بازی تاج و تخت در سرزمین ایران به روایت شاهنامه(۲)

در مقاله قبل در مورد سلسلسه پیشدادیان در شاهنامه صحبت کردیم و یک به یک با پادشاهان پیشدادی و با وقایعی که در زمان سلطنت آنها روی داد آشنا شدیم. گفتیم که پس از فرمانروایی گرشاسب، دوره پیشدادی تمام می‌شود و از اینجا به بعد سلسله کیانیان آغاز می‌گردد. با آراد مگ همراه باشید تا با این سلسله و پادشاهان آن آشنا شویم.

ویژگی سلسله کیانیان در شاهنامه

جنبه اسطوره‌ای در دوره کیانیان نسبت به پیشدادیان کمتر است. این سلسله به طور واضح تری جنگجو هستند و دوران آنها دوران پهلوانی است. بخش زیادی از این سلسله مربوط به پیکار میان ایرانیان و تورانیان است. در دوره ساسانی پادشاهان کیانی را با سلسله هخامنشی مطابقت داده‌اند.

همه پادشاهان این سلسله لقب کِی دارند و دوران فرمانروایی آنها به دو بخش تقسیم می‌شود: از کیقباد تا کی‌خسرو بخش نخست، و از لهراسب تا پایان دوره کیانیان بخش دوم.

 کیقباد؛ آغازگر حکومت کیانیان

پس از مرگ گرشاسب، بزرگان ایران زمین به دنبال وارثی شایسته برای تاج و تخت ایران برمی‌آیند و پس از جستجو و جلسات بسیار تصمیم گرفته می‌شود کیقباد بر تخت بنشیند. او از تبار فریدون و منوچهر است و در کاخی باشکوه در البرز کوه زندگی می‌کند. بنابراین باید فردی مامور شود تا پیام پادشاهی را به او برساند. زال این وظیفه را بر عهده فرزندش رستم می‌گذارد و این کار در واقع ترفند پدر برای کارآزموده کردن و پرورش رستم است تا با رازهای پهلوانی آشنا شود.

کیقباد در دوران صد سال حکومت خود پادشاه نیک سیرتی بود که در رونق و آبادانی کشور بسیار تلاش کرد. او به یاری رستم  که توانسته بر افراسیاب چیره شود، سرزمین ایران را در برابر هجوم تورانیان حفظ می‌کند. بدنبال شکست افراسیاب، او افرادی را برای عذر خواهی به ایران می‌فرستند و عهد می‌کند تا دیگر به مرزهای ایران بازنگردد و از این زمان به بعد مانند دوران منوچهر دوباره آرامش به ایران بازمی‌گردد و ایرانیان و تورانیان با یکدیگر پیمان آشتی می‌بندند.

کیقباد برای قدردانی از دلاوریهای رستم و سایر پهلوانان ایرانی از آنان تقدیر کرده و بخشهایی از فرمانروایی این سرزمین را به آنها می‌سپرد و خود به آبادانی کشور مشغول می‌شود. برخی از نوشته‌های تاریخی گرفتن مالیات از کشاورزان برای تامین منابع سپاهیان را به او نسبت می‌دهند.

پس از صد سال پادشاهی، مرگ بر کیقباد چیره می‌شود و به روایت شاهنامه فرزندش کیکاووس به جای او بر تخت سلطنت تکیه می‌زند.

کیکاووس یا کی اوس (پادشاهی بلند پرواز)

کیکاووس یکی از پادشاهانی است که در تاریخ روایی بسیار به او پرداخته شده است. او شخصیتی دوگانه و نسبتا بی ثبات دارد. در زمان حکمرانی وی اتفاقات مهم و بعضا تلخ بسیاری به وقوع می‌پیوندد که عامل اصلی آنها خودش بوده است. گاهی مانند پادشاهی خردمند عمل می‌کند و تصمیمات درست و به جایی می‌گیرد و گاهی چنان خودسر و هوسباز می‌شود که همه را از خود می‌راند و با تصمیم های نادرستش فاجعه به بار می‌آورد. لشکر کشی به مازندران یکی از خطاهای فاجعه بار کیکاووس است.

