نگاه ابتدایی به ذهن سگ

سگ

یکی از همکارانم می گفت عنوانی هم چون هوش سگها خیلی مختصر است و در مقام یک روانشناس صرفا می توانم به تعریف هوش و یا تفکر (خصایص انسانی) سگ بپردازم. همین سبب شد تا تحقیق زیادی در این زمینه داشته باشم. بسیاری از روان شناسان و زیست شناسان و رفتارشناسان روی هوش سگها کار کرده اند. برای مثال، در کتابی تحقیقاتی با نام روان شناسی شناختی و پردازش اطلاعات، سه روان شناس محقق به نام های ار. لکمن، جی. ال لکمن و یی. ار باترفیلد به این نتیجه رسیدند که “هرگاه فرآیند ذهنی به پیچیده ترین حالت می رسد، رفتار انسان و حیوان متاثر از قاعده ای کلی نخواهد بود.” برای آشنایی با ذهن سگها از نگاه استنلی کورن، در ادامه با آراد مگ همراه باشید.

ذهن سگها

چندان ساده نیست هرچند بسیاری از دانشمندان بنام با این نتیجه مخالفند. برای مثال، چارلز داروین در کتاب تبار انسان، تنها تفاوت موجود میان هوش انسان و موجودات پایین تر از او را “در میزان هوش می داند نه نوع آن”. او بیان می کند “حواس و احساس ها، قوای ذهنی و هیجانی مانند عشق، خاطره، توجه، اشتیاق، تقلید، انگیزه و… که انسان به آن می بالد ممکن است به طور ابتدایی و حتی گاهی به شکلی خوب در حیوان ها نیز دیده شود.” اما نه داروین و نه خردمندی دیگر اعتراف نکردند هوش سگها در بسیاری موارد هم چون هوش انسان ها است. هوش سگها دارای مرز مشخصی است. سگ هرگز قادر به نوشتن قطعه ی موسیقی و یا رمان نیست، نمی تواند پلی را طراحی کند و یا نظریه سایبرنتیک را بفهمد. او هرگز نمی تواند رئیس جمهور و یا نخست وزیر باشد (به جز وقتی که یکی از اعضای حزب مخالف به طور مزخرفی جوگیر شود).
وقتی می نویسم به نظرم می رسد باید از برخی مباحث با مضمون سیاسی دوری کنم. داستان پادشاهی سگ ها، احتمالا بهترین نمونه ی این داستان حماسه ی ایسلندی است. داستان روایتگر پادشاهی بدجنس به نام ایستین است. ایستین بر مردم شهر درانثایم غلبه کرد و پسرش اونالد را به پادشاهی گماشت. مردم شهر درانثایم از پادشاهی ابدی او و قوانین ظالمانه و وحشیانه اش به ستوه آمده بودند. ایستین به سبب ناخشنودی اش از اوضاع به درانثایم بازگشت، شهر را ویران کرد و مردم را به اطاعت کامل از او واداشت. پس از انتقامش، به نجات یافتگان پیشنهاد بی شرمانه ای داد. بازماندگان می بایست یا از برده ی او اطاعت می کردند و یا از سگ او. مردم شهر درانثایم راه دوم را انتخاب کردند. وقتی پادشاه پدر و پسر رفتند، ثور، سگ فرمانروا حکمران بدی هم نبود. در این حماسه آمده است که “او مانند سه مرد عاقل بود” و “با هر دو پارس یک کلمه می گفت”. البته شاید فقط کمی عجیب زوزه می کشید یا می غرید و یا صدای دیگری داشت. مردم شهر با جشن های پر زرق و برق و شایسته ی پادشاه از او قدردانی می کردند. مردم برایش تخت پادشاهی ساختند طوری که “وقتی روی تخت می نشست بالاتر از همه ی پادشاهان عالم قرار می گرفت”. آن ها تن پوش و قلاده ای از طلا در شان پادشاهان برایش آماده کردند. خدمتکاران و ندیمه هایش پادشاه خود را روی شانه هایشان حمل می کردند و هرگاه هوا بد می شد او را به زنجیری نقره ای می بستند که برآمده از مذهب و باورشان بود.

سگ از “تبار انسان” نیست و توهینی بزرگتر از این برای توصیف سگ سانان به ذهنم نمی رسد.
جان هولمز

