نقد نمایش «کارداجین»

 

در خلاصه نمایش کارداجین چنین آمده است: «کارداجین به معنی کشتن یا مصدوم کردن شخصی با ضربات کارد است. ایرج بعد از ده سال به محله قدیمی ‌اش در حاشیه ‌ی شهر باز‌می ‌گردد…» به «اشکبوس محله» و در ظهر عاشورا با ضربات پیاپی چاقو به قتل می ­رسد.

«محمد میرعلی اکبری» در خرداد ۱۳۵۴ در تهران به دنیا آمده و دانش آموخته کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است. او که در ساخت فیلم کوتاه نیز تجربه دارد، با کارگردانی نمایش «دکتر فاستوس» از «کریستوفر مارلو» به دنیای تئاتر وارد شد، نمایشی که هیچ گاه اجرا نشد. بعد از رد شدن های پیاپی چند نمایش دیگر، او سرانجام نمایش «آیاس» را نوشته و آن را در سالن سایه ی تئاتر شهر به اجرا برد، نمایشی که منولوگی هفتاد دقیقه ای بود. از دیگر نمایش های این کارگردان می توان به نمایش های «رمئو و ژولیت»، «زرتشت»، «هملت ماشین، «آگاممنونیزم»، «الاویاتان»، «پولانسکی» و «عددهای نشده» اشاره کرد.

حال میرعلی اکبری نمایشی با عنوان کارداجین را با بازی «لیلی ابراهیم ­زاده»، «فرشید حاجیان»، «ستاره حبیبی»، «سحر حسامی»، «محسن خانی»، «عطیه رضایی»، «سحر روهینا»، «پریسا سجودی»، «اکرم سلمان»، «متین شهبازی»، «عسل عبیری»، «کسری کاریان»، «کامیار گرامی»، «ملیکا محمد صادق» و «محمد منفرد» به روی صحنه سالن شماره دو خانه نمایش مهرگان آورده است.

میرعلی اکبری در اولین رسیک خود در این نمایش، از چهارده نابازیگر استفاده کرده است. دومین ریسک او انتخاب سالن شماره دوِ خانه نمایشِ مهرگان برای این اجرای چهارده نفره است؛ سالنی که تصور حضور چهارده نفر همزمان روی صحنه کوچکش امری نامحتمل می ­نماید. سومین ریسک میرعلی اکبری نوع روایت متفاوت او از قتلی در ظهر عاشورا است؛ روایتی که به تعزیه طعنه می ­زند و باید پذیرفت که او در این سه ریسک موفق عمل کرده است. کارداجین را می ­توان شکلی نوین از تعزیه دانست. داستان در مورد قتلی مظلومانه در ظهر عاشورا است و بیننده را طوری متاثر می ­کند که در دلش برای ایرجی که چنین ناعادلانه کشته می­ شود اشک بریزد.

کارداجین روایتی نو از مرگی اسطوره­ای است، روایت از آدمی است که اهالی اشکبوس محله او را دوست داشته یا از او متفر بوده و می­ ترسیده ­اند. ایرج همچون پهلوانی رخ می­ نماید که معرفت داشته، چشم پاک بوده و دختران خاطرخواهش پس از مرگ او، به مرگ عشق پی برده ­اند. او عاشق هایی از همه سنین داشته، هم دختر صفدر پیازی که هم سن و سالهای ایرج است او را دوست داشته و هم دختر جوانی که ایرج هم سن پدرش بوده است. حال زمان زیادی از مرگ ایرج گذشته، اما عشق فراموش نشده است. هرچند هر دو زن، زندگی متاهلی را اختیار کرده اند، اما عشق را نمی توان به زور از دالان تاریک ذهن بیرون کشید.

قصه ی ایرج تئاتری نیست که روی صحنه دیده شود، بلکه روایتی است که روی صحنه شنیده می ­شود. بازیگران میرعلی اکبری هر کدام به شکلی راشامون ­وار، روایت خودشان را از ایرج، پسر سیاوش ­خان برای مخاطب تعریف کرده و از ظلمی می گویند که بر این پدر و پسر روا شده است. بهانه بازگویی این روایت نیز در شرف مرگ بودن صفدرِ پیازی است؛ یکی از دیگر از غائبان بزرگ نمایش پس از ایرج. او در شرف مرگ قرار دارد و یک محله نگران مرگ او شده اند. مرگ او یادآور مرگ ایرج است. یادآور سیاوش خان است که صفدر پیازی باغ هایش را از چنگش در آورده و حال تبدیل به متعمد محل شده است. اوست که ایرج را آواره کرده و حالا مرگش بهانه ای شده برای یادآوری ایرج و خاطراتش.

کارداجین سراسر منولوگ است، دیالوگی برقرار نمی ­شود، اَکتی اتفاق نمی ­افتد، (به جز بازسازی صحنه قتل ایرج) صحنه و دکوری هم ندارد. مهم ­ترین امتیاز کارداجین بی ­شک نمایشنامه قوی و متن سنگین آن است. شخصیت ­پردازی همه کاراکترها در نمایش به درستی صورت گرفته است. شخصیت ­هایی که از دلِ اشکبوس محله برخاسته و در کسوت ­های مختلف ظاهر شده ­اند. همین شخصیت­ ها به خوبی ایرجی را که نیست به تصویر می ­کشند، آنقدر که بیننده به وضوح می ­تواند شمایل ایرج، ظاهر، صورت، اخلاق و مرامش را ببیند. متن از مرگی مبهم در ظهر عاشورا شروع می ­شود و گام به گام شخصیت ایرج و زندگی او روایت می ­کند و در نهایت از ایرج اسطوره­ای می ­سازد که مرگش محله در اندوه فرو می ­برد. همزمانی مرگ ایرج و ظهر عاشورا خود نشان از قهرمان بودن و اسطوره ای بودن ایرج دارد و نشان از بیگناهی است که به قتل می رسد. اما نمایشنامه به این حد بسنده نکرده و سرنوشت تک تک کاراکترهایش را هم مشخص می­ کند و با ساختن دنیایی کامل از اشکبوس محله و آدم ­هایش، همذات ­پنداری مخاطب را برمی ­انگیزد.

کارگردانی و میزانسن دادن به چهارده نفر در سالن کوچک مهرگان هم خود کار دشواری است که میرعلی اکبری به خوبی از پس آن بر آمده است. از عناصر ظاهری نمایش، تنها پوشش و لباس بازیگران است که موقعیت نمایش و اشکبوس محله را می ­رساند چرا که اگر بند رخت انتهای صحنه را حذف کنیم، نمایش عملا فاقد دکور است. میرعلی اکبری از نابازیگرانش نیز به خوبی بازی گرفته و اعتماد به نفسی به آنها بخشیده است که به درستی در قالب شخصیتی که برایشان تعریف شده، عمل کرده و تنها با میمیک صورت، نحوه بیان و بدون هیچ اکت اضافه ­ای، موقعیت را می ­رسانند. هرچند تپق زدن های گاه و بیگاه بعضی از بازیگرها، تمرکز تماشاگر را از اجرا و روایت می گیرد اما می شود از آن به خاطر خامی و بی تجربگی بازیگران تازه کار، جوان و حتی نوجوان چشم پوشی کرد.

کارداجین نمایشی دشوار و کامل است و کاش سالن نمایش مهرگان از تعداد نمایش ­های پشت سرهم ­اش کم کند تا بدون تاخیر و با دکوری قابل برنامه ­ریزی و البته بدون عجله برای ترک سالن پس از اجرا، بشود این نمایش ­های خوب را دید. برنامه ی فشرده ی سالن های خصوصی در اجرای نمایش به گروه های اجرایی فرصت تنفس نمی دهد، فرصت اینکه بتوانند قبل از نمایش حس گرفته و خود را آماده کنند، فرصت اینکه بعد از نمایش کارگردان گپی زده و از کسی تشکر کند. حتی این اجازه نیز به گروه ها داده نمی شود که بتواند نور متفاوت تری ببندد یا دکور مجهزتری داشته باشد. سالن های خصوصی با برنامه فشرده شان گاهی نه تنها لطفی به گروه ها و تئاتر نمی کنند که فقط استرس تحویل و گرفتن سالن را برای گروه های نمایشی و استرس ترک سریع تر سالن را برای مخاطبان به ارمغان می آورند، آن قدر که مخاطب فرصتی برای تامل کردن در مورد نمایشی که تازه دیده است ندارد.

 

سمانه استاد
کارشناسی ارشد کارگردانی نمایش از دانشگاه هنر تهران