سال گذشته وسترن ِ دوست داشتنی «تصنیف باستر استراگز» از برادران کوئن در یک روند آهسته و پیوسته سینمادوستان سراسر جهان و بطور خاص دوستداران ژانر وسترن را حسابی سر ذوق آورد و سینهبهسینه بین مخاطبان پخش شد.
هر چند که فیلم برادران کوئن طبق مولفههایی که از ژانر وسترن سراغ داریم در نهایت یک وسترن نامتعارف محسوب میشد؛اما همین وسترن نامتعارف نیز برای دوستدارانِ پروپاقرص فیلم وسترن که در این سالها کمتر فیلم درخوری در این ژانر دیدهاند غنیمتی بود.
از طرف دیگر ژاک اودیار، فیلمساز مطرح فرانسوی، بطور غافلگیرکنندهای براساس رمانی از پاتریک دوویت، کمدی سیاه «برادران سیسترز» را ساخت که از حضور بازیگران بزرگی چون خواکین فونیکس، جان سیریلی و جیک گیلنهال بهره میبرد. وسترنِ اودیار برای اولین بار در کن ۲۰۱۸ رونمایی شد.
در این بین در حالی که در سال ۲۰۱۶ شاهد یک بازسازی نچندان موفق از «هفت دلاور» بودیم طی ماههای گذشته خبر بازسازی ِ یکی از باشکوهترین وسترنهای تاریخ سینما آمد:«این گروه خشن» از سم پکینپا. گویا مل گیبسن که همواره شیفتهی پروژههای بزرگ و سخت است قصد دارد این بازسازی را به تهیهکنندگی کمپانی برادران وارنر به روی پرده بیاورد.
روزنههای نور
وسترن که بنابرنظر گروهی از ژانرشناسان، اصیلترین ژانر سینماییست طی سالهای اخیر اوج و فرودهای فراوانی داشته است.مخصوصا در دو دههی اخیر رفتهرفته میزان کیفیت و کمیت فیلمهای وسترن دچار کاستی شده است. اما همچنان گاهگداری ناگهان فیلمی ساخته میشود که معادلات را بهم میزند و پتانسیل تمامنشدنی این ژانر را برای تعریف قصههای بزرگ به رخ میکشد.
ما برای شما یک لیست پیشنهادی از ده وسترن ِ دیدنی سی سال اخیر سینمای جهان تدارک دیدهایم.
هر کدام از این فیلمها، حکم جای سوراخ گلولههایی روی در چوبی یک خانه را دارند که همچنان روزنههای نوری اندک را از خود عبور میدهند. بیننده همچنان این شانس را دارد که از درون این روزنهها به دشت ِ باز و بی انتهای سینمای وسترن نگاه کند. سینمایی که همواره بستری بیمانند برای تعریف داستانهای حماسی،زندگیساز و طعنه آمیز بوده است.
با لیست همگون و یکدستی مواجه نیستید. هر کدام از این فیلمها جایگاه و ارج و قرب خاص خود را دارند. بعضی بسیار نامتعارف و خاصند و بعضی کاملا کلاسیک و تحت ژانر. هدف این انتخابها پیشنهاد دریچهی ورود تازهایست به کشف دوبارهی ژانری به قدمت خود سینما. با آرادمگ همراه باشید.
۱ مرد مرده، ۱۹۹۵
«مرد مرده» را به جرات میتوان جزء یکی از مهمترین وسترنهای ضدژانر تاریخ سینما قلمداد کرد. جیم جارموش-این شمایل اساسی سینمای مستقل امریکا- مرد مرده را بعد از «شب روی زمین» ساخت و به نوعی این دوران را دورهی شکوفایی و جهش بزرگ فیلمسازی ِ جارموش میتوان محسوب کرد.
فیلم داستان ِ ویلیام بلیک(با بازی ِ جانی دپ) مرد جوان خام و دستوپاچلفتیست که هیچ نسبتی با قهرمانان فیلمهای وسترن ندارد. او که با از دست دادن پدر و مادر و معشوقهاش در جستجوی کار از کلیولند به سمت غرب کوچ میکند، سر از «شهرماشین» در میآورد.
