پس از تکنوپولی (Technopoly)

از تکنوپولی چه می‌دانید؟ راه‌حل گرایی فن سالارانه (Technocratic solutionism) در حال مرگ است. برای همین، باید دوباره خلق و باور عاری از حقیقت را بیاموزیم. چیزی که نیل پستمن به آن “Technopoly” می‌گوید ممکن است از سوی کسانی که فن‌آوری را به خصوص در این دوران به عنوان ابزار ارتباطی دیجیتالی ساخته و توسعه می‌دهند به عنوان قانون جهانی و مجازی برای زندگی روزمره ما توصیف کنند. دشوار است که چگونگی زندگی در دوران تکنوپولی را درک کنیم، یا چطور آن را تحمل کنیم و یا در برابر این ساختار مقاومت کنیم. این سوالات ممکن است با بیان مفاهیمی که به معنای توصیف مراحل ابتدایی فرهنگ عادی ما هستند، پاسخ داده شوند. آلن جیکوبز نویسنده و سردبیر جدید آتلانتیس، استاد برجسته علوم انسانی در دانشگاه بیلور است. جیکوبز از تکنوپولی می‌گوید. اگر شما هم همچون من تاکنون چیزی از تکنوپولی نمی دانستید پس در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

 تکنوپولی و تکنولوژی

در ابتدا، به دنبال مقاله قبلی‌ام با عنوان “ضعف و خرافه در دانشگاه” (تابستان / پاییز ۲۰۱۷)، می‌خواهم با استفاده از نظریات فیلسوف لهستانی، لشک کولاکوفسکی بین “هسته فن‌آوری” فرهنگ و “هسته افسانه‌ای” تمایز ایجاد کنم، تمایزی که او باور داشت برای درک بسیاری از پیشرفت‌های فرهنگی ضروری است.

“تکنولوژی” برای کولاکوفسکی وسیع‌تر از آن چیزی است که برای ما معنا پیدا می‌کند. این رویکرد موضع خود را نسبت به جهان توصیف می‌کند که در آن ما چیزهایی را در اطراف خود می‌بینیم که به عنوان اشیا دستکاری و یا به عنوان ابزاری برای دستکاری محیط‌زیست و خودمان استفاده می‌شوند. لزوما این تعبیر دربرگیرنده معنایی منفی نیست؛ برخی چیزها باید به عنوان ابزار شناخته شوند و باشند- قاشقی که برای بهم زدن سوپم استفاده می‌کنم – و برخی چیزها هم باید دستکاری شوند – سوپ نیاز به هم زدن دارد. علاوه بر ابزارها، هسته تکنولوژیکی فرهنگ نیز شامل علوم و فلسفه‌های زیادی است، چرا که آن‌ها نیز با روش‌های ابزاری و تحلیلی از استدلالی که ما در جستجوی معیاری برای کنترل آن هستیم، اداره می‌شوند.

در مقابل، هسته افسانه‌ای فرهنگ آن جنبه از تجربه است که مورد دستکاری قرار نمی‌گیرد زیرا مقدم بر استدلال ابزاری ما در مورد محیط ما است. کولاکوفسکی چنین بیان می‌کند که در سراسر تمدن بشری، مردم در شکل‌گیری افسانه سهیم بوده‌اند – آن‌ها ممکن است آن را ” روشن‌سازی” یا “بیداری” یا چیزی دیگر – به عنوان راهی برای برقراری ارتباط با “واقعیت غیر مشروط مبتنی بر تجربه” بنامند. این آن چیزی است که ما با همه وجودِ خود بخشی از آن می‌شویم، تمام تلاشمان برای توصیف تجربه از نظر میل، قصد، درک و یا معنای تحت‌اللفظی آن، راه‌هایی است که برای تلاش به منظور تحمیل هسته اساطیری به هسته فن‌آوری با تحلیل و منطقی کردن افسانه و ورود آن به سیری عقلانی انجام می‌شود. به همین دلیل است که دو هسته همواره در تضاد هستند و به توضیح این مساله کمک می‌کند که چرا استدلال منطقی اغلب پاسخی بی‌هوده برای افرادی است که با توجه به هسته افسانه‌ای عمل می‌کنند.

بیایید به این تمایز موضوعی متفاوت اما نزدیک به یکی از فیلسوفان سیاسی انگلیسی به نام مایکل اوکشات را اضافه کنیم. در مقاله سال ۱۹۴۸ “برج بابل” (که در کتاب عقل‌گرایی در سیاست و مقالات دیگر گنجانده شد)، اوکشات دو شکل کلی از زندگی معنوی را شرح می‌دهد. در یکی از آن‌ها، او می‌گوید: “زندگی اخلاقی عادت به محبت و “روشِ” “رفتاری” است، و سپس این سوال را می‌پرسد:” از چه نوع آموزشی، نخستین شکل از چشمه زندگی معنوی به وجود می‌آید؟ او چنین پاسخ می‌دهد: ” ما عادت رفتاری را به همان شیوه‌ای به دست می‌آوریم که زبان مادری خود را به دست می‌آوریم.” به این معنا که، “نه با ساخت روشی از زندگی بر مبنای قوانین یا قواعد اخلاقی و یا آموخته‌های قلبی و در پی آن تمرین، بلکه با زندگی با افرادی که از روی عادت رفتاری معمولی و عادی دارند.” در این شکل از زندگی اخلاقی، اوکشات با تضاد دیگری روبرو می‌شود و آن این است که “فعالیت انسانی با استفاده از باتاب معیارهای اخلاقی مشخص می‌شود و نه براساس عادت رفتاری.”

این شکلی از زندگی معنوی است که در آن ارزشی ویژه به خودآگاهی، فردیت یا اجتماع نسبت داده می‌شود؛ نه تنها قاعده و یا محصول ایده‌آل تفکر بازتابنده است، بلکه کاربرد قانون و یا موقعیتی ایده‌آل نیز فعالیتی بازتابنده دارد.

