معرفی کتاب «کار»

کتاب کار

نویسنده: لارس اسوندسن

مترجم: فرزانه کاملی

انتشارات: نشر گمان

قیمت: ۱۴۵۰۰ تومان /چاپ چهارم / ۱۳۹۵ (البته همین چاپ کتاب در سال ۹۸ با برچسب قیمت جدید به مبلغ ۲۸۰۰۰ تومان به فروش می رسد.)

تعداد صفحات: ۲۲۵

 «کار» عنوان هفتمین کتابی است که قصد داریم از مجموعه «تجربه هنر و زندگی» معرفی کنیم. پیش از این کتاب های «فلسفه تنهایی»، «مرگ»، «فلسفه ترس»، «بیماری»، «من» و «کی بود کی بود؟» از این گروه معرفی شده اند. با مراجعه به این لینک می توانید به سخن سرپرست مجموعه، «خشایار دیهیمی» در مورد معرفی این سری کتاب ها دسترسی پیدا کنید؛ کتاب هایی فسلفی که با زبانی ساده به سوالات مهم زندگی پاسخ می دهند و برای یافتن این پاسخ، نویسنده علاوه بر نظرات خود، از نظرات فیلسوفان دیگر نیز استفاده می نمایند.

کتاب کار شامل مقدمه به اضافه نُه فصل است که در ادامه توضیح داده خواهد شد. در پایان نیز منابع بیشتری قرار داده شده تا خوانندگان با رجوع به آنها بتوانند به اطلاعات کامل تری دست پیدا کنند.

در معرفیِ مفصل کتاب کار نیز مانند کتاب های «فلسفه تنهایی»، «مرگ»، «فلسفه ترس»، «بیماری»، «من» و «کی بود کی بود؟» سعی می کنیم بیشتر به اصل متن رجوع کرده و مستقیم و بدون تفسیر با واژه ها رو به رو شویم. به همین منظور بخش های مهم کتاب را عینا در این متن قرار می دهیم.

مقدمه

نویسنده کتاب را با معرفی شغل پدرش که لوله کش یک کارگاه کشتی سازی بود، شروع می کند. کاری که گمان می کرد پدرش به آن علاقه دارد اما گویا این طور نبوده است. اسوندسن در این کتاب بیشتر به بُعد اگزیستانسیالیستی کار می پردازد تا بعد سیاسی اش و دغدغه ای در این کتاب یافتن معنایی برای کار است. او بیان می کند امروزه میزان زحمتی که برای کار کشیده می شود دیگر شرط لازم و کافی برای آنکه فعالیتی کار محسوب شود نیست و آشکارا معیار دیگری لازم است.

«بعضی وقت ها تمایز بین کار و غیر کار نسبتا مشخص بوده است، مثل وقتی که یک کارگر کارش را برای مدت زمانی مشخص به صاحب کارخانه می فروشد و آن زمان را در کارخانه می گذارند. در گذشته تفاوت نسبتا فاحشی بین کار و تفریح وجود داشت، تمایز بین زمانی که به کارفرما تعلق داشت و زمان مختص به خود کارگران. این تمایز با جدایی محیط کار و محیط خصوصی ارتباطی تنگاتنگ داشت. بنابراین می شد کار را در چارچوب زمان و مکان تعریف کرد.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۲۶

«ظهور تکنولوژی های جدید، مثل تلفن همراه و اینترنت، تاثیر عظیمی بر این تمایزها داشته است. می توان گفت که با این انعطاف جدید، تمایز واقعی بین کار و غیر کار از نظر زمانی کمرنگ شده است. ساعات کاری انعطاف پذیر روز به روز رایج تر می شود، و نسبت به گذشته برنامه کاری افراد مشخص تر شده است. آنچه می توانیم «محیط کاری انعطاف پذیر» بنامیم نیز گسترش یافته است، طوری که دیگر مهم نیست کجا کار می کنیم، فقط باید کار انجام شود. برای خیلی ها، دیگر کار اتاقی خاص در ساختمانی مشخص نیست، بلکه بیشتر تجهیزاتی است که این طرف و آن طرف می برند مانند لپ تاپ و تفلن همراه.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۲۷

انسان ها تنها حیواناتی هستند که نیازی وجودی به کار دارند. بدون کار، ما تا سرحد مرگ کسل خواهیم شد زیرا کار به زندگی ما محتوا می بخشد.

«کار می تواند با دستمزد یا بی دستمزد، سرگرم کننده یا کسالت آور، آزادی بخش یا شبیه به بردگی باشد. کار برای بعضی ها نفرین است و برای بعضی های دیگر موهبت و برای خیلی از ما، ملغمه ای از هر دو.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۲۷

«کار در پایین ترین سطح، معطوف به تغییر جهان است به طوری که بتوان به ملزومات زندگی دست یافت. ما کار می کنیم تا زنده بمانیم. این الگوی ساده در جوامع کشاورزی مستقیم تر از جوامع مدرن صدق می کند. با تکامل تاریخ بشری، رابطه ی بین کار و زنده ماندن کمتر و کمتر شده است. بین رابطه بی واسطه ای که مردم در جوامع کشاورزی با غذا و لباس تولیدی خودشان داشتند و رابطه ای که یک برنامه نویس کامپیوتر امروزه با غذا و لباسش دارد، یک دنیا تفاوت هست. اگر قرار بود برنامه نویس کامپیوتر فقط چیزهایی را مصرف کند که خودش تولید کرده، سرما و گرسنگی زیادی باید می کشید. البته هنوز هم رابطه ای بین تولید و مصرف برنامه نویس کامپیوتر وجود دارد، اما این رابطه مستقیم تر است: این رابطه به واسطه نهاد پول صورت می گیرد.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۲۸

«کار جنبه دیگری هم دارد که در آن بحث تامین خواسته های بیرونی مثل غذا، لباس و سرپناه – یا ماشین و تلویزیون با صفحه تخت – در بین نیست بلکه بحث تامین خواسته های درونی – مثل شادی و پیشرفت فردی – هم مطرح است.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۲۹

نیاز به معنا، یک نیاز اساسی است، و کار یکی از منابع اصلی چنین معنایی است. از طرف دیگر، کار بی معنا می تواند عین شکنجه باشد.

«ما در جریان کار نه تنها چیزی خارج از خودمان تولید می کنیم، بلکه به هویت مان هم شکل می بخشیم. در جریان فعالیتی که بخش زیادی از ساعت بیداری ما را در سالیان متوالی اشغال می کند ما درباره خودمان هم چیزهای زیادی یاد می گیریم: درباره قابلیت هایمان، مناسبات مان با دیگران و نقشمان در ساختار جامعه. کار محور اصلی است که ما برنامه کلی زندگی مان را حول آن شکل می دهیم. وقتی در این فکریم که با زندگی مان چه باید بکنیم، نمی توانیم از مسئله کار بگریزیم. وقتی فکر کنیم که در زندگی مان چه کرده ایم نیز با همین مسئله رو به رو می شویم.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۲۹

«ظاهرا کار برای شکل گیری برداشت ما از هویت مان ضروری است. وقتی آگهی ترسیم کسی را می خوانیم، کار او معمولا در توصیف زندگی اش نقش پررنگی دارد. وقتی آدم ها را برای اولین بار ملاقات می کنیم معمولا می پرسیم که کارشان چیست، به این معنی که برای تامین زندگی چه می کنند، انگار که این آگاهی می تواند فورا به ما بفهماند که آنها چجور آدمی هستند. اگر کسی را در مهمانی ملاقات کنیم و بشنویم که او روانشناس، صندوقدار، نوازنده، آتش نشان یا بانکدار است، تلقی مان از آن شخص بی گمان بر اساس شغل او شکل خواهد گرفت.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۳۰

«این واقعیت که کار پدیده بسیار متنوعی است و ابعاد گوناگونی دارد، باعث می شود هیچ پاسخ ساده ای برای پرسش «کار چیست» وجود نداشته باشد. هیچ حقیقت یکتایی درباره کار وجود ندارد، بلکه انبوهی از حقایق در کارند: بسته به اینکه چه کسی هستیم، چه می کنیم، چطور این کار را می کنیم و چرا می کنیم.»

کتاب کار / مقدمه / صفحه ۳۱

فصل اول: از نفرین تا تکلیف: تاریخچه مختصر فلسفه کار

در این فصل نویسنده به تاریخچه کار می پردازد و آن را در دوره های مختلف بررسی کرده و توضیح می دهد در چه زمانی کار، نفرین و در چه دوره ای امری مقدس پنداشته می شد.

«وقتی به تاریخ اندیشه کار نگاه می کنیم، دو منظر اصلی درباره کار بارز به نظر می رسد: برخی کار را نفرینی بی معنا می دانند و برخی دیگر آن را تکلیفی پرمعنا قلمداد می کنند. دیدگاه اول از دوران باستان  تادوران جنبش پروتستان ها غالب بود و دیدگاه دوم از دوران جنبش پروستان ها به بعد.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۳۳

«تمایز اصلی از نظر یونانی ها بین فعالیت های ضروری و داوطلبانه بود، نه بین فعالیت های سازنده و غیر سازنده. کار در معنای کلی آن خارکننده تلقی نمی شد و فقط نوع خاصی از آن – یعنی کاری که از سر احتیاج انجام شود – خوارکننده بود.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۳۵

«با ظهور فرهنگ مسیحی در قرون وسطی، فلسفه کار تغییر کرد. در تفکر مسیحی، این نوع کاری که ما می شناسیم نتیجه رانده شدن آدم و حوا از باغ عدن است. در باغ عدن هیچ کاری از سر ناچاری انجام نمی شد. آدم و حوا کافی بود دستشان را دراز کنند و از میوه درختان بچینند و بخورند، اما یک نوع میوه ممنوع بود و خوردن آن به تنبیهی شدید منتهی شد: رانده شدن از عدن. از آن لحظه به بعد، انسان ها ناچار شدند تن به بار سنگین کار بدهند: «با عرق جبین، نان در خواهی آورد تا زمانی که به خاک بازگردی.» کار در قرون وسطا هم نفرین محسوب می شد اما وظیفه هم بود.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۴۱

کار می تواند با دستمزد یا بی دستمزد، سرگرم کننده یا کسالت آور، آزادی بخش یا شبیه به بردگی باشد. کار برای بعضی ها نفرین است و برای بعضی های دیگر موهبت و برای خیلی از ما، ملغمه ای از هر دو.

در جنبش اصلاحات پروتستان، «تمام مشاغل بخشی از طرح کلی خداوند شدند، و انجام کار به بهترین نحو ممکن هم به یک وظیفه دینی بدل شد. در عین باید در همان شغلی که از خانواده به ارث برده بودی می ماندی، زیرا خداوند این شغل را به تو اعطا کرده و جای تو را در سلسه مراتب اجتماعی تعیین کرده بود. «بالا رفتن از این مراتب اجتماعی» فقط شورش علیه مشیت الهی تلقی می شد.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۴۳

«پروستان ها ان قدر کار را بلند مرتبه می شمردند که هر چیز نامرتبط با کار را، به خصوص چیزهایی را که فقط لذت بخش و مفرح بود، با بدگمانی می نگریستند.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۴۳

امروزه «دیگر برای اکثر مردم کار هیچ هدف استعلایی در برندارد. البته، این از ابتدا هم اِشکال کار اخلاقیات پروتستانی بود. در اکثر شغل ها ارتباط مفروض بین کاری که فرد انجام می دهد و بُعد مذهبی آن در خود کار قابل مشاهده نبود. این ارتباط برای راهبی که در صومعه کار می کرد مستقیم بود، اما ربط کشاورزی، نجاری یا کار در کارخانه با مذهب به این سادگی ها قابل مشاهده نبود. حالا کمتر کسی هست که گمان کند کارش وظیفه ای مذهبی است. اما برخی از ابعاد این ایده هنوز باقی مانده از جمله باور به اینکه سخت کوشی می تواند نشانه اخلاقی بودن فرد باشد.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۵۱

«ظهور فردگرایی به فرد مسئولیت جدیدی در قبال خودش بخشید و تکلیف «خود شدن» را به دوش او گذاشت. ما همه رمانتیکیم و بنابراین طرفدار پرشور کشف خویشتن هستیم، یعنی مسئله مان یافتن خودی نیست که از قبل وجود داشته است، بلکه برساختن خودمان است. یک «من» معتبر، «من» خود ساخته است. در روند خود سازی، کار به یک ابزار تبدیل می شود. می توان این را تحول رمانتیک ایده تکلیف نامید. مشکل رمانتیک بودن این است که شما هرگز واقعا راضی نمی شوید – حداقل نه برای مدتی – زیرا هرگز به آن معنای غایی و شخصی که دنبالش بوده اید نمی رسید. وقتی کار نتواند عطش رمانتیک ما برای یافتن معنا را فرو بنشاند، دیگر به ما احساس انجام تکلیف هم نمی دهد و بیشتر به نوعی نفرین، مثل تلقی یونانیان باستان شباهت پیدا خواهد کرد. در این صورت همچون مانعی بر سر راه پیشرفت شخصی تان به نظر می رسد. پس چاره ای ندارید جز آنکه کوچ کنید، به یک شرکت جدید، یا به پله بالاتر نردبان شرکت خودتان، و با چالش های جدیدی مواجه شوید، به گمان اینکه شغل جدید رضایت بیشتری برایتان به همراه خواهد داشت. و تا مدتی می توانید با همین فکر خودتان را راضی کنید.»

کتاب کار / فصل اول / صفحه ۵۴

این رضایت البته چندان به طول نمی انجامد.