شهر ماشین برای بلیک جاییست به شدت خشن ونامانوس. رهگذری در جواب بلیک اینگونه توصیفش میکند:« تنها شغلی که اینجا گیرت میاد اینه که یه تابوت واسه خودت دستُ پا کنی و توش بمیری».
بلیک با ورود به شهر ماشین و ماجراهایی که در ادامه برایش رخ میدهد وارد سفری ادیسهوار و اسطورهای میشود که به لحاظ سینمایی کمتر نظیری این چنین دیدنی و فراموش نشدنی دارد. روایتِ شاعرانهی جارموش از این سفر و تحول کاراکترِ معصوم و صمیمیاش آنچنان ناب و عمیق از آب در میآید که مسیر ِ فیلمسازی جارموش را در ادامه شکل میدهد.
جارموش به هوشمندانهترین شکل ممکن، ژانر «وسترن» را که مهمترین وجه فرهنگ خودبرتربینِ امریکاییست انتخاب میکند تا اتفاقا به زشتیها و کجبینیهای این فرهنگ بتازد. این دیگر وسترنی در ستایش قهرمانانی شبیه جان وین نیست که مو لای درزِ سلحشوری و بزرگیشان نمیرود. اینجا قهرمان اصلیِ اتفاقا آسیبپذیر داستان از سوی سفیدپوستان رانده میشود تا در بستر فرهنگ سرخپوستی رمز بقا و زندگی را بیاموزد.
صحبت از مرد مرده بدون اشاره به فیلمبرداری درخشان رابی مولر، موسیقی ِ سحرآمیز ِ نیل یانگ و بازی بیادماندنی جانی دپ بیانصافیست. مثل همهی شاهکارهای سینمایی، اینجا نیز جمعی از نوابغ در بهترین دورهی کاریشان به هم رسیدهاند.
۲ قتل جسی جیمز بدست رابرت فوردِ بزدل، ۲۰۰۷
بی چون و چرا این یکی از رادیکالترین وسترنهای تاریخ سینماست. « قتل جسی جیمز بدست رابرت فوردِ بزدل» در اولین قدم با عنوان خود، قصهی خودش را میگوید و تمام! این اولین وجه رادیکال فیلم است.
فیلم با توضیحاتِ راوی فیلم در مورد ِ شخصیت جسی جیمز(با بازی براد پیت) در آخرین روزهای عمرش آغاز میشود. برادران جیمز و دارودستهاش آخرین دزدی ِ خود را میکنند و بنا بر نظر برادر بزرگ-فرانک- دست از شرارت برمیدارند. این ایام مصادف است با روزهایی که رابرت فورد-برادر کوچک چارلی که از اعضای گروه جیمز است- قصد ورود به گروه را دارد.
رابرت فوردِ جوان، ذوبشده در شخصیت ِ افسانهای و اغراقشدهی جسی جیمز است. او قهرمان کودکیِ فورد بوده است و حالا او با خود ِ قهرمان در روزهای پریشانی و سختیاش روبهرو شده است.
ساختارِ روایی فیلم قدرتمند و منحصربفرد است. بعد از تماشای فیلم گویی شما یک رمان کامل خواندهاید.بی کم و کاست. این ساختار فیلم-رمانگونه از سویی با نوعِ انتخاب راویِ دانای کل ناپیدایی که همهجا هست و همهچیز را روایت میکند محقق شده است. فیلمساز در نهایت متانت و اعتمادبهنفس هیچ چیز را از مخاطب مخفی نمیکند. او چنان به ذات قصهای که میگوید ایمان دارد که قرار نیست شعبدهبازی ِ روایی و معمایی خاصی کند که تولید ِ معنا و شگفتی در پی داشته باشد.
شگفتی ِ فیلم او همین است: قتل جسی جیمز بدست رابرت فورد بزدل!
فیلمساز از دل این گزارهی خبریِ ساده جانمایه مرکزی فیلمش را بیرون میکشد. هرچند که فیلم بنا بر گردش بین شخصیتها و خردهداستانهایشان مفاهیم جانبی جذاب خود را دارد. اما فیلم در نهایت با نگاه گیج و گنگِ رابرت به پایان میرسد. مرد مستاصلی که بطرزی تکاندهنده یادآور شخصیتهای فراموشنشدنی قصههای داستایوفسکیست.