با توجه به گفته‌های اوکشات و کولاکوفسکی، استدلال این مقاله را به طور خلاصه بیان می‌کنم: تکنوپولی سیستمی است که در آن جامعه‌ بر این حقیقت تاکید دارد که زندگی اخلاقی نوعی استفاده از قواعد است اما در این جامعه افرادی رشد می‌کنند که زندگی اخلاقی را با استفاده از بازتاب عادات تمرین می‌کنند نه بر اساس قوانین. (به مهندسان اجتماعی دره سیلیکون نگاه کنید که برای جمعیتی خشمگین توئیتر را ایجاد و روی آن سرمایه‌گذاری کرده‌اند) به بیانی دیگر، تکنوپولی از هسته تکنولوژیکی جامعه ناشی می‌شود اما افرادی را پرورش می‌دهد که از سوی هسته اسطوره‌ای شکل می‌گیرند و عمل می‌کنند.

پیشرفت تکنوپولی در میان افرادی که به طور اسطوره‌ای عمل و رفتار می‌کنند، در حال حاضر، به نفع تکنوپولی است. با این حال، این دیدگاه را هم به وجود می‌آورد که چگونه این افسانه‌ها ممکن است آینده مشترکمان را پس از تکنوپولی شکل دهند.

تکنوپولی نه براساس قوانین

امروزه اعتراض‌های دانشگاهی پویایی تکنوپولی را نشان می‌دهند. همانطور که در کتاب “ضعف و خرافه در دانشگاه ” استدلال کردم، ” ما شاهد شکست در درک تمایز بین دو حالت عمل در بیان در بحث‌های عمومی و در مورد اعتراض‌های دانشگاهی هستیم. فرهنگ بیداری با کاربرد بازتابنده در هر معیار اخلاقی مشخص نمی‌شود – در حقیقت، انعکاس معیارهای حاکم و اساطیری دقیقا همان چیزی هستند که اعتراضات بیداری مردم بر آن‌ها تاکید دارند و در پی رد آن هستند. در عوض، فرهنگ بیداری توسط عادت‌های معین از تاثیر و رفتار تحریک می‌شود. همچون اینکه، بعد احساسی به نفرت از ستمگر نیاز دارد؛ بعد رفتاری مطالبه درخواست و اعتراض را می‌طلبد.

دانشجویان دانشگاهی که با این عادت‌ها، ناشی از هسته افسانه‌ای، رشد یافته و هدایت می‌شوند، با ریزپرخاشگری و اعتراض از طریق سخنرانی‌های تنش‌برانگیز، درخواست خود را اعلام خواهند کرد؛ اما آن‌ها این کار را برای اینکه به اصولی از روی تحلیل موقعیت دست یافته‌اند انجام نمیدهند زیرا گمان می‌کنند که می‌توانند از طریق اعتصاب یا اعتراض به هدف خود برسند زیرا این روش موثرترین راه برای رسیدن به اهداف سیاسی خاص است، اما در واقع به دلیل این است که (برگردیم به گفته‌های اوکشات) آن‌ها “با مردمانی زندگی می‌کنند که بر حسب عادت به طور معین رفتار می‌کنند.” به این خاطر است که صدای تظاهرات و اعتصاب‌ها عمدتا فریاد کشیدن برای گوش‌های کر است. این انتقادات چنین درنظر گرفته می‌شوند که معترضان می‌توانند بر اساس مدل‌هایی از نظم اجتماعی که از هسته فن‌آوری تمدن به وجود می‌آیند، حرکت کنند. و شکل برجسته نظم اجتماعی که در این مفهوم مشخصا “فن‌آوری” است شکلی است که ما آن را به عنوان لیبرالیسم می‌شناسیم.

یکی از بهترین انتقادات از نظام اجتماعی لیبرال این است که به لحاظ فلسفی ضعیف و از توصیفات محدود، کوته فکرانه است و دلایل ناکافی نسبت به انسانیت و شکوفایی انسانی ارائه می‌دهد. این کار به طور موثر از سوالات اساسی همچون اینکه انسان چگونه انسانی است صرف‌نظر می‌کند (ممکن است از افسانه‌ها بگوییم) و آن پرسش‌ها را با تعهد نسبت به رویه‌های معین و ثابت برای همه جایگزین می‌کند، مانند رویه‌هایی که برای اطمینان از معاملات عادلانه و یا ارائه برابر در نظر گرفته شده‌اند. لیبرال‌های نظری تصور می‌کنند که این رویه‌ها، بهترین محافظ صلح در جامعه‌ای کثرت‌گرا مانند جامعه ما هستند. اما چنین روندگرایی از هسته تکنولوژیکی فرهنگ نشات می‌گیرد، که به همین دلیل است که مطالبات عدالت‌خواهانه و دیگر امثال مشابه در مسیر افسانه‌ای اعتراض‌های دانشجویی از بین می‌رود.

نمونه ای برای انتقاد ناموفقِ اعتراض‌های دانشگاهی، بحث جدیدی است که از سوی ریچارد پرستوفسکی از دانشکده فنی ماریون صورت گرفته است. پرستوفسکی با نوشتن در وب سایت آکادمی هدرداکس، سازمانی که خود را وقف ترویج “تنوع عقاید” در دانشگاه های آمریکایی کرده است، به دنبال متقاعد کردن معترضان دانشجو و “بی‌بنیادگرایان” است تا به آن‌ها بگوید که استراتژی‌های ارجح آن‌ها بی‌هوده هستند:

اگر [ دانشجویان ] فکر می‌کنند در مسیری قرار دارند که بهترین کار برای آن‌ها پایین کشیدن افرادی است که نظرات آن‌ها را دوست ندارند و یا از آن‌ها نفرت دارند باید در مسیری متفکرانه و با باوری درست قرار بگیرند، آن‌ها باید از مردم بخواهند که هنگام بیان نظراتی که دیگران آن‌ها را ناخوشایند و یا اهانت‌آمیز می‌دانند، از آن‌ها حمایت کنند.