فصل دوم: کار و معنا

نویسنده در این فصل به دنبال معنایی برای کار می گردد و کارِ بیهوده ی بی پایان را هولناک ترین مجازات برای انسان می داند: « خدایان سیزیف را محکوم کردند به بالا بردن بی وقفه یک سنگ از بالای کوه که از آنجا سنگ با وزن خویش به پایین می افتاد. آنها به درستی به نتیجه رسیده بودند که مجازاتی ترسناک تر از کار بیهوده و نومیدانه وجود ندارد. »

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۵۸

«ایمانوئل کامنت معتقد است انسان ها تنها حیواناتی هستند که نیازی وجودی به کار دارند. بدون کار، ما تا سرحد مرگ کسل خواهیم شد زیرا کار به زندگی ما محتوا می بخشد.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۵۹

انسوندسن ملال در محیط کار را مشکلی بزرگتر از اضطراب می داند و معتقد است ملال ربطی به کار خیلی کم یا خیلی زیاد ندارد، بلکه به موفقیت در یافتن معنا در کار مربوط می شود. او می گوید وقتی نمی توانیم این معنا را بیابیم، زمان به باری هولناک تبدیل می شود. بنابراین نیاز حیاتی که کانت می کوشد درک کند نیاز به کار نیست، بلکه نیاز به معناست.

«نیاز به معنا، یک نیاز اساسی است، و کار یکی از منابع اصلی چنین معنایی است. از طرف دیگر، کار بی معنا می تواند عین شکنجه باشد.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۶۰

ما در جریان کار نه تنها چیزی خارج از خودمان تولید می کنیم، بلکه به هویت مان هم شکل می بخشیم.

«زمانی این فکر به ذهنم خطور کرد که اگر بخواهی کسی را کاملا له و نابود کنی، اگر بخواهی برای او وحشتناک ترین مجازات را در نظر بگیری، مجازاتی که فکرش تن ترسناک ترین قاتل را به هم لرزه بیاندازد، و پیشاپیش از زیر کاری که فکرش را در سر داشته شانه خالی کند، کافی است او را مجبور کنی کاری انجام دهد که کاملا و مطلقا بی فایده و خالی از معنا باشد.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۶۱

نویسنده بیان می کند که برخی از شغل ها نسبت به بقیه قابلیت بیشتری برای معنا بخشی دارند، و شرایطی که انسان تحت آن کار می کند هم تاثیری عظیم بر شکل گیری یا عدم شکل گیری آن معنا دارد. او همچنین درباره انعطاف پذیری در کار حرف می زند و معتقد است که انعطاف پذیری جدید در محل کار ظاهرا به انسان ها اجازه می دهد کنترل بیشتری بر زندگی شان داشته باشند. زیرا انعطاف پذیری، زندگی کاری آنها را پیش بینی ناپذیرتر کرده است؛ هر چه محل و ساعات کاری بی ثبات تر می شوند، هویتی که کار می تواند برای کارگران به ارمغان بیاورد نیز بی ثبات تر می شود.

«امروزه ما در حوزه ی کاریمان مثل عشایر شده ایم: دائما در حال کوچ کردن هستیم و از شغلی به شغل دیگر مهاجرت می کنیم. با وجود کوچ دائمی از ما انتظار می رود که مهارت های جدیدی کسب کنیم و از مهارت های قبلی مان دست برداریم. ایده ی یادگیری مجموعه ای پایه ای از مهارت ها و بعد کامل کردن آنها در طول کل دوران کاری ظاهرا در اقتصاد جدید به کلی منسوخ شده است.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۷۴

«می توان گفت تفاوت بین شغل «دائم» و «موقتی» روز به روز کمرنگ تر می شود، البته حتما تفاوت های مهمی از نظر امنیت شغلی بین این دو وجود دارد، اما وقتی دقت کنیم که افراد واقعا دارند چه کاری برای چه مدتی انجام می دهند، متوجه خواهیم شده که شغل های «دائمی» دارند هر چه بیشتر و بیشتر «موقتی» می شوند و همچنین برعکس.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۷۵

وقتی کار نتواند عطش رمانتیک ما برای یافتن معنا را فرو بنشاند، دیگر به ما احساس انجام تکلیف هم نمی دهد و بیشتر به نوعی نفرین می ماند.

«نکته ی اصلی درباره یادگیری یک پیشه این است که بعد از مدتی می توانیم کارهای به نسبت پیچیده را به راحتی انجام دهیم، و این فی نفسه رضایت فراوانی را به همراه دارد.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۸۰

«سیالیت را بهترین وضعیت ممکن برای شخص توصیف می کنند که در آن تماما غرق کاری می شویم که مشغول انجام دادنش هستیم و این کار را به خودی خود، و نه به خاطر نتیجه ای که از این کار حاصل می شود، کاملا انگیزه بخش می دانیم. این حالت سعادت ناب است. وقتی در آن «فضا» قرار می گیریم حس خوبی داریم و کاملا در آن غرق می شویم. وقتی کار به اوج خودش می رسد، اصلا گذشت زمان را حس نمی کنیم و کاملا در زمان حال غرق می شویم. وقتی کارمان در بدترین وضعیت ممکن است، زمان بارِ وحشتناکی می شود بر دوشمان. دائم به ساعت نگاه نگاه می کنیم و خداخدا می کنیم سریع تر حرکت کند، اما در عوض این طور به نظر می رسد که مدام کُندتر و کُندتر جلو می رود. در این موقعیت هم در زمان حال هستیم، اما این زمانِ حال نوع بدی از زمانِ حال است. اینها دو شکل کاملا متفاوت از «حال» هستند، دو تجربه مختلف از زمان: در یکی زمان به سرعت برق می گذرد و در دیگری به کُندی حلزون.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۸۱

«کار می تواند ما آدم های فانی را که زندگی کوتاه مان مثل برق می گذرد از نوعی تداوم و جاودانگی برخوردار سازد. ما با کار می توانیم اثری از خودمان در دنیا به جا بگذاریم: اثری که امیدواریم بیش از ما عمر کند، گواه این حقیقت که ما زندگی کرده ایم.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۸۳

«وقتی کارمان نمی تواند چنین معنایی ایجاد کند رنج می کشیم. گاهی هم کارمان خیلی با معنا به نظر می رسد، آن قدر با معنا که تقریبا هر چیز دیگری در زندگی مان در مقایسه با آن رنگ می بازد، و آن وقت شاید فراموش کنیم که کار فقط یکی از منابع معنابخش در زندگی است. تجربه کار عملا طیفی از رضایت عمیق شخصی تا ملال کامل را در برمی گیرد.»

کتاب کار / فصل دوم / صفحه ۸۵

فصل سوم: توزیع کار

ویسنده در این فصل درباره این حرف می زند که همه ی مردم یک شغل را به یک اندازه جذاب نمی بینند و در این راستا مثالی از زندگی شخصی می زند که در آن گزارشگر ورزشی بودن را با وجود جذابیتش برای خیلی از آدم ها رها کرده است. او بازار کار را بازاری عادلانه نمی داند و می گوید مزایای درونی و بیرونی کار در همه ی شغل ها برابر نیست.

«دشواری یافتن «شغل مناسب» برای هر کس – شغلی که با «ذات» اش سازگار باشد – و البته این واقعیت که بعضی افراد گرفتار ناخوشایند ترین مشاغل می شوند.»