نگاه تابناکِ فورد فراموش نشدنیست. این تحقیر محتوم بیپایان که سوالی ابدی در دل خود دارد.
۳ نابخشوده، ۱۹۹۲
«نابخشوده» را میتوان میراثدارِ بزرگِ وسترنهای تجدیدنظرگرای(Revisionist) دهههای شصت و هفتاد سینمای امریکا بحساب آورد. این نوع وسترنها که به نسبت وسترنهای کلاسیک، واقعگراتر،بدبینانهتر و سیاهتر بودند یک ضدقهرمان جدی داشتند و در آنها نقش زنان و بومیهای امریکا متفاوت از وسترنهای کلاسیک بود.
در نابخشوده به کارگردانی کلینت ایستوود-که روزگاری از سوی جان وین آخرین امید سینمای وسترن خوانده شده بود- با یکی از این ضدقهرمانهای جدی مواجهیم. بیل مانی با نقشآفرینی خود ِ ایستوود یکی از بهترین مثالها برای تعریف ضدقهرمان در کلاسهای سینماییست.
داستان فیلم با خشونتِ دو کابوی که زنی روسپی را به طرز فجیعی مجروح میکنند کلید میخورد. کلانتر شهر با پرداخت غرامت به روسپیخانه و رها کردن خاطیان، قائله را میخواباند اما این زخم مضاعفیست بر جراحت روسپیان. آنها جایزهی هنگفتی برای خاطیان تعیین میکنند.
بیل مانی که روزگاری قاتلی بدنام و قهار بوده و حالا سالهاست که توبه کرده و مزرعهداری میکند این موقعیت را فرصتی برای تامین آیندهی فرزندانش و آخرین کار عمرش میبیند.
خط اصلی قصه را مسیر ِ آشنای فیلمهای وسترن شکل میدهد: تعقیب فرد گناهکاری که باید هر طور شده مجازات شود. در این راه بیل به سراغ دوست قدیمیاش ند لوگان(با بازی مورگان فریمن) میرود.
«انتقام» همواره یکی از تمهای اصلی فیلمهای وسترن بوده است. و در بهترین نمونهها همواره این انتقام با انگیزههایی سطحپایین و مادی آغاز شده و کمکم تبدیل به انگیزه و معنایی درونی و متعالی میشود. در نابخشوده نیز بیل ابتدا در قامت یک «جایزهبگیر» پا در راه ِ انتقامگیری میگذارد اما رفتهرفته انگیزهای درونی و شخصی در او جان میگیرد که همان چیزیست که زندگیِ تاریک و پرخطایش را معنا میدهد.
بیل در صحنهی فینال فیلم میگوید: من زنا و بچهها رو کشتم. هر جنبنده و خزندهای رو که فکر کنی کشتم! حالا هم اومدم تو رو بکشم،بخاطر کاری که با نِد کردی.
۴ تصنیف باستر استراگز ، ۲۰۱۸
چگونه میتوان مرگ را دست انداخت؟ چگونه میتوان با پیشبینیناپذیر بودن مرگ و مهلک بودن و قطعی بودن این امر ِ بیبازگشت شوخی کرد؟ این را باید از برادران کوئن بپرسید. آنها به دفعات ثابت کردهاند که استاد این کارند.
«تصنیف باستر استراگز» مشتمل بر ۶ داستان کوتاه است .کلیدواژهی همهی این داستانها مرگ است. مرگ در حالتی پیشبینی ناپذیر و غافلگیرکننده. این ایدهی غفلت از مرگ-که در ادیان آسمانی بارها مورد اشارهی اخلاقی و تربیتی بوده است- در فیلم کوئنها با لحنی کنایی و شوخ پرورده میشود.
در این داستانها با شخصیتهایی مواجهایم که یا به نوعی غافل از مرگ و سرنوشت محتوم انسانیاند یا به نوعی با آگاهی از این پایان تلخ با آن شوخی میکنند.
کوئنها موفق میشوند در قالب این شش داستان کوتاه بکر به یک کلیت ِ واحد ِ خدشهناپذیر برسند. هر ۶ داستان فیلم لحنی کمدی و شوخ دارند اما گاهی دوز این شوخیها بالا و پایین میشود. همچنان که فیلم گاهی از مخاطب قهقهه میگیرد گاهی هم با شوخیهای خیلی تلختری مواجهایم که لبخندی تلخ و مردد به لب بیننده میآورد.