متاسفانه، داستان پایان خوبی ندارد. در اوج داستان شورش مرموزی علیه سگ پادشاه اتفاق می افتد. احتمالا یکی از شورشیان نمی توانست به تنهایی پادشاه را از میان بردارد، می خواست تا ایستین دوباره بازگردد و تلافی کند و یا شاید اینبار پادشاهی عجیب تر تعیین کنند. به هرحال، شورشیان از این اتفاق به نفع خود سود جستند. روزی گرگ ها به آغل پادشاهی حمله کردند. ندیمه ها (شاید خیانتکاران) به جای فراخواندن نگهبانان، سگ را برای دفاع از حیوان ها رها کردند. با همه ی شجاعت هایی که حماسه ها برای پادشاهان به ارمغان آوردند، او به گرگ ها حمله کرد اما به خاطر شمار زیاد آن ها، در مبارزه کشته شد و پادشاهی ثور به پایان رسید.
ممکن است درباره ی سگ ها داستان و شعرهای زیبایی نوشته شود اما بدیهی است خود آن ها هرگز قادر به این کار نیستند. در مقایسه ی میان هوش حیوان و انسان آیا سگ ها را نیز می توان در این مقایسه گنجاند؟
دانشمندان مانند هر انسان دیگری، مجموعه ای از نگرش های آمیخته با فرهنگ خود هستند، هرچند تلاش می کنیم نظریه ها یا تحقیق ها متاثر از فرهنگ، مذهب و نگرش های فلسفی نباشد اما ناخودآگاه و نامحسوس تاثیر خود را می گذارند. یکی از نخستین روان شناسان موثر آمریکایی به نام ویلیام جیمز بیان می کند: ” مجموعه ی وسیعی از مردم گمان می کنند که فکر می کنند، در حالی که مردم فقط تصورات از پیش ساخته ی خود را پس و پیش می کنند.” باید درک کنیم تا زمانی که سگ ها در جامعه ی ما حضور دارند به طور طبیعی نگرش خاصی درباره ی آنان پیدا می کنیم. نگرش ها ممکن است از سوی مذهب، تعلیم و تربیت و بنیادهای حکومتی حفظ شوند یا در اظهان عمومی شکل گیرند. نگرش ها به طور نامحسوس و اجتناب‌ناپذیری روی دستاوردهای عینی و حقیقی دانشمندان تاثیر می گذارند مانند ماهیت هوشی و رفتاری سگ. براین اساس، ارزشش را دارد بدانیم انسان در طول تاریخ چه تصوری از سگ داشته است.

Saluki Dog
Saluki Dog

نگاهی به گذشته تصورات انسان نسبت به سگها

وقتی آموزش خود را در روانشناسی آغاز کردم، عقیده بر این بود که سگ ها و تمامی حیوان ها فاقد هشیاری هستند. برای مثال، ما مطمئن بودیم بیگل سگ باهوشی نیست زیرا پروسه تفکر به سبب خودآگاهی و احساس عاطفی شکل می گیرد اما برای بیگل به شکل غیر ارادی و طبیعی و بر پایه ی ساختار ژنتیکی است. ما عادت داشتیم سگ ها را به عنوان ماشین های بیولوژیکی بشناسیم. گمان می شد پروسه ی یادگیری سگ ها بیشتر شبیه به برنامه ریزی دوباره ی رفتارهای غیر ارادی که فاقد هشیاری و آگاهی اند باشد (مثال کامپیوتر). فکر نمی کردند با اعتبار بخشی به سگ ها می توان به مشاهده ی انواع اصلاح شناختی در انسان ها پرداخت. در درجه ی اول این دیدگاه از سوی رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم مطرح شد. او به سبب مقاله هایش در زمینه ی ریاضیات، فلسفه و روان شناسی مشهور است. دکارت معتقد بود تمامی حیوان ها برخلاف انسان فاقد قدرت تفکر، آگاهی و هوش هستند. بر پایه ی این نظریه، سگ فقط ماشینی زنده اند. روانشناسان و فیزیولوژیست های زیادی این نظریه را تایید می کنند و نمود آن را می توان در مقاله های بسیاری دید.
انسان های نخستین، مشکلی با هوش سگها نداشتند و حتی فکر می کردند سگ ها حرف می زنند. برای مثال، وقتی اروپایی ها، کنگوی آفریقا را مستعمره ی خود کردند با داستان های بومی زیادی درباره ی سگ روبرو شدند، داستان هایی هم چون آورنده ی آتش، شکارچی بزرگ و حتی سگ معلم. نمونه ی بارز این داستان ها متعلق به مردم نیانگا (ساکنین فعلی و اصلی کنگو) است. داستان درباره ی قهرمانی به نام اِنکانگو است که درباره ی آتش با سگی به نام ریوکوبا گفت و گو می کند. سگ در ازای دوستی جاودان با انسان ها، چندین آتش از خدای بزرگ، نیامیودری میدزدد. پس از اینکه ریوکوبا وظیفه ی خود را انجام داد، در شکار به اِنکانگو ملحق شد و با هم شکارهای بزرگی می کردند همچون شکار گوزن نر وحشی. هرچه زرنگی سگ بیشتر نمایان می شد اِنکانگو بیشتر به او اعتماد می کرد. سرانجام، اِنکانگو تصمیم گرفت از او به عنوان پیغام آور استفاده کند. هرچند ریوکوبا به جای قاصد دوست داشت کنار آتش در آسایش لم دهد و این را حق خود می دانست زیرا او آتش را به آتشگاه آورده بود. مردم گمان می کردند می توانند او را همیشه به این ور و آن ور بفرستند چون او باهوش و قابل اعتماد بود و حرف می زد. ریکوبا گفت “اگر حرف نمی زدم نمی توانستم پیغام آور باشم در نتیجه، دیگر صحبت نخواهم کرد.” از آن روز به بعد سگِ اِنکانگو دیگر حرف نزد اما همچنان باهوش و توانا بود.
به طور مشابه، به باور بومیان اولیه، سگ بسیار با هوش تر از تصور ما بود و در نتیجه آن ها نخستین دانشمندانی هستند که بر رفتار حیوان ها تحقیق کردند. پیش از دکارت دانشمندان قائل به ارسطو بودند، فیلسوفی یونانی که علاقه ی بسیاری به سیر زندگی داشت. ارسطو زندگی را از لحاظ کیفی به چند طبقه ی متفاوت تقسیم می کرد و مخلوقات گوناگون به مثابه ی وجود خود در این خصیصه ی کیفی قرار می گیرند. ویژگی های اصلی زندگی یک حیوان شامل غذا خوردن، زاد و ولد، زندگی در محیط زیست و توانایی ذهنی اوست و به طور تقریبی آن را ذهن می نامیم که شامل توانایی درک جهان از طریق اندام های حسی، توانایی داشتن احساس و انگیزه است و در پایان قابلیت عقلانی است مانند توانایی یادگیری، استدلال و تحلیل. ارسطو پانزده صده قبل از داروین درباره ی هوش سگها اظهار نظر کرد. داروین در زمان خود چنین استدلال می کرد، انسان و سگ هر دو دارای توانایی ذهنی هستند و تنها تفاوت در میزان توانایی آن هاست. انسان ها و سگ ها احساس دارند اما احساس انسان کاملا پیچیده است. انسان و سگ هر دو دارای قابلیت یادگیری، یادآوری و توانایی حل مسئله هستند و همچنین بهره مندی از تجربه، اما انسان می تواند تمامی ویژگی ها را به شکل بهتری انجام دهد. استدلال های ارسطو بسیار تاثیر گذار بودند و متفکران بسیاری پیرو دیدگاهش بودند هم چون سنت توماس اکویناس، تاثیرگذارترین فیلسوف کلیسای کاتولیک رم. در قرن سیزده، اکویناس عقیده ی کلیسای رسمی را در قالب نظریه ای بیان کرد. نظریه ی اکویناس می گوید انسان ها و حیوان ها فقط از لحاظ کمی متفاوتند (در اندازه ی توانایی ذهنی خودشان) تا از لحاظ کیفی (ماهیت پروسه ی ذهنی). این نظریه مشکلاتی دارد زیرا فیلسوفان برآمده از کلیسا، هوش و آگاهی را بخشی از وجود روحانی ما یعنی روح می دانند. در نتیجه برای روحانیان، مخصوصا در کلیسای مسیحیان، پذیرش هوش سگها یا هر حیوانی برابر با بخشش روح به آن هاست. این استدلال برای بسیاری از دانشجویان الهیات و روشنفکران زمان پذیرفتنی نبود.
مذهب را نمی توان در موضوع هوش سگها و به طور کلی حیوانات دخالت داد. اگر چنین می شد، دیدگاه دانشمندان درباره روان شناسی و هوش سگها سمت و سویی متعصبانه به خود می گرفت.

