درباره ی فیلم ما (US)

فیلم ما (US) محصول ۲۰۱۹، دومین ساخته‌­ی جردن پیلِ ۴۰ ساله در مقام کارگردان است. همین دو سال پیش بود که پیل با برو بیرون (Get out) ناگهان به عنوان یک استعداد جدید ِ غیرمنتظره نام خودش را مطرح کرد. در ادامه با آرد مگ همراه باشید.

طالعِ پیل آنقدر مبارک بود که با همان اولین فیلم توانست مجسمه طلایی اسکار آن سال را در رشته فیلمنامه­‌ی اورجینال از آن خود کند. هر چند بعضی از اینکه آکادمی جایزه‌­ی مهمِ فیلمنامه را به فیلمساز جوانی که تا همین چند وقت پیش نویسنده و بازیگر فیلم‌ها و سریال‌های نه چندان مهم بود اهدا کرد تعجب کردند، اما کمابیش همه متفق‌­القول بودند که به عنوان یک فیلم اول، Get out تر و تمیز و هوشمندانه از آب درآمده است. فیلم ترسناکی که توامان استقبال مخاطبان و تحسین منتقدان را در پی داشت توانسته بود تا اندازه­ای مخاطبان هدفش را بترساند و با پیچش‌های داستانی­اش غافلگیرشان کند.

حالا پیل بعد از دو سال «ما» را ساخته است. فیلمی که اتفاقا با استقبال خوب مخاطبان همراه شده است. فیلم توانسته بخشی از هواداران ژانر وحشت را راضی کند اما باید گفت از هر جهت یک عقب‌گرد کامل است برای کسی که پیشتر Get out را نوشته و کارگردانی کرده است.

توجه: در ادامه خطر اسپویل شدن داستان فیلم وجود دارد!

شروع خوب

بگذارید بخیل نباشیم. ایده­‌ی مرکزی فیلم ما درخشان است. تکان­‌دهنده است. بگذارید بگویم مرعوب کننده است. ما را به سمت عمیق‌ترین ترس‌های ممکن بشری می­برد: ترس از خودمان. دختر کوچولویی وارد یک سالن وحشت و تالار آینه‌اش می­شود. طبق قواعد ژانر منتظریم یک اتفاق ترسناک بیفتد. غریبه‌ی ترسناکی، هیولایی، آدم­خواری… اما نه. خبری از هیچکدام نیست. دخترک برای اینکه بر ترسش غلبه کند شروع می­کند به سوت زدن. صدایی جواب سوتش را می­دهد. دقیقا شبیه خودش. بعدتر خودش را در آینه می­بیند. خود دیگرش را، با لبخندی هولناک به لب.

همه‌­ی ظریف­کاری و هوشمندی فیلم به همین دقایق و نهایتا تیتراژ شروع فیلم -که ازنمای بسته‌­ی چشمان یک خرگوش شروع می­شود و بعد به نمای باز ده‌ها خرگوش در قفس می‌­رسد– محدود می­شود. در این ۱۰ -۱۲ دقیقه ردپای آن فیلمساز نکته­‌سنج ِ Get Out را می­‌توان تشخیص داد. اما بعد چه بر سر فیلم و «ما» می­‌آید؟!

با این شروع تکان­‌دهنده روی صندلی­مان جابجا می­‌شویم و خودمان را آماده می­کنیم که با یک فیلم ترسناکِ یقه‌­بگیرِ اساسی طرف باشیم.

دخترکوچولوی شروع فیلم حالا بعد از گذشت سالها مادر یک خانواده چهار نفره­ است. او همراه شوهر طناز و یک دختر و یک پسرش، شمایل ِ یک خانواده­‌ی نمونه­‌ و خوشبخت امریکایی‌­اند. دغدغه‌­شان در این حد است که پسر کوچک خانواده با الفاظ بد و نامناسب صحبت نکند. همه چیز خوش و خرم و عادی است جز اینکه حالا آنها برای تفریح به حوالی ساحل ِ سانتاکروز آمده‌­اند. ساحل سانتاکروز کجاست؟ همان جایی که سالها پیش مادر خانواده در آنجا دچار آن حادثه کذایی شده است. حادثه‌ای که روی روح و روان کودک تاثیر خیلی بدی گذاشته و کارش را به مشاوره و روان­‌درمانی کشانده است.

