درباره‌ی آهنگ دو موج سیاه از گروه Minus 1

 آهنگ دو موج سیاه در سال ۱۳۸۹ و از آلبوم Minus 1 منتشر شد. گروه راکِ مِنهای یک (Minus 1) را مسعود فیاض‌زاده بنیان گذاشته است. او تنظیم‌کننده آلبوم‌های محسن نامجو (جبر جغرافیایی)‌، هادی پاکزاد (درگذشته به سال ۱۳۹۵) و… بوده است. اعضای این گروه عبارتند از: مسعود فیاض‌زاده (گیتار الکتریک، گیتار جاز)، سعید فیاض‌زاده (گیتار باس)‌، حامد مبارز (خواننده)‌، علی باغ‌فر (درامز)‌، سیامک بغدادی (خواننده، گیتار الکتریک)، سعید توانایی و دانیال بهشتی (شاعر). این گروه تا کنون دو آلبوم غیررسمی و دو آلبوم رسمی منتشر کرده است. آنها را زیرمجموعه‌ی گروه‌های آلترناتیو-راک طبقه‌بندی می‌کنند. با آراد مگ همراه باشید.

          گویی “شاهکار” یا Masterpiece یا Magnum opus همیشه در هر هنری، با مقبولیتِ عموم فاصله‌ی بسیاری داشته است. {پاره‌ای از این عموم مرتبط با مردمِ عادی است و پاره‌ا‌ی دیگر در ارتباط با عیارسنجان!} توضیحِ هر دو در ادامه خواهد آمد.

          این مساله با تصور اینکه هر آفرینشی از سوی انسان برای عرضه شدن به تمامیِ مردم یک سرزمین، و در نگاهی فرامرزی برای همه‌ی مردم زمین به وجود می‌آید، امری شایان توجه است. اینکه چیزی با زبان و فکر و اندیشه‌ی انسانی به وجود بیاید و برای زبان و فکر و اندیشه‌ی بسیارانی قبول‌کردنی یا پذیرفتنی یا روی‌خوش ‌نشان‌دادنی نباشد، جای بحث دارد. البته تلقیِ بنده (فاصله‌ی شاهکارها با مقبولیتِ عمومی) بیشتر در مورد هنرهای معاصر، و به اصطلاحِ صحیح‌تر هنرِ پست‌مدرن، اگر بتوان هنر ترانه و موسیقیِ کلامی را مُلهم از پیامدهای عصرِ مدرن، و چیزی پست‌مدرن دانست، صادق خواهد بود. هرچند برای آن سبقه‌ی تاریخی نیز قائلم! اما بیشتر چیزی امروزین است.

تمام اعضای Minus 1

         بنابراین می‌توانم طرح ادعایی کنم که در تمامِ طولِ تاریخ، هیچ آفرینشِ هنریِ سترگی هرگز چیزی مردمی یا عمومی، آنگونه که عموما باور دارند، نبوده است! اگرچه دیوانِ اشعارِ حافظ را می‌توان کم و بیش در بیشتر خانه‌های ایرانی‌ یافت، اما آنان که حافظ خوانده‌اند و آن را دریافته‌اند، هرگز عمومِ مردم نبوده‌اند. بلکه نخبگان و داهیانِ ادبیات بوده‌اند. و هنوز هم خواندن و فهمِ حافظ، از عهده‌ی عمومِ مردم بیرون است و آنان که حافظ زمزمه می‌کنند و غزل‌هایش را ورق می‌زنند، عاشقانِ ادبیات‌اند و بس؛ نه مردمانِ عادی! می‌توانم صدها نمونه از این دست از مللِ گوناگون مثال بیاورم. بنابراین آیا می‌توان ادعا کرد که شاهکارهای هنری، در هر هنری در تاریخ، هرگز مقبولیتِ عمومی نداشته‌اند؟! یا به سخنِ دیگر دستِ کم بر این باورم که این مساله با هنرِ پست‌مدرن، تشدید شده است. و اگر برایش سابقه‌ی تاریخی‌ قائل نباشیم، از دوران پست‌مردن سربرآورده است. این امر در رابطه با ادبیات (داستان، رمان، شعر) و هنر نقاشی و پیکره‌سازی و سینما نیز در مطالعه‌ای ساده و تاریخی مصداق خواهد داشت. البته می‌توان نمونه‌های نقیض هم آورد. ماندگار شدن این همه مَثَل و اصطلاح در زبانِ مردمِ کوچه‌خیابان از درونِ گلستانِ سعدی، می‌تواند مثالِ نقضِ ادعای بنده باشد. اما هرچه در تاریخِ هنر پیشتر آییم، ادعای بنده خود را بیشتر نشان می‌دهد و مثال‌هایش نیز بیش می‌شود.

         برگردیم به موسیقی و دو موج سیاه. اشاره‌ام به موسیقی در این یادداشت صرفاً موسیقیِ کلامیِ پس از سال‌های ۵۹-۱۹۵۸ است که Rock & Roll جان می‌گیرد. هرچند، نمونه‌های کلاسیکی همچون سمفونی‌های بتهوون نیز، هرگز چیزی مردمی یا موسیقی‌ای با مقبولیتِ عمومی نبوده‌ است و سلیقه‌ی خواص را سیراب می‌کرده. در بابِ دورانِ پست‌مدرن هم، غالبا بر این باورند که این مفهومِ تاریخی و جامعه‌شناختی، به تغییرهای بنیادی در فلسفه و معماری و ادبیات و فرهنگ، پس از جنگ جهانی دوم گفته می‌شود.

         نامقبولیِ عمومی در حالی مصداق‌های همیشگی و تاریخی داشته است، که ظهورِ پدیده‌های جدید و نامتعارف در دلِ تاریخِ هنر، و بی‌مهری و جفا دیدن حتی از طرفِ نخبگان نیز سابقه‌ی پررنگی دارد. به عنوان مثال با ظهورِ شعر نیمایی بسیاری از علاقه‌مندانِ شعر این مرز و بوم، و حتی دانش‌آموختگانِ این مقوله آن را برنتافتند؛ و با آن مهربان نبودند و بر رد و طردش پا فشردند. هر چند زمان گذشت تا با ریزشِ ساختار (عدول از شکلِ سنتی شعر با مصرع‌های مساوی و هم‌وزن) در این مبحث کنار آمدند. این امر را می‌توان در انگلستان هم دید. به تمسخر گرفتن تابلوهای ویلیام ترنر از سوی انجمن سلطنتی هنر این کشور (خاصه تابلوهایی که نخستین رگه‌های هنر مدرن را در خود داشت – کشتی در کولاک- و به مبانی نقاشیِ کلاسیک پایبند نبود)، یا در ایتالیا، پرتابِ سنگ به مجسمه‌ای عور (تندیس داوود) که میکل آنژ به منظور قرار گرفتن در یکی از میادین اصلیِ شهر ِ رم خلق کرده بود ۱ (پیش از آن پیکره‌تراشیِ بدنِ برهنه مرسوم نبوده است). یا حتی در سطحِ عالی (عیارسنجان – منتقدان)، زیرِ سوال رفتنِ ارزشِ نقدِ هنری با بی‌ارزش خواندنِ نقاشی‌های گروهی که بعدها به امپرسیونیست مشهور شدند، از طرفِ منتقدان آن روزگارِ فرانسه، پس از سال‌ ۱۸۷۶ که  نخستین نمایشگاه‌شان بر پا شد۲.

Minus 1

         سوای این و آن همه، مبحثی هست که آیا می‌توان هنر را به دو سطحِ عام و خاص تقسیم کرد یا نه؟ و سوالِ اساسی‌تر این که آیا هنر به خودی خود تواناییِ تفکیکِ مخاطب‌اش را دارد؟

         این مباحث را به آن خاطر مطرح کردم که در بابِ آهنگ مورد نظر (دو موجِ سیاه از گروه مِنهای یک)، با توجه به طبقه‌بندی این آهنگ در سبکِ راک، و این باور که سبک موسیقیِ راک از دلِ دورانِ پست‌مدرن (تقریباً حوالی سال ۱۹۵۸) پا می‌گیرد؛ بنابراین نامقبولی عمومی‌اش، دالِ بر کاستی‌های درونی خود اثر نیست. که کاملا عکس است. و این که آهنگی که در گوش من خارق‌العاده می‌نشیند و در گوشِ عموم الزاماً این گونه نیست، هیچ منافاتی با شاهکار بودن‌اش نخواهد داشت. (گزاره‌ی نامقبولیِ عمومی این آهنگ و دلیل نوشته شدن این یادداشت، با توجه به ناشناخته بودنِ این آهنگ و کمتر‌شناخته‌شدگیِ این گروه به وجود می‌آید).

تمامی این و آن‌ها را نوشتم تا افسارِ نوشتار را به این سو بکشم که: انتخابِ اثری از هنری که از دورانِ پست‌مدرن مایه می‌گیرد، انتخابی شخصی‌ست و به هیچ عنوان دالِ بر تمامیتی ندارد؛ و به قلمروی انتخابِ دیگری تعمیم نمی‌یابد؛ مگر در مرزی با انتخابی دیگر مشترک باشد. هر چند ذائقه‌ی شخصی مطرح می‌شود، اما سرانجام می‌باید کسی بیشتر نگاه کند و چیز‌هایی را برجسته‌تر کند. و با استدلال و اشاره کردن به قوت‌های اثر، دلیلِ شاهکار خطاب کردن‌اش را بازگوید.

         نظیرِ آهنگِ دو موج سیاه از گروه Minus 1 کمتر و کمتر در میانِ بازارِ موسیقی‌های کم‌مایه و بُنجل و دل‌خوش‌کنک و بشکن‌زن و احساسی از نوعِ احساساتِ دخترهای ۱۶-۱۷ ساله دیده می‌شود؛ یا اصلاً دیده نمی‌شود. آهنگی که در ابتدا متکی به ترانه‌ای قوی و سرشار از خلاقیت است‌. ترانه‌ای که انسِ آن با طبیعت در خور ستایشی فزون‌تر است و این انیس بودن کلام با طبیعت نه تنها شکلی تصنعی ندارد که دمخور و همراه و در آن است؛ (همه خاطراتت به دشته / که لبریز از یال اسبه) که یادآور شعری‌ست از مارگوت بیکل، شاعر آلمانی (هوا سرشار از بوی اسب است…) همراه صدای جاودان احمد شاملو.

         در همان ابتدای آهنگ شما خود را در دشتی احساس می‌کنید که از وزیدنِ باد تا یالِ اسب و پرواز پرنده‌ها یاد‌آورِ معشوقی‌ست که اکنون به او نزدیک نیستید؛ (نظیر چنین تصویرهایی در موسیقی امروز مرزهای ایران بسیار کم است و این آهنگ جای خالی آن را بیشتر نمایان می‌کند -حضور انسانیِ عشق در متن طبیعت-) و تمامی این یادآوری‌ها التیامی‌ست بر فقدان حضور معشوق. چیزی که در پایانِ کلامِ آهنگ با وصفی بسیار متاثر‌کننده و واقع‌گرایانه تصویر می‌شود و بدیلی رئالیسی برای آغاز قطعه است؛ (نه شکلی تو ابرای آسمونه / نه مرغی نشسته به آواز / همه اسب‌ها از دشت‌ها رمیده‌اند / دوباره بادِ سرده تو رویا)  و سپس به کارگیری طرزی از نواختن گیتار الکترونیک که در راستای معنی‌ای‌ست که کلمات انتقال می‌دهند: از دست رفتنِ خیالی ناب با وزشِ بادی سرد، بادی که در ابتدا خود الهام‌دهنده‌ی ترانه برای سرایش بوده است؛ (صدای تو آهنگِ باده / که پیچیده تو گوشِ بارون) = ریتمی سبک و با تامل همراهِ صدای زیرِ سیم‌ها (Treble). تک تک لرزش‌های بدون تعجیلی که سیم‌های گیتار در انتهای این آهنگ دارند، همان ریزشِ تصوراتِ ذهنی یا فروپاشیِ رویای شیرینِ ابتدایی است؛ محو شدنِ ناگهانیِ تمامیِ تصاویرِ خلق شده، چنان ملازم با ریتم گیتار است که به عقیده‌ی من نت را به تصویر نزدیک کرده است. هر چند این ریتم خیال‌گونگیِ آهنگ را دوچندان می‌کند، اما در همین حین نقیض آن نیز هست؛ یعنی واقع‌انگاری یا نگاه رئالیستی. به تعبیری دیگر، پایانِ آهنگ با کلمات، پرده‌ی آخر نمایشی درام، و پایان آن با موسیقی، هنرِ کارگردانی گروه Minus 1 است.

Minus 1

         شاید این سوال وجود داشته باشد که من از پست‌مدرنیسم نوشتم، اما این آهنگ جز سبک‌اش چیزی از آن ندارد و مظهری از دوران را باز نمی‌نماید. اما بر این اعتقادم که همین راه بردن از خیال به واقعیت و باقی نماندن در ذهنیت‌، یا گرفتار آمدن در واقعیت و سلطه‌ی آن، خود فرایندی مدرن در هنرهای امروزی‌ست. که در ترانه‌ی (Lyric) آهنگ دو موج سیاه نشان از عقلانیتی دارد که در تقابل با خاطرات و ذهنیت قرار گرفته است. یا به دیگر سخن ابژه‌وارگی این آهنگ بر سوبژکتیویته‌ی۳ آن تقدم دارد. اگرچه از نظر زمانی مدت بیشتری در ذهنیت سپری می‌کند، اما جلوه‌ی عینیت که در پایان رخ می‌نماید، قدرت ماندگاری بیشتری دارد. آهنگ در انتها بر حقیقت صحه می‌گذارد و از مواجهه با آن نمی‌هراسد (حضور نداشتن معشوق). آهنگ از ابتدا تا پایان از سویی به سوی دیگر در حال حرکت است؛ گویی سیری و سفری خودآگانه دارد. از وصف‌های سورئال تا بیان واقعی؛ از دنیای خیالی به دنیای حقیقی؛ از ذهن به عین؛ از سرخوشیِ یاد، به تلخیِ هجران و مفارقت و حِرمان. چیزی که از نظر بیان و از نظر نحوی این فرایند را قدرت می‌بخشد، استفاده از افعالِ زمانِ حال است (همه خاطرات به دشته). یعنی در همین زمانِ حاضر. و در پایان می‌گوید: نه شکلی تو ابرای آسمونه / نه مرغی نشسته به آواز. که باز هم از فعل زمانِ حال یا مضارع استفاده شده است. اینجا درهم‌آمیختگی زمان‌های گذشته و حال برای عاشق، که متاثر از یاد معشوق است، به اوج رسیده. نتیجه‌ی آن یکدست شدنِ افعال، یا به تعبیرِ دیگر تخت شدنِ جهان، ناشی از فشردگیِ زمان‌های گذشته و حال است.

نکته‌ی حائز اهمیت و اشاره‌کردنی این است که تک تکِ موتیف‌های موجود در این آهنگ، خلافِ چیزی است که در جریان اصلی موسیقی کلامی ایران دیده می‌شود. یعنی شما در بازار موسیقی کلامی نه از مواجهه با حقیقت اثری می‌بینید (که همه انکارِ حقیقت است و تاب نیاوردن‌اش و ضعفِ عاشق‌نما! و آوردنِ کاش‌ها و امکان‌هایی که می‌توانست باشد)، نه از همنشینی عشق با طبیعت (البته اگر از وصفِ نخ‌نما و کلیشه‌ای و عقیمِ باران و معشوق بگذریم) و نه خبری از ترانه‌ای شگفت و لبالب از خلاقیت است (دو موجِ سیاهِ نگاهت / تنم زورقِ روی آبه). تنها همین تعبیر از آهنگِ “دو موجِ سیاه” به قدری مایه‌های شعری و تخیل در خود دارد که می‌توان هم‌سنگِ شعری ماندگار زمزمه‌اش کرد. تشبیه‌ها و وصف‌های دیگری همچون صدای تو آهنگ باده / که پیچیده تو گوشِ بارون؛ یا لبِ بازِ تو رو به آواز / پر از نازِ مرغانِ پرواز. یا تو مثلِ قلموی بادی / که می‌رقصه تو رنگِ ابرا / تو هرمِ نفس‌هات تبِ برف / منم شیشه‌ی رو به سرما؛ همه وصف‌های بدیع و بکری‌اند که در هر سطر این ترانه‌ی کوتاه دیده می‌شود و مثل و نظیرش در خیلِ ترانه‌های دیگر موسیقی‌مان وجود ندارد. البته در این میان باید یادی از ترانه‌های هم‌عیارِ دو موجِ سیاه، نظیرِ آهنگِ “ببر” از گروهِ چارتار نیز بکنم (من ببرِ صبرم تا لمسِ دست‌ات / سیری نباشد این اشتها را).

گروه Minus 1 به همراه حامد بهداد، در مراسم معرفی آلبوم “برای زندگی”

         برگردیم به خیال و واقعیت در این آهنگ. اساساً همین دوگانگی (در کنار قوت‌های دیگرش که ترانه و اجرا و موسیقی باشد) موالفه‌ای است که آهنگ دو موج سیاه را در نظر من لایقِ خطابِ شاهکار می‌کند. ما شاهد آن نیستیم که در موسیقیِ کلامیِ فارسی، و کم و بیش حتی در دیگر هنرهایی مانند سینما و رمان و شعر، سیری چنین متاثرکننده از خیال به واقعیت طی شود. شاید سمفونی مردگان از عباس معروفی در این میان از همان مثال‌های نقض باشد. مساله‌ای که در موسیقی و ادبیات و سینمای غرب فراوان دیده می‌شود. همانند رمانِ هویت از میلان کوندرا؛ مانند فیلم‌های امپراطور درون، بلوار مالهالند و بزرگراه گمشده از دیوید لینچ؛

         گوشِ موسیقیِ ما به آهنگِ خلاقانه بیشتر از آهنگ‌های احساسی ِ ناپایدار و سطحی و فراموش‌شدنی، با کلمه‌های عمومی و هزاربار استفاده شده، که برخوردشان با دنیای موسیقی و جهان برخوردی از روی روزمرگی و عادیت است نیاز دارد. خلاقیت با چهره‌ی هنرِ موسیقی در دورانِ معاصر بیش از هنر‌های دیگر در‌آمیخته است. چراکه می‌تواند آزادانه در وادیِ کلمه و ریتم، به دنیاهای بسیاری نقب بزند. اگر چه نتوان به تمامی آن را با مرزهای فرهنگی کشورمان تطبیق داد، اما معانیِ صادره از مسیرِ اجرا و آفرینندگیِ خلاق، آنقدر این-جهانی‌ هست که مرزها را تاب نیاورد و در تمام مرزهای فرهنگی استعداد پذیرندگی داشته باشد؛ حال اگر خلاقیت در مرزهای داخل به وجود بیاید، به هر حال موجد شکوفندگی خواهد شد. آهنگ دو موج سیاه از گروه Minus 1 یکی از مواردی است که توانسته در حوزه‌ی خود از کلیشه‌های بازاری فراتر برود و در تمامیِ ابعادِ هنری‌اش به اثری بدل شود که پس از گذشت ۹ سال، هنوز همان طراوت و تازگی زمانِ انتشارش را دارد. و پُر بی‌راه نبوده است که گفته‌اند عیارِ اثرِ هنریِ حقیقی با گذشتِ زمان خود را نشان خواهد داد. اینکه آیا آنقدر صیقل دارد که غبارگرفته نشود یا نه؟!

– متن ترانه دو موج سیاه:

صدای تو آهنگِ باده

که پیچیده تو گوشِ بارون

همه خاطرات به دشته

که لبریز از یالِ اسبه

لبِ بازِ تو رو به آواز

پر از نازِ مرغانِ پرواز

دو موج سیاهِ نگاهت

تنم زورقِ روی آبه

تو مثل قلموی بادی

که می‌رقصه تو رنگِ ابرا

تو هرمِ نفس‌هات تبِ برف

منم شیشه‌ی رو به سرما

نه شکلی تو ابرای آسمونه

نه مرغی نشسته به آواز

همه اسب‌ها از دشت‌ها رمیده‌اند

دوباره بادِ سرده تو رویا

پی‌نوشت: نظر بنده درباره‌ی موسیقی و این آهنگ نظری شخصی‌ست و از دیدگاه شنونده‌ای حرفه‌ای عنوان می‌شود؛ و دیگر این که اصلاً جنبه‌ی نظری موسیقی‌شناسانه ندارد؛ و صرفاً سخن از واکُنشی‌ست که این آهنگ با گوشِ منِ مخاطب داشته است.

 

۱- میکل آنژ، رومن رولان.

۲- نقل از کتاب تاریخ هنر، ارنست گامبریج، نشر نی.

۳- ذهنیت‌گرایی (سوبژکتویسیم) در مقابل عینیت‌گرایی (ابژکتیویسم) و واقع‌گرایی قرار می‌گیرد.