اما معترضانی که بدون تایید دیگران را رد می‌کنند در حالی که می‌توانند در خواست خود را با استفاده از “انسجام فکری” و “حسن نیت” بیان کنند و از این طریق دیگران را رد کنند، این استدلال‌ها می‌تواند به روش‌هایی متوسل شود که رفتار برابر را اجباری می‌کنند و تنها تحت این فرض قرار می‌گیرند که ما تحت روندگرایی زندگی می‌کنیم. دانشجویان معترض این فرضیات را با یکدیگر به اشتراک نمی‌گذارند. برای آن‌ها، آنچه مهم است این است که موقعیت آن‌ها صحیح است و مواضع آن‌هایی که بخاطرشان فریاد می‌زنند، نادرست است. و باز، آن‌ها می‌دانند که موقعیت آن‌ها نه به واسطه “کاربرد بازتابنده معیاری اخلاقی” بلکه با داشتن عادات و گرایش‌های خاص در همراهی با همفکران شبیه خود درست است.

به طور مشابه، معمول است که دانشمندان سیاسی ادعا کنند که جمهوری خواهان با خوش رویی به رئیس‌ جمهور ترامپ اجازه می‌دهند دقیقا همان کارهایی را انجام دهند که آن‌ها به شدت همان‌ها را درباره رئیس ‌جمهور اوباما محکوم می‌کنند، یا اینکه دموکرات‌ها فاقد انسجام فکری هستند زیرا در دوره ترامپ آنگونه که در دوره اوباما مورد توجه قرار می‌گرفتند، قرار نگرفته‌اند. این استدلال‌ها نیز از هنجارهای رویه پرداز در شرایطی که چنین هنجارهایی به سادگی هیچ نیرویی ندارند، به وجود می‌آیند. تعداد کمی از مردان سیاسی ما مایل هستند مجموعه‌ای مشترک از قوانین و هنجارها را با افرادی سهیم شوند که می‌دانند اگر کوچک‌ترین شانسی داشته باشند کشور را به نابودی خواهند کشاند.

رویه‌گرایی – با معیارهایی همچون عدالت، تعادل، رفتار مساوی – استراتژی سیاسی همراه است که از هسته تکنولوژیکی تمدن ما حاصل می‌شوند. رویه‌گرایی به دنبال روشی است تا بتواند شیوه گفتمان را دستکاری کند تا در نتیجه بتواند خود را حفظ کند. در واقع به همین دلیل هر ذهنی که اساسا توسط هسته افسانه‌ای شکل گرفته باشد و هر کسی که اعتقاداتش به سبب واقعیتی به وجود می‌آید که با زندگی در میان افراد مشخص و با اعمال برخی شکل‌های خاص رفتاری درک می‌شود، بیگانه به نظر می‌رسد. کسانی که به شکل هسته افسانه‌ای به درخواست عدالت رویه‌ای واکنش نشان می‌دهند، با گریه پاسخ می‌دهند: ” عدالت با بی‌عدالتی چه رفاقتی دارد؟ و چه صمیمیتی بین نور و ظلمت است؟” حتی برخی از زوربازی‌های شفاهی استادانه ممکن است پس از این به وسیله توجیه عقلانی انجام شوند، این در نهایت به این دلیل است که بفهمیم چرا مشت زدن به (هر کسی که فکر می‌کنید) یک نازی خوب است.

توده‌ها و خردگرایان

دانشجویان معترض فقط زیرمجموعه کوچکی از افرادی هستند که عمیقا به انواع خاصی از رفتار عادت ‌کرده اند و خود را با این فرم‌ها تعریف می‌کنند. معترضین زیر مجموعه‌ای از افرادی هستند که توده‌ای عمل می‌کنند و برای توصیف آن‌ها از مفهومی از جامعه‌شناسی لهستانی به نام زیگموند باومن استفاده می‌کنیم، او می‌پرسد که آیا اخلاقیات در دنیای مصرف کنندگان شانسی دارد؟ (۲۰۰۸). باومن می‌گوید که این توده‌ها ویژگی تعیین ‌کننده جامعه “سیال” مدرن هستند – اصطلاح او برای این مرحله از مدرنیته ما، با دستورهای اجتماعی سیال مشخص می‌شود:

در جامعه‌ای سیال و مدرن، توده‌ها تمایل دارند که گروه‌ها را با رهبران خود، سلسله‌سران و دستورهای ضربتی جایگزین کنند. توده‌ها نیازی به تحمیل ابزارهای گروهی برای بقای خود ندارند: آن‌ها دور هم جمع می‌شوند، پراکنده می‌شوند و از موقعیتی به موقعیت دیگر دوباره گرد هم می‌آیند و هر بار به روشی متفاوت رهبری می‌شوند، تغییراتی که همیشه تغییر می‌کنند و هربار با تغییر و حرکت به سوی اهداف، افراد به این توده‌ها جذب می‌شوند. توده‌ها دارای نقطه اوج و یا مرکزی نیستند؛ توده‌ها فقط در جهت پرواز فعلی خود پرواز می‌کنند تا به سوی هدفی که از سوی رهبران مشخص شده حرکت کنند و توده‌ها هم برای مدت زمان خاصی در این مسیر قرار می‌گیرند یا بخشی از آن می‌شوند، اگرچه زمان ماندن در این مسیرها هم خیلی طول نمی‌کشد.

رفتار توده‌ای تحت کنترل قرار نمی‌گیرد، بلکه می‌تواند به عنوان رفتار برآمدگی یا ظهور یافتگی تلقی شود. زنبورهای عسل و کلونی مورچه‌ها قادرند به دستاوردهای بسیار پیچیده برسند، اما نه به این دلیل که زنبورها و مورچه‌ها به طور ذاتی دستورالعمل‌های پیچیده‌ای را از بالا دستی‌های خود دریافت می‌کنند و نمایش می‌دهند، و همچنین نه به خاطر این که به طور پیچیده‌ای شکل گرفته‌اند؛ بلکه از چند قانون بسیار ساده پیروی می‌کنند و به همین دلیل پیچیدگی رفتارشان پدیدار می‌شود. در جوامع انسانی، “رهبران” می‌توانند در بتن مجموع رفتارهای برآمدگی باشند. در واقع آن‌ها رفتاری را ایجاد یا حتی هدایت نمی‌کنند، اما می‌توانند “برای مدت ‌زمان خاصی از ظهور رفتار” به کانون توجه گروهی توده‌ تبدیل شوند.

این به نفع تکنوپولی است تا مردم را به شکل توده‌ای پرورش دهد. توده‌ای زیستن خاصیتی حیاتی برای تکنوپولی دارد. توده‌ها با توجه به الگو‌های رفتاری زندگی می‌کنند. توده‌ها بیشترین خواهان را در رابطه با مجموعه خود جذب می‌کنند. توده‌ها اوباش را تشکیل می‌دهند. برای توده‌های اجتماعی ابزار، پلت فرم‌ها و برنامه‌های کاربردی نیاز است، و به افرادی نیاز دارند که در محدوده آن وسایل، پلت فرم‌ها، و برنامه‌های کاربردی رفتار و عادت‌ کنند همچون اعتیاد، چیزی که آن‌ها یاد گرفته‌اند در واقع چیزی است که دیگران انجام می‌دهند، پس آن‌ها هم به سبب انگیزه به عادت همان‌ها را انجام می‌دهند.

آنچه در واقع تکنوپولی را هدایت می‌کند همان چیزی است که اوکشات آن را “خردگرا” می‌نامد و باز همان چیزی است که تاریخ‌شناس تکنولوژی، اوگنی موروزوف آن را ” راه‌حل‌گرا” می‌نامد، اما آن ناخدای تکنوپولی می‌تواند با پرورش مردمی که خردگرا نیستند به هدف‌های سیاسی خود دست یابد. برای خردگرایان دره سیلیکون تا زمانی که شما به فریاد کشیدن خود ادامه می‌دهید و آن را توئیت می‌کنید اهمیتی ندارد که شما برای چه چیزی و چرا فریاد می‌زنید. و در این مفهوم، حتی خودآگاه‌ترین مردمی که خواهان اصلاحات اساسی در جامعه هستند، به تکنوپولی گرایش پیدا می‌کنند و مطیع تکنوپولی و قابل پیش‌بینی می‌شوند. اما هدایت‌گر تکنوپولی نیز به همان اندازه مطیع و قابل ‌پیش‌بینی است: مدیران اصلی نیز به شکل توده‌ای شکل می‌گیرند. آن‌ها در نهایت شیفته منطق تکنوپولی به عنوان “کاربر نهایی” می‌شوند.

اوکشات کتاب “برج بابل” را تقریبا همان زمان با یکی از مشهورترین مقاله‌های خود به نام “خردگرایی در سیاست” (۱۹۴۷) نوشت، که موضوعات خاصی را در این مقاله به اشتراک می‌گذارد. در این دوران، خردگرایی ظاهر شد و در حقیقت برهمه چیز چیره شد. کنار زدن ارزش، روش رشدی و سنت و اقتدار را از همه چیز گرفت به جز “عقل” – یعنی خردگرایی فقط به زمان حاضر به عنوان مساله‌ای که باید با تکنیک حل شود مربوط می‌شود؛ سیاست صرفا برای مهندسی اجتماعی است. در نتیجه این مقالات، مانند بسیاری از آثار اوکشات، به منظور دفاع از الگویی از زندگی معنوی به عنوان “عادت رفتاری و تاثیری” هستند. زندگی اخلاقی و معنوی مانند زبانی مادری، “با زندگی در کنار افرادی که معمولا به شیوه‌ای خاص رفتار می‌کنند” فرا گرفته می‌شود. اوکشات دنیایی را پیش‌بینی می‌کند (که برای خودش به طور غم‌انگیزی دنیایی تهی است) که در آن همه، یا تقریبا همه، یک خردگرا هستند.

اما این چیزی نیست که اتفاق افتاد. آنچه اتفاق افتاد، ارتقا سطح فن‌سالارانه نخبگان به تکنوپولی اصیل بود که در آن قدرت‌های فراملی به حکم فن‌آوری‌های دیجیتال با استفاده از ابزارهای خردگرایی کنترل کامل خود را حفظ می‌کنند تا اطمینان حاصل کنند که اکثریت عظیم مردم زندگی اخلاقی خود را با خوگیری به دست می‌آورند. البته این خوگیری از نظر اوکشات چندان مطلوب نیست، بلکه نسخه‌ای بسیار ناکارآمد و فرسوده از آن است، که در آن ما احساسات و رفتار خود را از خانواده، دوستان و همسایه‌ها اقتباس نمی‌کنیم بلکه از بیگانه‌ها و افراد مشهوری که وسایل دیجیتالی ما را از خود پر می‌کنند، کسب می‌کنیم. اجتماعی از خردگرایان از این هم بهتر خواهد شد؛ اما قرار نیست اجتماعی از خردگرایان در این معادله وجود داشته باشد.

فن‌آوری - تکنولوژی - تکنوپولی

قدرت افسانه برای تحریک ما

این اندیشه‌های غم‌انگیز ما را به فکر مقاله اخیر جیمز پولاس در این صفحات کتاب “برای عشقِ مریخ” (بهار ۲۰۱۸) می‌اندازد. فردی ممکن است فکر کند که من در اینجا تغییری عجیب و غریب انجام داده‌ام، حتی موضوعی بوالهوسی و انحرافی، اما استدلال پولاس برای استعمار سیاره قرمز، به درستی درک شده‌ است. او ما را دقیقا در راهی دراز و یا چیزی فراتر از بن‌بست فرهنگی نشان می‌دهد. مقاله او توضیحات بیشتری از توصیفات من ارائه می‌دهد.

اگر می‌خواهید به دنبال مدافعی برای مهاجرت به مریخ باشید و از او بپرسید که چرا باید چنین پروژه‌ی بسیار بلند پروازانه و پر هزینه‌ای را در نظر بگیرید در حالی که حل نشدنی های بسیاری روی کره زمین داریم – در این سوال باید مشکلات، راه‌حل‌ها، سرمایه‌گذاری و بازگشت به زمین را هم مطرح کرد – به احتمال زیاد با هر سوال پاسخ مشابهی را دریافت خواهید کرد. مهاجرت به مریخ می‌تواند از ازدحام جمعیت زمین بکاهد. آزمایش‌ها در زمینه اکتشاف و تولید آب که برای زندگی در این سیاره خشک مورد نیاز است، می‌تواند به آسانی به زمینی که به طور فزاینده‌ای مستعد خشکسالی است منتقل شود. دستکاری فضای رقیق مریخ که برای تولید هوای تنفسی مورد نیاز است و آب و هوای قابل سکونت می‌تواند فن‌آوری‌های مفیدی را برای پرداختن به گرم شدن جهانی هوای کره زمین و آلودگی هوا بر روی کره زمین فراهم کند. فهرستی از چنین پیامدهایی می‌تواند بسیار طولانی باشد. در حالی که هنوز تمرکز اصلی بر روی مریخ است و نه زمین.