کتاب کار / فصل سوم / صفحه ۹۲

«بر چه اساسی فلان کار به کسی محول می شود نه بهمان کار؟ به نظر واضح ترین پاسخ می تواند این باشد که بر ساسا توان آنها. این ایده ی مبتنی بر شایسته سالاری است. به نظر می رسد تنها گزینه های دیگر نوعی از پارتی بازی، سهمیه گرفتن یا روندی کاملا تصادفی – مثل بخت آزمایی – باشد. مزایای شایسته سالاری نسبت به سایر گزینه ها اولا این است که استخدام کسی که می تواند بهره بیشتری ببخشد، منصفانه به نظر می رسد. ثانیا سپردن کار به شایسته ترین فرد آشکار سودمندتر است زیرا او کسی است که بیشترین بهره را می برد. اما معلوم نیست که استدلال مربوط به منصفانه بودن خیلی هم معتبر باشد. افراد می توانند بهره بیشتری ببخشند چون با استعدادتر یا به این دلیل که سخت کوش ترند. اینکه کسی بیشتر از دیگری کار کند آشکارا ارزشمندتر است، اما آیا همین حرف را در مقابل کسی که استعداد خاصی دارد هم می توانیم بزنیم؟ چرا کسی باید صرفا به خاطر اینکه طبیعت به او استعدادی عطا کرده است پاداش بگیرد؟ هر چه باشد آن استعداد نتیجه تلاش شخصی او نیست.»

کتاب کار / فصل سوم / صفحه ۹۴

گاهی هم کارمان خیلی با معنا به نظر می رسد، آن قدر با معنا که تقریبا هر چیز دیگری در زندگی مان در مقایسه با آن رنگ می بازد، و آن وقت شاید فراموش کنیم که کار فقط یکی از منابع معنابخش در زندگی است.

یکی از ایده های اساسی دموکراسی های لیبرال این است که باید اساسا فرصت های برابر وجود داشته باشد.

اسوندسن معتقد است حق همگانی کار کردن فکر خوبی نیست و به احتمال زیاد چیزی هم نیست که آرزویش را داشته باشیم، زیرا این حق در واقع برابر با حق ما برای داشتن شغل مورد علاقه مان نیست.

«شاید حتی تلاش برای نزدیک کردن جوامعِ ما به حالت آرمانیِ توزیع مساوی هر دو نوع مزایای درونی و بیرونی هم فکر خوبی نباشد. جوامعی که تلاش کرده اند توزیع کاملا برابر را – به خصوص در مورد مزایای بیرونی – محقق کنند معمولا در نهایت به جوامعی تبدیل شده اند که در آنها تمام احزاب – غیر از اعضای «حزب حاکم» – به سهم کمتری از مزایا دست یافته اند. شاید جامعه ای برابرتر به وجود آمده باشد، اما به هیچ وجه جامعه بهتری پا نگرفته است. این اصلا بدان معنی نیست که نابرابری های گسترده مطلوب است، و در عین حال قطعا در سالهای اخیر نگرانی هایی از بابت افزایش نابرابری ها وجود داشته است، اما جامعه ای که در آن تلاش کنیم تا تمام نابرابری ها را از بین ببریم احتمالا گزینه بسیار بدتری خواهد بود.»

کتاب کار / فصل سوم / صفحه ۹۸

فصل چهارم: کار و تفریح

«هیچ واژه واحدی در انگلیسی برای «کار کردن تا سر حد مرگ» نیست. ژاپنی آن karoshi و معادل چینی آن goulasi است. این مسئله در ژاپن مشکلی جدی شناخته می شود و وزارت کار آماری سالانه از مرگ بر اثر karoshi منتشر می کند. حتی موجی از اقامه دعوای karoshi هم به راه افتاده است، که در آنها خانواده متوفی خواستار پرداخت غرامت از طرف کارفرما می شوند. در اروپا و آمریکا هم نمونه هایی از مرگ بر اثر کار زیاد وجود دارد، اما آمار رسمی وجود ندارد. نمی توان به این دلیل ادعا کرد که کاهش متوسط ساعات کار در کشورهای غربی تاثیر مثبتی بر سلامت دارد. البته اگر کار نکنید دیگر کار شما را نخواهد کشت، اما به هر حال عامل دیگری خواهد کشت.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۰۹

«بیکاری خطری به مراتب جدی تر برای سلامتی است. در کشورهای پیشرفته که تامین اجتماعی در سطحی قابل قبول است، ابعاد روانی بیکاری ظاهرا اهمیت بیشتری دارد، و تاثیر آن بر سلامت افراد از جهت افزایش نرخ مرگ و میر و وخامت سلامت جسمی و روحی کاملا جدی است. در باب تاثیر منفی برا احساس خوشبختی یا همان چیزی که در مطالعات تجربی «سعادت درونی» نامیده شده است، بیکاری در کنار بیماری های سخت و طلاق یکی از موثرترین عوامل شناخته شده است. به نظر می رسد که از دست دادن درآمد تنها بخشی کوچک از قضیه است، و عوامل دیگر تاثیری بیشتر از عوامل صرفا اقتصادی به جا می گذارند. یک شخص بیکارِ «نوعی» تعامل اجتماعی کمتری با دیگران و نیز عزت نفس پایین تری خواهد داشت. افراد مشکل بیکاری را مشکلی شخصی تلقی می کنند. آن را چیزی می پندارند که بر شخصیت فردی شان تاثیری منفی می گذارد، و این تاثیر منفی فقط به این دلیل نیست که او را یکی از اعضای گروه «بیکاران» تلقی می کنند. با توجه به تاکید زیاد ما بر کار به عنوان منبع هویت، تعجبی ندارد اگر اغلب افراد وقتی کارشان را از دست می دهند و نمی توانند کار جدیدی پیدا کنند فرو می پاشند.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۱۱

در پارادایم فوردی کارگر فارغ روح بود، حال آنکه در بیشتر نظریه های مدیریت معاصر کارگر تماما روح است. حالا از افراد انتظار می رود که فرهنگ سازمانی را درونی کنند و تجسم ارزش ها و «روح» شرکت باشند.

انسوندسن معتقد است این واقعیت که کار معمولا تاثیری مفید بر سلامت و طول عمر دارد به این معنی نیست که اگر بیشتر کار کنیم، سالم تر می مانیم و بیشتر عمر می کنیم. کار بیش از حد ویرانگر است. تصادفی نیست که اردوگاه های کار اجباری نهادهایی برای تنبیه و مجازات اند.