پیش از «تصنیف باستر استراگز» برادران کوئن در سال ۲۰۱۰ «شهامت واقعی» را به عنوان اولین وسترن خود ساخته بودند. «شهامت واقعی» در واقع بازسازی یک وسترن کلاسیک به کارگردانی هنری هاتاوی و بازی جان وین بود. منتقدان جدا از تعریف و تمجیدهایی که آن سال نثار فیلم کردند متذکر شدند که سرانجام کوئنها فیلمی تحت یک ژانر خاص ساختهاند. چیزی که هشت سال بعد ابدا در مورد «تصنیف باستر استراگز» نمیتوانستند بگویند.
«تصنیف باستر استراگز» به تهیهکنندگی نتفلیکس برای اولین بار در جشنواره ونیز ۲۰۱۸ رونمایی شد و توانست جایزه بهترین فیلمنامه این جشنواره را از آن خود کند. بعدتر فیلم کاندیدای سه جایزهی اسکار، از جمله اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی نیز شد.
۵ میانبُرِ میک، ۲۰۱۰
«میانبرِ میک» ساختهی کلی رایکارد هم یکی از نامتعارفترین وسترنهای این لیست دهتاییست. فیلم نه قهرمانی به معنی کلاسیک کلمه دارد و نه بدمنِ تمامعیاری. شمایل ِ آشنای سینمای وسترن، هفتتیر،کلاه کابویی،اسب و دشت در فیلم هست اما هیچ آدمی در فیلم کشته نمیشود. نه خبری از رویارویی خیر و شر هست و نه انتقام و مجازاتی در فیلم روی میدهد. با یک دید جنسیتگرا فیلم را میتوان یک وسترن زنانه بحساب آورد.
کلیدواژهی فیلم بقا و تلاش برای ادامهی زندگیست. گروهی از مهاجران در سال ۱۸۴۵ میلادی در راه مهاجرت به غرب امریکا گم شدهاند و رفتهرفته آب و آذوقهشان رو به اتمام است. فردی به نام استفن میک، بلدچی آنهاست که رابطه چندان خوبی هم با اعضای کاروان -مخصوصا زنها- ندارد. تا جایی از فیلم درامِ ملایم فیلم بر دوش این اختلافِ نظرِ و دیدگاه میان ِ میک و کاروانیان سوار است.
میتوانید تصور کنید که همین موقعیت داستانی کاملا قابلیت تبدیل شدن به یک وسترن کلاسیک را دارد. هم قهرمان داریم و هم نیروی مخالف. اما فیلمساز با رویکردی کاملا متفاوت و مینیمال- که سبک کارگردانی رایکارد در غالب کارنامه کاریاش است- مسیری دیگر را میپیماید.
فیلمساز کاروانیانِ فیلمش را در یک موقعیت داستانی سخت قرار میدهد، در یک بزنگاه تاریخی. آنها در راه رسیدن به یک تمدن نوپا هستند و در این موقعیت سخت بطرزی ناخودآگاه در حال تمرین این وضعیت جدیدند. با ورود کاراکترِ سرخپوست به فیلم، این ایدهی فیلم کاملا پررنگ شده و معنا میگیرد. واکنشهای متفاوت کاراکترها به بحرانی که در آن گیر کردهاند خود گویای ایدهی فیلمساز است.
اساسا فیلم کِلی رایکارد را فارغ از ژانر آن میتوان یک درام تاریخی نیز محسوب کرد. یک وسترنِ تاریخمند که با نگاهی آزاد به واقعهی تاریخیای که منجر به کشفِ مسیر اورگن شد، داستان و ایدهی مرکزی فیلمش را شکل میدهد.
۶ ۳:۱۰ دقیقه به یوما
سه و ده دقیقه به یوما، بی اغراق یکی از موفقترین بازسازیهای تاریخ سینما و یکی از محبوبترین وسترنهای سی سال اخیر سینمای جهان است. فیلم اصلی در سال ۱۹۵۷ با بازی گلن فورد و ون هفلین و کارگردانی دلمر دیوس ساخته شده بود.
در ابتدا، جیمز منگولد-که پیشتر فیلمهای تجاری موفقی چون Cop Land و البته فیلم تحسینشدهای چون «روی خط راه برو» را ساخته بود-چندان انتخاب قرص و مطمئنی تخمین زده نمیشد. اما نتیجهی کار او تحسینبرانگیز بود و شاید تا امروز بهترین فیلم او کماکان همین فیلم است.
قصهی فیلم که بر اساس داستان کوتاهی از المر لئوناد نوشته شده در مورد بن وید،مجرمی تحت تعقیب (با بازی درخشان راسل کرو) است که در شهر کوچکی در آریزونا دستگیر میشود. افراد بن به فکر آزادسازی او هستند وکلانتر شهر مردانی را برای کمک به انتقال او فرا میخواند. آنها باید وید را با قطار ساعت ۳:۱۰ برای اجرای حکم اعدام، راهی یوما کنند.
دن ایوانز(با بازی کریستن بیل) که یک کشاورز ساده و مجروح جنگیِ جنگ داخلی امریکاست به دلیل بدهی مالی و برای نجات مزرعهاش قبول میکند که در این سفر خطرناک حاضر شود.
با این پلات داستانیِ دراماتیک ما با یک قهرمانِ دردمند و یک بدمنِ تمامعیار مواجهایم که در یک مسیرِ روایی جذاب در جهت یک مواجهه نهایی و سرنوشتساز قدم برمیدارند.اما طی روایت فیلم، این خطکشی ساده بین دو کاراکتر خوب و بد قصه رفتهرفته رنگ میبازد و با شخصیتپردازی درجه یک فیلمنامه ما با سویههای جدیدی از دو قطب اصلی داستان مواجه میشویم.
باز هم انگیزههای مادی کاراکترها به مرور درونیتر و معنادارتر میشوند و حتی وجوه انسانی کاراکتری چون بن وید نیز که یک بدمنِ شریر ِ نفوذناپذیر بنظر میرسید، بطرزی قانعکننده جلوه پیدا کرده و مخاطب را مجبور به همذاتپنداری با خود میکند.
۷ هشت نفرتانگیز، ۲۰۱۵
«هشت نفرتانگیز» دومین وسترنِ کوئنتین تارانتینو در مقام یک فیلمساز مولف است. تارانتینو پیشتر «جانگوی زنجیرگسسته» را ساخته بود که همچنان که اسکار بهترین فیلمنامه را برایش به ارمغان آورده بود توامان مورد استقبال تماشاگران و منتقدان نیز قرار گرفته بود.
جانگو را میشد به نوعی ادامهی مسیر تارانتینو در ساخت فیلمهایی چون بیل را بکش ۱و۲ و حرامزادههای بیآبرو به حساب آورد. فیلمهایی که به دور از بکارت شاهکارهایی چون پالپفیکشن و سگدانی، با خلاقیت خاص تارانتینو و تسلط ِ بینظیرش بر تاریخ سینما، یکجور بازتولید خلاقهی تجارب از یادرفتهی سینمایی بود.
اگر مثلا بیل را بکش بقول خود تارانتینو،«ساختن ِ انیمشینهای ژاپنی بصورت زنده» بود، جانگو با ارجاع و بازنگری در وسترنهای اسپاگتی هویت خود را بازمییافت.
«هشت نفرتانگیز» اما ظاهرا تجربهی متعارفتری از تارانتینو بحساب میآمد و این دیدگاهی بود که شاید با تکیه بر روایت خطی و متمرکز فیلم بدست میآمد. اما نکته همینجا بود. تارانتینو بر خلاف فیلمهای قبلی در یک مکان و بازهی زمانی محدود دست به خلاقیت زده بود. اما اینبار با ظرافت و حوصلهی بیشتر.
فیلم داستان هشت مسافر(از جمله یک مامور و زندانیاش و یک جایزهبگیر) را روایت میکند که به علت کولاک شدید مجبور میشوند که در یک استراحتگاه بینراهی ساعاتی را اتراق کنند. این دورهمیِ ناخواسته پلات داستانی فیلم را شکل میدهد. پلاتی که با مهارت تمام، تعلیقی طولانی و کشنده خلق میکند.
