نقد فیلم «سرو زیر آب»

سیاوش آبادیان غائب بزرگ فیلم سرو آب است، شهیدی که همه داستان، یافتن هویت اوست.

«سرو زیر آب»، جدید ترین ساخته «محمد علی باشه آهنگر» است. باشه آهنگر متولد ۱۳۴۱ و دانش آموخته «دانشکده سینما تئاترِ دانشگاه هنر تهران» است. او فیلم هایی از جمله «نیمه گمشده»، «نبات داغ»، «فرزند خاک»، «بیداری رویاها» و «ملکه» را ساخته و در آخرین فیلمش از بازیگرانی چون «مسعود رایگان»، «بابک حمیدیان»، «مینا ساداتی»، «شهرام حقیقت دوست»، «رضا بهبودی»، «همایون ارشادی»، «مهتاب نصیرپور»، «هومن برق نورد»، «ستاره اسکندری» و «فرخ نعمتی» استفاده کرده است. باشه آهنگر فیلمنامه را نیز خودش به همراه «حامد باشه آهنگر» به نگارش در آورده است.

سرو زیر آب داستان روزهای جنگ است، در واقع داستانی است که از روزهای جنگ شروع می شود و هنوز ادامه دارد. سرو زیر آب، داستان انتظار است، داستان چشم هایی که به در  خشک می شوند، بلکه فرزند جوان شان از جبهه بازگردد و کم نیستند مادران و پدرانی که هنوز با گذشت سی سال از جنگ، چشم هایشان از راهِ رفته ی فرزندشان بازنمی گردد؛ شاید امیدوارند هنوز بازگشتی در کار باشد.

باشه آهنگر، این چشم انتظاری را ایده فیلمش قرار داده است. انتظاری چنان کشنده که باعث می شود جهانبخش (بابک حمیدیان) سعی کند در حد توانش به آن خاتمه دهد. سرو زیر آب داستان شهیدان گمنام است، داستان پیکرهایی بی نام، بی هویت، بی سر، بی دست و بی پا. داستان پیکرهایی که گاهی فقط یک استخوان از آنها باقی مانده و گاهی فقط یک لباس؛ اما همین تنها نشانِ باقی مانده می تواند به انتظاری طولانی خاتمه دهد. همین یک نشانِ باقی مانده می تواند زندگی ای را عوض کند، قلبی را آرام کند و به روحی آرامش ببخشد، اما به چه قیمتی این اتفاق می افتد؟!

سرو زیر آب ، با سروی در زیر آب شروع می شود، سروی بلند قامت که آب روی سطحش را گرفته و سنگ قبری از شهیدی به نام سیاوش آبادیان. پس از آن وارد سالن معراج شهدا می شویم؛ جایی که شهدا به آن آورده شده و افراد حاضر، وظیفه دارند که نام و نشانی از این شهید پیدا کرده و پیکر را تحویل خانواده شهدا بدهند.

جهانبخش جوانی است که معتقد است باید به فکر زنده ها بود و از همین رو گاهی وقتی پیکری گمنام می ماند، آن را به خانواده ای دیگر داده و آنها را از چشم انتظاری مدام خلاص می کند. او به این حرف اعتقاد دارد، تا زمانی که خانواده ای یزدی به دنبال پیکر فرزند خود به دزفول می روند؛ پیکری که جهانبخش آن را به خانواده ای دیگر در لرستان واگذار کرده است.

حال سوال این است که آیا کار جهانبخش و عقیده ی او درست است یا خیر؟! جوابی که کاش فیلم به آن پاسخ نداده و اجازه می داد مخاطب برداشت شخصی اش را از فیلم کرده و به پاسخ شخصی اش برسد. اتفاقی که در فیلم نمی افتد.

ایده فیلمنامه سرو زیر آب جذاب است، ایده ای که در دوران جنگ تمام نشده و تبعاتش هنوز هم دامن بسیاری از خانواده را گرفته است. پرداختن به ایده ای خارج از میدان جنگ، خارج از خط مقدم، توپ و تانک و تفنگ، حتی خارج از زمان و مکان، خود به اندازه ی کافی جذاب هست که نیاز به اضافه گویی داستانی نداشته باشد؛ زیاده گویی ای که در سرو زیر آب رخ می دهد. با روی دادن نقطه عطف اول، وارد پروسه ای درهم  برهم و پیچیده می شویم. زنی جوان به همراه پدرش به معراج آمده اند. لباس و شال سفید زن و تناقض رنگی او با بقیه، باعث مهم شدن سوژه می شود و گمان ارتباط عاطفی بین او و جهانبحش را می دهد. اتفاقی که دقیقا در فیلم رخ داده، اما بدون پرداخت درستی رها می گردد. از این دست قصه های فرعی که زیاد در راستای هدف اصلی فیلمنامه نیست، در سرو زیر آب زیاد است. نمونه ی دیگرش را می توان به رابطه گودرز با همسر برادرش اشاره کرد. گودرز جوانی لُر است که قبل از برادرش (سیاوش) عاشق زنی می شود که بعد از مدتی با سیاوش ازدواج می کند. سیاوش به جبهه رفته، شهید می شود و حال گودرز اصرار دارد پیکری که معلوم مطمئن نیست مال برادرش است، در روستا خاک شود تا همه باور کنند که سیاوشی دیگر در کار نیست. تا شاید همسر او هم به این باور برسد و گودرز بتواند به عشق قدیمی اش دست یابد. این قصه خود پتانسیل یک فیلم بلند را دارد که البته نمونه ی مفصلش را قبلا باشه آهنگر در «بیداری رویاها» به روی پرده آورده بود. حال دوباره این قصه در قالب قصه ای فرعی در دل سرو زیر آب جا باز می کند، قصه ای که جایش اینجا نیست.