اگر این ادعاها قانع‌کننده نباشند، ممکن است پولاس به نقل قولی از رئیس ‌جمهور کندی در سخنرانی خود چیزی اضافه کند: ” ما انتخاب می‌کنیم که در این دهه به ماه برویم و کارهای زیادی را انجام دهیم، نه به این خاطر که این هدف به خودی خود ساده یا سخت است، بلکه یادگیری آن عادت‌های فکری و مهارت‌های ما را آموزش می‌دهد تا بیشتر مفید باشیم.

بنابراین، مهاجرت به مریخ می‌تواند فواید مستقیم (پرداختن به مشکل ازدیاد جمعیت) و تضمین شده (فن‌آوری‌ها برای مقابله با خشکسالی)، یا فواید غیرمستقیم از مهارت‌ها و دستاورد‌هایی را با خود به همراه داشته باشد. همه این استدلال‌ها به خوبی در هسته فن‌آوری فرهنگ نهفته ‌است و از منطق خردگرایی، فلسفه راه‌حل‌گرایی که آن را زیربنایی می‌کند، نشات می‌گیرند. اما پولاس – و اینجا جایی است که مقاله او واقعا جالب می‌شود – شک و تردیدهایی در مورد قدرت چنین استدلالی دارد، قدرتی که تا به حال کسی را تحریک نکرده است. پولاس به اطراف خود نگاه می‌کند و دنیایی اجتماعی را می‌بیند که با رخوت و سستی (بی‌قراری، بی‌حوصلگی)، به ویژه در میان جوانان شناخته می‌شود. او بر این باور است که موارد ابزاری که در زمینه راه‌حل‌گرایی ایجاد شده‌اند، به طور موثر برای مقابله با رخوت و سستی جامعه موثر نیستند. اما واقعا چه هستند؟

پولاس به رابرت زوبرین رجوع می‌کند، مهندس هوافضا که در کتاب سال ۱۹۹۶ به نام مورد مریخ از نقل قول‌های فردریک جکسون ترنز در مورد نقش اساسی بازی‌های فریبنده اذهان آمریکایی‌ها در اواخر قرن نوزدهم می‌گوید. در این کتاب، زوبرین نوشت: ” جایی بدون مرز که بتوان زندگی جدیدی را در آن تنفس کرد، روح فرهنگ پیشرو انسانی را که آمریکا در دو قرن گذشته نماینده آن بوده ‌است، نابود خواهد کرد. مساله فقط یکی از پیشرفت‌های ملی نیست – پیشرفت انسان به خط مقدم نیاز دارد و هیچ جایگزینی برای آن در نظر گرفته نمی‌شود.” اعلامیه بنیان‌گذاران ” انجمن مریخ که از سوی زوبرین بنیان گذاشته شده بود، این هدف را گسترش می‌دهد:

ما باید به سمت انسانیت حرکت کنیم. انسان‌ها بیش از نوعی حیوان دیگر هستند؛ ما قاصد زندگی هستیم. ما تنها موجودات روی کره زمین هستیم که قادریم این کار را انجام دهیم، ما این توانایی را داریم که با آوردن زندگی به مریخ و مریخ به زندگی ادامه دهیم. در انجام این کار، ما باید در برابر ارزش ارزشمند نژاد بشر و همه اعضای آن، بیانیه‌ای عمیق آماده کنیم.

ما باید برویم، نه برای ما، بلکه برای مردمی که هنوز وجود دارند. ما باید این کار را برای مریخی‌ها انجام دهیم.

این درخواست‌ها شامل ابزارگیرایی تکنولوژیکی، خردگرایی و راه‌حل‌گرایی نیستند، نیایشی برای تحقق دوباره افسانه است. این نیروی محرکه اصلی اراده جمعی است که پولاس بر این باور است که ما باید آن را جذب کنیم، اگر چه به نظر می‌رسد این کار از آغاز تا پایان خودِ فن‌آوری باشد و مشکلی است که به وسیله علم و مهندسی تعریف شده ‌است. مقاله او تمرینی همچون جوجیستو در برنامه‌ است، استفاده از اسباب خردگرایی برای تولید چیزی دیگر، تغییر ناگهانی انگیزه انسانی به جاه‌طلبی انسانی، تبدیل انگیزه‌ای که حل مساله را به “عادت تاثری و رفتار” تبدیل می‌کند. در عبارت “برای عشق به مریخ” کلمه کلیدی عشق است. پولاس نظریه اوکشات با راکت‌هایش را به ما پیشنهاد می‌کند.

فن‌آوری - تکنولوژی - تکنوپولی

با استفاده از هسته فن‌آوری

منطق مقاله پولاس قابل پیش‌بینی است و در یکی از قدرتمندترین دستاوردهای داستانی اخیر آمریکا در سه گانه کیم استنلی رابینسون، به نام‌های مریخ سرخ (۱۹۹۲)، مریخ سبز (۱۹۹۳)، و مریخ آبی (۱۹۹۶) جلوه پیدا می‌کند. تقریبا همه کسانی که مریخ را تسخیر می‌کنند – صد نفر اولی که در کتاب‌ها نام برده شده‌اند – دانشمندان و مهندسین هستند، اما همه آن‌ها مریخ را به یک روش تجربه نمی‌کنند، و نمی‌دانند که چرا در آنجا هستند و چه کاری باید انجام دهند و حتی با یکدیگر هم توافق ندارند. همانطور که پیچیدگی داستان بیشتر و بیشتر می‌شود، چند دیدگاه به وجود می‌آید، اما در اینجا بنا به اهداف ما سه چهره دارای اهمیت ویژه‌ای هستند.