چیرهدستیِ تارانتینو در دیالوگنویسی و شخصیتپردازی به نرمی و استادی تمام روایت فیلم را در جهت ِ یک غافلگیری و انفجار بزرگ پیش میبرد. و فیلم تبدیل به استعارهای بزرگ از یک منازعه و خشونت ازلی ابدیِ بیننژادی میشود.
تعلق ِخاطر تارانتینو به تاریخ سینما فیلمهای او را لاجرم با خود تاریخ مواجه میکند. و او در قامتِ یک فیلمسازِ شجاع، همواره روایتِ خالصِ دیوانه و بیکلک خود را دارد.
۸ رقصنده با گرگها، ۱۹۹۰
«رقصنده با گرگها» که در دوازده رشته از آکادمی اسکار کاندید دریافت جایزه بود و توانست در ۷ رشته(از جمله بهترین فیلم وکارگردانی) صاحب مجسمه طلایی اسکار شود، در واقع پرافتخارترین وسترن تاریخ سینماست.
کوین کاستنر با ساخت «رقصنده با گرگها» و بازی در نقش اصلی فیلم تبدیل به یکی از اصلیترین شمایل وسترنِ دههی نود شد. اما هیچکدام از وسترنهای بعدی کاستنر-به استثنای دشت باز- نتوانستند از زیر سایهی رقصنده با گرگها بیرون بیایند و موفقیت عظیم آن را تکرار کنند.
موفقیت رقصنده با گرگها در اسکار را شاید بتوان به مواضع و ملاحضات سیاسی اسکار ربط داد اما هیچگاه نمیتوان از اهمیتِ این وسترنِ تاثیرگذار و جریانساز چشم پوشید. بعدها الگوی روایی این فیلم در خیلی از فیلمهای حتی غیروسترن-نظیر آخرین سامورایی-تکرار شد.
داستان فیلم که براساس نوولی از مایکل بلیک- که این تنها فعالیت سینمایی مهم اوست- و توسط خود او به فیلمنامه برگردانده شد در مورد سربازیست که بطرزی تصادفی در جنگ داخلی امریکا دست به عملی قهرمانانه میزند و تبدیل به یک قهرمان میشود. او در ادامه برای خدمت به شرق امریکا میرود. جایی که با قبایل سرخپوستی مواجه میشود.
فیلم از ابتدا با ظرافت، مواضع منفی خودش را در قبالِ جنگ طلبی سفیدپوستان در جنگهای داخلی و جنگ مقابل سرخپوستان از طرق گوناگون نشان میدهد. یک قهرمانِ جنگی تصادفی که در تبعیضی کامل به نسبت دیگر سربازان مجروح توسط پزشک مخصوص ژنرال درمان میشود بخودی خود تصویری کنایی از وجوه حماقتبار یک جنگ است.
لوتانتِ ترفیعگرفته اما با سرخپوستها وارد دوستی و مراوده میشود. او در فرهنگِ سرخپوستی مستحیل شده، و خود جزئی از آن فرهنگ میشود و این یکی از صلحآمیزترین تصاویریست که از قبایل سرخپوستی در یک فیلم وسترن به نمایش گذاشته میشود. در مقابل اما سفیدپوستان وجه خشونتی پایانناپذیر را نمایندگی میکنند که این کاملا بر خلاف ِ وسترنهای کلاسیک است.
۹ غرب آهسته ، ۲۰۱۵
Slow West شاید بامزهترین انتخاب این لیست باشد. یک فیلم کوچک و بیادعا که از جهاتی وامدارِ مرده مردهی جیم جارموش است و همینطور میتوان ردپای برادران کوئن و حتی وس اندرسون را در نوع شخصیتپردازی، موقعیتهای داستانی فیلم و استایل کارگردانی آن جستجو کرد.
فیلم داستانِ جی کاوندیش،پسر جوان اسکاتلندی تباریست که در پی جستجوی دختری که او را «عشق واقعی» زندگیاش میداند به غرب امریکا آمده است. این موقعیت ابتداییِ داستان به نوعی یادآور موقعیت ابتدایی ویلیام بلیک در مرد مرده است. هر چند که در Slow West با تضادی سادهتر و کودکانهتر روبهروییم.
اگر در غالب فیلمهای وسترن با شخصیتهای مردِ سرد و گرم چشیدهای مواجهیم که در غرب وحشی استخوان خرد کردهاند و با کولهباری از تجربه و خطا، پا به آزمون جدیدی میگذارند، در Slow West با بکارت ِ معصومانهی پسر جوانی مواجهیم که شاید حتی قرار نیست در این بسترِ وحشی و پرخطر تبدیل به یک وسترنرِ دیگر شود. او گویا مسافر کوچولوییست که خیال ماندن در این وادیِ نامانوس را هم ندارد.
جان مک لین نویسنده و کارگردان فیلم، پیش از آنکه یک فیلمساز شود نوازندهی یک گروه راک اسکاتلندی بود و بعدتر برای چند فیلم و سریال تلویزیونی آهنگسازی هم کرد. Slow West بعد از دو فیلم کوتاه، اولین فیلم بلند او در مقام کارگردان و تا اینجا تنها فیلم کارنامه کاری اوست.
از نکات جالب فیلم، محل فیلمبرداری آن است. Slow West در کانتربری ِ نیوزلند فیلمبردای شده است، جایی که پیشتر سهگانه ارباب حلقهها در آن ساخته شده بود و هیچکس فکر اینکه در آنجا بشود وسترن هم ساخت را نکرده بود! اما همین انتخاب عجیب، در کنار نوع کارگردانی فیلم، بافت بصری خاصی به فیلم داده که در نوع خود دیدنی و منحصربفرد از آب درآمده است.
۱۰ سریع و مرده، ۱۹۹۵
«سریع و مرده» از آن فیلمهاست که در زمان نمایش خود بسیار مورد سوءتفاهم و کجفهمی قرار گرفت. گروهی از منتقدان کلیت فیلم را قلابی و سطحی و احمقانه توصیف کردند و حتی مورد تمسخر قرار دادند. اما با گذشت زمان بطرز بامزهای فیلم مخاطب عام خودش را حفظ کرد و رفتهرفته نقدها و ریویوهای مثبتی در مورد فیلم نوشته شد.
بنظر میرسید که منتقدان متوجه خودآگاهیِ سام ریمی در ساختِ یک وسترنِ پربازیگرِ پرزرقوبرقِ اغراق شده و حتا تا حدی احمقانه نبودند.
ریمی که چه پیش از «سریع و مرده» و چه بعد از آن یک فیلمساز و تهیهکننده موفق تجاریساز محسوب میشد در سریع و مرده با بکارگیری غلیظ و سخاوتمندانه عناصر ِ وسترن اسپاگتی و استفاده از بازیگرانِ درجهیکی چون شارون استون،جین هاکمن،راسل کرو و دیکاپریوی جوان- که خود ترکیبی از شمایل آشنای وسترن و چهرههای جدید بود- هر آنچه را که برای ساخت ِ یک وسترن سرگرمکننده لازم بود گردآوری کرده بود.
قصهی فیلم در مورد زنیست که برای شرکت در یک مسابقه عجیب هفتتیرکشی وارد یک دهکده میشود. اما درواقع هدف زن این رقابت ساده و پیشپاافتاده نیست. او پی هدفی بزرگتر به این دهکده آمده. اینجا نیز «انتقام» تم اصلی قصه را شکل میدهد. اما این بار منتقم یک زنِ بشدت جذاب و دلفریب است که هیچ نسبتی با این دهکدهی کوچک و خشن ندارد.
ریمی تاوان افراطکاری پرریسکش را داد و فیلم در زمان نمایشش شکست تجاری و هنری بدی خورد. هر چند همانطور که گفتیم فیلم بعدها طرفداران خاص خودش را پیدا کرد و حالا بعد از گذشت سالها میتوان دریافت که علیرغم همهی قضاوتهای منفی بیرحمانهی زمان خود، سریع و مرده فیلم ِ سرگرمکنندهی سبکبالیست که به نرمی روی مرز تبدیل شدن به یک اثر پارودیک میلغزد اما جایی پایش را زمین میگذارد و هویت ِ خودش را مییابد.
پاسخ دهید