روزی رامشگری به دربار کیکاوس آمده و برای او از زیبایی های پایان ناپذیر سرزمینش می‌گوید. او فریب دیوان را می‌خورد و با همه مخالفتها عزم مازندران می‌کند تا با شاه مازندان نبرد کند و این سرزمین را فتح کند.

شاه مازندران از دیو سفید یاری می‌خواهد  و او چون از لشکر کشی کیکاووس آگاه می‌شود به نبرد با ایرانیان آمده و با نیروی جادو چشمان کاووس و لشکریان را نابینا می‌کند و لشکر ایران پریشان و پراکنده می‌شوند.

کاووس در این حال از زال و رستم درخواست کمک می‎‌کند  و زال رستم را برای یاری رساندن به کیکاوس روانه مازندران می‌کند.

رستم برای رسیدن به کاوس دو راه پیش رو دارد. یکی از راهها طولانی اما امن است و راه دیگر کوتاه اما بسیار پر خطر است. رستم اما برای رسیدن سریعتر به کاوس و یاری رساندن به ایرانیان راه کوتاه را انتخاب می‌کند. او هفت مرحله خطرناک را پشت سر می‌گذارد که در شاهنامه به هفت خان رستم شهرت دارد.

هفت خان رستم در شاهنامه

خان اول

 در خان اول رستم در جایی قصد استراحت می‌کند. او در حال استراحت است که رخش با شیری گلاویز می‌شود. او پس از نبردی سخت، شیر را از پای درمی‌آورد.

خان دوم

در خان دوم رستم باید بیابانی خشک و بی آب و علفی را پشت سر بگذارد و با گرما و تشنگی نبرد کند. او از پرودگار طلب کمک می کند و زمان زیادی نمی گذرد که میشی از کنار رستم می‌گذرد و آبشخور را به او نشان می‌دهد.

خان سوم

در خان سوم رستم باید با اژدهایی پیکار کند که توسط جادو پنهان و دوباره آشکار می‌شود و رستم این بار نیز با کمک رخش از این مرحله عبور می‌کند.

خان چهارم

در خان چهارم زن جادوگری در چهره زنی زیبارو به قصد فریب رستم بر او ظاهر می‌شود که این بار نیز رستم بر پروردگار توکل کرده و با بردن نام یزدان چهره واقعی جادوگر نمایان شده و حیله او آشکار می‌شود و رستم او را نیز از میان برمی‌دارد.

خان پنجم

در خان پنجم بار دیگر رستم در دشتی فراخ و زیبا در حال استراحت است و رخش برای چرا در دشت رها است که دشتبان به خاطر این کار رستم، به او اعتراض می‌کند و رستم نیز گستاخی او را با کندن دو گوش دشتبان پاسخ می‌دهد. دشتبان به سوی حکمران آن منطقه که سالار نام داشت می‌رود و و اولاد با شنیدن این ماجرا پهلوانانی را برای نبرد به سوی رستم می‌فرستد.

در این نبر باز هم رستم پیروز میدان است. او اولاد را اسیر می‌کند و با او شرط می‌کند تا در این سفر همراه او باشد و جایگاه کاووس و دیو سپید را به او نشان دهد و در عوض رستم از کشتن او صرف نظر کند. و از این به بعد اولاد همراه رستم می‌شود.

خان ششم

در خان ششم آنها به مازندران رسیده اند و رستم با ارژنگ دیو نبرد کرده و او را از میان برمی‌دارد و در نهایت به محل کاووس می رسد و فریاد شادی از همگان بر می‌خیزد.

خان هفتم

در خان هفتم نیز با راهنمایی اولاد محل دیو سپید را پیدا کرده و سرانجام با مبارزه و نبردی تن به تن، دیو سپید را بر زمین می‌کوبد و جگرش را بیرون می‌کشد و به کاوس و همراهان او می‌رساند. جگر دیو سپید داروی چشمان نابینای کاوس و همراهانش هست و آنها بینایی خود را بازمی‌یابند.

