چه بیشتر حفظ کردن ارتباط حسی قویِ بین مخاطب و کاراکتر جیم انتخاب شده که کاملا موفق هم بوده است.

در پایان هر چند که نباید از نظر دور داشت که کامینگز در اولین فیلمش خود را استعدادی جدی در کارگردانی فیلم نشان داده است، اما بیش از هر چیز فیلم نویدبخش ِ ظهور احتمالی یک کمدین تازه‌نفس است. آیا با یک نابغه طرفیم؟