کتاب سه دختر حوا اثر الیف شافاک

الیف شافاک، نویسنده کتاب های پرفروش ادبیات ترکیه و بسیار مشهور، حالا کتاب «سه دختر حوا» را به رشته تحریر درآورده و روانه بازار کتاب جهان کرده است. داستان کتاب «سه دختر حوا» بسیار دلنشین است طوری که هر کسی را مجذوب خود می‌کند. سه دختر حوا درباره سه دختر با نام‌های پری، مونا و شیرین است که از روحیات و افکار متفاوتی برخوردارند. این رمان درباره ترکیه امروز و مطالبات زنان برای یافتن هویت، عشق و استقلال در زندگی واقعی است. «سه دختر حوا» در زمان حال سپری می‌شود و با این داستان، الیف شافاک به نوعی به بیان چالش‌های زنان و دختران شرقی امروزی می‌پردازد. در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

سه دختر حوا

الیف شافاک را با کتاب پرفروش و محبوب «ملت عشق» می‌شناسیم. کتاب های زیادی از او به زبان فارسی ترجمه شده و در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفته است. حالا کتاب «سه دختر حوا» داستانی جذاب و خواندنی را از دنیای این نویسنده مشهور و جسور روایت می‌کند. منتقدان کتاب بر این باورند که حوادثی که در طول کتاب «سه دختر حوا» اتفاق می‌افتد با اتفاقات و فرهنگ کشور ترکیه که همچون کشور ما همیشه با تضادها و تناقض های فرهنگی همراه است نزدیکی زیادی دارد و این موضوع جذابیت داستان را چند برابر می‌کند.

این نویسنده چیره دست همچون اورهان پاموک، نقش بسیاری در شناساندن ادبیات ترکیه به جهانیان دارد. او جوایز بسیاری را در حوزه ادبیات از آن خود کرده است. کتاب «سه دختر حوا» در ایران از سوی سه انتشاراتی و با سه ترجمه متفاوت روانه بازار کتاب شده است. به تازگی این کتاب از سوی نشر ری را و با ترجمه شهناز ایلدرمی در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. آخرین کتاب الیف شافاک درون مایه ای اجتماعی – سیاسی دارد و به مسائل مهم و امروزی دنیای زنان می‌پردازد. در این کتاب نویسنده تلاش می‌کند تا خواننده را با مباحث مهمی که تلفیقی از هویت، سیاسیت، دین، زنان و خدا است روبرو کند. رمانی بسیار شجاعانه و توانمند که شخصیت های  داستان خود را در شکل دختری مومن، دختری سردرگم و دختری گناهکار خلق می‌کند.

الیف شافاک در گفت‌وگویی درباره نگارش این اثر می‌گوید: “نوشتن، سفری شگفت ‌انگیز و چالش ‌برانگیز است. وقتی ایده‌ای به ذهنم می‌رسد تا درباره‌اش بنویسم تحقیق زیادی برایش می‌کنم. سال‌ها پیش از آنکه این کتاب را بنویسم، به این موضوع فکر کرده بودم. جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم، دنیای سیالی است. هرگاه این دنیا به سمت استبداد یا انزوا پیش رود، زنان بیشترین آسیب را می‌بینند. زنان در کشورهای اسلامی به ویژه ترکیه که من در آن بزرگ شدم، با مشکلات بسیاری روبرو هستند و گاه صدای آنها در فضاهای عمومی شنیده نمی‌شود. می‌خواستم کتابی بنویسم که بازگوکننده صدای آنها در این جوامع باشد”.

پویایی ادبیات ترکیه

موضوعات بسیاری ایران و ترکیه را به یکدیگر پیوند داده است؛ از مسائل تاریخی و جغرافیایی گرفته تا رویارویی با دنیای جدید و موضوعاتی از این قبیل. این شباهت‌ها تا حدودی در ادبیات دو کشور نیز وجود دارد، اگر بخواهیم ادبیات دو کشور را با یکدیگر مقایسه کنیم، حتماً نقاط مشترک بسیاری می‌یابیم، اما به نظر می‌رسد که ادبیات ترکیه، در قیاس با ادبیات ما، امروزه ادبیاتی پویاتر است که خواهان بسیاری در دنیا دارد.

فضای ادبی موجود در ترکیه توانسته است در سال‌های اخیر، چهره‌های بسیاری را به جهان ادبیات معرفی کند؛ نویسندگان و شاعرانی که با نوآوری و با پرداختن به موضوع های جدید، چهره‌ی دیگری از ترکیه را به نمایش گذاشتند. و همین امر سبب شده خوانندگان بسیاری در دنیا به سمت ادبیات ترک روی آورند. هرچند شرایط سیاسی در سال‌های اخیر برای بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر این کشور، شرایط نامناسبی بوده و بارها از بایکوت‌ها و سکوت اجباری انتقاد کرده‌اند، اما همچنان ادبیات ترکیه در کنار همه این حواشی و اتفاقات به کار خود ادامه داده است.

الیف شافاک با نوآوری در شیوه روایت داستان، توجه به موضوعات جدید، بیان دغدغه‌های انسان فارغ از هر جنس و ملیتی و … توانسته است ارتباط عمیقی را با خوانندگان کتاب های خود برقرار کند.

کتاب «سه دختر حوا» درباره زندگی سه شخصیت زن با نام‌های پری، مونا و شیرین است که شخصیت‌ آنها به دلیل تفاوت سطح زندگی اجتماعی‌ و خانوادگی‌شان از هم متفاوت است. این اثر برخلاف بسیاری از کارهای شافاک، به زندگی زن امروز می‌پردازد. زندگی زنی که میان عشق و باورهایش قرار گرفته، باورهایی که نمی‌داند کدامشان درست و کدامشان غلط است. جست‌وجوی او برای درک مفهوم زندگی و عشق او را به ورطه‌های تازه و ماجراهای گوناگون می‌کشاند.

به گفته الیف شافاک؛ من ابتدا به سه شخصیت این کتاب به صورت جداگانه اندیشیدم و سپس دریافتم که هرسه شخصیت می‌تواند در واقع سه مرحله از یک زندگی باشد. نیویورک تایمز از این کتاب با عنوان تصویری پیچیده از ترکیه یاد کرده است. همچنین برخی از منتقدان این کتاب را داستانی درباره سرزمین و ایمان دانسته‌اند.

بخش هایی از کتاب «سه دختر حوا» را با هم می‌خوانیم:

وقتی که فهمید می‌تواند یک نفر را بکشد روزی معمولی از روزهای پاییزی استانبول بود. این داستان در یکی از شب های آرام و ساکت شروع شد که چندان تفاوتی با شب‌های دیگر نداشت.

او سوار بر قایق‌هایی که چندان قرص و محکم نیستند و حتی آرام‌ترین و صبوترترین آنها را هم به زانو در می‌آورند دل به طوفان زد و تجربه کسب کرد. خب، هیچ کس از دیوانه بازی معاف نیست؛ البته به استثنای کسانی که عقل کل به نظر می‌آیند! اما او می‌دانست که از جنس زنان آرام و صبور نیست و بیش از هر چیز پتانسیل کارهای عجیب را دارد. البته راستش این کلمه «پتانسیل» کمی عجیب بود؛ مگر نه اینکه ترکیه زمانی فکر می‌کرد می‌تواند «مدل کشوری غرب زده، لائیک و دموکرات در غالب جغرافیای مسلمان باشد»، اما تفکرش به نمونه‌ای کامل از پتانسیل‌های محقق نشده پیوسته بود؟ کسی چه می‌داند. شاید احتمال دیوانه بازی در او هم درست مثل همین نمونه باید از بین می‌رفت، بدون اینکه به حقیقت بپیوندد.

خدا را شکر که زندگی، یا به نظر برخی افراد تقدیر، یعنی آن نامه مهموری که اتفاقات افتاده و هنوز نیفتاده در آن پنهان‌اند، او را از انجام دادن خطاهای وحشتناک محروم کرده بود.

در تمام این سال‌ها، زندگی درست و شرافتمندانه‌ای داشت. فکر نمی‌کنم به جز شایعه پراکنی‌های هراز گاهش و دروغ‌های مصلحتی‌ای که هر چند یک بار برای شادی دل دیگران مجبور به گفتنشان می‌شد، ضرر دیگری به کسی رسانده باشد؛ البته اگر بنیان گذار این شایعه پراکنی‌ها را نادیده بگیریم. هر چه باشد، بالاخره همه پتانسیل اندکی غیبت و شایعه سازی را در وجود خود دارند. در غیر این صورت، اگر این غیبت‌های کوچک به طور جدی جزء گناهان محسوب شوند، جهنم باید تا خرخره پر از آدم باشد. به همین دلیل خیالش راحت بود. راستش مشکل اصلی او با آدم‌ها نبود، بلکه با خدا بود. اگر کسی هم وجود داشت که همیشه ذهنش درگیر او بود، باز هم خدا بود. اگر قرار بود کسی را بازخواست کند، باز هم آن شخص خدا بود. می‌گفتند خداوند خیلی زود غضب می‌کند و حق را می‌گیرد. خدا را شکر که با وجود این، خدا باز هم نه می‌رنجید و نه کسی را می‌رنجاند.

گاهی وقت‌ها کنجکاو می‌شد و از خودش می‌پرسید: «ما به چه کسی می‌گوییم “خوش قلب”؟ یعنی می‌شود در برابر هیچ کسی هیچ وقت جبهه نگرفت و خوب ماند؟ یعنی امکان ندارد که متشخص‌ترین و کامل‌ترین انسان‌ها هم ناخواسته کار بدی بکنند؟ حال چه عمدی و چه ناخواسته؟!»

از نظر خانواده و دوستانش، «ناز پری نعلبنداوغلو» انسان بسیار خوبی بود؛ البته دوستانش او را «پری» صدا می‌زدند. او یک خارجی باسواد بود. به خیریه‌ها کمک می‌کرد، برای ایجاد تغییر نگرش درباره آلزایمر تلاش می‌کرد، برای خانواده‌های محتاج پول جمع می‌کرد، به خانه‌های سالمندان سر می‌زد، با سالمندانی که هیچ کس را نداشتند ورق بازی می‌کرد و از روی عمد به آن‌ها می‌باخت. همیشه برای گربه‌های خیابانی سرگردان استانبول در کیفش غذا به همراه داشت؛ حتی گاهی وقت‌ها با هزینه خودش آن‌ها را عقیم می‌کرد. از نزدیک، به وضعیت مدرسه بچه‌ها رسیدگی می‌کرد، برای رئیس و همکاران شوهرش مهمانی ترتیب می‌داد، سفره‌های باشکوهی پهن می‌کرد و در ماه رمضان و به ویژه اول و آخر هر ماه روزه می‌گرفت و در این سرزمین، تمام مراسم را اجرا می‌کرد. در تمام عیدهای قربان، حتما یک گوسفند قربانی می‌کرد. برخی اوقات آدم‌هایی را در خیابان می‌دید که آب دهانشان را روی زمین می‌انداختند، پارک‌ها را کثیف می‌کردند یا در سوپرمارکت‌ها نوبت را رعایت نمی‌کردند. پری همیشه در درون کار آن‌ها را منفور می‌دانست. البته گاه هم نمی‌توانست جلوی خودش را بگیرد و این موارد را به آن‌ها گوشزد می‌کرد. در مجموع، وقتی که از بیرون به پری نگاه می‌کردی فقط یک انسان خوب را نمی‌دیدی؛ بلکه او در آن واحد همسری خوب، مادری خوب، زن خانه داری خوب، هم وطنی خوب و مسلمانی مدرن و لائیک بود؛ گویا توانش را برای کشمکش‌های اجتناب ناپذیر این مملکت جمع کرده بود، تمام توان و گذشته‌اش را. داستان پری در اصل کمی هم حکایت ترکیه بود و به هم خوردن تعادل روانی پری با به هم خوردن تعادل ترکیه فرق چندانی نداشت.

زمان، درست مثل خیاطی چیره دست دو تکه از پارچه زندگی پری را به هم دوخته بود؛ یعنی، هم افکار اطرافیانش را درباره او و هم افکار او را درباره خودش. این پارچه با اثری که مردم روی او گذاشته بودند به خوبی دوخته شده بود؛ به طوری که پری دیگر نمی‌دانست چه تعداد از روزهای زندگی‌اش را به خواست دیگران و چقدر از آن‌ها را به خواست خودش شکل داده است. گاهی وقت‌ها دلش می‌خواست سطل آب و صابون به دست بگیرد و راه بیفتد به سمت خیابان‌ها، میدان‌ها و بناهای دولتی و به ویژه کسانی که در سردر ساختمان «تی. بی. ام. ام»[۲] در حال مشاجره بودند. بعد هم آن زبان تند و تیزشان را بشوید! آنقدری کثافت برای تمیز کردن و آن قدری خطا برای رفع و جبران وجود داشت که او دلش می‌خواست همه آن‌ها را پاک کند. پری مدام در حال مقایسه کردن اتفاقات دنیای بیرون از وجود خودش بود؛ اما بزرگترین رنج‌ها را در درون خویش نگه می‌داشت. هرچند از آن دست زن‌هایی بود که مدام خودش را بررسی می‌کرد و مورد نقد قرار می‌داد. به همین دلیل بود که حال در ۳۵ سالگی درست مثل خاتونی سردو گرم چشیده رفتار می‌کرد. برای همین هم به هیچ وجه انتظار نداشت که در چنین روز ساده و پیش پا افتاده‌ای ناگهان با فضای تهی روحش روبه‌رو شود.

بعد از آن، یعنی شاید خیلی بعدترش، با خودش می‌گفت: «تمام این اتفاقات به دلیل ترافیک رخ داد.» شهر به این بزرگی به حیاط بزرگ یک ساختمان تبدیل شده بود. استانبول به طرزی کنترل ناشدنی بزرگ شده بود و به این رشد هم ادامه می‌داد. در این شهر عزیز، بدون آنکه متوجه باشی خیلی بیشتر از ظرفیت معده‌ات فرو می‌دادی؛ آنقدر که آدم یاد ماهی‌های ژاپنی می‌افتاد که مدام در این سو و آنسو به دنبال خوردنی می‌گشتند! بعدها هرگاه که پری به یاد آن شب شوم می‌افتاد، شاید اگر آنقدر به مقوله ترافیک ناامیدانه نگاه نمی‌کرد، می‌توانست به یادآوری زنجیره‌ای از خاطرات قناعت کند که فقط در خواب و رویا به آن‌ها دسترسی داشت.

دخترش در صندلی کناری‌اش نشسته بود و بیشتر از چهل دقیقه بود که ترافیک میلی متر به میلی متر جلو می‌رفت. جایی در آن جلوها یک کامیون چپ کرده بود و دو تا از کوچه‌های اطراف هم بسته شده بودند. تمام ماشین‌ها با انواع و اقسام مدل‌ها و با حالتی کلافه در راه مانده بودند و انتظار می‌کشیدند. ترافیک مانند گرزی آتشین شده بود که به دست آدم‌هایی پلید افتاده باشد. چیزی که دقیقه‌ها را به ساعت‌ها، انسان‌ها را به موجوداتی وحشی و افراد عاقل را به دیوانه‌هایی تمام عیار تبدیل کرده بود. البته این وضعیت اصلا برای استانبول مهم نبود. به هر حال زمان، کشمکش و دیوانگی چیزی نبود که در آن‌جا کم باشد. گرچه بعد از زمانی مشخص دیگر هیچ چیز فرقی نداشت؛ چه یک ساعت زودتر، چه یک ساعت دیرتر، چه همهمه‌ای کمتر و چه دیوانه بازی‌ای بیشتر.

دیوانگی درست مثل ماده‌ای رونده در رگ‌های شهر جاری بود. هر روز میلیون‌ها نفر استانبولی یک دوز دیگر از این سرم را مصرف می‌کردند. آدم‌ها بدون اینکه حتی یک کلمه با یکدیگر حرف بزنند، سلامی بدهند و حتی یک لقمه از نانشان را با هم تقسیم کنند به قسمت کردن این همه دیوانگی میان خودشان مشغول بودند. آن زمان چیزی به نام «زوال عقل» هم وجود داشت؛ یعنی، از دست رفتن کلی دانش. این وضعیت دیگر به شکل بحران نبود، بلکه اگر کمی بیشتر ادامه پیدا می‌کرد، به حقیقتی محتوم تبدیل می‌شد. اگر همه به ناراحتی و غم مشخص تعداد مشخصی انسان بخندند و جدی‌اش نگیرند، آن مصیبت به شوخی‌ای مسخره تبدیل خواهد شد!

پری ناگهان به دخترش پرید و گفت: «می‌شود لطفا این ناخن جویدن را تمام کنی! چندبار باید این موضوع را به تو گوشزد کنم؟

دنیز سعی می‌کرد از داخل لیوان کاغذی روی میز چند جرعه آب برای فرو دادن خشمش بیرون بکشد. در همان حال گفت: «ای وای مادر به تو چه ربطی دارد. مگر این ناخن‌ها مال من نیستند؟

قبل از اینکه راه بیفتند اول سری به یکی از شعبه‌های «استاربورک» زده بودند. در این اواخر، این استاربورک خیلی طرفدار پیدا کرده بود. البته «استارباکس» برای استفاده از لوگو، منو و حتی نامش بارها از آن‌ها شکایت کرده بود؛ اما به دلیل اشکالات موجود در سیستم حقوقی هنوز توانسته بود سرپا بایستد. از آن‌جا دو نوشیدنی خریده بودند، برای پری یک «لاته» رژیمی و برای دخترش هم یک «فراپاچینوی» دوبله شکلاتی با خامه. پری خیلی وقت بود که نوشیدنی خودش را تمام کرده بود؛ اما دنیز مثل پرنده‌ای زخمی آرام آرام و جرعه جرعه می‌نوشید و حسابی طولش داده بود. در همان حال هم به آخرین تشعشعات نوری خیره شده بود که هنگام غروب از افق می‌تابید و رنگ نارنجی‌ای که به آرامی روی گلدسته‌های مسجد و شیشه‌های خانه‌ها سایه پهن کرده بودند.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.