تجاوز غیرقانونی

آدلاید (مادر خانواده) با بازی لوپیتا نیونگ (که پیشتر او را در سری فیلمهای جنگ ستارگان، ۱۲ سال بردگی و پلنگ سیاه دیده­ایم) از همان ابتدا از اینکه دوباره مجبور است پا به آن ساحل شوم بگذارد پریشان است. اینکه چرا نمی‌­تواند مثل آدم این را با شوهرش در میان بگذارد نمی‌­دانیم. فیلمنامه‌­نویس اینطور تشخیص داده که فعلا در میان نگذارد. آنها به سانتاکروز می‌­روند و از همان بدو ورود یک سری نشانه‌های آشنا از آن شب ِ کذایی کودکی برای آدلاید تکرار می­شود. کار جایی بالا می­گیرد که آدلاید نقاشی پسرش را می­بیند.

نقاشی که پسر از ساحل سانتاکروز و غریبه­ای که آنجا دیده کشیده است. حالا دیگر همه­‌ی نشانی­ها آدلاید را به آن خاطره­ی شوم ارجاع می­دهد. و ما هم خیلی قرار نیست صبر کنیم. همان شب خانواده­ای دقیقا شبیه به خانواده ویلسون، یک زن و مرد با یک دختر و یک پسر، به خانه­‌ی آنها هجوم می‌­برند و خانه‌شان را اشغال می­کنند. خانواده اشغالگر که ظاهر ترسناک و عجیبی دارند دقیقا شبیه خانواده ویلسون هستند. گویی همزاد آنها باشند.

اگر داستان ِ تجاوز قانونی ِ کوبو آبه نویسنده‌­ی شهیر ژاپنی را خوانده باشید ممکن است در شروع فیلم یادش بیفتید. بعید نیست که آن داستان درخشان آبه برای جردن پیل الهام­بخش بوده باشد اما در نهایت ایده و جهان کلی فیلم چیزی سراسر متفاوت از آن است.

بیماری همزادپنداری؟!

در Us با پدیده «همزاد» و یا به عبارت دیگر مسئله­‌ی «همزادپنداری» مواجه­‌ایم. اینکه چقدر خالق فیلم در این مسئله­‌ی روانشناسانه­‌ی عمیق که سویه­‌های افسانه­ای و اساطیری کهنی دارد عمیق شده و محتوای جدیدی از آن بیرون کشیده جای بحث و اما و اگر فراوان دارد.

مسئله­‌ی همزاد از گذشته­‌های دور در میان ملل مختلف جهان مطرح بوده و در باب آن افسانه‌های گوناگونی بیان شده‌است. قُدما معتقد بودند که همراه با تولد هر انسانی موجودی کاملاً شبیه به او از جنس جن و پری خلق می‌شود و همگام با او رشد می‌کند و ممکن است گاهی با یکدیگر ملاقات هم داشته باشند. این موجود از هر لحاظ شبیه به همزادش است؛ چه از لحاظ روحی و چه ویژگی‌های بدنی. این تشابه بقدری زیاد است که اگر همزاد انسان دچار شادی یا غم شود در انسان هم تأثیر می‌گذارد و این حالت به صورت عکس هم ممکن است یعنی با شادی و غم انسان همزادش هم دچار همین حالت می‌شود و به این دلیل است که ما گاهی بی‌دلیل شاد یا غمگین می‌شویم.

اینها اطلاعاتی کلی ست که با تحلیل افسانه های کهن ملل مختلف در مورد ِ همزاد بدست آمده است و البته خیلی به لحاظ علمی و روانشناسانه قابل تایید نیست. اما Us در طراحی پلات اصلیش از این انگاره ها استفاده زیادی کرده است. این هیچ ایرادی ندارد. اما حاصل این بده بستان چیست؟

دختر کوچولو چرا دچار چنین اتفاقی می شود؟ در روانشناسی این گونه مطرح است که افرادی که دچار مشکلات روحی و روانی هستند یا احساس تنهایی شدیدی می کنند و نیاز به همدم و هم صحبت دارند گاها متمایل به «بیماری» همزادپنداری می شوند. این بیماری حتی ممکن است تا سطوح خیلی خطرناک و جنون آمیزی هم پیش برود. آدلاید کوچولوی ما چرا در آن سن و سال دچار این چنین تجربه ای می شود؟ غرض این نیست که بگوییم حتما باید یکی از آن نشانه های مشکلات روحی را در او می‌دیدیم. لااقل اما این حق را داریم -مخصوصا با آن پایان بندی فیلم- که بپرسیم چرا آدلاید؟ و چرا کس دیگر نه؟!