دو شخصیت اول در تقابل مستقیم با یکدیگر قرار دارند: ساکس راسل به طور کامل در هسته فن‌آوری زندگی می‌کند و پروژه تبدیل مریخ به سیاره‌ای برای سکونت و تغییر ساختاری آن به چیزی مشابه زمین را دنبال می‌کند. اَن کلیبورن زمین‌شناس است (دانشجوی زمین) که در مریخ به مریخ شناسی با گرایش مریخ هراسی  (Areologist) (دانشجوی مریخ) تبدیل می‌شود و نسبت به بسیاری مغایرت مریخ با زمین احساس ترس و احترام می‌کند و می‌خواهد تا جای ممکن جای پای انسان را حفظ کند. نه برای اَن، نه برای کس دیگری، او و پیروانش، که خود را مریخ سرخ می‌نامند، هیچ راهی برای تغییر شکل زیستی مریخ وجود ندارد. برای مریخ سرخ، تغییر زیستی نوعی توهین به مقدسات است و برای جلوگیری از آن، آن‌ها طیف وسیعی از تاکتیک‌ها، از جمله تروریسم را به کار می‌گیرند. برای ساکس، تغییر زیستی، همه دلیلی است که آن‌ها در مریخ هستند. و در هر حال، به لطف نفوذ شدید شرکت‌های “چند و فراملیتی”، که در این آینده فرضی نسبت به همه کشورها فقط یک یا دو کشور هستند که قدرت بیشتری دارند – تغییر زیستی اتفاق خواهد افتاد. پس بهترین کسی که با وجدان می‌تواند این کار را انجام دهد این است که تلاش کند این سیاره را با اجتناب‌ناپذیر دگرگونی به روش‌های بسیار سازنده و با حداقل تخریب تا جایی که ممکن است روبرو کند – به طرقی که احتمال تبدیل مریخ به زمینی دیگر به کم‌ترین حد رسد و به ویرانی و آلودگی کره زمین دچار نشود. سنگ‌دلی تمام نشدنی اَن و ساکس به یکدیگر یکی از ویژگی‌های عمده این سه‌گانه است.

سومین شخصیت، هیروکو آی، طراح زیست کره است که در طول زمان در مریخ به تدریج خود را به رهبر جنبشی شبه مذهبی تبدیل می‌کند. هدف از این حرکت، دستیابی به چیزی است که هیروکو آن را هراس از مریخ (Areophany) می‌نامد، حالتی از روشن‌گری معنوی که در آن مریخ خود را به عنوان یک وحی به نمایش می‌گذارد:

این نوعی چشم‌انداز مذهبی، آگاهی از مریخ به عنوان فضایی فیزیکی بود که با کامی که نیروی معنوی و یا نیرویی است که در خود زمین قرار دارد اشباع شده بود. کامی آشکارا در بعضی از اشیا غیر عادی همچون ستون‌های سنگی دیده می‌شد، مواد پرتابی جدا شده، انحراف صخره‌ها، به طرز عجیبی حفره درونی دهانه آتشفشان‌ها را هموار کرده و قله‌های پهن و گرد آتش فشانی بزرگ را تشکیل داده است. این حالت‌های سخت شده در کامی مریخ قیاسی مشابه تِران (نام یکی از حکومت‌های فضایی که در بازی اقوام سفینه فضایی و کتاب سربازان سفینه فضایی به آن اشاره شده است) با استعمارگران خودشان دارند، قدرتی که هیروکو آن را سرسبزی (باروری) نامیده بود و قدرت فروتیپاروس (در گیاه‌شناسی تولید نوع غیرعادی از گرزن یا میوه از فقط یک گل است) را در درون خود پرورش می‌دهد، که می‌داند دنیای وحشی خودش مقدس است. کامی، باروری؛ ترکیبی از این قدرت‌های مقدس بود که به انسان‌ها امکان می‌دهد در اینجا به شیوه‌ای معنی‌دار وجود داشته باشند.

این را به عنوان راه سوم بزرگی از استعمار خود تصور کنید. این یک افسانه است که نه سازش با تکنوپولیک اجتناب‌ناپذیر (ساکس راسل) دارد، و نه مقاومتی در برابر آن (اَن کلیبورن)، بلکه ناشی از رد آرام این دوگانگی و جایگزینی آن با چیزی است که ممکن است ما آن را همچون تعالی نوظهوری بنامیم. ساکس و اَن به طور یک‌سان هنگامی که به مریخ فکر می‌کنند، به عنوان افرادی بیگانه، افرادی از جایی دیگر و افرادی غریبه با مریخ فکر می‌کنند. اما از دیدگاه مریخ هراسی (Areophanic) هر دو موقعیت به یک اندازه اشتباه هستند: هیچ یک از آن‌ها نمی‌توانند با کامی برخورد کنند و باروری را روی مریخ اجرا کنند. سوال این است که آیا این سوال غلط است یا نه؛ این سوالی است که فقط از لحاظ معنوی و جدا از مریخی بودن می‌تواند پرسیده شود. آیریوفرونی یا دیدگاهی که به تقدیر و پیشرفت باور دارد از پرسش فراتر می‌رود: از زمان ورود در آنچه که جرارد مانلی هاپکینزِ شاعر آن را “درسرشت” از محیط می‌نامد، شکل درونی آیریوفرونی است که از ظاهر خارجی آن پدید می‌آید. هیروکو و پیروانش به این “درسرشت” توجه کردند و در انتظار جذب و تحول آن‌ها از سوی کامی مریخ هستند. در نتیجه، آن‌ها به شدت مورد حمله و آزار قرار گرفتند، پنهان شدند و ممکن است حتی نابود شده باشند.

درس‌هایی که فکر می‌کنم می‌توانیم از طرح سه دیدگاه اصلی رمان‌های مریخی رابینسون بگیریم، به شرح زیر هستند: در آینده‌ای که تکنولوژی بسیار توسعه ‌یافته، اقامت محض تحمیل خواهد شد؛ مقاومت ساده غیرقابل دوام خواهد بود؛ افسانه‌های عادی بی‌ارزش و ریشه‌کن خواهند شد. اما ممکن است جایگزینی وجود داشته باشد. امید عالی کتاب این است که انسان می‌تواند از مسیر فن آورانه به سوی بعد افسانه‌ای حرکت کند. شاید راهی برای تعالی آیریوفرونیکی وجود داشته باشد، نوعی وراروی، که اول منجر به تغییر چشم‌انداز و سپس به نوع دیگری از تحول و آیریوفرونی – ترافروم – بدل شود.

