درباره نمایش گرگ ها کروات نمی زنند
چند دوست برای مهمانی در خانه مهرداد و همسرش جمع شده اند که برای یکی از آنها مشکلی پیش می آید.
این داستان یک خطیِ نمایش گرگ ها کروات نمی زنند نوشته «عادل عزیزنژاد» است. او این نمایش را با کارگردانی مشترک همراه «ساره حشمتی فر» و با بازی خودش به همراه هادی شیخ الاسلامی، صفورا خوش طینت، فرانک جلیلی و نارین فرهانی به صحنه ی عمارت نوفل لوشاتو آورده است. این هنرمند فعال در سال گذشته نیز دو نمایش مزون و بچه خور را بر روی صحنه داشته و در تمامی نمایش هایش به عنوان بازیگر نیز حضور داشته است.
گرگ ها کروات نمی زنند، داستانی ساده دارد. زنی به مهمانی خانه ی دوستانش رفته، در هنگامه ی مهمانی به اتاق می رود تا استراحت کند و با گمانه زنی های مرگ او، نمایش آغاز شده و به آدم هایی می رسد که شاید به نوعی در مرگش مقصر باشند. فرم بیان این داستان اما ساده نیست. عزیزنژاد در نگارش متن با شکستن زمان و جا به جایی چیدمان روایت ها، استفاده از فلش بک و فلش فوروارد توانسته متن را به گونه ای جذاب روایت کند. روایت گرگ ها کروات نمی زنند را می توان پازلی در نظر گرفت که با هر بار و بسته شدن تنها درِ نمایش، قطعه ای از آن تکمیل می شود. اما در انتها، عزیزنژاد تمامی قطعات پازل را دوباره به هم ریخته و شکلی مشخص از این قطعات نمی سازد. او قطعه پایانی پازل را نمی گذارد، بلکه به جای آن قطعه جدیدی گذاشته و گویی باید پازلی دیگری برای آن چید.

یکی از ویژگی های دیگر این نمایش را می توان جان بخشی به تنها آکسسوار روی صحنه دانست. جان بخشی نه به مفهوم دمیده شدن روح انسانی در یک شیء، بلکه به این معنا که شیء دارای هویت شده. در این نمایش طراحی صحنه در مینیمال ترین حالت انجام شده و تنها از یک در برای روایت استفاده شده است؛ دری که در واقع خود شخصیت محوری کار و دانای کل قصه می باشد. این در است که زاویه دید مخاطب را تعیین کرده، داستان و روابطِ شخصیت ها را نمایان می سازد.
کارگردان به کاربردی ترین شکل ممکن از تنها آکسسوار صحنه نه تنها در راستای قصه پردازی که راستای صحنه آرایی و فضاسازی نیز استفاده کرده است. درِ سفید رنگ در تمام لحظات نمایش حضور داشته، چرخش دارد و فضای نمایش را کوچک و بزرگ می کند. هر بار که در باز می شود، بُعد جدیدی از اتفاقات، روابط و مناسبات به مخاطب نشان داده می شود. سایه به درون اتاق می رود، با ورود نفر بعد به اتاق، در حرکت کرده و فضای کوچکی را که نمایانگر اتاق است، به کل صحنه بسط می دهد. بدین طریق فضای صحنه را عریض تر یا تنگ تر می کند و به همان میزان به شخصیت پنهانِ کاراکترها نزدیک شده و روی دیگر آنها و رازهایشان را نشان می دهد.

عزیزنژاد در این نمایش فضایی سیال و ذهنی را به وجود آورده و وهم و ترس را به درستی به نمایش می گذارد. مسیرِ خطی داستان با دستکاری در زمان و زاویه دید، شکسته شده و فضای وهمناک نمایش با تکرار صحنه ها ساخته می شود. با چرخش در، در چهار ضلع سالن نمایش و ساختن صحنه های قرینه و تکرار صحنه ها، این طور به نظر می رسد که این جایگاه مخاطب است که در سالن می چرخد و هر بار فضای نمایش را از گوشه ای دیگر می بیند.
در طراحی لباس نیز فرم مینیمال رعایت شده و از ساده ترین لباس و کمترین تعداد رنگ در لباس استفاده شده است. لباسِ کاراکترها یک دست مشکلی است که با ترکیب با یک جزء قرمز رنگ، از تیرگی یکدست صحنه کاسته و این دو رنگ در کنار هم ترکیبی جذاب می سازد. گرگ های این نمایش در رنگ مشکی پنهان شده اند، اما قرمز و خون آلودگی وجودشان آنها را از مخفی ماندن درآورده و بخشی از هویت شان را آشکار می کند.
مهمترین نکته در قصه پردازی عزیزنژاد را می توان شروع و پایان متفاوت آن دانست. نمایش با اتفاقی سهمگین شروع می شود و زوایای دید مختلف را در حوزه این اتفاق بررسی می کند. در این راستا شخصیت واقعی کاراکترها و روابط پشت پرده آنها نیز نشان داده می شود؛ اما با اتفاقی به پایان می رسد که در طول اجرا به آن اشاره نشده است. کارگردان با تغییر اتفاق اصلی و بازنگشتن به نقطه شروعی که مخاطب انتظار دارد، او را با دنیایی از وهم و خیال رو به رو می کند. حال این پرسش به وجود می آید که آیا اصلا اتفاق ابتدای نمایش رخ داده است یا خیر! و اگر رخ نداده چرا تمام زمان نمایش به اتفاقی اختصاص داده شده است که اصلا پیش نیامده. به گفته ی کارگردان، او مخاطب را در طول جاده ای برفی حرکت می دهد و با زدن برف پاک کن، او را به دنیایی آفتابی منتقل می کند و این دقیقا شکلی است که در فرم روایت عزیزنژاد از نمایشش مشاهده می شود.
نمایش گرگ ها کروات نمی زنند روایتی خاکستری از گرگ هایی است که این روزها به راحتی در جامعه می چرخند، لباس مشکی و قرمز مهمانی به تن می کنند و با پنهان کردن خود در میان جمع، انسان ها را می درند.
پاسخ دهید