«در یک قرن گذشته، میانگین به اندازه ی یک تا دو ساعت در روز کاهش پیدا کرده است که نسبتا قابل توجه است. ما در زمان بیداری اضافی مان چه می کنیم؟ یک نکته قطعی است: تمامش را صرف کار نمی کنیم. و با این حال آدم های بیشتر و بیشتری از خستگی و حتی فرسودگی شکایت می کنند. اگر این حرف درست باشد، منطقی ترین توضیح برایش ظاهرا این است که فرسودگی ما ناشی از کار نیست بلکه ظاهر ناشی از تفریح است.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۱۵

«ما در اوقات فراغتمان اجازه می دهیم وقت مان را هر جور می خواهیم بگذرانیم. دست کم به نظر می رسد که ایده اصلی اوقات فراغت همین است. پس اینکه یک فعالیت مشخص کار است یا تفریح بستگی به دیدگاه آدمی دارد که انجامش می دهد: قهرمانان حرفه ای وقتی ورزش می کنند دقیقا مشغول کارند، اما بسیاری از ما در اوقات فراغتمان ورزش می کنیم. خواندن کتاب چیزی است که من معمولا کار محسوب می کنم، اما از دید بیشتر مردم تفریح است. اگر من یک قفسه کتاب می ساختم احتمالا برایم تفریح بود، اما برای نجار کار به شمار می آید. شاید بتوان گفت کار یک آدم، تفریح آدمی دیگر است.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۱۶

نویسنده بیان می کند که اگر نوع نگرش ما بتواند کار را به تفریح بدل کند، عکس آن هم ممکن به نظر می رسد: نوع نگرش ما می تواند تفریح را به کار بدل سازد. تفریح باید چگونه باشد؟ اکثر مردم موافقند که باید توام با بازیگوشی باشد.

«ظاهرا امروزه ما از آن سوی بام افتاده ایم و تمام اوقات فراغت مان را چنان با فعالیت های مختلف پر می کنیم که عملا به مرز انفجار می رسد. این روزها تفریح آن قدر پر دردسر شده که اغلب برگشتن به سر کار تعطیلاتِ واقعی به نظر می رسد. شواهد تجربی مختلفی در دست است که نشان می دهد افراد هر چه بیشتر واقعا ترجیح می دهند وقت بیشتری را سر کار بگذرانند چون زمان بیکاری شان را بسیار پر تنش می یابند.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۱۹

در قیاس با پارادایم فوردی، که در آن کارگر را کمابیش یک آدم آهنی می دیدند، تغییر جهت نظریه مدیریت به سوی نگاه به کارگر به عنوان موجودی که افکار و احساساتی دارد خودش یک پیشرفت است.

«آخر هفته ها و به ویژه تعطیلات حس موقعیتی اضطراری را پیدا کرده اند. این روزها فرصت محدودی است که باید تا آخرین حد از آن استفاده شود و هدر نرود. مدیریت سفت و سخت زمان ظاهرا با هیچ چیزی که حتی کمی به تعطیلات شبیه باشد سازگار نیست. به نظرم تعطیلات ما روز به روز بیشتر شبیه مسابقه بهره وری می شود. رفتار گردشگران اتوبوس سواری که به هر مکان دیدنی که می رسند تقریبا پانزده دقیقه توقف می کنند تا به تعداد بیشتری از مکان های دیدنی برسند دیگر امری عادی شده است.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۲۳

«روز تعطیل قرار است فرصتی باشد برای کارهایی که خودت دوست داری انجام بدهی، نه کارهایی که مجبوری انجام دهی. اما اغلب تعطیلات به نوعی شغل تبدیل می شوند – آن هم شغلی که مجبوری خودت هزینه اش را بپردازی – و یک لحظه هم نباید وقت تلف کنی، مدت زمانی است که حتما «باید» این موزه یا آن بنای یادبود را ببینی.»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۲۳

«ما دائما برنامه های فشرده تر و فشرده تری را برای اوقات فراغتمان در نظر می گیریم. می توان گفت که ما تدریجا داریم اوقات فراغت مان را طوری تنظیم می کنیم که انگار دنباله رو اصول مدیریت علمیِ مشاورِ امور قرن نوزدهمی، اف. دبلیو. تیلور هستیم. باید از اوقات فراغت حدالامکان استفاده بهینه شود. ما داریم از بچه داری، نظافت، آشپزی و غیره می زنیم تا حتی المقدور اوقات فراغت ارزشمندمان را حفظ کنیم فقط برای اینکه سرمان را شلوغ تر کنیم. تعطیلات خیلی از مردم از نظر تعیین دقیق روز و ساعت و انجام دادن فلان یا بهمان کار در یک زمان محدود واقعا برنامه ریزی شده تر از ساعت کاری شان است. اگر اوقات فراغت شما تحت حاکمیت نوعی برنامه ریزی زمانی باشد که دیگر اوقات فراغت نیست. هست؟»

کتاب کار / فصل چهارم / صفحه ۱۲۴

نویسنده معتقد است دلیل اصلی اینکه امروزه بسیاری از مردم از خستگی، فرسودگی و غیره گِله دارند سخت بودن کارشان نیست، بلکه سخت بودن تفریح شان است.

فصل پنجم: مدیریت شدن

نویسنده در ابتدای این فصل در مورد ریشه کلمه مدیریت حرف زده و سعی می کند تاریخچه ای از آن ارائه دهد. سپس اصول تیلور را بیان می کند که در آن کارگر یدی تنها باید قدرت جسمانی اش را به کار اندازد و فکر کردن را باید به مدیریت سپرد.

او کمپانی اتومبیل سازی فورد را موفق ترین نمونه پیاده سازی اصول تیلوری می داند: «فورد روش به کار گیری تکنولوژی را تغییر داد. ایده اصلی خط مونتاژ این است که به جای بردن کارگر به سراغ کار، باید کار را به سمت کارگر آورد و او از سر جایش تکان نخورد. در نتیجه، مدیریت می تواند سرعت اجرای هر کار مشخصی را تعیین کند و اصل تقسیم کار وارد سطح کاملا جدیدی می شود. کارگرانی که قطعات ماشین های فورد را مونتاژ می کردند به مهارت چندانی نیاز نداشتند، و اگر آنها هیچ مهارت یا ظرفیتی برای فکر کردن نداشتند، مدیریت این مسئله را یک امتیاز محسوب می کرد؛ مهارت و تفکر به کلی به مدیریت واگذار شده بود.»

کتاب کار / فصل پنجم / صفحه ۱۳۰

اینکه یک فعالیت مشخص کار است یا تفریح بستگی به دیدگاه آدمی دارد که انجامش می دهد: قهرمانان حرفه ای وقتی ورزش می کنند دقیقا مشغول کارند، اما بسیاری از ما در اوقات فراغتمان ورزش می کنیم.

اسوندسن می گوید ظاهرا تمام کارگردان باید «مدیریت شوند» تا اطمینان یابیم کاری که از آنها انتظار می رود، انجام می دهند.کنترل کارگران از ابتدا بخش مهمی از نظریه های مدیریتی بوده است. تاکید بر کنترل نشان می دهد که کارفرما و کارمند منافع مشترکی ندارند. اگر آنها منافع مشترکی داشتند، نیاز به کنترل به نحو چشم گیری کاهش می یافت.