پس از ان رستم قصد نبرد با شاه مازندران را کرده و سرانجام بر او چیره می‌شود و به جایش اولاد را که در این سفر او را همراهی کرده به فرمانروایی مازندران منسوب می‌کند.

غمنامه رستم و سهراب

از دیگر داستانهای غم انگیز در دوران کیکاووس که تنها شاهنامه به آن پرداخته و در دیگر منابع مدون تاریخ نیامده است غمنامه رستم و سهراب است.

روزی رستم در راه نخجیر به سمت توران می‌رود که خستگی بر او چیره می‌شود و در دشتی به خواب می‌رود. پس از بیدار شدن از رخش اثری پیدا نمی‌کند. او سراسیمه به سمت سمنگان می‌رود و بزرگان و شاه سمنگان از او پذیرایی و استقبال می‌کنند.

دختر شاه سمنگان دل به مهر رستم می‌بندد و همان شب به همسری رستم درمیاید. از پیوند رستم و تهمینه سهراب زاده می‌شود. در همان شب نیز رخش نیز با اسب دیگری پیوند برقرار میکند و کره اسبی که بعدها زاده می شود باره سهراب می‌شود.رستم بازوبندی به تهمینه می‌دهد تا اگر فرزندشان دختر بود به عنوان نشانه‌ای از پدر به گیسوانش ببندد و اگر پسر بود بر بازوی فرزند ببندد.

آغاز و سرانجام سهراب

سرانجام سهراب پسر پهلوان رستم به دنیا میآید. رشد می‌کند و بالا می‌گیرد و با شنیدن آوازه پدر به سوی ایران می آید تا همراه رستم باشد و او را به جای کاوس بر تخت بنشاند و پس از نابود کردن افراسیاب مادر را بانوی ایران کند. او به جستجوی اسبی شایسته می‌رود تا سرانجام اسبی را پیدا می‌کند که در سفر رستم به سمنگان از رخش پدید آمد.

سهراب راهی می‌شود و در مرز میان ایران و توران و در محلی به نام دژ سپید نگهبان آن را در بند می‌کند و با دختری به نام گرد آفرید که لباسی مردانه به تن کرده نبرد می‌کند و پس از شکست او وارد خاک ایران می‌شود.

از آن سوی نیز کاوس رستم را به نبرد با او فرا می‌خواند و رستم ندانسته به جنگ با فرزند می‌رود. در طول داستان هر عاملی که موجب می‌شود تا به نوعی رستم، سهراب را بشناسد به دلیلی از میان می‌رود و هرگونه فرصتی برای شناختن هم از دست می‌رود. دست روزگار ایندو را مقابل هم قرار می‌دهد و پس از چند روز نبرد سرانجام  با همه تلاشهای سهراب برای شناختن پدر سهراب به دستان پدر کشته می‌شود.

رستم با آگاه شدن از هویت سهراب شیون و ناله می‌کند و به دنبال نوشدارو می‌فرستد تا زخم سهراب را درمان کند اما کیکاوس که از زنده ماندن سهراب احساس خطر می‌کند از دادن نوشدارو خودداری می‌کند. با رسیدن این خبر به رستم، خودش برای گرفتن نوشدارو راهی می‌شود اما دیگر کار از کار گذشته و نوش دارو بعد از مرگ سهراب می‌رسد

غمنامه سیاوش در شاهنامه

اما حوادث ناگوار در دوران کیکاوس به اینجا ختم نمی‌شود او این بار به جنگ شاه هاماوران می‌رود تا یمن را به تصرف خود درآورد. کیکاوس این بار نیز در سفر به هاماوران خود و سپاه ایران را گرفتار می‌کند و بار دیگر نیز رستم به یاری او می‌شتابد و او را نجات می‌دهد. کیکاوس در آنجا به سودابه دختر شاه هاماوران علاقه مند شده و با او ازدواج می‌کند. سودابه زن زیبا و جاه طلبی است که بعدها با تهمتی که به سیاوش می‌زند یکی از تلخ ترین رویدادهای تاریخ اساطیری ایران را رقم می‌زند.

داستان از این قرار است که یکی از همسران کیکاووس پسری زیبا روی به دنیا می‌‌آورد که اسم او را سیاوش می‌گذارند. پس از بدنیا آمدن سیاوش مادر می‌میرد و و کیکاوس سرپرستی سیاوش را به رستم می‌سپارد تا برایش دایه‌ای مهربان پیدا کند. از سوی دیگر نیز چون رستم و زال و رودابه، داغ فرزند دیده‌اند، در پرورش او کوشیده و سیاوش را مانند فرزند خود بزرگ می‌کنند تا روزی که سیاوش جوانی برومند و خوش رفتار و زیبارو می‌شود. روزی کیکاووس او را فرا می‌خواند و چون وارد دربار می شود همه محو زیبایی و کمال او می‌شوند.

در این میان سودابه همسر کیکاوس نیز دلبسته سیاوش شده و پاسخ رد سیاوش، سودابه را واردار به انتقامجویی می‌کند. او به سیاوش تهمت ناپاکی می‌زند و به کاوس می‌گوید که سیاوش قصد دست درازی به او را داشته است. سیاوش برای اثبات بیگناهی خود، ازمون آتش را می‌پذیرد. کوهی از آتش گرد می‌آورند و سیاوش با لباسی سپید به درون آتش رفته و به سلامت از آن عبور می‌کند و بی‌گناهیش بر همه آشکار می‌شود.

رفتن سیاوش به توران

همزمان با این اتفاق، افراسیاب بار دیگر پیمان خود را شکسته و قصد حمله به ایران می‌کند. کیکاوس نیز سیاوش را به همراه رستم و سپاه ایران عازم جنگ می‌کند. اما در همین زمان افراسیاب خوابی ترسناک در مورد سرنوشت خود دیده و پیشنهاد آشتی می‌دهد و با سیاوش صلح می‌کند.

خبر این صلح به گوش کیکاوس می‌رسد و او فرد دیگری را می‌فرستد تا فرماندهی را بر عهده گرفته و با افراسیاب وارد جنگ شود. سیاوش از این رفتار پدر آزرده شده و سپاه را به یکی از سرداران می‌سپارد و خود به دعوت افراسیاب وارد توران می‌شود. افراسیاب دخترش فرنگیس را به سیاوش می‌دهد و فرمانروایی بخشی از سرزمینش را به او می‌سپارد.

در این میان برادر افراسیاب به سیاوش حسادت کرده و به قدری به بدگویی سیاوش می‌پردازد که افراسیاب دستور قتل سیاوش را صادر می‌کند و در زمانی که فرنگیس فرزند سیاوش (کیخسرو ) را در شکم دارد، خون سیاوش بیگناه ریخته می‌شود. طبق اساطیر از محلی که خون سیاوش بر زمین ریخته گیاهی می‌روید که امروزه به آن پرسیاوشان می‌گویند.

با کشته شدن سیاوش، رستم به خونخواهی از او سودابه را می‌کشد و به دربار افراسیاب لشکر کشی می‎‌کند و به این ترتیب فصل جدیدی از نبردهای ایرانیان و تورانیان شروع می‌شود.

کیخسرو (فرزند سیاوش)

کیخسرو یکی از نامداران سلسله کیانی است. افسانه زندگی او شباهتها و هماهنگیهای بسیاری با زندگی کوروش بزرگ دارد. با کشته شدن ناجوانمردانه سیاوش، پیران ویسه تلاش می‌کند تا مادر و فرزند را از مرگ نجات دهد.

او با کمک یکی از پهلوانان به نام گیو به ایران پناه برده و کیکاووس و ایرانیان از آنها استقبال می‌کنند. در شاهنامه بیشترین زمان  زندگی کیخسرو در جنگ با تورانیان سپری می‌شود. شرح تن به تن پهلوانان ایران و توران از داستانهایی است که به این دوره تعلق دارد. داستان بیژن و منیژه نیز متعلق به دوره کیخسرو است.

 عشق بیژن و منیژه به روایت شاهنامه

منیژه دختر افراسیاب است که دل به مهر بیژن نوه رستم و پسر گیو می بندد. افراسیاب بیژن را در چاهی زندانی کرده و رستم با چاره جوییهایی موفق به نجات جان او می‌شود.

کیخسرو سرانجام پس از جنگهای بسیار موفق به نابودی افراسیاب می‌شود. او پس از افراسیاب بر تخت می‌نشیند و فرمانروایی توران را به پسر افراسیاب می‌بخشد. او سرانجام زال و رستم را راهی زابلستان می‌کند و خود از همه تعلقات جهان دست می‌شوید و پس از به جای آوردن نیایش، لهراسب را به جانشینی خود انتخاب می‌کند و به صورت مرموزی با تنی چند از پهلوانان چون گیو، فریبرز و توس ناپدید می‌شود.

در اینجا قسمت اول دوران حکومت پادشاهان کیانی پایان می‌یابد و دوره دوم آغاز می‌شود.

لهراسب

لهراسب به معنای کسی است که اسب تیزرو دارد. عده ای معتقدند که این شخصیت برای پر کردن شکاف زمانی که میان کیخسرو و گشتاسب وجود دارد ساخته شده است.

 طبق شاهنامه لهراسب از نژاد فریدون است. در ابتدا بزرگان موافق انتخاب او نیستند اما کیخسرو با معرفی صفات نیکو و نژاد وی آنها را قانع می‌کند به فرمانروایی لهراسب تن دهند. لهراسب پادشاه عادلی است. همسر او از نوادگان کیکاووس است.

به روایات شاهنامه او صاحب دو پسر به نامهای گشتاسب و زریر می ‌شود. گشتاسب در ابتدا تاج و تخت را از پدر طلب می‌کند اما لهراسب چنین کاری را صلاح نمی‌داند به همین علت گشتاسب راهی هند و روم شده و سرانجام با کتایون، دختر قیصر روم ازدواج می‌کند. سرانجام لهراسب، زریر را به دنبال گشتاسب می‌فرستند و تاج و تخت را به او سپرده و خود به آتشکده بلخ می‌رود که پیشتر خود آنجا را ساخته است. همزمان با دوره گرشاسب زرتشت ظهور می‌کند و لهراسب با اینکه در این زمان پیرمردی فرتوت است به دین زرتشت تمایل پیدا می‌کند و این دین را بر می‌گزیند.

گشتاسب

شخصیت گشتاسب در شاهنامه با متنهای اوستایی و پهلوی کمی متفاوت است. دراین متون از او حامی زرتشت یاد شده و مقامی گرامی دارد اما در شاهنامه شخصیت گشتاسب چندان مطلوب نیست. در زمان او اتفاقات مهمی روی می‌دهد که سرنوشت ایران و ایرانیان را تغییر می‌دهد.  او دو فرزند به نامهای اسفندیار و پشوتن دارد. اسفندیار نیز مانند او تاج و تخت را از پدر طلب می‌کند.

 پدر نیز در قبال نجات جان دخترانش که به دست ارجاسب تورانی اسیر شدند به او وعده تاج و تخت می‌دهد. اسفندیار برای این کار مانند رستم هفت مرحله سخت را پشت سر می‌گذارد و در حال نبرد درهفت مرحله، وقایعی پیش می‌آید که او را رویین تن می‌کند و تنها چشمانش آسیب پذیر می‌ماند. او پس از گذراندن این هفت مرحله موفق به نجات جان خواهرانش می‌شود اما گشتاسب به وعده خود برای دادن تاج و تخت به او عمل نمی‌کند و از او نبرد با رستم را می‌خواهد.

نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه

مادر اسفندیار تلاش بسیاری می‌کند تا مانع این نبرد شود اما اسفندیار نمی‌پذیرد و به پشتوانه رویین تنی خود به نبرد با رستم می‌رود. از آن سوی نیز رستم از این نبرد خشنود نیست اما به اصرار اسفندیار وادار به نبرد می‌شود. نبردی خونین بین رستم و اسفندیار روی می‌دهد و به دلیل رویین تنی اسفندیار تیرهای رستم بر او اثر نمی‌کند. این بار نیز رستم دست به دامان سیمرغ می‌شود. سیمرغ او را از کشتن اسفندیار بر حذر می‌دارد و به او می‌گوید کسی که اسفندیار را بکشد هم در این جهان و هم در ان دنیا گرفتار عذاب شده و شوربخت می‌شود اما به اصرار رستم تیری به او می‌دهد که چشم اسفندیار را نشانه بگیرد.

سرانجام اسفندیار با تیر رستم از پای درمیآید و داستان غمبار دیگری بر سوگنامه‌های شاهنامه افزوده می‌شود.

همانگونه که سیمرغ پیش بینی کرده بود با مرگ اسفندیار رستم نیز به سرنوشت شومی گرفتار می‌شود. او با دسیسه های نابرادری خود که شغاد نام دارد به همراه رخش در چاهی پر از نیزه فرو می‌رود و سرانجام در همانجا جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و خاندانش نیز به دست بهمن، پسر اسفندیار نابود می‌ شوند.

گشتاسب نیز در پایان عمر، تاج و تخت را به بهمن میسپارد و چشم از جهان فرو می‌بندد.

وصل اسطوره به تاریخ

پس از مرگ گشتاسب بهمن به جای او بر تخت می نشیند و از این جا به بعد اسطوره به تاریخ می‌پیوندند و شخصیتهای اسطوره با شخصیتهای تاریخی منطبق می‌شوند. برخی از محققین شخصیت بهمن را با شخصیت اردشیر اول هخامنشی همسان می‌دانند.

طبق شاهنامه، پس از فرمانروایی بهمن پادشاهی به دخترش هما می رسد و بعد از هما پسر بهمن به نام داراب صاحب تاج و تخت می‌شود.

شباهت داراب و اسکندر و پایان دوره کیانیان

داستانی در مورد داراب در شاهنامه موجود است که اسکندر مقدونی را فرزند داراب معرفی می‌کند. داراب در نبردی به روم با فیلیپ مقدونی مبارزه می‌کند و و او را شکست می‌دهد. پس از آن دخترش ناهید را به همسری برمی‌گزیند. داراب از نفس بدبوی ناهید دل چرکین شده و او را  به روم باز می‌گرداند. در این میان نیز ناهید پسری باردار است که پس از به دنیا آمدن نام او را اسکندر می‌گذارند و برای ترس از سرافکندگی او را فرزند فیلیپ معرفی می‌کنند. به همین علت اسکندر کینه ایرانیان را به دل می‌گیرد. از سوی دیگر داراب همسر دیگری اختیار می‎‌کند و فرزندی به نام دارا از او زاده می‌شود. دارا جانشین پدر می‌شود.

او را مطابق با داریوش سوم هخامنشی دانسته‌اند. که سرانجام در برابر اسکندر مقدونی(برادر ناتنی خود) خود شکست می‌خورد.

طبق این افسانه، اسکندر ایرانی قلمداد شده  و همین داستان، زمینه ساز پدید آمدن اسکندر نامه و دیگر روایات مثبت در مورد اسکندر است.

دوره اشکانی و ساسانی

مطابق با روایات شاهنامه، بعد از اسکندر، شاهان محلی حکومت را به دست می‌گیرند که از نظر تاریخی با دوره اشکانیان قابل قیاس هستند. از شاهان اشکانی به عنوان فرمانروا در شاهنامه سخنی نیست و فقط از نام آنها به عنوان پهلوانان و زمامداران این دوره چون مهرداد، گیو، کارن و گودرز یاد می‌شود.

پس از اشکانیان نوبت به اردشیر ساسانی می‌رسد و ادامه تاریخی سلسلسه ساسانی در شاهنامه با افسانه‌هایی منتسب به شاهان ساسانی رو به جلو می‌رود.

با نگاهی بر:

بهرامی، عسکر.(۱۳۸۸). «تاریخ اساطیری ایران».تهران: ققنوس

آموزگار. ژاله.(۱۳۹۱). «تاریخ اساطیری ایران».تهران: سمت

هینلز، جان. (۱۳۹۱). «شناخت اساطیر ایران». تهران: نشر چشمه

مائده معیری
دانش آموخته ایرانشناسی، عاشق سفر و قلم