پرونده نمایش «گرگ ها کروات نمی زنند»

پرونده نمایش گرگ ها کروات نمی زنند

 

عادل عزیزنژاد یکی از فعال ترین هنرمندان عرصه تئاتر است. او سال گذشته دو نمایش «مزون» و «بچه خور» را کارگردانی کرده، نویسندگی نمایش «بچه خور» را به عهده داشته و در هر دوی آنها نیز بازی کرده است. وی این روزها نمایش «گرگ ها کروات نمی زنند» را در عمارت نوفل لوشاتو بر روی صحنه دارد و در این نمایش نیز مانند نمایش مزون از کارگردانی مشترک استفاده کرده است. با عادل عزیز نژاد پیش از این گفتگو داشته ایم که می توانید با مراجعه به این لینک آن را بخوانید. این بار نیز نمایش «گرگ ها کروات نمی زنند» را بهانه کرده و برای دومین بار با این هنرمند به گفتگو نشسته ایم.

گرگ ها کروات نمی زنند – عادل عزیزنژاد

– در آغاز صحبت باید به تبریک گفت که با هر نمایش روندی رو به رشد را طی کرده اید. «گرگ ها کروات نمی زنند» را می توان علاوه بر آخرین، بهترین نمایش شما دانست. فرم این نمایش به شدت یادآور فیلم های آقای «شهرام مکری» است. از ایده ی نمایش شروع کنیم. این ایده از کجا نشات گرفته است؟

این ایده یک سال پیش در ذهن من جرقه زد، با این موضوع که می توانیم چند رویکرد متفاوت به یک اجرا داشته باشیم؛ به این معنی که از زاویه دیدهای مختلف به یک اتفاق واحد بنگریم. با این رویکرد، متن را نوشته و سعی کردم زاویه دید شخصیت های متفاوت را در آن بگنجانم و در نهایت با یک زاویه دید بسیار متفاوت تر آن را خاتمه دهم. ایده کار بیشتر در بحث سیال ذهن می چرخید و همان طور که به آقای شهرام مکری اشاره کردید، در فیلمی که من نیز از ایشان دیدم روی این موضوع کار کرده بودند، منتها با زاویه دید خودشان نسبت به اثر.

گرگ ها کروات نمی زنند – عادل عزیزنژاد

– متن کامل را پیش از شروع تمرینات داشتید یا متن در کنار تمرینات تکمیل شد؟ و آیا از ابتدا و در هنگام نگارش متن چنین فرم اجرایی را در نظر گرفته بودید یا فرم نیز در طول تمرینات شکل گرفت؟

من ایده ی نمایش را داشتم و بر اساس آن سیناپس نمایشنامه را نوشتم. بعد متن کامل شده و وارد تمرینات شدیم. در زمان تمرینات بود که به این شیوه ی اجرا رسیدیم. در این نمایش پنج زاویه دید را به شکلی سیال دنبال می کنیم. شیوه اجرا تعیین می کرد که هر چقدر آکسسوار کمتری ببینیم بهتر خواهد بود. شیوه ی اجرا تعیین می کرد که هر چقدر دچار وهم و گروتسک شویم تاثیر بیشتری خواهد داشت. این نمایش با نمایش هایی که پیش از این اجرا برده ام بسیار متفاوت است. نمایش های پیشین کاملا رئالیستی بودند اما در اینجا فقط خط اصلی قصه رئال است. در طول این سالها سعی کرده ام در بیشتر نمایش هایم یک خط رئال را دنبال کرده و بر اساس شیوه ها، نوع نگاه وکانسپت آن نمایش، داستانی متفاوت بسازم.

– استفاده از یک در به عنوان تنها آکسسوار روی صحنه بسیار خلاقانه می نمود و چرخیدن این در که به نوعی چرخش در زاویه نگاه های متفاوت است نیز به منظور مد نظر شما نزدیک بود. چه شد که تصمیم گرفتید صحنه را خالی از آکسسوار کرده و از تنها یک در آن هم به کاربردی ترین شکل ممکن استفاده کنید؟

برای بسیاری از مخاطبان این بخش کار جالب بود که یک نمایش به مدت شصت دقیقه تنها با یک در بتواند مخاطب را در سالن نگه دارد. پیش از دوره تمرینات به ایده ی در رسیده بودم. در طول دوره تمرینات نیز آکسسوارهای زیادی روی صحنه داشتیم که با توجه به قصد ما برای مینیمال کردن صحنه، یکی یکی از نمایش حذف شدند و نبودنشان ضربه ای به کار وارد نمی کرد. تنها آکسسواری که نمی شد به هیچ طریقی آن را حذف کرد، در بود. کم کم در به شکل یکی از اعضای گروه درآمد و خود تبدیل به کاراکتری شد که در نهایت تمام اطلاعات را برون ریزی می کند؛ جسارتی که هیچ کدام از کاراکتر های دیگر ندارند. شخصیت های نمایش نیز با این در به خوبی همراه شده، آن را دوست داشتند و مال خود کرده بودند. می توان گفت در این شش ماه تمرین و پس از آن در اجرای عموم، در یکی از شخصیت های مهم نمایش بوده و هست.