«یک رهبر در دوران معاصر قرار است که کارمندش را متقاعد کند که شغل او فقط یک شغل نیست بلکه فرصتی عالی برای تحقق توانایی های بالقوه اوست، برای آنکه به «من» واقعی اش تبدیل شود. رهبری واقعی قاعدتا به این معناست که به انسان در کلیتش نقش محوری بدهیم. خودپروری در کار یعنی اینکه خودمان را «ارتقا ببخشیم» به شکلی بسیار فراتر از مهارت های حرفه ای مان: یعنی کل وجودمان در مسیر پیشرفت و بهتر شدن باشد. کارمند از نظر شخصی، رشد نیافته است و قرار بر این است که این نقصان را از طریق کار برطرف کند. او – و نیز کل سازمان – در فرایند دائمی یادگیری هستند، و این جنبه ای از کار است که از دریافت حقوق فراتر می رود. مسئله اصلی این است که باید تبدیل به آن کسی بشود که می تواند باشد. برخلاف الگوی رهبری تیلوری، اینجا رهبر کسی را وادار به کاری نمی کند. بلکه کارکنان را تشویق می کند که خودشان را به شکلی که مطلوب سازمان باشد متحول کنند. »

کتاب کار / فصل پنجم / صفحه ۱۴۰

«در پارادایم فوردی کارگر فارغ روح بود، حال آنکه در بیشتر نظریه های مدیریت معاصر کارگر تماما روح است. حالا از افراد انتظار می رود که فرهنگ سازمانی را درونی کنند و تجسم ارزش ها و «روح» شرکت باشند. در قیاس با پارادایم فوردی، که در آن کارگر را کمابیش یک آدم آهنی می دیدند، تغییر جهت نظریه مدیریت به سوی نگاه به کارگر به عنوان موجودی که افکار و احساساتی دارد خودش یک پیشرفت است. اما گاهی استراتژی های مدیریتی معاصر بیشتر برای یک فرقه مناسب به نظر می رسند تا یک شرکت «معمولی».»

کتاب کار / فصل پنجم / صفحه ۱۴۱

فصل ششم: دستمزد

اسوندسن در این فصل بیان می کند که ارتباط دستمزد و رضایت چندان بدیهی نیست و بالا رفتن اولی دلیلی بر بالا رفتن دومی محسوب نمی شود.

«ظاهرا در جوامع فقیر، ارتباط تقریبا واضحی بین این عوامل هست، ولی هر چه جوامع ثروتمندتر باشند ارتباط میان سطح درآمد و میزان رضایت ضعیف تر می شود. در ثرومتندترین جوامع، اصلا ارتباطی بین دو نیست، و فقط فقیرترین آدم های این جوامع استثنا هستند. تحقیقاتی هم هستند که حاکی از اندکی افزایش در احساس نیک بختی با بالا رفتن درآمد است. اما این مسئله در مقایسه با سایر عوامل – مثل سلامتی و روابط شخصی – عملا بی تاثیر است. این نکته هم در مورد ثروتمندان و هم افراد با درآمد متوسط در جوامع ثروتمند صدق می کند. اما تاثیر این مسئله از قرار معلوم روندی رو به کاهش دارد: هر چه سطح درآمد بالاتر می رود، درآمد اضافه شده تاثیر کمتری بر وضع شخص می گذارد.»

کتاب کار / فصل ششم / صفحه ۱۴۹

«بیشتر مردم فکر می کنند اگر درآمدشان ۲۵ درصد افزایش پیدا کند، خیلی خوشبخت تر می شوند. اما اگر ما آدمی با درآمد متوسط در یک کشور ثروتمند را با آدم دیگری مقایسه کنیم که درآمدش ۲۵ درصد بالاتر است، می بینیم آن کسی که درآمد بیشتری دارد به طور متوسط خوشبخت تر خواهد بود. بنابراین اگر دنبال خوشبختی هستیم، شاید نباید زیاد روی پول درآوردن تاکید کنیم، و قطعا نباید برایش اولویتی بالاتر از حفظ رابطه ی خوب با خانواده و دوستان قائل شویم»

کتاب کار / فصل ششم / صفحه ۱۵۰ و ۱۵۱

وقتی نیازهای ما مصرف را کنترل می کنند، مصرف محدود است، اما وقتی امیال ما مصرف را کنترل می کنند، مصرف نامحدود است. هرگز به خط پایان نزدیک نخواهیم شد. هرگز کامل ارضا نخواهیم شد.

نویسنده می گوید میزان درآمد ما در مقایسه با دیگران آشکارا برایمان مهم است. این مسئله در واقع نشانه ای از موقعیت اجتماعی و ارزش ما در سلسله مراتب اجتماعی است. معمولا آنهایی که در قبال وقت شان پول دریافت می کنند، ارج و قرب بیشتری به کسانی – نظیر بازنشسته ها و زنان خانه دار – دارند که وقت شان «آزاد» است. ظاهرا فرض بر این است که اگر ارزش (اقتصادی) وقت شما بیشتر از وقت آدم های دیگر باشد، پس حتما شخص باارزش تری هستید.

«حقوق گرفتن بخش اساسی تصور ما از مفهوم کار است. ما اغلب بین کار و تفریح فرق می گذاریم، فقط از این جهت که یکی از آنها با حقوق همراه است و دیگری نیست، حتی اگر هر دو یک میزان تلاش جسمی و فکری بطلبد. کسانی که کاری را – صرفا به دلایل آرمانگرایانه – به صورت رایگان انجام می دهند، در صورت دریافت دستمزد احتمالا کمتر ارضا می شوند. هر چند انتظار ما عکس این است. به هر حال، اگر هنوز کاری را که می کنید دوست دارید و تازه بابتش دستمزد هم می گیرید، احتمالا معامله خوبی کرده اید. مشکل این است که این شرایط رابطه شخص را با خودِ آن کار تغییر می دهد و باعث می شود یک فعالیت ذاتا معنادار به یک شغل کم درآمد تبدیل شود. با این حساب احتمالا باید مراقب باشیم که مهم ترین علاقه زندگی مان را تبدیل به شغل مان نکنیم و به جایش برویم دنبال کاری که اندکی کمتر جذاب است و به این ترتیب علاقه مندی اصلی مان را با «پول» خراب نکنیم.»

کتاب کار / فصل ششم / صفحه ۱۵۲ و ۱۵۳

«دستمزدی که در مقایسه با دیگران دریافت می کنیم ظاهرا به این دلیل برایمان مهم است که «ارزش» ما را در سلسه مراتب اجتماعی نشان می دهد. با این حال دیدیم که احتمال افزایش احساس خوشبختی ما در زندگی در نتیجه افزایش درآمد خیلی بالا نیست، مگر آنکه کاملا در قعر پلکان درآمدها قرار گرفته باشیم. اگر از درآمد فعلی من ناراضی باشیم، احتمال آنکه با افزایش درآمد خوشبخت تر شویم خیلی زیاد نیست. ترفیع گرفتن هم جزئی از همین پدیده است. ظاهرا ترفیع گرفتن هم نشانه ای از ارزش ماست. اما آیا ترفیع گرفتن ما را خوشبخت تر می کند. اگر کسی بخواهد و موفق به گرفتن آن شود، می توان فرض کرد که رضایتش بیشتر شده است. اما در کمال تعجب ظاهرا قضیه کاملا برعکس است: کارگرانی که به تازگی ترفیع گرفته اند معمولا رضایت شان کمتر می شود. مشکل اینجاست که ترفیع اغلب به انتظار ترفیع های بیشتر می انجامد. حتی اگر جایگاه مطلق مان را ارتقا داده باشیم، همچنان از جایگاه نسبی مان ناراضی خواهیم بود.»