سگ و مذهب

تمامی مذهب ها حرف هایی درباره سگ ها گفته اند. مذهب از سگ به عنوان نماد خیر و شر و یا کمک کننده و همراه یا نگهبان یاد می کند. هم چنین، تلویحا به ارائه مطالبی درباره ی هوش و توانایی ذهنی سگ در قالب داستان های مختلف اشاره کرده است.

دین یهود و سگ

عبریان باستان معتقد بودند تمامی سگ ها کاملا نجس اند زیرا سگ های بی شماری حوالی آنان زندگی می کردند از جمله سگ های مطرود شده و مردارخوار. بیرون از دیوارهای شهر، سگ های مطرود شده در میان زباله و اجساد متعفا پرسه می زدند. داستان آزابل نمونه ای بارز است. بر اساس کتاب مقدس، همسر پادشاه اخاب (احاب)، دوباره بت پرستی را هم چون پرستش خدای بَعل باب کرد. ملکه آزابل که بعدها نماد زنان بدکاره شد، آنقدر در گناه غرق بود که پیغمبرانی چون ایلیا و الیشع و فرامین خدا را انکار می کرد. برای مجازاتش او را از شهر بیرون کردند تا غذای سگ ها شود. در حالی که داستانی عجیب و غریب با اتفاق های منحصر به فرد است اما انداختن جسدها جلوی سگ عجیب نبوده و شاید این اجساد نیز مجرم، فقیر یا بیکس بوده اند.
براساس اعتقاد اسرائیلی ها، هرگونه تماس با جسد سبب آلودگی می شود، البته به خاطر سلامتی نیز تماس با بدن مرده می تواند سبب انتقال عفونت شود. در نتیجه، عبریان گمان می کردند تا زمانی که حیوان ها از چیزهای متعفن تغذیه می کنند نجس هستند. دقیقا نقطه ی مقابل مصریان بودند، در مصر سگ ها پرستش می شدند. خدای دشمنانتان همچون شیطان در دین شما خواهد بود!
به رغم همه ی این ها، دیدگاه های مثبتی هم داشته اند. تلمود که قوانین او از سوی تمامی یهودیان ارتودکس پذیرفته شده می گوید علیرغم نجس بودن سگ می بایست با او مدارا کرد. دسترسی سگ ها به غذای نجس نعمتی اعطا شده از سوی خداوند است تا در طول شب ساکت باشند و همین سبب شد تا اسرائیلی ها به راحتی از مصر خارج شوند و شاید مثبت ترین جمله ی تلمود درباره ی سگ اشاره به داستان فرستادن سگ نگهبان از سوی خدا برای قابیل بود.
تلمود اورشلیمی که مجموعه تفاسیر کتاب مقدس به سال پنجم میلادی است یکی از معدود متون عبری است که درباره ی هوش سگها صحبت کرده است. در این کتاب می خوانیم، سگ ها و گربه ها متفاوت از یکدیگرند زیرا سگ ها برخلاف گربه ها از قدرت تشخیص و قدردانی برخوردارند. آن ها نسبت به آدم ها وفادارند و در برابر آسایش آن ها احساس مسئولیت می کنند. برای مثال، یکی از داستان های ربی مئعر (بزرگان یهود) در تلمود داستان سگ گله ای را روایت می کند با این اوصاف که سگ گله ماری را می بیند که زهر سمی اش به داخل کاسه ی پر از شیر ریخته و ممکن بود کمی بعد صاحب اش و گروهی از چوپانان از شیر بنوشند. وقتی مرد خواست دلی از اعضا در بیاورد سگ جلوی کاسه ی شیر ایستاد و مدام پارس کرد اما چوپان متوجه رفتار سگ نشد. وقتی می خواست ظرف شیر را بردارد سگ با همه ی وجودش تمامی شیر را سر کشید. او از تقلای بسیار مُرد اما جان صاحب اش و دیگر چوپانان را نجات داد. چوپان با نهایت قدردانی از قهرمانی سگ وفادارش او را با احترام و دعا به خاک سپرد.