در سوی دیگر خانواده ای یزدی قرار داشته و آنها نیز شهیدی به نام سیاوش دارند، که به اشتباه به لرستان برده شده است. خانواده ی یزدی، زرتشتی اند و روی این موضوع در فیلم مانور داده می شود؛ اما چه لزومی دارد که ذهن مخاطب به زرتشتی بودن این خانواده معطوف شود و چرا زمینه ی رابطه ای بین دختر زرتشتی و جهانبخش ایجاد شود، اما به ثمر نمی رسد.

همان طور که قبلا نیز اشاره کردیم سوژه ی فیلمنامه خود به اندازه ی کافی ناب بوده و موقعیتی که شخصیت ها در آن قرار گرفته اند به اندازه ی کافی ملتهب هست که دیگر نیازی به قصه های فرعی ِ این چنینی نداشته باشد. ما به عنوان بیننده می توانیم بپذیریم که گودرز بخواهد برادرش را دفن کند، پس نیازی به داستان فرعی چرایی این خواستن نیست. ما می توانیم بپذیریم که خانواده ای از یزد دنبال فرزندشان به دزفول بروند، و نیازی به نشان دادن دین این خانواده نیست؛ چراکه اگر آنها مسلمان هم باشند همین روند در فیلمنامه طی می شود و زرتشتی بودن آنها تفاوتی در اتفاقات روی داده به وجود نمی آورد.

در سوی دیگر، نتیجه گیری نیز به زور در فیلم گنجانده شده است. برادر جهانبخش که خود چشم انتظار همسرش است که از مکه بازگردد، به جبهه رفته و مفقود می شود تا جهانبخش درد خانواده های چشم انتظار را از نزدیک بچشد. پس از لختی، برادر پیدا می شود و جهانبحش آن را به جای پیکر سیاوش به خانواده ی یزدی می دهد و فیلم با گذاشتن نقطه ی پایان در انتهای پاراگراف تمام می شود، نقطه ای که می توانست به سه نقطه ی «ادامه دارد…» تبدیل شود و این راز که پیکر چه کسی به خانواده یزدی واگذار شده، هیچ وقت لو نرود.

سرو زیر آب، گویی فقط به خاطر انتخاب نام فیلم، مجبور به گرفتن تصاویری مرتبط شده است. اینکه با گذشت چندین سال، جهانبخش دوباره به یزد برود و قبر برادر را با خاک و درخت سروی که زرتشتی ها بالای قبر کاشته اند و حال آب روی آن را گرفته، بالا بیاورد؛ فقط برای رساندن مفهوم اسم انتخابی. در صورتی که فیلم می توانست همان زمانی جهانبخش، پیکر برادرش را به یزد می سپرد تمام شود؛ اما گویا برای واضح شدن نام فیلم، باید به سالهای بعد برویم.

از فیلمنامه که بگذریم به تصاویر ناب فیلم می رسیم. لانگ شات هایی زیبا و رویایی که ایران را زیباتر از آنچه هست نشان می دهد و مخاطب را به ارزش خاکی که در آن است آگاه می کند. دیگر تصاویر فیلم نیز تاثیر گذار و خوب اند؛ اما صحنه های اضافی و آزاردهنده ای نیز در فیلم وجود دارد. صحنه هایی کلیشه ای، مانند باران های تند وسط خشکی یزد و سبزی لرستان، گویا اگر باران نیاید، حس صحنه قرار نیست به مخاطب منتقل شود. از دیگر صحنه های اضافی می توان به صحنه شعار گونه و بی مقدمه ی شستن پرچم ایران و آویختنش به فنس ها توسط هومن برق نورد اشاره کرد، صحنه ای که حسی جز شعارزدگی را منتقل نمی کند.

سرو زیر آب که سیمرغ بلورین بهترین فیلم با نگاه ملی را نیز در کارنامه دارد، فیلمی ارزشمند است که بیننده را به تفکر وا می دارد. فیلمی که باعث می شود برای لحظه ای خودمان را جای خانواده ی شهدای گمنام قرار دهیم و چشم انتظاری ای که گویا قرار نیست تمام شود، را حس کنیم. این فیلم ارزشمند که به موضوعی مهم پرداخته و ایده ی نابی را دست گرفته است، اگر پرداختی مناسب تر می داشت، از زیاده گویی ها و قصه هایش کم می کرد و نتیجه گیری را به مخاطب وا می گذاشت، بی شک قابلیت این را داشت که به فیلمی مهم و ماندگار در عرصه ی دفاع مقدس تبدیل شود.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران