درباره‌ی رمانِ موج‌ها از ویرجینیا وولف

موج‌ها را از جمله‌ی سخت‌خوان‌ترین رمان‌ها می‌دانند. رمانی انبوه از توصیف‌ها و تداعی‌ها و اندیشه‌های عمیقِ نقادانه‌ و در عینِ حال شاعرانه درباره‌ی زیستن. موج‌ها برای نخستین بار در سال ۱۹۳۱ چاپ شد. ویرجینیا وولف، نویسنده‌ی اثر، علاقه‌ی بسیاری داشت تا آن را بیشتر شعر-نمایش یا Playpoem بخواند تا رمان. با آراد مگ همراه باشید تا درباره‌ی این رمانِ یگانه بیشتر بدانید.

زمانی که دانستم نویسنده‌ای انگلیسی به نامِ ویرجینیا وولف هست، هنوز ۲۰ سال نداشتم. و از همان زمان از دهان‌ها می‌شنیدم و در نوشته‌ها می‌خواندم که شاهکارش به سوی فانوسِ دریایی است. اما زمانی که موج‌ها را خریدم، فقط می‌خواستم از ویرجینیا وولف کتابی خریده باشم؛ روح و جانم خبر از این نداشت که چه در درونِ این رمان نهفته است و با چه مواجه خواهم شد. و نمی‌دانستم نخستین رمانی که دوبار خواهم‌اش خواهند، همین موج‌ها خواهد بود. آن زمان، یعنی سال ۱۳۸۷، هنوز به مساله‌ی ترجمه و صیقل و عیار و ارزش‌اش نیز واقف نبودم. پس همان وقت‌ها آن را خواندم و کناری گذاشتم. تا اینکه چندی پیش برای دومین‌بار، مستغرق در موج‌ها، پلک به پلک و تصویر به تصویر، از پشتِ چشم‌های برنارد، لوئیس، نویل، جینی، سوزان و رودا به تماشای موج‌ها نشستم.

در همین ابتدا بگویم که خواندنِ موج‌ها کارِ هر کس نیست. یعنی ممکن است آن را رمان‌خوانی که از قضا کتاب هم زیاد خوانده است بخواند، و نه فقط خوشش نیاید، که بگوید رمانِ پرت و نامفهومی هم بوده است. چرا که حقیقتا خواندنِ موج‌ها به دو دلیل، روحیاتِ ویژه‌ای می‌طلبد و با طبعِ بسیاری سازگاری ندارد و ممکن است سردی‌شان کند! نخست، موج‌ها را می‌توان از آن و برای انسان‌هایی نازک‌اندیش دانست که در یک یکِ پدیده‌های زندگی عمیق می‌شوند و روحِ شوریده‌شان کم و بیش نگاهی نسبی‌نگر به زندگی و معنای آن دارد و دائما در سویه‌های متضادِ مفاهیم و اضلاعِ متبایلِ دنیا در نوسانند.

طرج جلد یکی از نسخه های انگلیسی موج ها

این عمیق شدن لزوما بارِ مثبت ندارد و به همین خاطر آوردم که خیلی‌ها در مواجهه با موج‌ها سردی‌شان خواهد کرد. همچنانکه خودِ وولف نیز تابِ تحملِ چنین باری را نداشت! دلیلِ دوم دلیلِ قرص‌تری‌ست؛ ساختارِ مدرنِ رمان و شاعرانگی‌اش؛ که به رمان‌های کلاسیک شباهتی ندارد. موج‌ها را رمانی تجربی دانسته‌اند؛ و به همان نسبت پیچیده. رمانی که سرتاسر از مونولوگ (تک‌گویی) پر شده است و خواننده با هیچ دیالوگی (گفت‌وگو) میانِ شخصیت‌ها روبرو نمی‌شود. اغلبِ مونولوگ‌ها نیز پیچیده در لفافه‌ی تشبیه‌ها و استعاره‌هاست. و گاهی آنقدر این توصیف‌ها یگانه است که از بسترِ رمان جدا می‌شود و به وادیِ شعر وارد می‌شود.

این یک طرف، در وهله‌ی بعد نبایستی رمانِ موج‌ها را اساسا رمانی داستان‌محور پنداشت. گاهی پیش می‌آید ما رمان‌خوان‌ها رمان را برای سر در آوردن از داستان و کیفیاتش می‌خوانیم. اینکه سر آخر بدانیم توی رمان چه می‌گذرد و چه کسانی و با چه شخصیت‌ها و افکاری آن تو زندگی می‌کنند! (که از بختِ بد اکنون خیلی‌ها با چنین نیتی رمان می‌خوانند و از فلاکت و انسدادِ فکری و ذوقی و ادبیِ ادبیاتِ ماست که نویسندگانی هم با چنین نیتی به ظنی رمان می‌نویسند). نه! موج‌ها چنین نیست و تافته‌ای جدابافته در میانِ رمان‌هاست.

اگرچه همانندِ تمامیِ رمان‌ها می‌توان برای شش شخصیتِ این رمان پیرنگی داستانی متصور شد، و آنها را از خلالِ آن نگریست. اما داستانِ موج‌ها سرراست‌تر، عمومی‌تر و ساده‌تر از آن است که بخواهیم از این دریچه به آن بنگریم. از این منظر، موج‌ها زندگیِ شش شخصیت از کودکی تا بزرگسالی‌ست. همین! اما آنچه آن را پیچیده و شاعرانه می‌کند، نگاهِ شخصیت‌های رمان به دنیای اطراف، متناسب با سالخورده شدنِ آنهاست. آن هم با توصیفات و باریک‌بینیِ حیرت‌آورِ وولف در تصاویر و مناظر، و واشکافیِ ذهنِ لایه‌لایه‌ی شخصیت‌ها، که ناشی از طبعِ بسیار حساسش در تماشای طبیعت و همنشینی‌هایش با فیلسوفانی چون برتراند راسل در گروهِ بلومزبریِ لندن است.

موج‌ها با وصفی بدیع از طلوعِ خورشید بر کرانه‌ای ساحلی، پس نشستنِ شباهنگام و برآمدنِ صبح، انعکاسِ نورِ خورشید بر موج‌های دریا و جلو کشیدنِ نور بر ساحل و درختان و کرکره‌های پنجره‌ی خانه‌ای ساحلی آغاز می‌شود. سپس بُرشی از کودکیِ شخصیت‌های رمان را شاهدیم که اگر نجواکنان بخوانیمش و به آرامی تصاویرِ خلق شده‌ی وولف را متصور شویم، خود را در رویایی‌ترین و خیال‌گونه‌ترین دنیای ممکن خواهیم دید. اگر بخواهم مثالی امروزی بزنم، باید دنیایی خیالی همچون دنیاهای تیم برتونِ کارگردان را شاهد بیاورم. قدرتِ تصویرسازیِ ویرجینیا وولف و به کار گرفتنِ کلمه‌های بجا و توصیف‌هایی رنگ و طعم‌دار، از همان ابتدا شاخک‌های حساس را برانگیخته می‌کند.

ویرجینیا وولف

در این میان آنچه به پیچیدگی‌های متن افزوده است، علاوه بر تک‌گویی و زبانِ استعاریِ رمان، رفت و آمدهای ذهنیِ شخصیت‌ها در زمان‌های مختلف و تودرتوییِ متن است. گاها پیش می‌آید که نمی‌دانید کدام مقطع از زندگیِ شخصیت‌هاست. یادهای شخصیت‌ها در ذهنشان، یا خاطره‌هایشان از هم در یکدیگر می‌پیچد و با صدها امکانِ گوناگون برای انتخاب‌ها و شکل‌های متفاوتِ زندگی در هم می‌آمیزد. شکل‌ها و انتخاب‌هایی که در هر برشی از زندگی متغیر با آنچه‌ست که آنها انتظار دارند. حال‌شان و گذشته‌شان دائما با نگاه‌های متفاوتی دیده می‌شود و سبک‌سنگین کردن‌ها برای یافتنِ عیارِ حقیقیِ دوستی‌ها و لحظه‌ها و موقعیت‌ها و زندگی و دنیا پایانی ندارد. خواننده‌ی موج‌ها، همراه با این تعاملِ ذهنی با جهانِ بیرون و پرسش‌های شخصیت‌ها و هم‌زدنِ خروار خروار احوالِ گونه‌گون، چنانچه روحِ بی‌قراری داشته باشد، به وجد می‌آید و خود را یکی از شش تنِ موج‌ها می‌پندارد.

مساله‌ی دیگری که موج‌ها را سخت‌خوان کرده است، ارجاعاتِ ویرجینیا وولف به متن‌های ادبیِ دیگر و مکان‌هاست. هرچند این خصیصه در رمان چندان فراوان نیست؛ اما تنیدنِ تارِ رمان به پودِ ده‌ها جمله و عبارت و مصرع و نام‌ها و اساطیر از نمایشنامه‌های شکسپیر و اشعار ِ شلی و کمدیِ الهی دانته و مکان‌ها و محله‌ها در انگلیس و دیگر کشورها، موج‌ها را هرچه بیشتر به اثری سرتاپا ادبی، یا به دیگر سخن مملو از ادبیات بدل کرده است. اگرچه مهدی غبرایی، مترجمِ توانمندِ موج‌ها با همتِ ستودنی‌یی که برای ترجمه‌ی این اثرِ یگانه صرف کرده، این ارجاعات را مو به مو توضیح داده است؛ اما ناگفته پیداست که رمزِ تکرارِ مصرعی از شلی، شاعر قرن ۱۸ و ۱۹ انگلیس در موج‌ها، در بافتِ زبانیِ وولف، آن هم به زبانِ انگلیسی نهفته است و اگر منِ خواننده در نیابم که “بیزام و خوش دارم. می‌پرسی چرا؟ / نمی‌دانم، اما احساس می‌کنم خاطرم بر آتش است” یعنی چه، جای عجب نخواهد بود.

با این اوصاف این سوال پیش خواهد آمد، که آیا پس موج‌ها رمانِ نچسبی‌ست؟ پاسخِ این سوال را همان ابتدا داده‌ام. اگر از باریک‌بینانید و حوصله‌تان می‌کشد به چم و خمِ اذهانی که با وسواسی شوریده به زندگی می‌نگرند، نظر کنید، خیر! اگر غیر از این است، یقینا.

مهدی غبرایی، مترجم موج ها

گمان‌هایی وجود دارد که شخصیت‌های خلق شده در موج‌ها برگرفته از شخصیت‌های حقیقی‌یی هستند که وولف در زندگیِ خود داشته است. کسانی نظیرِ برادران و خواهرِ ناتنی و دوستانِ نزدیک. اما آنچه اهمیت دارد این نیست. مهم تک‌صداییِ موج‌ها در حینِ داشتنِ شش شخصیت است. گویی که این شش شخصیت از نفیرِ یک تن سخن می‌گویند و این جایی‌ست که موج‌ها برای کسی چون من پَر می‌گیرد و در زمره‌ی رمان‌های جادویی و برترِ عالمِ ادبیات می‌نشیند. همان است که منِ فارسی‌زبان را نیز شیفته‌ی این رمانِ تمام انگلیسی می‌کند. بی‌آنکه بخواهم سبقه‌ی اشراقی به چنین نظری بدهم، این همسان‌پنداری در موج‌ها با شخصیت‌ها، همان است که غبرایی را مدهوش کرده است و بر خلافِ تصور، موج‌ها را به رمانی جهانی بدل می‌کند.

این همان است که حظِ مرا برانگیخته و مستم کرده‌ست. اگرچه دلایلِ خلافش (ارجاعاتِ ادبی به آثار دیگر) موجود باشد. هرچند بلندترین تک‌گوییِ تاریخِ ادبیات را همین موج‌ها داشته باشد و برنارد، با مونولوگی پنجاه صفحه‌ای به خیزشِ شکوهمند و حزینِ موج‌ها پایان دهد! وولف توانسته این تک‌صدایی را با تمامِ شباهت‌های لحنی و فکری‌یی که به شخصیت‌های موج‌ها داده است، به خوبی از هم جدا کند و همانندِ تندیس‌گری حاذق، مرزهای تمایز آن را مشخص کند. این است که برنارد برنارد است و افکار و عقاید خودش را دارد، همچنان که جینی و سوزان و رودا دخترانی کاملا متفاوت از هم‌اند و متفاوت با برنارد و لوئیس و نویل. و در عینِ حال آن ضمیرِ یگانه‌سازِ نالان در وجودِ این شش تن، با لحنی مشابه نظاره‌ی جهان و زندگی می‌کند.

با تمامِ این اوصاف، هرچه تعریفِ موج‌ها را کنیم و ذهنِ باریک‌بین و متفکرِ وولف را بستاییم و از زیرو‌بمِ شگفت‌انگیز و پُرتوصیف و تشبیهش بگوییم، چنانچه از ترجمه‌ی موج‌ها به فارسی سخن نگوییم، در حقِ آن ناسپاسی کرده‌ایم. مهدی غبرایی، مترجمِ ۷۴ ساله‌ی لنگرودی که توانایی‌هایش در ترجمه را با برگردان‌های سلیس و روانِ رمان‌هایی همچون کوری از ژوزه ساراماگو، دل سگ از بولگاکف و کافکا در کرانه از موراکامی به اثبات رسانده، در جایی گفته است پس از دهه‌ها تجربه‌اندوزی و مهارت‌آموزی در ترجمه، زَهره‌ی نزدیک شدن به موج‌ها را پیدا کرده است.

چراکه ترجمه‌ی چنین رمانی نیازمندِ اشرافِ کامل به زبانِ مبدا، و حذاقتِ کافی در زبانِ مقصد است. چراکه درکِ پیچیدگی‌های موج‌ها به زبان انگلیسی و برگردانِ آنها به شیوه و سیاقی مطلوب، نیازمندِ زبردستی و صرفِ زمانِ کافی‌ و صبوری و ذوق است. باید معترف بود که غبرایی در تحققِ این امر توفیق داشته است؛ و حتی می‌توان ادعا کرد که نه فقط از بهترین برگردان‌های اوست، بلکه از زمره‌ی بهترین ترجمه‌های رمان در تاریخِ ترجمه‌ی ایران نیز به شمار می‌آید. غبرایی برای ترجمه‌ی موج‌ها چهار سال زمان صرف کرده است. و حاصلِ کار، بس ستودنی‌ست و زمزمه‌کردنی. گویا غبرایی تمامِ عشق و جانش به ترجمه و نوشتن و کلمه و شعر را درونِ ترجمه‌ی این اثر از ویریجینیا وولف ریخته باشد. و در این راه بی‌گمان از خاطراتِ کودکی‌اش در لنگرود یاری جسته است.

برای دریافتنِ این امر که غبرایی چه کرده، ناگزیر از آوردنِ پاره‌هایی از رمان هستم و با همین پاره‌ها یادداشتم را به پایان می‌برم. البته پیش از آن، و برای اینکه ثابت شود چشمانم را تماما به تحسینِ ترجمه‌ی غبرایی از موج‌ها نبسته‌ام، باید از فقدانِ حرکت‌گذاری در این ترجمه گِله کنم. چراکه مهمترین اصلِ فونتیک برای خواندنِ صفت‌ها و موصوف‌های متوالیِ موج‌ها، حرکت‌گذاری یا اعراب‌گذاری است. صادقانه باید معترف باشم که نبودِ این امر به تمامِ دشواری‌های خواندنِ موج‌ها افزوده است و گاهی خواننده را وادار به دوباره خوادنِ عبارت‌ها می‌کند.  جا دارد تا در چاپ‌های بعدی این مساله برطرف شود. اما برگزیده‌های من از ترجمه‌ی موج‌های مهدی غبرایی:

“خورشید دیگر در آسمان اندکی فرود آمده بود. تراکم جزیره‌های ابر بیشتر شده بود و خود را به سمت خورشید می‌کشیدند، چنانکه صخره‌ها ناگهان سیاه شدند و خارخسکِ لرزان کبودی از دست داد و نقره‌ای شد و سایه‌ها چون پارچه‌ای خاکستری روی دریا تن کشیدند”.

“جینی گفت: اینجا می‌ایستم، در ایستگاه مترو، جایی که هر چیز دلخواه به هم می‌رسد-پیکادیلی جنوبی، پیکادیلی شمالی ،ریجنت استریت و هِی مارکت. دمی زیر پیاده رو در قلب لندن می‌ایستم. چرخ‌های بی‌شمار شتابان می‌چرخند و پاها درست بالای سرم مرا می‌فشارند. خیابان‌های بزرگ تمدن در اینجا به هم می‌رسند و به این سو و آن سو می‌روند. من در قلب زندگی‌ام. اما ببین –توی آن آینه قدی منم. چه تنها، چه درهم شکسته، چه پیر! دیگر جوان نیستم. دیگر بخشی از این جماعت نیستم… من هنوز می‌جنبم. هنوز زنده‌ام. اما اگر اشاره کنم، کیست که بیاید؟”

” جمله مناسب ماه چیست؟ جمله مناسب عشق چی؟ مرگ را به چه نامی بخوانیم؟ نمی‌دانم”.

“زندگی می‌گذرد. ابرها مدام بالای خانه ما می‌روند و می‌آیند. این کار را می‌کنم. آن کار را می‌کنم و باز روز از نو روزی از نو. با وصل و هجران اشکال گوناگون را گرد هم می‌آوریم و طرح‌های گوناگون می‌افکنیم”.

“عجیب است که ما که می‌توانیم این همه رنج ببریم، این همه رنج به بار می‌آوریم”.