حفره ها و چاله ها

فیلم پر از این سوالات ِ بجای بی پاسخ است که آنقدر از طرف فیلم بی پاسخ می مانند که ارتباط مخاطب با فیلم قطع می شود. به سیاق خیلی از فیلمهای ژانر وحشت، فیلم با یک کپشن ِ تحریک کننده آغاز میشود. نوشته ای در مورد کیلومترها تونل زیرزمینی ِ بلااستفاده در زیر خاک ایالات متحده که اتفاقا کم ترسناک نیست. اما فیلم چه استفاده ای از آن می کند؟ همین که این جهان زیرین، محل زندگی همزادهای شرور است؟ واقعا همین؟

اینهمه نمادپردازی با خرگوش چه کارکردی در فیلم ِ آقای پیل دارد؟ قرار است ما را به چه چیزی رهنمون کند که شاید فیلم کمی عمیق تر از این چیزی شود که هست؟ آن برنامه تلویزیونی شروع فیلم، این شوخی که با زنجیره ی اتحاد نوی مردم امریکا و هر چه که در آن زمان بوده می کند چیست؟ واقعا نویسنده فکر می کند که شوخی و ایده ی خیلی نغزی نوشته است؟ خیلی پیش پاافتاده است.

تعجب آور است که سازنده ی بروبیرون، در فیلم جدیدش در این حد قابل پیش بینی و کسالت بار عمل می کند. این یک شکست کارگردانیِ مطلق است. صحنه هایی که روی تعلیق و هیجان مثلا درونی آنها حساب شده، کاملا خسته کننده و قابل پیش بینی ند. و این البته شکستی کامل و مطلق در مقام داستانگویی هم هست: جایی که بیننده ی داستان کنجکاوی برای واقعه ی بعدی ندارد. نه اینکه فقط می تواند تشخیص دهد که در نهایت آلاید اصلی بر همزادش پیروز خواهد شد. نه، چیزی فراتر از آن… اساسا دیگر رغبتی برای مخاطب ِ باهوش و فیلم دیده و کتاب خوان باقی نمانده است.

شوخی نچسب

همه ی ما مخاطبین فیلم، در نهایت موضعه‌ای شبیه موضع ِ شوهر ِ بی خیال و باری به هرجهت ِ آدلاید داریم. همچون او که سیر همه‌ی حوادث عجیب و غریب داستان، طی فیلم و حتی در پایان برایش مضحک و بی معنی است و مهمتر از آن، اساسا موضعی «بی اعتنا» به اصل قضیه دارد، ما نیز در نهایت بی اعتناییم.

در آن صحنه ی فصل پایانی فیلم که خانواده سوار ماشین شهر دشمن زده را ترک می کنند، آدلاید ناگهان ذهنش به گذشته می رود و اینکه انگار جای او با دختر همزادش در همان گذشته عوض شده است، بعد نگاهی به پسرش می کند. او هم نگاهی شیطنت بار و عجیب دارد. گویا اینجا قرار بوده ما بخودمان بلرزیم! اما اصلا از این خبرها نیست. فیلم بی جان تر و سست تر از این حرفهاست و این بازی سبک سرانه با مفهوم همزادپنداری و هویتِ خویش چیزی در حد یک شوخیِ نچسب ِ بدقواره بیشتر نیست.

چرا نمی ترسیم؟

و یک سوال اساسی، فیلم ژانر وحشتی که نتواند لحظه ای مخاطبش را بترساند برای چه ساخته شده است؟ واقعا قرار بوده ما از آن شیوه ی تغییر صدای کاراکتر همزاد ِ آدلاید بترسیم؟ صورت سوخته ی آن پسربچه و شبیه حیوان جست و خیز کردنش ترسناک است؟ چی در این کارکترهای همزاد قصه هست که ما را بترساند؟ اینها را مقایسه کنید مثلا با دو خدمتکارِ فیلم بروبیرون، که در نهایت سادگی ترسناک بودند.

در این بین دو کاراکترِ دوستان خانوداگیِ خانواده‌ی ویلسون وجود دارند که کاراکتر زن با بازی الیزابت ماس (بازیگر قدیمی کمتر قدردیده و ستاره ی سریال داستان ندیمه) را شاید بتوان با بازی درخشانش از این حیث استثناء قلمداد کرد. ارجاعتان می دهم به صحنه ای که از پشت پنجره جدال دو مرد را می ییند و در چند ثانیه از حالتی غمگین به قهقهه‌ای شیطانی می رسد و صحنه ای که در آینه تیغ بر صورت خود می کشد. این چیزی جز نبوغِ یک بازیگر نیست.

نگارنده در پایانِ فیلم برای چندمین بار به خودش قول داد که دیگر فیلمِ ترسناک هالیوودی به معنای رایجش نبیند. قولی که شاید شما نیز بارها به خودتان داده اید. قولی که بارها شکسته شده است… واقعا «ما» در این فیلم‌های ترسناکِ ساده لوحانه دنبال چه می گردیم؟ آیا از ترسهای واقعی‌مان به ترس هایی ساختگی پناه نمی بریم؟…