By Tiziano Vecelli - Italian painter
By Tiziano Vecelli – Italian painter

مسیحیت و سگ

مسیحیان نیز میراث دار برخی نگرش های منفی نسبت به سگ ها هستند. با رعایت کمی تعادل، داستان های خوبی در غالب افسانه های عامه و روایت های دینی وجود دارد. برای مثال، مسیحیت با تولد مسیح آغاز شد و او چوپانی بود که به سگ نیاز داشت. اغلب در نگاره ها، سگ ها را در لحظه ی تولد مسیح می بینیم که نشانی از نجاست در آن ها نیست. افسانه ای گرانادایی می گوید سه سگ سه چوپان را تا بیت الحم دنبال می کنند. در آنجا مسیح کودک را می بینند و به او زل می زنند. نام سگ ها کیوبیلان، لوبناو و ملامپو بود. بسیاری از مردمان گرانادا، برای خوش اقبالی، این نام ها را برای سگ های خود انتخاب می کنند.
در مسیحیت سگ ها را همدمی وفادار می دانند. در کتاب عهد عتیق از کتاب توبیاس گفته شده است، توبیاس با کمک رافائل فرشته و سگی کوچک وسیله ی سفری را برای جمع آوری کمک به پدر نابینایش آماده کرد. پس از پایان سفرش، او به خانه برگشت. سگ جلوتر از او می دوید تا رسیدنش را خبر دهد. مردم معتقدند این سگ جلوتر از توبیاس وارد بهشت شده است. دلیل انتخاب نام توبی برای سگ ها همین است.
در داستان های مسیحی، همواره همراه قدیسان سگی را می بینیم. در برخی نمونه ها از منابع بی نظیری استفاده شده اما درباره ی زندگی خود قدیسان چنین نیست. افسانه ی سنت مارگارت، اهل کورتنا، روایتگر داستانی زیبا از دختری روستایی است که در مرکز ایتالیا زندگی می کرد. او در سن هفده سالگی از سوی نجیب زاده ای فریب داده شد. مارگارت فداکار با معشوقه اش به مدت نه سال زندگی کرد. در طول این سال ها او صاحب فرزندی شد اما با ناپدید شدن معشوقه اش، قصیده ی زندگی اش پایان یافت. سگ نجیب زاده همیشه به دنبال صاحب اش بود تا این که روزی بدن مرده ی صاحب اش را یافت. سگ به سوی مارگارت شتافت، گوشه ی دامنش را به دندان گرفت تا او را با خود به سوی معشوقه ی مرده اش ببرد. پس از آن، مارگارت با پریشانی به سوی خانه ی پدری اش رفت اما آن ها او را به خاطر گناه و رابطه ی نامشروع اش طرد گفتند. با ندامت پوشیه ای به سر و تقوا پیشه کرد و همین تصمیم سبب رستگاری او شد. در سراسر زندگی اش، سگ با او باقی ماند. هنرمندان کلاسیک همیشه سنت مارگارت را در کنار سگی که دامن او را می کشد به تصویر کشیده اند.

Saint Margaret of Cortona
Saint Margaret of Cortona

به بیان دیگر، سگ می تواند در برابر انسان های پرهیزکار و دانا دلسوز باشد. داستان پاتریک مک الپرن روایتگر فردی است که زندگی اش به شکل عجیبی با سگ ها گره خورده است. چهارصد سال پس از میلاد، پاتریک در سن شانزده سالگی، از سوی غارتگران ایرلندی در یکی از روستاهای ساحلی اسکاتلند ربوده شد. و به عنوان برده شش سال را به چوپانی گذراند و تنها همدمش یک سگ بود. به دنبال تعبیر رویایی، دویست مایل تا ساحل را طی کرد تا در آنجا کشتی را ببیند که می توانست او را به سرزمین اش ببرد. کشتی آنجا بود. بار کشتی فرانسوی، سگ های شکاری بودند. کاپیتان می بایست از آب های ایرلند می گذشت تا پول خوبی از بازار اروپا نصیبش شود. پاتریک همچون برده ای فراری، هیچ پولی نداشت. پس از تلاش بی حاصل اش برای ورود به کشتی، سرش را پایین انداخت تا آنجا را ترک کند. ناگهان کسی صدایش زد. انگار شانس با او یار بود. کاپیتان او را برای معامله ای شیرین انتخاب کرده بود. او را برای بارهایش می خواست. بیش از یکصد وولفهوند ایرلندی. سگ هایی بزرگ و خشمگین که از این ور و ان ور جمع اوری شده بودند. می توانستند هرکسی را تکه تکه کنند. در حین گشت زنی در کشتی، برخی ملوانان پاتریک را می پاییدند. او با سگ ها صحبت می کرد و سبب آرامششان می شد. بنابراین، پاتریک در ازای خدمتش می توانست وارد کشتی شود. او باید به سگ ها غذا می داد، تمیز و از آن ها مراقبت می کرد.
کشتی در شرایط بدی به سر می برد. بخشی از کشتی فرانسوی آسیب دیده و هیچ غذایی برای کسی نمانده بود حتی سگ ها. به خاطر ارزش بالای سگ ها، خدمه حیوان ها را نگه داشتند و کشتی را برای یافتن غذا ترک کردند اما چیزی نیافتند. با این وضعیت همگی به زودی از گرسنگی می مردند. کاپیتان که می دانست پاتریک یک مسیحی است به سمتش رفت و با طعنه به او گفت: ” اگر خدایت بزرگ و کریم است به او بگو تا برایمان غذایی بفرستد.” پاتریک دعا کرد و معجزه ای اتفاق افتاد. رمه ای از خوک ها پدیدار شدند. خوک ها فرار نمی کردند و انگار می دانستند برای چه آنجا هستند. خدمه با کمک سگ ها برای همه گوشت فراهم کردند. خوش نامی پاتریک فراگیر شد و پس از فروش سگ ها، خدمه ی کشتی هم با هدیه و پول و غذا لطف او را جبران کردند.
ارتباط پاتریک با سگ ها محدود به کشتی فرانسوی نمی شد. سال ها بعد، پس از ماجراجویی های بسیار، پاتریک به ایرلند برگشت. او دیگر برده نبود و می خواست مبلغی مسیحی باشد. با برگشتش دوباره بر سر زبان ها افتاد اما این بار چنین می گفتند: “شاهزاده دایکو حاضر می شود تا به همراه سگ های عظیم شکارچی سری به ساحل زند و اوضاع را بررسی کند.” دایکو تصمیم گرفت پاتریک و همراهانش را به قتل برساند. سگ دایکو با اشاره ی صاحب اش جلوی پاتریک ظاهر شد. سگ خشمگین به سوی پاتریک جهید و در این حین پاتریک دعایی خواند. سگ ایستاد، به سوی پاتریک آمد و و پوزه اش را به دستان او مالید. دایگو با دیدن این صحنه به جرگه ی همراهان پاتریک پیوست.
نکته ی این داستان شاید چنین باشد که سگ ها می توانستند به نحوی پارسایی پاتریک را احساس کنند و نسب به آن واکنش نشان دهند. بر اساس داستان های عامه ایرلندی، وقتی ایسین پسر فین مکامهیل قهرمان مُرد، پاتریک برای جبران مهربانی سگ هایش، اجازه داد تا او سگ هایش را به بهشت ببرد. قکر کنم از سگ کوچک توبیاس هم در آنجا نگهداری می کنند!

Saint Roch and the Angel by Guy Francois
Saint Roch and the Angel by Guy Francois