کتاب کار / فصل ششم / صفحه ۱۶۱

«رابطه ما با کار هرگز نمی تواند فقط ابزاری باشد زیرا کار به شخصیت ما شکل می دهد و یکی از راه های ابراز وجود ماست. آنچه چندین ساعت در روز و از سالی به سال دیگر انجام می دهید، ضرورتا به شخصیت شما شکل می بخشد. آیا چیزی که این همه از زندگی تان را صرفش می کنید نباید به نوعی برایتان اهمیت داشته باشد؟ ظاهرا کار نیازهایی فراتر از نیازهای صرفا مالی را برآورده می کند. نقشی که کار در تامین معنا برای زندگی ما می کند خیلی اساسی تر است. در چند نظرسنجی بزرگ در کشورهای مختلف، اکثر افراد اعلام می کنند که حتی اگر پول کافی برای تامین کل زندگی شان را داشتند و لازم نبود یک روز هم کار کنند، باز به کار کردن ادامه می دادند. در مورد آنها که برنده بلیت بخت آزمایی می شوند هم می بینیم که معمولا به کارشان ادامه می دهند، با اینکه دیگر مجبور نیستند به دلایل مالی کار کنند. ظاهرا کار صرفا نیازی حیاتی را برآورده می کند و صرفا منبع درآمد نیست.»

کتاب کار / فصل ششم / صفحه ۱۶۲

فصل هفتم: کار در عصر وفور

اسوندسن در این فصل بیان می کند که بعد از جنگ جهانی دوم سطح بهره وری به شدت افزایش یافت و ما می توانیم سطح زندگی ای مانند کارگر پنجاه سال پیش داشته باشیم اما فقط نصف او کار کنیم. افزایش بهره وری زمان بیشتری در اختیار افراد گذاشت که به تفریح بپردازند و استانداردهای زندگی را بالا ببرند.

«ما خرید را به تفریح ترجیح می دهیم. در قدیم مردم اولویت های دیگری داشتند. از زمان های پیشامدرن و اوایل دوران مدرنیته شاهد متقنی داریم مبنی بر اینکه دستمزد بالاتر باعث شده مردم کمتر کار کنند. حتی تا مدت ها بعد از آغاز دوران صنعتی هم کارفرماها اغلب در می یافتند که بسیاری از کارگران در اولین روزهای بعد از دریافت حقوق سر کار نمی آیند. «پول اضافه» یعنی پولی که فراتر از میزان لازم برای تامین نیازهای ضروری زندگی بود، اغلب برای سر کار نیامدن خرج می شد، نه برای افزایش ثروت مادی. از آن زمان تاکنون اولویت های ما تغییر کرده اند.»

کتاب کار / فصل هفتم / صفحه ۱۶۶

«مهم ترین تغییر فرهنگی در این دوره، گذار از کمبود به وفور است. در دنیای غرب، کمتر کسی باید برای زنده ماندن به سختی تقلا کند و در عوض همگان سراسیمه دنبال هویت شان می گردند. مصرف بخش مهمی از این تکاپوست. در عصر وفور، کارگران دیگر خیال سرنگونی بورژوازی را در سر نمی پرورانند بلکه دنبال پیوستن به آن هستند. آنها دیگر دنبال به دست گرفتن اختیار ابزار تولید نیستند و در عوض مایل به افزایش ابزار مصرف خودشانند.»

کتاب کار / فصل هفتم / صفحه ۱۶۷

رابطه ما با کار هرگز نمی تواند فقط ابزاری باشد زیرا کار به شخصیت ما شکل می دهد و یکی از راه های ابراز وجود ماست. آنچه چندین ساعت در روز و از سالی به سال دیگر انجام می دهید، ضرورتا به شخصیت شما شکل می بخشد.

نویسنده می گوید که وقتی همه چیز در زندگی ما بر اساس چشم اندازهای کوتاه بنا شده باشد، انتظار ما برای کسب لذت و خوشنودی نیز همین گونه خواهد بود. ما خواهان پاداش فوری برای کاری هستیم که انجام داده ایم. او بیان می کند که «فقرا» دیگر یک قشر ثابت نیستند. عده معدودی در کشورهای غربی مادام العمر در این قشر باقی می مانند. فقر برای مردم دنیای غرب معمولا پدیده ای موقتی است.

«اگر قیمت ها پایین و دستمزدها بالا بروند ما اصولا باید بتوانیم پس انداز کنیم، نه اینکه زیر بار قرض برویم. پاسخ این سوال که چرا مدام بیشتر و بیشتر قرض بالا می آوریم ربطی به دستمزد هایمان ندارد، بلکه مربوط به نحوه خرج کردن مان است. خانوارهایی که تا همین دو دهه پیش، ده درصد از درآمدشان را پس انداز می کردند، امروز چیزی پس انداز نمی کنند. حتی اگر درآمدهای ما بالا رفته باشد، سرعت خرج کردن مان خیلی بیشتر افزایش پیدا کرده است. البته پس انداز نکردن یک چیز است و زندگی قرضی چیز دیگری است. امروزه یک مشکل بزرگ این است که خیلی از مردم خیلی بیشتر از سطح درآمدشان خرج می کنند. زندگیِ قرضی نسخه امروزیِ بردگی خودخواسته است.»

کتاب کار / فصل هفتم / صفحه ۱۷۴

«جامعه مرفه، جامعه ای مصرف کننده است. به نظر می رسد که این مسئله تاثیرات گسترده ای بر رابطه ما با کار می گذارد. در جامعه مصرفی، جایگاه اجتماعی ما به قابلیت ما در تولید کالا بستگی ندارد، بلکه به قابلیت ما در مصرف آن وابسته است. روز به روز افراد بیشتری ادعا می کنند که مصرف، و نه کار، عامل اصلی شکل گیری هویت اجتماعی است.»

کتاب کار / فصل هفتم / صفحه ۱۷۵

نویسنده معتقد است که وقتی نیازهای ما مصرف را کنترل می کنند، مصرف محدود است، اما وقتی امیال ما مصرف را کنترل می کنند، مصرف نامحدود است. هرگز به خط پایان نزدیک نخواهیم شد. هرگز کامل ارضا نخواهیم شد: «چون زندگی ای که فقط در آن مصرف کنیم نمی تواند ارضایمان کند، به نظر می رسد کار به عنوان منبعی حیاتی از معنا و هویت همچنان نقش مهمی ایفا می کند. این ادعا که جامعه تولید کنندگان جایش را به جامعه مصرف کنندگان داده تا حدی حقیقت دارد، اما نه کاملا. در واقع، من معتقدم که تغییر اساسی جایگزین شدن کار با مصرف به عنوان منبع هویت نیست، بلکه این است که مصرف باعث تحول رابطه ما با کار شده است.»