این به چه معنی است؟ گاهی اوقات در این سه‌گانه، به نظر می‌رسد داستان از شخصیت‌ها و وقایع فاصله می‌گیرد و گویی از فاصله بسیار زیاد به استعمار مریخ نگاه می‌کند – بخش‌هایی که این اتفاق می‌افتد با استفاده از فونت ایتالیک مشخص می‌شوند. این گذرگاهی کلیدی از مریخ سبز است:

البته همه قالب‌های ژنتیکی برای موجودات زنده بیولوژیکی و جدید ترِن هستند؛ طراحی ذهن آن‌ها ترِن است؛ اما چشم‌انداز آن مریخی است. و زمین یک مهندس ژنتیک بسیار قدرتمند است که مشخص می‌کند چه چیز شکوفا شود و چه چیزی باعث تمایز تدریجی می‌شود و در نتیجه تکامل گونه‌های جدید اتفاق می‌افتد. و با گذر نسل‌ها، همه اعضای یک کره زیستی با یکدیگر تکامل می‌یابند و در واکنش گروهی پیچیده‌ای چشم‌انداز خود را کسب می‌کنند یعنی توانایی طراحی خلاق خود را تطبیق می‌دهند. در این فرآیند، مهم نیست که چقدر در آن مداخله می‌کنیم، اساسا خارج از کنترل ما است. ژن‌ها تغییر می‌کنند، موجودات تکامل می‌یابند: زیست کره‌ای جدید پدیدار می‌شود، و با آن نوسفیری (مفهومی فلسفی است که برای نخستین بار از سوی بیولوژیست روسی، ولادیمیر ورنادسکی مطرح شد. ورنادسکی نوسفیر را به عنوان “کره خرد” به طور جهانی نامید. نوسفیر بالاترین مرحله از توسعه زیست کره را نشان می‌دهد و عامل تعیین کننده آن توسعه فعالیت‌های منطقی بشر است. این مفهوم به جهش ژن‌ها و تکامل موجودات ارتباط دارد که در نتیجه این تکامل زیست کره‌ای جدید پدیدار و همراه با آن یک فضای ذهنی ایجاد می‌شود) جدید همراه خواهد بود. و در نهایت طراحی ذهن، همراه با چیزهای دیگر، برای همیشه تغییر پیدا کرد.

این فرآیند ساختمان سیاره مریخ است که به آن (Areoformation) گفته می‌شود.

مهم نیست که طرح‌های انسانی تا چه حد دقیق و خلاق و خاص باشند، کامی یک چشم‌انداز به تدریج آن طرح‌ها را به سمت شخصیت خودش می‌کشاند و به ترکیب خودش تبدیل می‌کند. چیزی پدیدار خواهد شد، و چیزی که ظاهر می‌شود هرگز چیزی نخواهد بود که برنامه‌ریزی شده ‌است، هر چند که ممکن است برخی از عناصر برنامه‌ریزی شده را در خود داشته باشد اگر به شکل ذره یعنی همان طور که از قبل بودند به محیط بازگردند. ترسیم نقشه‌ای از چشم‌اندازی که آن‌ها می‌خواهند از مریخ کنترل کنند در واقع خود ساختمان سیاره مریخ است.

شکل‌گیری دوباره این مهاجران به طور طبیعی منجر به شکل‌گیری فلسفه‌ی جدیدی در مورد این که چگونه مهاجران باید چشم‌انداز را تغییر دهند، می‌شود. در جلد سوم این سه‌گانه، ساکس راسل از جامعه‌ای از افراد درگیر در تمرینی پیچیده از طراحی چشم‌انداز بازدید می‌کند، آن‌ها این زیست بوم را “تعریف دوباره ترافورمینگ” می‌نامند که نسبت به قبلی متمرکزتر، دقیق‌تر و متعالی‌تر شده است. به چیزی شبیه به ساختمان سیاره مریخِ هیروکو تبدیل شده است. دیگر با روش‌های سنگین و قدرتمند دنیای صنعتی روبرو نبود، بلکه با روند کند، ثابت و به طور منحصربفردی روی تکه‌های مجزای زمین آن کار می‌شد.” یکی از این افراد به نام تاریکی به ساکس می‌گوید: “همه مریخ فقط یک باغ است. زمین هم برای همین اهمیت دارد. این همان چیزی است که به خاطر آن انسان‌ها انسان‌ شده‌اند. بنابراین باید در مورد باغبانی فکر کنیم و در مورد آن سطح از مسئولیت‌پذیری نسبت به این زمین فکر کنیم.” ساکس از این تصور گیج شده‌ بود، زیرا عادت دارد که به مریخ همچون یک بیابان فکر کند. اما استعاره زیست بوم‌شناسی گمان می‌کند که مریخ “علاوه بر بیابان، باغ هم هست”. تاریکی می‌گوید: ” زیست بوم مریخ نسبت به آنچه طراحی مهندسی مریخ در گذشته بیان کرده بود بیشتر به محیطی بیابانی نزدیک است.”

ساکس در این باره مطمئن نیست، اما او فکری دارد: شاید طراحی مهندسی مریخ و زیست بوم فقط دو مرحله از یک فرآیند باشند. هر دو هم ضروری هستند. و سپس به فکر دیگری می‌افتد: ” اَن باید اینجا باشد.” ساکس می‌خواهد اَن کلیبورن را ببیند تا شاید راهی به جلو وجود داشته باشد که در آن نه نیازی به “طراحی مهندسی صنعتی” باشد و نه به سادگی بتوان مریخ را ترک کرد همچون اینکه نخستین باری باشد که انسان‌ها روی مریخ پا گذاشته‌اند، که اساسا با کامی مکان متجانس است. دیدگاه اَن، اگر مانند عریضه نباشد برای ساکس امیدوارکننده است. حتی اگر انگیزه اولیه او برای طراحی مهندسی مریخ اشتباه، بهره‌جویانه و تاثیری غیرقابل توصیف داشته باشد، چیزی از ارزش را داراست، چیزی که اثبات زندگی و ساختار زندگی را نشان دهد ممکن است فراتر از این‌ها باشد. امید – و من این را به عنوان کتاب “امید” می‌بینم – این است که اقدامات روی مریخ که از هسته فن‌آوری تمدن به وجود می‌آیند، به لطف قدرت نوظهور ساختمان سیاره مریخ، به چیزی با قدرت افسانه‌ای واقعی تبدیل شوند. شاید آن‌ها این کار را بدون استفاده از افکار ترس از مریخ (Areophany) انجام دهند.

پاسخ دادن به این سوال وسوسه‌انگیز است: آیا این طور فکر نمی‌کنید؟ رمان‌های رابینسون و مقاله پولاس به راحتی به فراموشی سپرده نمی‌شوند. آن‌ها پیشنهاد می‌کنند که مقاومت بی‌پرده در برابر تکنوکراتیک “خردگرایی در سیاست”  تنها گزینه ناراحت‌کننده روی میز نیست. آن‌ها همچنین پیشنهاد می‌کنند که بعضی از افسانه‌ها از بقیه بهتر هستند. اگر تکنوکراتیک خردگرایی در نهایت نوعی خودکشی باشد، چه از طریق خساراتی که در محیط‌زیست به بار می‌آورد (چه ترَن و چه مریخی)، و یا ضررهایی را برای انسان‌ها به همراه داشته باشد، انسان‌هایی که به مریخ باور دارند، از تصوری که از آینده مریخی داریم می‌بینیم که این احتمال وجود دارد که تکنوکراتیک خردگرایی برطرف نشود بلکه فراتر هم رود و شاید چیزی بهتری در طرف دیگر آن وجود داشته باشد، نه در طرف مخالفت آن. چیزی که به مرور زمان نمایان خواهد شد.

فن‌آوری - تکنولوژی - تکنوپولی

پس از تکنوپولی

ما مسیری نسبتا پر پیچ ‌و خم را از مایکل اوکشات به دانشجویان معترض برای تجسم استعمار مریخ در نظر گرفته‌ایم. اما شاید راه بازگشت چندان عجیب نباشد. ممکن است سفر بازگشت را آغاز کنیم: رمان‌های سه گانه کیم استنلی رابینسون، تجربه‌ی فکری گسترده‌ای را در شکل‌گیری سیاسی، اکولوژیکی و تکنولوژیکی دنیایی جدید، با مرزی تازه شکل می‌دهند. ما از آزمایشی که می‌تواند در لحظه و مکان فعلی مان مورد استفاده قرار گیرد، چه چیزهایی یاد می‌گیریم؟

نخست، اگر جایی برای کسانی که به اسطوره متوسل شده‌اند و ادعا می‌کنند از تکنوپولی فراتر می‌روند وجود داشته باشد، در بهترین حالت مکانی پنهانی خواهد بود. فکر کنیم اگر تکنوپولی فراملیتی بتواند شما را شکار کند و شما را ریشه‌کن کند و احتمالا هم می‌تواند و چنین خواهد بود. شخصیت استفان دیدالوس در رمان چهره مرد هنرمند در جوانی اثر جیمز جویس، مخالف فرهنگ کاتولیک ایرلندی است و می‌گوید که سلاح‌های او “سکوت، تبعید و نیرنگ” است. برای کسانی که مخالفت آن‌ها از تکنوپولی عمیقا در هسته‌ای افسانه‌ای ریشه دارد، اینها کلماتی هستند که تاکنون زنده مانده‌اند.

دوم، مقاومت علنی در برابر رژیم، ناشی از افسانه‌ای متعالی نیست بلکه فقط خشمی عمیق است و ممکن است بتواند برخی از پیروزی‌های تکنوپولی را به تاخیر بیاندازد، اما نمی‌تواند جلوی هیچ کدام را بگیرد. حس تابوهای نقض شده چیزی جز افسانه‌ای تباه شده نیست و نمی‌تواند برای مدت طولانی پایدار باشد. این بخش از متن از کتاب ارباب حلقه‌ها اثر جی. آر. آر تالکین وام گرفته شده است. گاندولف موافقت کرد که دنه تور، مباشر گوندور، این حق را داشته باشد که بگوید: ” ممکن است در میدان‌های مبارزه پیروز شوید، اما روزی در برابر قدرتی که اکنون سربرآورده ‌است، هیچ پیروزی وجود ندارد.”

سوم، “داستان ضدافسانه” تکنوپولی را می‌توان با عبارتی از ویستن هیو آودن توضیح داد:  شعر “در ستایش سنگ آهک”، هم پیروانش و هم خود او را تهی می‌کند و در پس کسالتی غیرقابل تحمل باقی می‌مانند. تکنوپولی در نهایت زیر بار موفقیت‌های خود سقوط می‌کند، چه کسی می‌داند، دیر یا زود وقتی برای توجیه خود پافشاری می‌کند. خردگرایی در هسته فن‌آوری نیازمند نیروی محرکه افسانه‌ای است. شاید در طولانی ‌مدت هیچ هسته صرفا تکنولوژیکی وجود نداشته باشد، بلکه یک “پوسته” تکنولوژیکی باشد؛ شاید این انتخاب بین هسته‌ای افسانه‌ای است که خودش را به عنوان یکی از آن‌ها می‌داند و هم نمی‌داند. اگر اینطور باشد، پس از آن، رشد افرادی که درون هسته افسانه‌ای زندگی می‌کنند ممکن است نهایتا با شکست روبرو شود – مگر اینکه افرادی که به این شکل رشد پیدا کرده‌اند افسانه بهتری نسبت به تکنوپولی داشته باشند.

بیایید کسانی را که به جستجوی کنج آرام خود برای توسعه داستان‌هایشان و جوامع خود هستند، ستایش کنیم. اجازه دهید در صورتی که دور از خشونت باشد، مقاومت آشکار علیه رژیم تکنوپولی را ستایش کنیم. همچنین به افرادی نیاز داریم که توانایی و خیال‌پردازی‌های خود را دارند تا افسانه ضدتکنوپولی را در برابر خود قبل از اینکه منجر به سقوط همه ما شود، اجرا کنند. برای یافتن مسیر بهتر، باید خودمان را در افسانه سازی و در پذیرش درست اسطوره آموزش دهیم.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.