آیا خاطرات سرکوب شده اعتبار دارند؟

خاطرات سرکوب شده حقیقی هستند؟ تاکنون به آن فکر کرده‌اید؟ بسیاری از مردم بر این باورند که تجربه‌های بیش از اندازه دردناک و یا دشوار به نوعی سرکوب شده هستند. و در نهایت این تجربه‌ها به شکل خاطرات سرکوب شده به بخش حافظه ناخودآگاه آنان منتقل می‌شود. وجود چنین حقایقی در ضمیر ناخودآگاه تک تک ما می‌تواند به روش‌های مختلفی خود را در زندگی ما نمایان کند و بر کیفیت آن تاثیر بگذارد: حمله‌های ناشی از ترس، کابوس‌ها، اضطراب، افسردگی، اختلال در روابط جنسی و مشکلات منوط به عزت نفس و بسیاری از موارد دیگر از این قبیل مشکلات هستند. در ادامه الیزابت لافتس از دانشگاه واشنگتن و کتی پزدک از دانشگاه عالی کلرمونت با ما از اعتبار خاطرات سرکوب شده و دروغی یا حقیقی بودن آن‌ها خواهند گفت. در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

خاطراب سرکوب شده

در سرزمینی که علم آن را دگرگون ساخته باز هم، باورهای شبه علمی وجود دارد. آنچه بر سر نادین کول، کمک پرستار ۴۴ ساله در اَپلتون ویسکانسین آمد حاصل مجموعه‌ای از باورهای وحشیانه، جنون‌آمیز و خطرناک بودند. نادین در اواخر سال ۱۹۸۴، برای آنکه بتواند رویداد فاجعه‌آمیزی را که برای دخترش رخ داده بود، حل و فصل کند، خواستار درمان شد. روانپزشک برای درمان از هیپنوتیسم و  برخی روش‌های دیگر استفاده می‌کرد تا خاطرات ناشی از سوءاستفاده‌ی دفن شده در ذهن او را بیرون بکشد. در طول این فرایند بیمار مجاب شد که خاطرات گوناگونی را از گذشته ی خود که همه آن‌ها را سرکوب کرده بود به یاد آورد: خاطرات درباره عضویت در فرقه‌ی شیطان پرستی، خوردن نوزادها، مورد تجاوز واقع شدن، داشتن رابطه جنسی با حیوانات و تماشای اجباری قتل دوست هشت ساله اش بود. او به این باور رسید که دارای بیش از ۱۲۰ شخصیت گوناگون است همچون کودک، بزرگسال، فرشته و حتی اردک و همه این‌ها به این خاطر بود که به او گفته بودند در کودکی تجربه‌های جنسی و سوءرفتارهای شدیدی نسبت به او شده است. روانپزشک در کنار هیپنوتیسم و دیگر فنون تلقینی، برنامه‌های جن‌گیری را نیز در مورد او اجرا کرد که یکی از آن‌ها پنج ساعت طول کشید که شامل پاشیدن آب مقدس بر روی او بود و فریاد کشیدن بر سر شیطان به این منظور که از جسم نادین بیرون رود. وقتی نادین متوجه شد که این خاطراتِ کذب در ذهن او کاشته شده بودند، درمانگر خود را به اتهام سوءدرمان تحت پیگرد قانونی قرار داد و ادعای ۲.۴ میلیون دلار خسارت کرد. این پرونده در سال ۱۹۹۷ در اواسط رسیدگی های قانونی خود بود.

صدها تن از افرادی که بیشتر زن بودند در این جریان درمان، خاطراتی از دَدمنشی های شدید پیدا کرده و مدعی شدند که آن‌ها را سرکوب کرده و بعدها آن‌ها را به یاد آورده‌اند. چگونه می‌توان پی برد که خاطرات مربوط به سوءرفتارها واقعی نیستند و به یادآوردن آن‌ها هم غیرواقعی است؟ یکی از سرنخ‌ها این است که این قبیل زنان گاهی از خاطراتی سخن می‌گویند که از نظر روان‌شناختی و یا زیست‌شناختی محال هستند: مثل خاطرات مفصلی درباره سوءرفتار در سن ۳ ماهگی آنان، یا خاطراتی درباره سقط جنین اجباری به وسیله رخت آویز؛ در حالی که شواهد پزشکی حاکی از باکره بودن آن‌ها است.

چگونه ممکن است در مردم خاطرات کذبی با چنین تفصیل و قاطعیتی شکل گیرد؟ در اوایل دهه ۱۹۷۰، وقتی بررسی درباره “اثر اطلاعات غلط” را آغاز کردم، نشان دادم که وقتی مردم شاهد رویدادی باشند و سپس در معرض اطلاعات تازه و گمراه کننده‌ای درباره آن رویداد قرار گیرند، غالبا یادآوری بعدی آن‌ها دستخوش تحریف و تغییر خواهد بود. به دلیل اینکه تاثیر اطلاعات غلط را وارسی نمی کنیم همانند اسب تروا به ما هجوم می‌آورند.

تحقیقات بعدی نشان داد که اطلاعات تلقینی نه تنها می تواند جزئیات تجربه‌های تازه را تغییر دهد بلکه می‌تواند باورها و خاطرات کاملا غلطی را همچون خاطرات سرکوب شده در ذهن افراد ایجاد کند. در برخی از این تحقیقات، در ذهن نیمی از افرادی که تحت مصاحبه‌های تلقینی قرار گرفتند خاطرات کذب کامل و یا ناقصی از دوران کودکی به وجود آمد. به ویژه تدابیر هیپنوتیسمی، روش بسیار موفقی برای ارائه مطالب تلقینی و پذیراندن آن مطالب در این زمینه بود. واداشتن مردم به تجسم اینکه چیزی در دوران کودکی آن‌ها رخ داده است، می‌تواند باور به رویداد واقعیِ چیزی مشابه با تجربه تجسمی را در زندگی خودشان افزایش دهد.

انسان وسوسه می‌شود که اینگونه بررسی‌ها را به این علت که با دنیای درمانگری شباهتی ندارد نادیده بگیرد. اما در برخی بررسی‌های تازه تلاش زیادی انجام شده تا فضای درمانی عینا بازسازی شود. در این پژوهش، افراد مورد آزمایش تجربه‌های دوران اولیه کودکی خود را در دو نوبت جداگانه گزارش دادند. در فاصله‌ی بین این دو گزارش، برای برخی از افراد مورد آزمایش روانشناسی بالینی دست به تعبیر رویا زد. صرف نظر از محتوای رویای هر فرد مورد آزمون، روانشناس همواره رویای آن‌ها را به صورت تلفیقی چنین تعبیر می‌کرد که آن‌ها قبل از سن سه سالگی تجربه‌ی خاصی داشتند (برای مثال، در مکانی عمومی به مدتی طولانی گم شده بودند، یا زندگی‌شان دستخوش خطری جدی بوده است). هفته‌ها بعد، وقتی از افراد مورد آزمایش درباره دوران کودکی آن‌ها سوال شد، بیشتر آن‌ها اطمینان داشتند که در کودکی گم شده یا با خطری جدی روبرو شده بودند. اطمینان آن‌ها گاهی بسیار زیاد و باورپذیر بود، حتی با اینکه در نوبت اول، داشتن چنان تجربه‌ای را انکار کرده بودند و در حالی که به طور کلی تقریبا احتمال نداشت که حتی اگر در آن سنین اولیه زندگی چنان تجربه‌ای داشتند اصولا بتوانند چنین خاطرات ملموس و مفصل و مقطعی را در ذهن نگه داشته باشند.

خاطرات سرکوب شده

البته اگر می‌توانیم خاطرات کذبی را از دوران کودکی در ذهن افراد ایجاد کنیم، به هیچ عنوان به این معنا نیست که همه خاطرات ایجاد شده پس از تلقین یا تخیل و یا تعبیر رویا الزاما بی‌اساس هستند. علاوه بر آن، این نوشتار به هیچ روی تجربه‌های هزاران آدمی را که در واقع با آن‌ها سوءرفتار شده و بعدها آن تجربه‌ها را به یاد می‌آورند بی‌اعتبار نمی‌کند. اما باید به خاطر داشت که بدون به اثبات رسیدن حتی با تجربه‌ترین ارزیابان هم نمی‌توانند خاطرات واقعی را از خاطرات تلقین شده تمیز دهند. صرف نظر از مجادله بر سر خاطرات سرکوب شده که جامعه ما را بیش از یک دهه فرا گرفته است، تحقیقات جدید شیوه‌های عمدیِ انعطاف پذیریِ خاطرات را از تخیلات جدا می‌کند و چیزهای زیادی را روشن کرده است.

خاطرات بازیافته یا خاطرات دروغین؟

در سال‌های اخیر، سوالات حساسی درباره‌ی اعتبار خاطرات بزرگسالان از تجربه‌های دوران کودکی‌شان مطرح شده است. هسته اصلی این گونه تردیدها دیدگاهی است که بر اساس آن، به آسانی می‌توان خاطراتی را که هرگز رخ نداده را به ذهن افراد القا کرد.

پیشاپیش بگویم که یقینا خاطرات کذبی درباره زنا با محارم وجود داشته و یقینا در برخی از فنون درمانی احتمال القاء خاطرات دروغین بیش از فنون دیگر است. علاوه بر این، یقینا مردمانی وجود دارند که چنان تلقین پذیرند که می‌توان به سادگی آن‌ها را به پذیرش هر چیزی واداشت. اما در ادعای کسانی که برای خاطرات بازیافته، تبیین تلقین‌پذیری را مطرح می‌کنند سازه‌ای بسیار نیرومندتر از قابلیت تلقین‌پذیری حافظه فرض می‌شود. واقعیت این است که تحقیقات شناختی درباره تلقین‌پذیری حافظه، موید وجود چنان سازه‌ی تلقین پذیری نیرومندی نیست که بتواند این پدیده را تبیین کند.

ببینیم روانشناسان شناختی تلقین‌پذیر بودن حافظه را چگونه بررسی می‌کنند؟ در آزمایشی که لافتس، اسکولر و واگنار در سال ۱۹۸۵ انجام دادند اگر در پرسش از شرکت‌کنندگان در مورد فیلم مربوط به تصادف دو اتومبیل به جای به هم خوردن اتومبیل‌ها، فعل به‌هم کوبیدن به کار می‌رفت، احتمال بیشتری داشت که بگویند خرده شیشه هم دیده‌اند (در فیلم، خرده شیشه وجود نداشت). هرچند این یافته واقعی است، اما درباره‌ی جزئیاتی پیش‌پا افتاده درباره رویدادی پیش‌پا افتاده است و با این همه در رشته تحقیقاتی با همین الگو، تفاوت نسبتِ پاسخ مثبت به سوال شیشه خرده، برای مثال در گروه شاهد (به‌هم خوردن) در برابر گروه گمراه شده (به هم کوبیده) فقط ۲۰ تا ۳۰ درصد است. بنابراین، هرچند تاثیر تلقین‌پذیری اثری واقعی است اما این تاثیر نه زیاد است و نه نیرومند.

چه شواهدی تایید می‌کند که می‌توان رویدادی را به حافظه القا کرد که هرگز رخ نداده است؟ تحقیقی که بیش از همه در این زمینه نقل شده است تحقیق لافتس و پیکرل در سال ۱۹۹۵، با نام “گم شده در مجتمع تجاری” است. این دو محقق به ۲۴ داوطلب تلقین کردند که در دوره‌ی کودکی در مجتمعی تجاری گم شده بودند. شش نفر از ۲۴ نفر به طوری کامل و یا ناقص آن رویداد دروغی را به عنوان خاطره گزارش کردند. اما انتظار نمی‌رود که این نتایج به موقعیت واداشتن درمانگر به القاء خاطره‌ی دروغینی از زنا با محارم به بیمار تعمیم داده شود. گم شدن در بازار، القاء خاطره‌ی چندان قابل توجهی نیست. به کودکان اغلب درباره خطرات گم شدن هشدار داده می‌شود، از گم شدن می‌ترسند و خواندن قصه‌های معروف درباره کودکان گم شده برای آنان بسیار معمول است مانند داستان‌های هنسل، گرتل و پینوکیو و عملا هر کودکی حتی برای چند دقیقه که حتی هراس‌انگیز هم هست گم می‌شود. بنابراین انتظار می‌رود که بیشتر کودکان زمینه‌ای قبلی از گم شدن داشته باشند که با تلقین خاصی که از رویداد تلقین آزمایش لافتس صورت می‌گیرد، به یاد بیاید. برعکس برای اغلب کودکان احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که تجربه‌ای از تماس جنسی با محارم داشته باشند.

خاطرات سرکوب شده

اخیرا به اتفاق دانشجویان دوره‌های تکمیلی تحقیقی انجام دادیم تا ببینیم آیا یافته‌های لافتس درباره القای خاطره‌ی دروغی می‌تواند به رویدادهایی با احتمال کم تعمیم پیدا کند یا نه. در این تحقیق ۲۰ داوطلب شرح ماجراهای رویدادی واقعی و دو رویداد دروغین را برای برادر یا خواهر و یا خویشاوندان جوان‌تر خود بازگو کردند. رویداد محتمل دروغی شرحی بود از ماجرای گم شدن خویشاوندان در کودکی فرد در مجتمعی تجاری؛ رویداد غیرمحتمل دروغی شرحی بود از تنقیه شدن آن خویشاوندان. پس از بازگوی ماجرای هر دو رویداد از شرکت‌کنندگان خواسته شد تا بگویند درباره آن رویداد چه چیزی به یاد می‌آورند. شرکت‌کنندگان فقط سه رویداد دروغی را به یاد آوردند که همگی همان رویداد محتمل گم شدن در مجتمع تجاری بود. هیچ یک از آنان رویداد کذب غیرمحتمل را باور نکرده بودند. رویدادهای غیرمحتملی نظیر رابطه جنسی والدین – فرزند یا تنقیه شدن را نمی توان با تلقین به حافظه القا کرد زیرا کودکان سناریویی از پیش مشخص شده و موجود درباره این رویدادها در ذهن خود ندارند.

در سطحی گسترده‌تر، در نظر گرفتن این نکته نیز حائز اهمیت است که هرچند “مجادله حافظه کذب” عمدتا معطوف به خاطرات گزارش شده از سوءاستفاده‌های جنسی در دوران کودکی است اما این فقط یکی از منابع از یادزدودگی روان‌زاد است که بازیابی خاطرات درباره آن گزارش شده است. اینکه درگیر شدن در جنگ و دیگر رویدادهای خشونت‌آمیز هم می‌تواند یادزدودگی روان‌زاد به وجود آورد در ردیف مطالب اثبات شده در این راستا قرار دارند. کسانی که در واقعیتِ خاطرات سرکوب شده از سوءاستفاده‌های جنسی تردید دارند باید تبیینی برای یادزدودگی روان‌زاد در این گونه رودادهای فاجعه‌آمیز برای خود فراهم آورند.

نتیجه اینکه، تحقیقات شناختی تاییدی بر این ادعا که رویدادهای کذب غیرمحتمل از قبیل سوءاستفاده جنسی که در کودکی به آسانی به حافظه القاء می‌شود را ارائه نمی‌دهد. هرچند فنونی وجود دارند که می‌توان آن‌ها را برای القاء تلقینیِ خاطراتِ کذبِ آزاردهنده در برخی افراد شدیدا تلقین‌پذیر به کار برد، شواهدی در دست نیست که نشان دهد این پدیده می‌تواند قابلیت گستردگی و تعمیم داشته باشد یا نه.

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.