در داستان قدیسان، سگ مرکز توجه بوده و همیشه مورد ستایش قرار گرفته است. برای مثال می توان به داستان مشهور سنت روُش اشاره کرد، کسی که زندگی اش از سوی سگی وفادار نجات یافت. سنت روش مبتلا به طاعون بود، سگ برایش قرصی نان می آورد و از او نگهداری می کرد. نمونه ی دیگر داستان معاصر و نه چندان معروف سنت جان بوسکو است. کسی مانند انسان قرن بیستمی زندگی می کرد اما در سال ۱۸۸۸ فوت کرد. زندگی بوسکو به ساخت نوانخانه، کمک و تعلیم و تربیت جوانان بی خانمان گذشت. در پی تلاش های بوسکو، او فرمان سالسین را ترتیب داد. بازیگر نقش اصلی، سگ دورگه ی خاکستری غول پیکری به نام گریجیو است که اصل و نسب و تبار او مانند کودکان بی خانمان نامعلوم بود. گریجیو از سوی جان خیر شناخته شد. گریجیو خود را نگهبان جان می دانست. روزی جان در حال گذر از یکی از خیابان های باریک محله ی ودوکو تورین بود جایی که بعدها نخستین نوانخانه اش را افتتاح کرد. ناگهان، زورگیری سر راهش سبز شد تا از جان پولی به جیب بزند. جان بوسکو هرگز پولی با خود به همراه نداشت و همه ی آنچه را که بدست می آورد صرف بچه های بی سرپرست می کرد. وقتی به او گفت پولی ندارد، زورگیر با چاقوی تند و تیزش او را به مرگ تهدید کرد تا بتواند پولی به دست آورد. ناگهان، گریجیو روی دزد پرید و او را نقش بر زمین کرد. دزد هم فکر کرد بهتر است جان اش را بردارد و برود.
بعد از این رخداد، گریجیو، جان را هم چون پسرخوانده اش می دانست. از آن لحظه به بعد، سایه به سایه ی جان با او همراه بود. بارها گریجیو از جان در برابر حمله ها و تهدیدها دفاع و یکبار حتی او را از خطر مرگش آگاه کرد. گریجیو همیشه حاضر و آماده بود. هرگاه خیالش از اوضاع راحت می شد، چند روزی پیدایش نبود و به وقت نیاز او همراه و نگهبان جان می شد.
در نهایت، فرمان سالسین اجرا شد. پس از مدت ها او حکومت گاریبالدی را متقاعد کرد تا بتواند مدرسه هایش را دایر کند. کارهای آموزشی و دیگر کارهای او از عملکردی مستقل برخوردار بود اما طولی نکشید مردم، حکومت، بچه های بی خانمان و حتی تبهکاران او را تهدیدی برای خود دانستند زیرا کارهای نودوستانه و حمایتی او جنبه ی خصمانه ای داشت. بدیهی بود که دیگر نیازی به حمایت های گریجیو نداشت. به وقت ناهار سنت در سالن غذاخوری نشسته بود، اولین باری نبود که گریجیو به نزدش می آمد. جان بر خلاف عادتش دستی به سرش کشید و او نیز دستانش را لیسید، سپس یکی از پنجه هایش را روی زانوی جان گذاشت. به هنگام شب، گریجیوی خوب و خاکستری به آرامی برای همیشه ناپدید شد.

اسلام و سگ

آداب و رسوم اسلامی دیدی منفی نسبت به سگ دارد اما همین دید منفی به طور پیچیده ای آمیخته با دیدگاهی مثبت است. در یهود و مسیحیت، به طور کلی سگ ها نجس قلمداد می شدند و سگ های مطرود شده را دال بر این نشانه می دانستند. از دید بنیادگرایان و پیشوایان اسلامی، تماس با سگ ها سبب نجاست شده و نیازمند غسل است. کاسه ی لیسیده شده از سوی یک سگ، قبل از استفاده ی دوباره ی انسان، می بایست هفت بار با آب و خاک شسته شود.
دسته ی سگ های مطرود شده یکی از مشکلات اصلی در جوامع اسلامی بودند. آن ها ناقل بیماری هاری و دیگر بیماری ها بودند. اما روشن شد وجود آنان در میان زباله های متعفن دارای ویژگی مهمی است. در اوسط قرن نوزدهم، ژاویر مامییر می نویسد “نادرست است اگر حیوان ها را چنین بشناسیم، وجود این شیاطین عملا برای زندگی ما در منطقه ی قسطنطنیه ضروری هستند. زیرا آن ها سبب پاکیزگی خیابان های شهر از زباله می شوند و در غیر این صورت طاعون در همه جا ریشه می دواند.”
روزی حضرت محمد (ص) با سگ های ولگرد حوالی مدینه روبرو شد. در آغاز، رفتاری سختگیرانه برای نابودی سگ ها داشت. پس از باز اندیشی، او به دو دلیل اصلی از سختگیری هایش کم کرد. دلیل نخست، دلیلی دینی بود. سگ سانان جزئی از مخلوقات الله بودند و فقط او قادر است حیوانی را از روی کره ی زمین بردارد. دومی دلیلی واقع گرایانه بود و شامل سگ های نگهبان، شکار و گله گوسفند می شد. این دسته از سگ ها برای زندگی انسان ضروری بودند. (برخی افسانه ها می گویند پیامبر به وقت شکار همیشه همراه خود سگی سالوکی داشت). در نهایت، پیامبر اسلام نتیجه گرفت فقط سگ های ولگرد سیاه، به ویژه آنان که لکه ای روشن بالای چشم خود دارند می بایست نابود شوند و باید گفت عرب ها این نوع سگ را نماد شیطان می دانند.
شاید بزرگترین تقدیر اسلام از سگ به داستان اصحاب کهف برمی گردد و در قرآن به آن اشاره شده است، البته نمونه ی کامل آن در مسیحیت با نام هفت خفتگان معرفی می شود. حدود سال ۲۵۰ میلادی، در دوره ی کوتاه سلطنت امپراتوری رم، دسیوس برای تحکیم مذهب حکومتی فشار زیادی بر مسیحیان و بی دینان وارد کرد. در شهر افسس که امروزه در غرب ترکیه واقع شده است، هفت جوان دیندار به غاری در کوه سیلیس پناه می برند و یکی از آن ها سگی به همراه داشت و او نیز در غار پناهنده شد. سگ کیتمیر نام داشت. یکی از آن هفت نفر ترسید که مبادا سگ پارس کند و مخفی گاه آنان آشکار شود و در نتیجه تلاش کردند تا سگ را از غار برانند. در این هنگام، خداوند به سگ قدرت کلام اعطا کرد و او زبان به سخن گشود و گفت: ” من دوستدار عزیزان خداوند هستم، آرام بخوابید که من نگهبان شما خواهم بود.” مردان به خواب فرو رفتند و سگ روبروی ورودی غار نشست و مشغول به نگهبانی شد.
وقتی دسیوس متوجه فرار دینداران به غاری حوالی شهر شد، دستور داد تا ورودی تمامی غارهای اطراف را با سنگ ببندند. حتی زمانی که ورودی غار را بسته بودند، کیتمیر به شب زنده داری های خود ادامه می داد تا مطمئن شود کسی مزاحم خفتگان نخواهد شد. مردها برای ۳۰۹ سال خوابیدند و به فراموشی سپرده شدند. در نهایت، مردان با سر و صدای کارگران حفاری از خواب بیدار شدند. سگ صاحبانش را مطمئن کرد که دیگر خطری برای ایمان آنان وجود ندارد و می توانند به شهر برگردند. بر اساس روایات اسلامی، کیتمیر پس از مرگش وارد بهشت شد.

"The Seven Sleepers of Ephesus"
“The Seven Sleepers of Ephesus”

دیگر مذاهب و سگ (مذاهب قومی)

عقاید گسترده ای در قالب مذاهب مشخص درباره ی سگ ها وجود دارد. برای مثال در دین یهود، مسیحیت، اسلام و هندو سگ ها را مظهر مرگ می دانند. دوره ی سربازی خود را در منطقه ی کنتاکی گذراندم. آنجا زن پیری را با نام عمه لیلا می شناختم. او به من می گفت اگر سگی دوباره پشت هم زوزه بکشد، نشانه ی مرگ یک مرد است و اگر سه بار زوزه بکشد یعنی زنی خواهد مرد. او می گفت ” سگ ها زمان مرگ آدم ها را می دانند.” پدرم می گفت ” سبب خوش شانسی است اگر سگی برای آدم زوزه بکشد.”
داستان های بسیاری مرگ و سگ را به هم مرتبط کرده است. خانواده ای در مکزیک معتقدند زوزه کشیدن سگ به این معناست که سگ آن ها جدال میان شیطان و فرشته ی نگهبان را بر سر مالکیت روح فرد مرده می بیند. افسانه ای ولزی به نام شکار وحشی چنین می گوید که روحی سوار بر گله ای از سگ های وحشی از راه می رسد تا روح انسان های بدبخت را از آن خود سازد. به رغم بسیاری از عقاید بومی، دوست دارم داستانی را که پدر و مادر بزرگم برایم تعریف کرده اند را بازگو کنم. آن ها اهل اروپای شرقی بودند. داستان شامل همه ی المان هایی است که در داستان های بومی با مضمون سگ می توان یافت و هم چنین نمونه ی بارزی از نحوه ی شکل گیری نگرش ما نسب به سگ ها است.
حدود شش یا هفت ساله بودم، سگی به نام اسکیپی داشتم (یاد دارم بیگل بود) او حوالی غروب بدون دلیل شروع به سر و صدا کرد. در انتهای یکی از اتاق ها چیز آزاردهنده ای احساس می کرد اما هیچ چیز خاصی نبود. در خانه فقط من و پدر و مادر بزرگ مادری ام بودیم. مادر بزرگم، لِنا گاهی از بافتنی اش دست می کشید و نگاهی به اسکیپی می انداخت و سپس به من نگاهی می کرد و می گفت: “او فرشته ی مرگ را می بیند. نام فرشته ازرائیل است و سگ ها او را می بینند. آن ها می گفتند سگ ها چشم برزخی دارند و قادرند شیطان ها، فرشته ها و ارواح را ببینند. تو هم می توانی آن ها را ببینی، فقط کافی است به جایی که سگ نگاه می کند نگاه کنی. برای اینکه درست ببینی باید درست در بالای سرش و از میان دو گوشش به نقطه ای که او نگاه می کند خیره شوی.”
پدر بزرگم، جیکوب حواسش به ما بود، سیگاری آتش زد و با همه وجودش پکی گرفت و گفت:” اگر او سگی شجاع باشد و واقعا کسی را دوست داشته باشد پارس می کند. وقتی سگی پارس می کند یعنی حضرت الیاس را صدا می کند. الیاس گاهی آدم های خوب را از دست فرشته ی مرگ نجات می دهد. گاهی هم با پارس کردن، ارواح مرده ی خانواده بیدار می شوند و با ازرائیل برای مراقبت از عزیز خود مبارزه می کنند. و گاهی با سر و صدا فرشته ی مرگ را متقاعد می کند که او آماده مبارزه است.
برای چی مهم نیست اما هرگز نباید سگی را از پارس کردن منع کرد زیرا شاید می خواهد جان کسی از اعضای خانواده را نجات دهد و شاید آن فرد تو باشی. وقتی صدای پارس سگت را می شنوی باید مطمئن شوی در یا پنجره ای باز باشد تا الیاس و ارواح خوب بتوانند وارد شوند و اگر ازرائیل بخواهد فرار کند، راهی داشته باشد.”
پدربرزگم پُکی عمیق گرفت و نگاهی به خاکستر انتهای سیگارش انداخت، انگار چیزی روی آن نوشته شده بود. کمی خود را جمع و جور کرد و ادامه داد.
“آن ها می گفتند سگ ها عمر زیادی ندارند زیرا گاهی ازرائیل تسلیم نمی شود و هر طور شده روحی را گرفته و با خود می برد. وقتی این اتفاق می افتد، سگ های وفادار تمامی تلاش خود را می کنند تا جلوی فرشته مرگ را بگیرند تا مبادا کسی را که دوست دارند با خود ببرد. در این حال به نظر می رسد سگ ها بیخود و بی جهت پارس می کنند، زوزه می کشند یا سروصدا می کنند اما در واقع آن ها خود را میان صاحب خود و فرشته قرار می دهند. وقتی فرشته از راه می رسد، برخی سگ ها تلاش می کنند تا به سمتش بپرند و گازش بگیرند اما برخی دیگر فقط مانع راه اش می شوند. متاسفانه، کوچکترین تماس از سویی ازرائیل سبب مرگ سریع و تدریجی آنان می شود. همه ی ما می دانیم که این کار سگ ها واقعا شجاعانه است و همیشه سبب مرگ خودشان می شود زیرا آگاهیم که فرشته ی مرگ در یک زمان فقط می تواند یک زندگی را بگیرد. در نتیجه وقتی دستانش مملو از روح سگ هاست، بر می گردد، البته به این معناست که او بدون قربانیان واقعی اش به خانه اش بر می گردد. به هر حال – بخش خوب داستان اینجاست – چون شغل ازرائیل گرفتن زندگی است، هر بار اسم کسی را از لیستش خط می زند. دقیقا نمی دانم اما یا فرشته دوست دارد کار خود را از سگ ها شروع کند و یا فقط شجاعتشان برایش ستودنی است به هر حال به نظر می رسد که او فقط اسم صاحب سگ را خط می زند یا مگر اینکه خدا به زودی لیستی جدید آماده می کند و به همین دلیل ازرائیل فعلا بی خیال آدم ها شده است! اگرچه اتفاق بدی برای سگ خواهد بود اما عشق سگ و تلاش او برای حمایت همیشه در یاد باقی خواهد ماند.”
ترس های دوران کودکی ام را به یاد می آورم، شتابان به سمت سگم می دویدم و او را بغل می کردم و با صدای کودکانه می گفتم: “اسکیپی! نه! بهش دست نزن! همه چیز روبراهِ، از اینجا می ریم!” در حالی که پدر بزرگ و مادربزرگم با حالی پریشان به ما نگاه می کردند.
بدیهی است مذهب دیدگاهی مثبت و منفی درباره ی سگ ها داشته باشد و ادیان مشابه نگرش های مشابه خواهند داشت. نگرش هایی که به اجماع بیان می کنند سگ ها از هوش، استدلال و هشیاری برخوردارند وگرنه، در افسانه هایشان سخنی از از خود گذشتگی و شجاعت سگ ها به میان نمی آوردند. هم چنین توافقی جمعی مبنی بر شباهت کیفی ذهن حیوان ها نسبت به انسان ها وجود دارد و صرفا به تیز هوشی و یا قدرت آن ها اشاره نکردند. به بیان دیگر، تفاوت ذهنی انسان و حیوان صرفا در برگیرنده ی مباحث کمی است و نه کیفی.
مدتی پیش دامپزشک بروس فوگول، مطلبی جامع درباره ی رفتار سگ نوشت، او تحقیقی گسترده بر گروهی وسیعی از دامپزشکان بریتانیایی انجام داد و مشخص شد چطور دیدگاه این دسته داپزشکان متاثر از عقاید مذهبی و باورهای آن ها است. در آغاز از نگرش آن ها نسبت به زندگی و زندگی پس از مرگ پرسیده شد. او متوجه شد گروه وسیعی از دامپزشکان شاید از لحاظ علمی از تخصص بالایی برخوردار باشند اما متخصصین شکاکی هستند. در واقع، از هر پنج نفر تنها دو نفر به روح فناناپذیر انسانی و زندگی پس از مرگ معتقدند. به طور کلی در باور دامپزشکان، فقط نیمی معتقدند سگ ها دارای روح جاودان و زندگی پس از مرگ هستند. پس از یک سال، فوگول فرصتی یافت تا همین تحقیق را در رابطه با گروهی از کارورزان دامپزشکی در ژاپن انجام دهد. فرهنگ ژاپن متاثر از آیین بودا و شینتو است و در مقایسه با مذهب های غربی، دیدی عمیق تر و روشن تر نسبت به مسئله ی روح دارند. در این تحقیق همه ی دامپزشکان بدون استثنا به روح و زندگی پس از مرگ سگ ها اعتقاد داشتند.!
استدلال درباره روح سگ ها سبب تقسیم بندی روان شناسان، زیست شناسان و حتی افراد علاقه مند به مبحث رفتار سگ ها، به دو گروه مقابل هم می شود که ظاهرا همیشه بر سر سوال های عینی و علمی درباره ی ذات و افزایش هوش سگها و هشیاری و قابلیت علت سازی سگ با هم مشاجره و بحث دارند.

به قلم استنلی کورن

ترجمه شهین غمگسار

شهین غمگسار
مترجم هستم. با واژه‌ها سروکار دارم. و گاهی می نویسم.