– پس از شروع نمایش و زمانی که با رد و بدل کردن موبایل، اولین فلش بک نمایش اتفاق می افتد و  به گذشته و مهمانی بر می گردیم، جای خالی آکسسوار در صحنه بسیار حس می شود. اما با فلش بک و فلش فوروارد های دیگر و شروع چرخش در و تغییر زاویه دید، تازه دلیل خالی بودن صحنه و استفاده از تنها یک آکسسوار روی صحنه مشخص می شود. آکسسواری که در واقع دانای کل نمایش بوده و از زاویه دید اوست که مخاطب اتفاقات روی صحنه را دنبال می کند.

دقیقا! در زاویه دید نمایش و به قول شما دانای کل نمایش ماست.

گرگ ها کروات نمی زنند – عادل عزیزنژاد

– حال سراغ بخشی از نمایش برویم که برای من به عنوان مخاطب ابهامات زیادی را به وجود آورده است. این نمایش مانند یک دایره بوده که با هر تغییر در زاویه دید، بخشی از آن کامل شده و در نهایت توقع می رفت که با سیصد و شصت درجه چرخش به نقطه اول که مرگ سایه در اتاق خواب است بازگردیم. اما این اتفاق در نمایش شما نمی افتد و ما به نقطه ی شروعی دیگر می رسیم. به این نقطه که اصلا سایه هیچ وقت به مهمانی نرسیده و قبل از رسیدن به خانه مهرداد دچار حادثه شده است. با این روند و نقطه شروع دوباره، مخاطب غافلگیر اما به همان میزان هم گیج می شود و این سوال برایش پیش می آید که چرا در تمام طول نمایش اتفاقاتی را دنبال می کنیم و راز گشایی هایی اتفاق می افتد که به دنبال مرگ سایه در اتاق پیش آمده است؟

این اتفاقی بود که می خواستم برای مخاطب پیش بیاید. منظورم گیج کردن مخاطب نیست. بحث ابزورد بسیار گسترده است و من فقط گوشه ای از آن را برای روایت انتخاب کردم. در این بحث ما وقتی از نقطه A شروع کنیم به همان نقطه نیز باز خواهیم گشت، با این تفاوت که این نقطه، همان A ی گذشته نیست و اتفاق هایی که در طول نمایش می افتد باعث می شود این نقطه، نقطه ی نخست نباشد. در این نمایش ما به صورتی رئالیستی برخورد کرده و تنها خط داستانی و پازل نمایش را بهم ریختیم، البته در فرم اجرا گامی هم به سمت ابزود برداشتیم. نمایش با یک در شروع و با همان در تمام می شود، اما این در دیگر همان در ابتدای نمایش نیست. این در، در طول نمایش شاهد اتفاقات زیادی بود که باعث تغییرش شده است. برای خودم جالب بود بدانم تماشاگر دارد راجع به مرگ کسی کنجکاوی می کند که اصلا به این مهمانی نیامده است. در نمایش ما شاهد ذهن های سیالی هستیم که پایان بندی تمام معادلات مخاطب را بر هم می زنند.

گرگ ها کروات نمی زنند – عادل عزیزنژاد

– با توجه به این توضیحات این طور به نظر می رسد که وقتی اتفاق اولیه اصلا رخ نداده باشد، تمام این روند نادرست و شاید پوچ بوده است.

در انتهای نمایش دوباره به مهمانی باز می گردیم. شاید اگر از اول داستان را به این شکل تعریف می کردیم که سایه در اتاق نیست، حرف شما درست می بود اما به اول مهمانی بر می گردیم، زمانی که تلفن زنگ می زند و اعلام می کند که سایه کلا به مهمانی نیامده است. اگر می آمد این اتفاق ها پس از آن می افتاد. من در این نمایش با زمان بازی کرده و مکان را نیز سیال در نظر گرفتم. اجازه بدهید با مثالی این موضوع را ملوس تر کنم. تصور کنید در یک ماشین هستید و در میان برف به سوی مقصدی می رانید. در این هنگام، برف پاک کن ماشین را می زنید تا برف های روی شیشه را پاک کند. قرار نیست وقتی برف پاک کن برف را می روبد شما منظره ای آفتابی بییند و همچنان منتظر یک منظره ی برفی هستید. اما وقتی برف پاک کن، برف را پاک می کند، شما منظره ای آفتابی می بینید و این دقیقا اتفاقی است که در نمایش «گرگها کروات نمی زنند» افتاده. در این نمایش زمانی معادله را پاک کرده ام که مخاطب متوجه مسیری که طی کرده است شده و از آفتابی که به صورتش می خورد، متعجب می شود.

گرگ ها کروات نمی زنند – عادل عزیزنژاد

– پروسه ی تمرینات این نمایش چقدر طول کشید و چه تحقیقاتی در خلال آن برای شفافیت بیشتر موضوع مد نظر انجام گرفت؟

تمرینات شش ماه زمان برد و در این مدت سعی کردم مخاطب شناسی و جامعه شناسی دقیقی در رابطه با متن انجام دهم. در این راستا تحقیقات زیادی بر روی تاثیرات مصرف ماریجوانا و دراگ های مختلف انجام شده و سعی کردیم فضای سیال ذهنی پس از مصرف این مخدرها را روی صحنه بیاوریم.

– بازخورد مخاطبان به نمایش چطور بود؟

بازخوردها بسیار خوب بود. ما حتی این امکان را هم برای مخاطب ایجاد کردیم که اگر پس از دیدن نمایش آن را دوست نداشتند بتوانند هزینه ی بلیت را پس بگیرند.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران