هنری فورد میگوید؛ “اگر فکر می کنید که می توانید کاری را انجام دهید یا برعکس فکر میکنید که قادر به انجام کاری نیستید، در هر دو صورت حق با شماست!” باورهای محدودکننده هر شخص، زندان او هستند و تمام مسیر موفقیت و ناکامی وی را شکل میدهند.
باورهای محدودکننده
من در کودکی فوقالعاده خجالتی بودم و به طور طبیعی از حضور در جمعها و صحبت کردن میان آدمها، وحشت داشتم. اجرای نمایش و صحبت کردن در حضور عدهای که یک کابوس بزرگ بود. به این ترتیب احساس تنهایی، نخستین چیزی بود که با دوری کردن از جمعها و صحبت کردن میان دیگران، نصیب من میشد.
جالب است بدانید که تحقیقات نشان میدهند که اضطراب صحبت کردن در یک جمع و یا گلاسوفوبیا، ۷۳ درصد از جمعیت جهان را تحت تاثیر خود قرار داده است.
جالبتر اینجاست که این ترس معمولا به دلیل اضطراب از رد شدن توسط دیگران و عدم پذیرفته شدن نزد سایرین، شکل میگیرد. اگر به عصر حجر نگاه کنید، بقای انسان، در گروه معنا پیدا میکرد. این تعداد افراد قبایل بود که به بقا و زنده ماندن آنها، معنا میبخشید. اجتماعات موفق با هم غذا میخوردند، در کنار هم میخوابیدند و با هم شکار میکردند. تنها ماندن، به معنای مرگ حتمی بود!
با سرعتی که برای رسیدن به زمان حال گرفتیم، از این مکانیسم بقا، فاصله پیدا کرده و قابلیت آن را به فراموشی سپردیم.
برای محافظت از خود در برابر رد شدن احتمالی از سوی همسالان (که در سنین نوجوانی با مرگ روحی برابری می کند)، ناخودآگاه ما اعتقاداتی را در خود ایجاد میکنیم که باعث ترس میشوند و برای روبه رو نشدن با چنین چیزی، از قرار گرفتن در شرایط آن، دوری میکنیم. این درست همان چیزی است که یک کودک یا نوجوان با خود تصور میکند؛ که اگر چیزی بگویم شاید در نظر دیگران نادان و بیارزش جلوه کنم.
مشکل باورهای منفی این است که آنها رفتارهای ما را محدود میکنند و به شکلی پتانسیلهای ما را خاموش و غیرفعال میسازند.
همان طور که استیون سیسگولد نویسنده توضیح میدهد؛ این اعتقادات اصلی و اولیه، تبدیل به “طرح واقعی سازی” ما در زندگی اجتماعی و کاری خواهند شد. این باورها توانایی آن را دارند که اقدامات ما را جهتدهی کرده و یا آنها را به شکلی محدود سازند. چنین افکار منفی، حتی میتوانند شور و شوق ما را مهار کرده و یا آنها را به طور کلی محبوس سازند.
حتما بخوانید: عادتهای مانع موفقیت را جدی بگیرید
ترسناک است، این طور نیست؟
خبر خوب این است که به محض آن که اعتقادات محدود کننده را تشخیص دهیم، میتوانیم آنها را به سمت نتایج مثبت تحریک کرده و سمت و سو دهیم. افراد زیادی پیش از این چنین الگویی را دنبال کردهاند و در اینجا چند نمونه برجسته وجود دارد که میتوانند برای شما به انگیزههایی جدی در مسیر شکل دادن به اعتقادات خود از جهت منفی به مثبت، تبدیل شوند.
داستان مایل چهار دقیقهای از نمونههای تبدیل باورهای محدودکننده به موفقیت
یکی از نمونههای مورد علاقه من در مورد چگونگی از بین بردن یک باور محدود کننده که توانست نه یک نفر، بلکه صدها نفر را توانمند سازد، داستان مایل چهار دقیقهای است. تا ۶ام ماه می سال ۱۹۵۴ میلادی، اعتقاد عموم مردم بر این بود که هیچ انسانی نمیتواند مسافت یک مایل را در چهار دقیقه یا کمتر طی کند. سپس راجر باننیستر، ورزشکار و متخصص مغز و اعصاب بریتانیایی توانست، این مسافت را ظرف مدت ۳ دقیقه و ۵۹.۴ ثانیه بپیماید. سپس در طی یک سال پس از انجام آن توسط باننیستر، ۳۷ دونده دیگر این کار را تکرار کردند. به علاوه تا به امروز نیز بیش از هزاران نفر به همین نتیجه مشابه دست یافتهاند.
با تشکر از باننیستر، دوندگان برتر سراسر جهان، متوجه شدند که آنها میتوانند یک مایل را سریعتر از چهار دقیقه طی کنند و دقیقا با رسیدن به این تفکر، موفق به انجام آن شدند.
این یک نمونه واقعی از زندگی است که نشان میدهد چگونه تغییر یک باور محدود کننده، میتواند مردم را برای رسیدن به چیزهای بیشتر و به ظاهر ناممکن، توانمند سازد. اکنون تصور کنید که چگونه یک اعتقاد و باور محدود کننده، میتواند در حرفه و کار شما تاثیر بگذارد.
این میتواند شما را در رسیدن به یک هدف در زندگی شخصی یا کاری، به موفقیت برساند. به همین دلیل شناختن باورهایی که ما را محدود میکنند و تغییر دادن آنها، بسیار مهم است.
داستان میلیونرهای خودساخته
در اینجا یک واقعیت خیرهکننده وجود دارد: طبق نظرسنجی صورت گرفته در سال ۲۰۰۳ میلادی،۴۰ درصد از میلیونرهای خودساخته جهان، دچار بدخوانی بودهاند. مبتکران افسانهای از جمله استیو جابز، توماس ادیسون، آلبرت انیشتین و الکساندر گراهام بل؛ به بدخوانی دچار بودهاند.
چرا این قدر افرادی که ظاهرا دارای مشکلاتی هستند، به موفقیتهای چشمگیر دست یافتهاند؟
واضح است؛ همه آنها راهی برای تغییر باورهای محدودکننده خود، به روشهایی قدرتمند، پیدا کرده و از آن به نفع خود بهره برداری نمودهاند.
همان طور که ریچارد برانسون، مبتلا به بدخوانی، توضیح میدهد: “بدخوانی نقطه ضعف نیست، بلکه یک روش متفاوت تفکر است.” این کارآفرین خودساخته ضعف خود را به واقع اصلا ضعف نمیداند. او این نقطه ضعف را یک مزیت منحصر به فرد دانسته و آن را به شکل یک نقطه برتری تعریف میکند. مشخص است که وی توانسته از این وضعیت، به جای عقبماندگی، بهره بجوید.
همه ما برانسون و جابز به دنیا نیامدهایم، بنابراین ممکن است همه ما با غریزه ذاتی خود شروع نکرده و قادر به سوق دهی باورهای محدودکننده به توانمندیهای شگفت انگیز، نباشیم.
اما هر یک از ما در شغل خود، میتوانیم باورهای محدودکننده را کنار زده و به سمت بهترین و درخشانترین دستاوردها حرکت کنیم. به جای تمرکز بر سیستمهای اعتقادی منفی، به جنبههای مثبت خود نگریسته و آنها را به موفقیتهایی عظیم تبدیل سازیم.
تونی رابینز، مربی خودیاری با بسیاری از رهبران مشهور و افراد موفق جهانی گفتگو کرده و گواهی میدهد که “همه پیشرفتهای شخصی با تغییر اعتقادات آغاز میشوند.”
رابینز پیشنهاد میکند که برای شروع، مردم باید باورهای قدیمی محدودکننده خود را شناسایی کرده و بدانند که چطور این باورها به محدود شدن موفقیتها و پیشرفتهای آنها، منجر میشود.
این به شما کمک میکند تا از شر آن عقیده قدیمی خلاص شوید. سپس گام بعدی آن است که این باورهای محدودکننده را با باورهایی توانمند جایگزین کنید و اطمینان حاصل نمایید که از باورهای جدید خود، احساس لذت میکنید.
به طور مثال در حرفه خود، باوری چون “اگر من این کار را امتحان کنم، ممکن است که شکست بخورم” را با چیزی چون “تنها راه رسیدن به موفقیت، امتحان کردن راههای پیش رو و یادگیری از اشتباهات است” جایگزین نمایید.
با نگاه کردن به گذشته و شناخت ترسها و محدودیتهای خود، میتوانید امروز آنها را برطرف ساخته و شکل و شمایل دیگری به هر یک ببخشید.
اکنون زمان آن است که از خود بپرسید: شما چه اعتقادی دارید که باعث محدودیت میشود؟ چگونه ممکن است آن را تغییر داده و با یک باور قدرتمند و مثبت، جایگزینش کنید؟
پاسخ دهید