ملال چیست؟ پریشانی یا حالتی روان شناسانه؟ آیا ماحصل زندگی مدرن ماست؟ و یا وضعیتی انسانی است؟ اینها پرسش هایی هستند که درباره ملال مطرح می شوند. ملال با مفاهیم مهمی مانند “بودن” و “زمان” گره خورده است. گاهی می شود که نمی دانیم چه کاری را می خواهیم انجام دهیم، و یا زمانی فرا می رسد که مسئولیتهای زندگی خود را نیز نمی توانیم بر عهده بگیریم. و یا حتی گاهی برای بیان احساسات درونی خود از فقدان معنا و مفهوم رنج می بریم و برای انتقال اندیشه و چند و چون حال خود عاجزیم. چیزی نیست که بتوان به آن چنگ زد تا همچون محرکی عمل کند. فرناندو پسوآ این حالت را “درد بی دردی، خواستن بدون تمایل، اندیشیدن بدون خرد” می نامد. و ما آن را ملال نامیده ایم. ملالی که می تواند ما را راهی فلسفه کند. مانند تحلیل پدیدار شناسی ملال هایدگر. برای آشنایی با کتاب فلسفه ملال در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

فلسفه ملال
ملال با خرد و حساسیت و زیبایی در ارتباط خواهد بود. ملال از هیچ جذابیتی بهره ای نبرده است، حتی جذابیت افسردگی. آنقدر از جذابیت کمی داراست که روانشناسان و روانکاوان نیز به اندازه کافی به آن نپرداخته اند. از ملال هم چون حالتی عامیانه استفاده می شود، آنچنان عامیانه که شایسته ی بررسی هم نیست. اما باید دانست، ملال آنقدر بزرگ است که حتی با نیروی اراده هم نمی توان از پسش برآمد. در کتاب فلسفه ملال، ملال در مفاهیم گوناگونی تعبیر می شود. همچون ملال و زمان، وقتی گرفتار ملال می شویم زمان به مقوله ای رنج آور بدل می شود و زمان را در پوچی جاودانه می کنیم، و تهی بودن زمان منجر به تهی بودن معنا می شود و زندگی از دهن می افتد. ملال و روزمرگی، ملال و مرگ، ملال و تازگی، ملال و فیلسوفان و ملال و عشق از دیگر تعابیر عنوان شده در این کتاب هستند.
حالت ملال
ملال انسان را عاری از انسانیت می کند. ملال معنا را از زندگی انسان مدرن امروزی دور می کند. انسان را از درون می خورد و آثارش را می توان بر چهره و قامت آدمی مشاهده کرد. با گسترش روزانه ابزارهای ارتباطی و نزدیک تر شدن آدمها به یگدیگر، انسان روز به روز به حال خود رهاتر می شود و در خود فرو می رود و خسته تر و تنها تر از دیروز خود خواهد شد. ملال زمانی خود را نشان می دهد که حجم بسیاری از کارهای دلخواسته را نیمه کاره رها کرده ایم و دیگر قادر به انجام آن ها نیستیم.
کتاب “فلسفه ملال”
“فلسفه ی ملال” را نویسنده ای نروژی، با نام “لارس اسوِنسن” نوشته است. کتاب های “فلسفه ترس” و “کار” نیز از همین نویسنده هستند. کتاب را افشین خاکباز ترجمه کرده است و از سوی نشر نو در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. کتاب فلسفه ملال با توجه به آرا و افکار فیلسوفان در چهار فصل نوشته شده است.
بخش نخست کتاب
در بخش نخست کتاب، که “مسئله ملال” نام دارد به طرح مسئله پرداخته است و تعاریفی از ملال، رابطه اش با رمانتیسیم و مدرنتیه، روزمرگی و زندگی و مرگ را ارائه می کند و ملال را برای خواننده روشن تر می سازد.
بخش دوم کتاب
در بخش دوم کتاب “داستان های ملال” را از ادبیات فاخر جهان بازگو می کند. به “میلان کوندرا ” اشاره می کند که سه نوع ملال را مطرح می کند: ملال منفعلانه، ملال فعالانه و ملال طغیانگرانه. از فیلم “باشگاه مشت زنی” از “دیوید فینچر” می گوید که قهرمان داستان چقدر تنها و ملول شده است و مسیری آنارشیستی را در پی گرفته است.
بخش سوم کتاب
در بخش سوم کتاب فلسفه ملال، با عنوان “پدیدار شناسی ملال” لارس اسوِنسن به نظریه پدیدار شناسانه ملال هایدگر می پردازد. و ارتباط ملال و روشنگری را واکاوی می کند. در این بررسی به ترکیب “ملال عمیق” هایدگر می رسد. چنانچه هایدگر می گوید: “تشویش دیگر چندان تشویش زا نیست، ولی ملال هر روز ملال انگیزتر می شود.”
بخش چهارم کتاب
در بخش چهارم کتاب نویسنده راه حلی برای ابن ملال ارائه نمی دهد چرا که ملال راه حلی ندارد و همین سبب می شود ملال به مشکل تبدیل شود. در این بخش نویسنده از چگونگی برخورد با ملال حرف به میان می آورد. درباره حال و هستی شناسی ملال سخن می گوید و به طرح مسائل با عنوان “اخلاق ملال” می پردازد.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از سوی دیگر، راوی داستان خود از ملالی رنج میبرد که شکل بسیار عمیقتر و بنیادیتر از ملال است و آشکارا نیازمند چارهای شدیدتر، یعنی رفتاری افراطیتر و مرزشکنانهتر است. ژرژ باتای در این باره میگوید: «هیچ احساسی نشاط بخشتر از آگاهی خلئی نیست که پیرامون ما را فرا گرفته است. این به هیچ وجه بدان معنا نیست که خلئی را در درون خود تجربه نمیکنیم؛ کاملا برعکس است. ولی بر این احساس غلبه میکنیم و وارد آگاهی از مرزشکنی (transgression) میشویم. آگاهی از خلا پیش نیاز درنوردیدن مرزهاست، ولی همانطور که میبینیم، مرزشکنی در بلند مدت کمکی نمیکند، چون مگر میشود از مرزهای دنیایی که ملالآور است بیرون رفت؟
شوپنهاور این ملال را همچون «هوسهای بیمزه بیهدف» توصیف میکند. در ملال عمیق، هیچ چیزی برای انسان خواستنی نیست. در این حالت، دنیا افسرده و مرده است. کافکا در خاطراتش گلایه میکند که چیزی را تجربه کرده که «انگار هرچه داشتم مرا ترک گفته است، و حتی اگر همه آنها نیز بازگردند کافی نخواهد بود».
در بوم خالی موراویا، میگویند که ملال «همچون بیماری خود چیزها، یعنی بیماریای است که در نهایت هرگونه سرزندگی را به پژمردگی و مرگ، و چیزی بدل میکند که ناگهان ناپدید میشود.» ملال همچون «مِه» است. این عبارت را در آثار هایدگر نیز مییابیم که ملال عمیق را «مِهی خاموش» مینامد که همه چیزها و افراد، از جمله حتی خود را به بیتفاوتی شگفتانگیزی میکشاند.
در ادامه:
گاربورگ نیز توصیف مناسبی ارائه میدهد: «برای اشاره به ملال نمیتوانم توصیفی بهتر از سرمای ذهنی بیابم: سرمایی که در ذهنمان نفوذ کرده است». برای ملال توصیفهای متفاوتی ارائه شده که بیحسی و تهی بودن را به نفس و به جهان نسبت میدهند، چون ملال به هر دوی این حوزهها تعلق دارد. فروید ادعا میکند که «در سوگواری، این دنیاست که فقیر و تهی شده است و، در سودازدگی و اندوه، خودِ نفس».
پاسخ دهید