کتاب کار / فصل هفتم / صفحه ۱۷۹

«افرادی که امروزه به نیروی کار می پیوندند، انتظاراتی دارند که با انتظارات نسل گذشته فرق می کند. ما دنبال شغل هایی با معنا هستیم، شغل هایی که در آنها مختار باشیم و هویت ما را شکل دهند و تثبیت کنند. کار و مصرف تنها عرصه هایی متفاوت برای آن چیزی هستند که در اصل همان پویش اساسی ما برای خودپروری است. ما شغل های جدید را «می خریم»، آنها را شاغل می کنیم، بعد اغلب با سرعت بیشتری آنها را ترک می کنیم. می توان گفت که ما شغل ها را «مصرف می کنیم». درست همان طور که اشیای مصرفی را وقتی دیگر راضی مان نمی کندکنار می گذاریم، با شغل هایمان هم چنین می کنیم. وقتی یک جفت کفش یا تلویزیونی تازه می خریم می دانیم که در آینده ای نه چندان دور آنها را عوض خواهیم کرد. همین موضوع در مورد شغل ها صدق می کند. وقتی کار تازه ای را شروع می کنیم، می دانیم که روزی آن را ترک خواهیم کرد و در آینده ای نه چندان دور سراغ شغلی دیگر خواهیم رفت.»

کتاب کار / فصل هفتم / صفحه ۱۸۰

فصل هشتم: پایان کار

مدت هاست پیش بینی می شود که با جایگزین شدن ماشین آلات و ربات ها، کار از بین خواهد رفت اما اسوندسن این قضیه را نفی می کند.

«روندکلی در جهان غرب این بوده که با وجود اینکه کمک گرفتن از نیروهای خارجی همچنین تکنولوژی هایی که نیاز به استفاده از کارگر یدی را از بین می برند باعث از دست رفتن مشاغل زیادی شده، باز همچنان بیشتر از شغل هایی که از دست می روند مشاغل جدید درست می شود.»

کتاب کار / فصل هشتم / صفحه ۱۸۶

«بیکاری گسترده ناشی از تکنولوژی تا کنون هرگز اتفاق نیافتاده است، حقیقت صرفا این است که شغل هایی را که تکنولوژی از بین برده جایشان را به شغل هایی حتی بیشتر داده اند که تازه ایجاد شده اند. این مسئله در مورد عصر کامپیوتر هم صدق می کند.»

کتاب کار / فصل هشتم / صفحه ۱۹۱

افرادی که امروزه به نیروی کار می پیوندند، انتظاراتی دارند که با انتظارات نسل گذشته فرق می کند. ما دنبال شغل هایی با معنا هستیم، شغل هایی که در آنها مختار باشیم و هویت ما را شکل دهند و تثبیت کنند.

«تکنولوژی جدید باعث از بین رفتن سلسله ای از مشاغل و ایجاد شغل هایی دیگر می شود، و تاکنون تاثیر خالص آن ایجاد شغل هایی به مراتب بیشتر از شغل های از دست رفته بوده است. آیا این روند ادامه خواهد یافت؟ تضمینی در این باره وجود ندارد. اینکه بتوانیم یک ارزیابی منطقی درباره بازارهای کار در آینده ارائه بدهیم محل تردید است، فقط به این دلیل ساده که ما امروز نمی دانیم فردا چه ابداعاتی عرضه خواهند شد. خیلی سخت است که از حالا پیش بینی کنیم در چند سال آینده کدام شغل ها بیشتر خریدار خواهند داشت، بازار کار می تواند به سرعت تغییر کند. در دهه ۱۹۸۰ میلادی چند نفر می توانستند پیش بینی کنند که طراحان وب با چنین سرعتی بازار کار پیدا کنند؟ شاید هیچ کس نمی توانست. اما در دهه ۱۹۹۰ این طور به نظر می رسید که هر آدمی که به او بر می خوریم طراح وب سایت است. وقتی حباب اقتصادی دات کام ترکید، خیلی از آنها بیکار شدند. ناگهان به آن پیشخدمت های کافه و رستوران ها که مدعی بودند «درواقع» بازیگرند، دسته جدیدی از پیشخدمت ها اضافه شدند که می گفتند «در واقع» طراح وب سایت بوده اند.»

کتاب کار / فصل هشتم / صفحه ۱۹۲

انسوندسن می گوید که «پایان کار» در آینده قابل پیش بینی ما جایی ندارد. تحولات در کار ادامه خواهد یافت و بخش زیادی از آنچه امروزه – و به احتمال بیشتر در جهان آینده – کار محسوب می شود، شاید روزی به همان چیزی شباهت پیدا کند که نسل های پیشین تفریح می نامیدند. با این حال، اگر ما آن را کار محسوب کنیم همچنان کار خواهد بود.

فصل نهم: زندگی و کار

اسوندسن علاقه شدید را به کار را هم معضلی بالقوه می داند که می تواند باعث بی توجهی ما به مسائلی شود که به مراتب از کار مهم تر هستند.

«کار از نظر یک معتاد به کار فی نفسه هدف است تا وسیله ای برای رسیدن به هدف. برای یک معتاد به کار همه چیز حول شغلش می چرخد. او معتاد است. وجه تمایز یک معتاد با آدم «عادی» چیست؟ این به ماهیت اعتیاد بستگی دارد، اما ویژگی مشترک تمام اعتیادها این است که چیزی که شخص به آن معتاد شده – چه مواد مخدر، چه رابطه جنسی و چه کار – منبع اصلی معنا در زندگی او می شود. هر چیز دیگری حول این منبع اصلی معنا دور می زند.»

کتاب کار / فصل نهم / صفحه ۲۰۴

«ما اغلب انتظاراتی کاملا غیر واقعی از شغل مان داریم، همان طور که این روزها از بیشتر امور زندگی مان هم انتظاراتی غیر واقعی داریم. ما دیگر دنبال رستگاری معنوی نیستیم، بلکه دنبال سعادتی تمام عیار می گردیم. اما حالا دیگر سعادت چیزی نیست که ما همگی حق جستجویش را داشته باشیم، بلکه چیزی شده که همه ما حق رسیدن به آن را داریم. هر کس که نتواند به سعادتی تمام عیار دست یابد عملا بازنده است.»

کتاب کار / فصل نهم / صفحه ۲۰۵

«یاس ریشه در توقع دارد و اگر توقعات ما خیلی بالا باشد، احتمال اینکه مایوس شویم خیلی بیشتر می شود. اگر انتظار داشته باشیم که کار معنایی غایی به زندگی ما ببخشد، مایوس خواهیم شد. همین در مورد عشق، دوستی، هنر و همه چیزهای دیگر هم صدق می کند. هیچ معنای غایی وجود ندارد. هیچ چیز فی نفسه کامل نیست.»

کتاب کار / فصل نهم / صفحه ۲۰۷

تجربه شخصی خواندن کتاب «کار»

کتاب کار، کتاب با ارزشی برای فهمیدن و درک معنای کار است. کتابی که مرا را به تفکر درباره رضایت شغلی، آینده ی شغلی و مهم تر از همه معنا و ارزشی که کار برایم دارد، انداخت و منجر به تصمیماتی هر چند کوچک در دنیای کاری من شد.

اگر این کتاب را خوانده اید، دریافت هایتان را از آن در بخش نظرات به اشتراک بگذارید. این دریافت ها می تواند کمکی برای فهمیدن آنچه باشد که کتاب سعی دارد بگوید.

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران